بزبُز، پستاندار نشخوارکننده شاخدار اهلی، از جنس کاپرا (تیره گاویان)، با نام علمی کاپرا هیرکوسمیباشد. و یکی از اقسام گوسفند است و از این عنوان، به مناسبت در بابهاى زکات،حج، تجارت و اطعمه و اشربه سخن رفته است. فهرست مندرجات۲ - بز در صورتهای فلکی ۳ - بز در جامعه ابتدایی عرب ۴ - بز در فرهنگ عوام عرب ۵ - بز در زبان فارسی ادبی و عامیانه ۶ - بز در ایران پیش از اسلام ۷ - مصارف بز در ایران امروز ۸ - خواص درمانی و غیر درمانی بز ۸.۱ - شاخ ۸.۲ - ریش بز نر ۸.۳ - پوست سر ۸.۴ - پوست ۸.۵ - سم ۸.۶ - مغز ۸.۷ - پیه ۸.۸ - کیسه صفراء ۸.۹ - جگر ۸.۱۰ - خون بز نر ۸.۱۱ - شیر ۸.۱۲ - پیشاب ۸.۱۳ - سرگین ۸.۱۴ - پادزهر حیوانی ۹ - احکام زکات بز ۹.۱ - خصوصیت بز در زکات و قربانی ۱۰ - حکم معامله بز با میش ۱۱ - حکم خوردن بز ۱۲ - فهرست منابع ۱۳ - پانویس ۱۴ - منبع ۱ - بز در جوامع ابتداییبُز، پستاندار نشخوارکننده شاخدار اهلی، از جنس کاپرا (تیره گاویان)، با نام علمی کاپرا هیرکوس. شواهد باستانشناختی نشان میدهد که بز کوهی/ وحشی، جدّ اعلای بز اهلی کنونی، نخست در حدود نه هزار سال پیش احتمالاً در جنوب غربی آسیا اهلی شد. [۱]
Encyclopedia Americana، Danburg ۱۹۸۴، ذیل "Goat"، s v "Goat" (by Carl W Romer).
قدیمترین مدارک این تاریخگذاری و احتمال مربوط به ایران زمین است. [۲]
The New Encyclopaedia Britannica، Micropaedia، ذیل "Goat"، Chicago ۱۹۸۵.
بز وحشی هنوز در کوهستان این منطقه وسیع و از جمله، در کوههای سراسر ایران یافته میشود (درباره بز وحشی رجوع کنید به پازَن).مدارک گوناگون (اساطیری، نیمه تاریخی و تاریخی) موجود از اقوام قدیم سامی (سومریها، بابلیها، یهودیها و دیگران) و آریایی (یونانیها، رومیان، ایرانیان و دیگران) درباره بز همه بر اهمیت نقش اجتماعی ـ اقتصادی آن در جوامع ابتدایی شبانی قدیم دلالت دارد، که هنوز هم کمابیش در زندگانی ایلاتی یا بَدَوی مردم خاورمیانه و نزدیک مشهود است. تأثیر بز را بر اذهان یونانیان و رومیان باستان در اساطیر آنها و دیگران باز مییابیم: مثلاً، در دین یونان، ساتورسها، خدایان یا دیوان آدم نمای جنگلی، که غالباً با گوشهای نک تیز، پایها و شاخهای کوتاه بز مجسّم میشدند و، همچون بز نر، به شدت شهوت معروف بودند؛ پان، اله یا ربّ النوع بیشهها و کشتزارها و رمهها در همان دین، که او را با بالاتنه آدمی ولی با پایها و شاخکها و گوشهای بز تجسیم میکردند (= فاونوس در اساطیر روم)؛ و عَیّوق، تابناکترین ستاره صورت فلکیِ مُمسِک الاعِنّه، که به رومی کاپلاّ (= ماده بز) خوانده شده، به روایتی ماده بزی به نام آمالتیا (لاتینی: Amalthaea، یونانی: Amaltheia) است که به ربّ الارباب، یوپیتر/ زئوس، در کودکیِ وی شیر داد و، به پاس این ارضاع، یوپیتر آن بز را در میان ستارگان جای داده جاویدان ساخت اما ابوریحان بیرونی [۳]
محمد بن احمد ابوریحان بیرونی، التفهیم لاوائل صناعه التنجیم، ج۱، ص۱۰۲، چاپ جلال الدین همایی، تهران ۱۳۶۲ ش.
عیّوق را چنین وصف کرده است: «آن (کوکب) روشن بزرگ (را) که بر بازوی گیرنده عِنان (= ممسک الاعنه) است عیوق خوانند، و آن خردتر که از پس اوست بز (= عَنز = ماده بز)، و آن دو که از پس بُزند، بزغالگان (= العِناز، جمع عَنز)، و زین جهت عیوق را بُزبان خوانند.»).۲ - بز در صورتهای فلکیصورتهای موهوم فلکی (که دوازده تای آنها در منطقه البروج گنجانیده شده)، گرچه از طریق ترجمههای قدیم عربی از منابع یونانی ـ رومی (بویژه المجسطی بطلمیوس که ترجمه یا تفسیر عربی آن نخست در زمان یحیی بن خالد برمک (۹۰ـ۱۲۰) و به فرمان او انجام گرفت) به ما رسیده و نامهای رایج کنونی آنها ترجمههای کمابیش دقیق قدیم عربی از نامهای لاتینی آنهاست (مثلاً، حَمَل (در عربی = بَرّه) : لاتینی Aries = قوچ؛ ثور (در عربی = گاو نر) : لاتینی Taurus، به همان معنی؛ جَدْی (در عربی = بزغاله نر یکساله) : لاتینی Capricornus به معنیِ «بزِ شاخدار» یا «بُزْ شاخ»)، منشأ آن صورتها و نامگذاری آنها به احتمال بسیار به تمدن سامی یا حتی پیش از سامی منطقه رودخانه فرات (کلدانیها، سومریها، بابلیها و دیگران، دست کم حدود ۰۰۰، ۲ ق م) باز میگردد [۴]
دایره المعارف فارسی، به سرپرستی غلامحسین مصاحب، ذیل «صورت فلکی»، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ ش.
(dique Larousse، ذیل " Zodiaque "). در ارتباط با موضوع اصلی مقاله حاضر، تصوّر یک بز (یا بزغاله) در میان گروهی از ستارگان (صورت فلکی جَدی، و نظیر آن در منطقه البروج، را از روزگار قدیم تاکنون چنین میپندارند که «تا بَر و شکم چون نیمه پیشین از بزی است، و باقی چون نیمه پسین از ماهی با دنبال»؛ [۵]
محمد بن احمد ابوریحان بیرونی، التفهیم لاوائل صناعه التنجیم، ج۱، ص۹۰، چاپ جلال الدین همایی، تهران ۱۳۶۲ ش.
و نامگذاری آن گروه به آن جانور، یعنی جَدْی (در آشوری gadu، سریانی و آرامی gadya، عبری gedi) [۶]
محمد جواد مشکور، ج ۱، ص ۱۳۳، فرهنگ تطبیقی عربی با زبانهای سامی و ایرانی، تهران ۱۳۵۷ ش.
، حاکی از اهمیت بز در جوامع سامی قدیم درّه فرات و طوایف اطراف است. دورتر، در مغرب ناحیه فرات، مدارکی آشکارتر و ملموستر درباره اهمیت اقتصادی بز در میان قوم سامی باستانی دیگری، بنیاسرائیل، در سرزمین کنعان و غیره یافته شده است، مثلاً زیوری (یا تعویذی) سوسْکدیس با نقش بز وحشی و بزغالهاش، متعلّق به عصر مِفرغِ متأخّر (۱۵۵۰ـ۱۲۰۰ ق م) در نزدیکی عَکّا، [۷]
ذیل " Goat "، Encyclopaedia Judaica، Jerusalem ۱۹۷۸-۱۹۸۲.
و صورتکهای گِلین به شکل بز، گوسفند، گاو یا خوک، متعلّق به هزاره پنجم ق م، در شهر اَریحا (در فلسطین). این شواهد محسوس علاوه بر اشارات بسیار متعددی است که در کتابهای عهد عتیق و عهد جدید به بز (یا بزغاله) رفته، [۸]
جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، ذیل «بز»، بیروت ۱۹۲۸، چاپ افست تهران ۱۳۴۹ ش.
و روی هم رفته حاکی از این است که بز، گوشت و شیر و موی و پوست آن، یکی از اقلام عمده دارایی و دادوستد یهود بوده، و یهود و همچنین طوایف بدوی حوالی ایشان (بویژه عربها) در پرورش و تکثیر آن اهتمام داشتهاند [۹]
عهدعتیق، کتاب دوم تواریخ ایّام، شماره۱۷، ص۱۱ـ۱۲
: «و بعضی از فلسطینیان هدایا و پول (به عنوان) جزیه برای یهوشافاط (پادشاه محتشم یهود در قرن نهم ق م) میآوردند، و عربها نیز از مواشی هفت هزار و هفتصد قوچ و هفت هزار و هفتصد بز نر برای او آوردند»؛ ( [۱۰]
عهدعتیق، کتاب دوم تواریخ ایّام، شماره۱۷، ص۱۱ـ۱۲
، [۱۱]
عهدعتیق، کتاب امثال سلیمان، شماره۲۷، ص۲۶ـ۲۷
: «برّهها برای لباس تو و بزها به جهت اجاره زمین به کار میآیند، و شیر بز برای خوراک تو و خاندانت و معیشت کنیزانت کفایت خواهد کرد»). پوست بز برای ساختن مَشک و سفره خمیر یا آرد، و موی بز برای بافتن بالاپوش (مانند عبا) و روپوش خیمهها به کار میرفت؛ جامه فقرا و زاهدان و درویشان و عزاداران و «پیغمبران» نیز از پوست بز بود. [۱۲]
جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، ذیل «بز»، بیروت ۱۹۲۸، چاپ افست تهران ۱۳۴۹ ش.
۳ - بز در جامعه ابتدایی عرببا این مقدّمات، میتوان اهمیت بز را در جامعه بَدَوی ـ شبانی عرب نیز دریافت. نامها و صفتهای متعددی که برای انواع بز (از حیث جنس، سنّ، ظاهر، و جز آن) در زبان عربی وجود دارد، خود دلیلی بر اهمّیت آن است (مثلاً: ماعِز، مَعْز، مِعْزی ' = بز؛ عَنز = ماده بز یکساله؛ جَذَع = ماده بز دو ساله؛ ثَنیّ = ماده بز سه ساله؛ عَقصاء = ماده بز «سُرو واپس پیچیده»؛ عَصْماء = ماده بزی که دستهایش سفید باشد؛ أَجَمّ = بز بیشاخ؛ جَفْر = بزغاله چهار ماهه؛ عَریض، عَتود = بزغاله ای که «به چَرا آمده باشد»؛ صُبَّه = گله ده تا چهل بز؛، [۱۳]
یعقوب بن احمد کردی نیشابوری، کتاب البلغه، فرهنگ عربی و فارسی، ج۱، ص۲۲۵ـ۲۲۶، چاپ مجتبی مینوی و فیروز حریرچی، تهران ۱۳۵۵ ش.
[۱۴]
یعقوب بن احمد کردی نیشابوری، کتاب البلغه، فرهنگ عربی و فارسی، ج۱، ص۲۲۸، چاپ مجتبی مینوی و فیروز حریرچی، تهران ۱۳۵۵ ش.
[۱۵]
یعقوب بن احمد کردی نیشابوری، کتاب البلغه، فرهنگ عربی و فارسی، ج۱، ص۲۳۰ـ۲۳۱، چاپ مجتبی مینوی و فیروز حریرچی، تهران ۱۳۵۵ ش.
که ۲۱ صفت برای بز گرد آورده است). تازیان بز را به سبب فراوانی نِسبی شیر [۱۶]
آریانا دائره المعارف،ذیل «بز»، کابل ۱۳۲۸ـ ۱۳۴۸ ش.
و ستبری و سختی پوست آن، برتر از گوسفند میدانستند، و معتقد بودند که، اگر بز دنبه ندارد، در عوض چربیش بیش از چربی گوسفند است، و میگفتند: «أَلیَه المَعْز فی بَطْنِه» («دنبه بز در شکمش است») [۱۷]
زکریا بن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ج۱، ص۳۸۴، چاپ ووستنفلد، ویسبادن ۱۹۶۷.
در ستایش فلان گوشت میگفتند که «(همچون) گوشت بز اخته سه ساله است» گوشت بزغاله را بهتر و خوشمزه تر از گوشت برّه میدانستند، [۱۹]
عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، ج۵، ص۴۸۱، چاپ عبدالسلام محمد هارون، (مصر) ۱۳۸۶/۱۹۶۶.]
و به رسمی بازمانده از عصر جاهلیّت، بزغاله تودلی را به بهای یک گوسفند میخریدند، و بهترین کشک از شیر بز به دست میآمد [۲۱]
عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، ج۵، ص۴۸۱، چاپ عبدالسلام محمد هارون، (مصر) ۱۳۸۶/۱۹۶۶.]
. علاوه بر استفاده از کُرک («مِرْعِزَّی») و موی بز، از پوست آن، نیام شمشیر، مَشک آب و شیر، «مِشْعَل» (= مَشک یا دولچه چهارپایهدار که در آن نبیذ میساختند)، خیک روغن، دولچه برای نگهداری و خنک کردن آب، دلو، سفره طعام، انبان، خورجین، باربند، آستر و جز اینها میساختند. مزیّت دیگر بز ماده و بزغاله برای بادیه نشینان در این بود که، چون این جانوران کمتر از گوسفند علف میچریدند، [۲۳]
عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، ج۵، ص۴۸۵ـ۴۸۶، چاپ عبدالسلام محمد هارون، (مصر) ۱۳۸۶/۱۹۶۶.
آنان معتقد بودند که «اِنّ العنز/ العُنوق (جمعِ عَناق = ماده بزغاله ای که هنوز یکساله نشده) تَمنعُ الحیَّ الجلاءَ» («همانا بزها و بزغالههای ماده مانع از جَلای حَیّ (= قبیله کوچک) میشوند»). شاید نظر به این منافع بوده که پیامبر اسلام که، بنا بر خبری، خود وقتی یازده ماده بز در خانه میداشته، و بنا بر خبر دیگری که دمیری از بخاری و ابوداود نقل کرده، «مَنیحه» بز ماده را بسیار مستحب دانسته و مؤمنان را به آن ترغیب کرده است: «أربعون خصله أعلاها منیحه العنز؛ ما مِن عاملٍ یعمل بِخصله منها (...) الاّ أدخَلَهُ اللّهُ الجنّه؛ چهل خصلت هست که برترین آنها منیحه ماده بز است؛ اگر کسی به یکی از آنها عمل کند (...) خدا او را داخل بهشت خواهد کرد»). (منیحه، لفظاً به معنی بخشش، رسمی در میان عرب بوده که کسی جانور ماده شیردهی از آنِ خود را موقتاً به مستحقّی وامیگذاشت تا وی از شیر و پشم و غیره آن استفاده کند و سپس آن رابه صاحبش برگرداند).۴ - بز در فرهنگ عوام عربدر ادب و فرهنگ عوام عرب و، سپس، در ملغمه معتقدات عرب با فرهنگ عوام کشورهای اسلامی شده، نیز اشارات فراوانی به این جانور یافت میشود. برخی از آنها معطوف به «عیوب»ی است که در بز میدیده اند، مانند امثال یا تشبیههاتی که دمیری ذکر کرده، ازجمله: «عنزٌ بِها کلُّ داء» برای اشخاص یا دواب «کثیر العیوب» (و از قول (بشر بن عبدالوهاب) فَزاری میگوید که «ماده بز نود و نه مرض دارد»)؛ «فلانٌ أَغلم مِن تَیسِ بَنی حِمان» («فلانی شهویتر از بز نر بنیحمان است»)، و گویا مفاخره میکردند که بزشان، پس از آنکه رگهای گردنش را زدند، با هفتاد ماده بز سِفاد کرد؛ قس افسانه شهوت سیری ناپذیر ساتورُسهای بزپای بُز مزاج یونان. همچون ارسطو که در طِباع الحَیَوان (ترجمه عربی از یوحنّا بن البِطْریق، متوفی ح۲۰۰) بزها را در ردیف گوسفندان یعنی، به زعم خود، کم عقلترین چهار پایان دانسته. [۲۸]
ارسطو، طباع الحیوان، ج۱، ص۳۸۲ـ۳۸۳، ترجمه یوحنا بن بطریق، چاپ عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۷.
قزوینی ( [۲۹]
زکریا بن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ج۱، ص۳۸۴، چاپ ووستنفلد، ویسبادن ۱۹۶۷.
) میگوید که بز «جانوری کودن و احمق است، و لذا در ذمّ فلان کس میگویند تیسٌ مِن التُیوس (بز نری از جمله بزهای نر است) یعنی در غایت کودنی و بدبویی».این گمان اغراقآمیز درباره گولی و دیگر عیوب بز به قیافه شناسی آدمیان نیز سرایت کرده، چنانکه دُنیسری در نوادر التبادُر (تألیف در ۶۶۹) [۳۰]
محمد بن ایوب دُنیسری، نوادر التبادر لتحفه البهادر، ج۱، ص۱۶۸، چاپ محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۵۰ ش).
میگوید که شباهت سیمای اشخاص به بز حاکی از «ابلهی و حرص و زنا و شهوت» ایشان است.۵ - بز در زبان فارسی ادبی و عامیانهدر زبان فارسی ادبی و عامیانه هم تعبیراتی مبتنی بر برخی از عیوب بز وجود دارد، مثلاً: بُزْدل، بزْجگر، هر دو به معنی «ترسو»؛ بُزْ قَدَم به معنی «ناتوان، بطیء الحرکه» (؟)؛ بُزْبَها به معنی «کم ارزش»؛ بُزْگیر آوردن و بُزْخَری یعنی چیزی را به سبب نادانی و غافلی صاحب آن، بسیار ارزان خریدن؛ بُز گرفتن یعنی کسی را گول زدن و غافلگیر کردن (رجوع کنید به سوزنی سمرقندی، به نقل دهخدا، ذیل «بُز» : «بز گرفتی تو مرا چند گَهی، تا چو بزان/ دیدمت غرق به پشم از سَرِ سُم تا بَرِ رو»، و سنائی، به نقل دهخدا: «گرگ پی باش تات چون قی و غُز/ بز پیر فلک (کنایه از بُرج جَدْی در منطقه البروج، که «بزغاله فلک» نیز گفته اند) نگیرد بز»)؛ بُزِ گَر از سرچشمه آب میخورد، یعنی ناشایستگان غالباً میکوشند خود را بالاتر از شایستگان نشان دهند؛ و در اصطلاح قاپ بازان و نیز مجازاً، بُز آوردن، بُز بیاری (= بدترین یا بازندهترین «نقش» را در قاپ بازی آوردن، و، مجازاً، بداقبالی). [۳۱]
حسین جهانشاه، قاب بازی در ایران، ج۱، ص۶۶ـ۶۸، تهران ۱۳۵۰ ش.
در برابر، اشارات ستایشآمیزی هم به بز یافته میشود. مثلاً، به گزارش جاحظ، [۳۲]
عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، ج۵، ص۴۷۹، چاپ عبدالسلام محمد هارون، (مصر) ۱۳۸۶/۱۹۶۶.
برخی از تازیان به بز تمثیل میکردند و میگفتند: «فلانٌ ماعزٌ مِن الرجال» (یعنی مردی کوشا، با جدّیت و با شهامت است) و در تفضیل، «فلانٌ اَمْعَز مِن فلانٍ (لفظاً، «فلانی از فلانی بُزتر است»، یعنی کوشاتر و جدّیتر)؛ «العِتاقُ مَعْزُ الخیل، والبَراذینُ ضَأنُها» («عِتاق (= اسبان نیکو و نجیب) بُزان رمه اسب اند، و یابوها گوسفندان آن»). به روایت جاحظ، [۳۳]
عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، ج۵، ص۴۸۶، چاپ عبدالسلام محمد هارون، (مصر) ۱۳۸۶/۱۹۶۶.
برخی از عرب از روی مفاخره به گروه دیگری میگفتند: «و فَخَرتُم بِکَبْشَه و کَبیشه و أبی کَبْشَه؛ فَمِنّا عَنزُ الیَمامَه و عَنْزُ وائل و ماعِزُ بنُ مالک.»برخلاف گفته ارسطو [۳۴]
ارسطو، طباع الحیوان، ج۱، ص۳۸۲ـ۳۸۳، ترجمه یوحنا بن بطریق، چاپ عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۷.
که «بزها وقتی از پی شبان میروند که وی پیشانی یکی از آنها را بگیرد (و بکشاند) وگرنه بزها همچنان مات و مبهوت میایستند و کاری نمیکنند»، بز به سبب چالاکی و تحرّک خود ظاهراً همیشه پیشاهنگ گلّه بوده است [۳۵]
کتاب مقدس عهد عتیق، کتاب ۸، ص۹-۵۰
و مثنوی مولوی [۳۶]
جلال الدین محمد بن محمد مولوی، مثنوی مولوی، دفترسوم، ص ۱۵۴،، تهران، چاپ کلاله خاور.
: «چون که گله باز گردد از ورود/پس فتد آن بز که پیشاهنگ بود»). در برابرِ بز قدم، جاده بزرو داریم، یعنی کوره راه کوهستانی که فقط بز میتواند بسلامت از آن بگذرد (چالاکی و نترسی بز و بویژه بز کوهی (در عربی: وَعْل) در بالارفتن از صخرهها و جهش از آنها در لبه پرتگاههای هائل معروف است). از این چابکی و جهندگی بز برخی از «معرکه گیران» (معروف به بزباز) سود جسته جَست و خیزِ رقصْ مانند و جُفتک زدن (بُزبازی) را به بز میآموختند و او را تنها یا با بوزینه ای به رقص میآوردند (رجوع کنید به این بیت مولوی: «ای بسا شیر که آموختیش بز بازی/ سوی بازار، که: بَرجِه، هَله زیرک، هله زو (د) !» [۳۷]
جلال الدین محمد بن محمد مولوی، کلیات شمس، ج۷، ص۹۷، یا، دیوان کبیر، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۵ ش.
قس مَثَل لُری: zizi taga nikona das-deraboz nakona bozbata «تا بُز (ماده) نکند بز بازی، بز نر نمیکند دست درازی»).همچنین گاه بز را مصاحب و مخاطبِ نحوی بزرگ سعید بن مَسعَده معروف به اَخفَش [۳۸]
دایره المعارف فارسی، به سرپرستی غلامحسین مصاحب، ذیل «اخفش»، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ ش.
مییابیم (رجوع کنید به اصطلاح «بزِ اخفش» = کسی که نفهمیده سر جنبانده سخنان مخاطب را تصدیق کند)، و گاه قهرمان داستانهای کودکان، بویژه داستان بُزبُزِ قَندی. در «علم» تعبیر خواب نیز بز نر نماینده «مردی بُوَد بزرگ اندر کار خویش، ولکن شریف نَبُوَد» (برای این تعبیر و نیز تعبیر کُشتن آن بز نر، مُردن بزغاله و اطاعت کردن بز کوهی از خوابْ بیننده. [۳۹]
خوابگزاری، چاپ ایرج افشار، ج۱، ص۱۱۸، تهران ۱۳۴۶ ش.
[۴۰]
خوابگزاری، چاپ ایرج افشار، ج۱، ص۱۳۸ـ۱۳۹، تهران ۱۳۴۶ ش.
[۴۱]
خوابگزاری، ج۱، ص۲۵۵،چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۶ ش.
۶ - بز در ایران پیش از اسلامدر ایران پیش از اسلام، بز در میان چهارپایان اهلی مقام ویژهای داشت: بنابر اساطیر مزدیسنی (مبتنی بر اوستا) درباره چگونگی و مراحل آفرینش عالَم سفلی، نخستین جانوران سودمندی که اهورامزدا بلافاصله پس از گاو آفرید بز و میش بود (پس از اینان شتر و خوک، و در مرحله سوم، اسب و خر)، [۴۲]
فقرات ۴ـ ۸، ص ۱۱۹، Zand-a kash، Iranian or greater Bundahis § n، transliteration and English translation by Behramgore Tehmuras Anklesaria، Bombay ۱۹۵۶.
و سپس، در موقع آفرینش انواع هر جانور، نخست پنج گونه «بُز» آفرید: xarbuz =بزماده (؟)، spend go = گوسفند، zinPa = بزکوهی، vara = قوچ، و buz = بز [۴۳]
فقره ۱۲، ص ۱۲۱، Zand-a kash، Iranian or greater Bundahis § n، transliteration and English translation by Behramgore Tehmuras Anklesaria، Bombay ۱۹۵۶.
تلفظ و معنای واژههای پهلوی مذکور قطعی نیست).اما گویاترین سند اهمیت بز در ایران پیش از اسلام، منظومه پهلوی درختِ آسوریگ است، که احتمالاً پس از اسلام در ایران سروده شده، ولی نشان دهنده دید سنتی ایرانیان مزداپرست درباره این جانور است. موضوع آن، مناظره و مفاخره درخت خرما (شاید به عنوان نماد اقوام سامی) و بز (نماد تمدّن آریایی) است: نخست خرما فواید خود را بر میشمارد و سپس بز فواید و «افتخارات» خود را ذکر میکند (بیتهای ۴۹ـ۱۱۷) و سرانجام، به زعم مؤلف، برتری خود را مدلّل میسازد: (درباره شیر) شیرش در آیینهای پرستش یزدان به کار میرود، نیروی ایزد چهار پایان و ایزد هَوم از شیر اوست، و از آن پنیر، «اَفروشه» و ماست میسازند؛ دوغش را برای کاخهای شاهی کشک میکنند؛ (درباره پوست) از آن کوله پشتی، کمربند، موزه، «انگُشتبان» (برای تیراندازی)، آبدان (برای خنک کردن آب)، سفره، پیش بند، «نامه» و طومار (برای نوشتن دفتر و پیماننامه)، دوال، زه کمان، زین افزار، انبان، بَلْکَن و کَشْکَنجیر (از ابزارهای جنگی)، پوست روی بربط و تنبور و دیگر آلات موسیقی، و جز آن میسازند؛ (درباره «بُزَشْم» = کُرک بز) برای بافتن پارچه کُرکی مخصوص عبای بزرگان؛ (درباره موی سفید بز) برای بافتن کُستی و سِدْره؛ (درباره گوشت) برای ساختن «پیشپاره» (گونه ای خوراک یا «مزه» چرب و شیرین) به کار میرود. ۷ - مصارف بز در ایران امروزاین مصارف درروزگار ما نیز کمابیش در ایران باقی است. مثلاً افراد ایل چادرنشین و گلّه دار قشقایی در استان فارس برای روپوش سیاه چادرهای خود پارچه مناسبی از موی بزهای بیشمار خود میبافند؛ از شیر بز ماست، دوغ، کره، پنیر، کشک، و از پوست آن، رویه طبل میسازند. [۴۴]
The World of Islam Festival، ص ۲۵، The Qashqa'i of Iran، Manchester ۱۹۷۶.
[۴۵]
The World of Islam Festival، ص ۲۷، The Qashqa'i of Iran، Manchester ۱۹۷۶.
[۴۶]
The World of Islam Festival، ص ۲۹، The Qashqa'i of Iran، Manchester ۱۹۷۶.
[۴۷]
Hans EWulff، The traditional crafts of Persia، ج۱، ص۵۶، Cambridge، Mass، ۱۹۶۶.
[۴۸]
Hans EWulff، The traditional crafts of Persia، ج۱، ص۱۷۷، Cambridge، Mass، ۱۹۶۶.
[۴۹]
Hans EWulff، The traditional crafts of Persia، ج۱، ص۲۳۱، Cambridge، Mass، ۱۹۶۶.
[۵۰]
Hans EWulff، The traditional crafts of Persia، ج۱، ص۲۳۴، Cambridge، Mass، ۱۹۶۶.
کُرک بز در نائین برای بافتن شالهای لطیف و پارچه عبائی گرم و نرمی («ترمه») به کار میرود؛ در زنجان و غیره از شاخ بز دسته کارد و چاقو میسازند، و از پوست بز («سِختیان») و گوسفند دَلو، مشک و دولچه آبخوری درست میکنند. بازمانده دیگری از معتقدات و آیینهای ایرانیان باستان بلکه آریاییهای قدیم را درباره بُز در میان «مَراغی» های ساکن برخی از روستاهای دهستان رودبار الموت (شهرستان قزوین) مییابیم. این مردمان، که از حیث زبان و آداب و مذهب با دیگر اهالی آن ناحیه تفاوتی آشکار دارند، هر سال در شب یلدا در ضیافتی که فقط مردان سالخورده خودشان حق حضور در آن دارند، به وسیله سَرِبریده بُز نری که به ترتیب خاصی پرورده و سپس قربانی کردهاند، گویا درباره احوال کشاورزی و دامپروری خود، کیفیت هوا، حوادث مهم احتمالی (جنگ، بیماریهای همه گیر، و جز آن) پیشگوییهایی میکنند؛ ازینرو، نزد عوام آن ناحیه به «کَلّه بُزی» معروف شده اند (برای اندک اطلاعی که درباره مراغیها و بویژه تفأّل آنان با سَرِ بُز در دست است [۵۱]
پرویز ورجاوند، سرزمین قزوین، ج۱، ص۴۶۸ـ۴۸۲، تهران ۱۳۴۹ ش.
(درباره قربانی کردن جانوران، از جمله بز، در میان ایرانیان و دیگر اقوام آریایی قدیم، و طریقههای پیشگویی، از جمله به وسیله اعضای بدن جانوران قربانی شده). [۵۲]
Encyclopaedia of religion and ethics، ذیل " Aryan Religion "، ج۱، ص۴۱، ed James Hastings، Edinburgh ۱۹۸۰-۱۹۸۱، sv "Aryan religion" (by O Schrader).
[۵۳]
Encyclopaedia of religion and ethics، ذیل " Aryan Religion "، ج۱، ص۵۴، ed James Hastings، Edinburgh ۱۹۸۰-۱۹۸۱، sv "Aryan religion" (by O Schrader).
۸ - خواص درمانی و غیر درمانی بزگذشته از فواید مذکور، دانشمندان و متطبّبان دوره اسلامی برای بز خواصّ درمانی و غیر درمانی گوناگونی بر شمردهاند که برخی از آنها را در اینجا ذکر میکنیم. [۵۵]
داود بن عمر انطاکی، تذکره اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب، ذیل «ماعِز»، قاهره ۱۳۰۸ ـ ۱۳۰۹.
[۵۶]
دایره المعارف فارسی، به سرپرستی غلامحسین مصاحب، ذیل «ماعِز»، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ ش.
۸.۱ - شاخشاخ: ماحصل تقطیر شاخ و سُمّ بز با ترب و عسل و کرچک، کانیها و همه چیزهای سِفت را نرم میکند [۵۷]
داود بن عمر انطاکی، تذکره اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب، قاهره ۱۳۰۸ ـ ۱۳۰۹.
[۵۸]
محمد مؤمن بن محمدزمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن، تهران (۱۳۶۰ ش).
اگر ساییده آن (شاخ بز سفید) را در قطعه ای از جامه پیچیده در زیر سر کسی که در خواب باشد بگذارند، مادام که در زیر سر اوست، آن شخص بیدار نمیشود. [۵۹]
زکریا بن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ج۱، ص۳۸۵، به نقل از بلیناس، چاپ ووستنفلد، ویسبادن ۱۹۶۷.
۸.۲ - ریش بز نرریش بز نر: اگر بر تن صاحبِ تبِ ربع یا بر سر صاحب صداع بسته شود، تب آن و صداع این را زائل میکند. [۶۰]
زکریا بن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ج۱، ص۳۸۵، به نقل از بلیناس، چاپ ووستنفلد، ویسبادن ۱۹۶۷.
۸.۳ - پوست سرپوست سر: بستن پوست سر بزغاله مذبوح ـ تا وقتی که بدنش گرم است ـ بر سر صاحب سرسام و «اختلاط ذهن» سودمند است. [۶۱]
تحفه حکیم مؤمن، تهران (۱۳۶۰ ش).
۸.۴ - پوستپوست: گذاشتن پوست بزی که گرگ کشته باشدش بر موضع قولنج برای رفع قولنج مفید است. [۶۲]
داود بن عمر انطاکی، تذکره اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب، قاهره ۱۳۰۸ ـ ۱۳۰۹.
۸.۵ - سمسُمّ: سنون خاکستر سُمّ سوخته با نمک کانی برای رفع زردی و سبزی روی دندانها سودمند است، [۶۳]
ابن بیطار، الجامع لمفردات الادویه و الاغذیه، ج۴، ص۱۳۹، ذیل «ماعِز» به نقل از شریف ادریسی، بولاق ۱۲۹۱.
و خوردن خاکستر سُم بز نر با عسل و آب مانع از بول در بستر میشود [۶۴]
ابن بیطار، الجامع لمفردات الادویه و الاغذیه، ج۴، ص۱۳۹، ذیل «ماعِز» به نقل از احمد غافقی، بولاق ۱۲۹۱.
بُخور سُم سوزان در خانهها مارها را از آن جایها میگریزاند. [۶۵]
ابن بیطار، الجامع لمفردات الادویه و الاغذیه، ج۴، ص۱۳۹، ذیل «ماعِز» به نقل از شریف ادریسی، بولاق ۱۲۹۱.
۸.۶ - مغزمغز: اگر یک دانگ از دِماغ بز ماده و دانگی از خون کفتار را با دو حبّه کافور به نام شخصی عجین کنند و سپس به او بچشانند، در او محبّت پدید میآید. ۸.۷ - پیهپیه: پیه بز از دیگر پیهها قابضتر است و لذا حقنه پیه آب شده با آرد و ماءالشعیر زخم روده را درمان میکند؛ خوردن آن برای رفع سَمّ ذراریح، و ضماد معجون پیه بز نر با سرگین بز و زعفران برای درمان نقرس سودمند است. ۸.۸ - کیسه صفراءکیسه صفراء: اکتحال زهره بز نر و بز وحشی رافع شبکوری، و طِلای آن رافع «تُوثَه» (گوشت زاید روی پوست) و داء الفیل است (به نقل از دیسقوریدوس). ۸.۹ - جگرجگر: اکتحال خونابهای که در وقت بریان کردن جگر بز میچکد و نیز خوردن جگر بریان بز برای درمان شبکوری و صرع سودمند است (به نقل از دیسقوریدوس و جالینوس). ۸.۱۰ - خون بز نرخون بز نر: سنگ مغناطیس و نیز هر سنگی را که بز بر روی آن ذبح شود خُرد میکند. [۶۸]
زکریا بن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ج۱، ص۳۸۵، از قول بلیناس، چاپ ووستنفلد، ویسبادن ۱۹۶۷.
آب دهان بز نر: مهیّج باه است. [۶۹]
زکریا بن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ج۱، ص۳۸۵، چاپ ووستنفلد، ویسبادن ۱۹۶۷.
۸.۱۱ - شیرشیر: اگر با شیر بز بر کاغذ بنویسند، نوشته ناپیدا میشود و سپس اگر خاکستر بر آن کاغذ بپاشند، آشکار میگردد. ۸.۱۲ - پیشابپیشاب: خوردن روزی چهل مثقال آن با سنبل الطیب برای درمان استسقای لحمی، و چکاندن آن در گوش برای گوش درد سودمند است. [۷۱]
تحفه حکیم مؤمن، تهران (۱۳۶۰ ش).
۸.۱۳ - سرگینسرگین: موارد استعمال درمانی آن بیش از هر چیز دیگر بز است؛ از جمله، ضماد آن با عسل و غیره برای استسقاء، درد طحال، آماسها، درد مفاصل، نقرس، و طلای آن برای خارش و جَرَب سودمند است؛ طلای سوخته آن با بزرالبنج خصیهها را کوچک میکند [۷۲]
داود بن عمر انطاکی، تذکره اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب، قاهره ۱۳۰۸ ـ ۱۳۰۹.
اگر چند پشگل بز در زیر سر کودکی که زیاد میگرید گذاشته شود، گریهاش زائل میگردد. [۷۳]
زکریا بن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ج۱، ص۳۸۵، چاپ ووستنفلد، ویسبادن ۱۹۶۷.
۸.۱۴ - پادزهر حیوانیاما گرانبهاترین محصول درمانی جنس بز که در گذشته شهرت و اعتبار بسیار داشته «پادزهر حیوانی» بوده، و آن مادّه مرکّب سنگ مانندی است به شکلها و رنگهای گوناگون، که آن را تریاق همه زهرها میدانستند. این «سنگ» از تراکم و تحجّر مواد آلی و کانی «در شیردان، روده یا زهره بعضی حیوانات مانند بز کوهی، گاو کوهی، میمون و قُنفُذ (= جوجه تیغی) یافت میشود»، [۷۴]
محمد حسین بن محمد هادی عقیلی علوی شیرازی، مخزن الادویه، ج۱، ص۱۹۶، کلکته ۱۸۴۴، چاپ افست تهران ۱۳۷۱ ش.
ولی بهترین آن، معروف به «حَجَرالتَّیس» (لفظاً، «سنگِ بز نر»)، در شیردان (یا، به گمان برخی، در کیسه صفراء) بز کوهی پدید میآید، و مؤثرترین حجر التیس را از بز وحشی کوهستان شبانکاره فارس میگیرند، زیرا در آنجا گیاه معروف به مُخَلِّصه که خود خاصیت تریاقی دارد، فراوان و خوراک عمده بز کوهی آن ناحیه است [۷۵]
محمد حسین بن محمد هادی عقیلی علوی شیرازی، مخزن الادویه، ج۱، ص۱۹۶، کلکته ۱۸۴۴، چاپ افست تهران ۱۳۷۱ ش.
(نیز رجوع کنید به پازن).۹ - احکام زکات بزبز و ميش در زکات، يك جنس به شمار مىروند. بنابراين اگر آن دو در مجموع به حدّ نصاب برسند به آنها زکات، تعلّق مىگيرد؛ ليكن در اينكه مالک مىتواند هريك از آن دو را (هرچند در قيمت يكسان نباشد) به عنوان زكات بدهد يا در صورت تفاوت در قيمت، لازم است متوسط قيمت مجموع در میش يا بزى كه به عنوان زکات پرداخت مىگردد، رعايت شود، اختلاف است. بنابر قول دوم، اگر قيمت ميش دو هزار تومان و بز هزار تومان باشد میش يا بزى كه به عنوان زكات پرداخت مىشود بايد ۱۵۰۰ تومان قيمت داشته باشد. ۹.۱ - خصوصیت بز در زکات و قربانیبزى كه جهت زكات و نيز قربانی حج، انتخاب مىشود بايد ثنی باشد؛ يعنى بنابر مشهور وارد سال دوم شده باشد. ۱۰ - حکم معامله بز با میشگوشت بز و میش، يك جنس محسوب مىشود. بنابراين زيادى گرفتن در معامله آن دو با يكديگر مانند فروختن ده كيلو گوشت میش به دوازده كيلو گوشت بز ربا و حرام است. ۱۱ - حکم خوردن بزبز اهلى و كوهى از حيوانات حلال گوشت هستند. ۱۲ - فهرست منابع(۱) علاوه بر قرآن و کتاب مقدس عهد عتیق. (۲) آریانا دائره المعارف، کابل ۱۳۲۸ـ ۱۳۴۸ ش. (۳) ابن بیطار، الجامع لمفردات الادویه و الاغذیه، بولاق ۱۲۹۱. (۴) محمد بن احمد ابوریحان بیرونی، التفهیم لاِ وائل صناعه التنجیم، چاپ جلال الدین همایی، تهران ۱۳۶۲ ش. (۵) ارسطو، طباع الحیوان، ترجمه یوحنا بن بطریق، چاپ عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۷. (۶) داود بن عمر انطاکی، تذکره اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب، قاهره ۱۳۰۸ ـ ۱۳۰۹. (۷) عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، (مصر) ۱۳۸۶/۱۹۶۶. (۸) حسین جهانشاه، قاب بازی در ایران، تهران ۱۳۵۰ ش. (۹) محمد مؤمن بن محمدزمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن، تهران (۱۳۶۰ ش). (۱۰) خوابگزاری، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۶ ش. (۱۱) دایره المعارف فارسی، به سرپرستی غلامحسین مصاحب، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ ش. (۱۲) محمد بن موسی دمیری، حیاه الحیوان الکبری، قاهره ۱۳۹۰/۱۹۷۰. (۱۳) محمد بن ایوب دُنیسری، نوادر التبادر لتحفه البهادر، چاپ محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۵۰ ش). (۱۴) علی اکبر دهخدا، لغت نامه، زیرنظر محمد معین، تهران ۱۳۲۵ ـ ۱۳۵۹ ش. (۱۵) محمد حسین بن محمد هادی عقیلی علوی شیرازی، مخزن الادویه، کلکته ۱۸۴۴، چاپ افست تهران ۱۳۷۱ ش. (۱۶) زکریا بن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، چاپ ووستنفلد، ویسبادن ۱۹۶۷. (۱۷) یعقوب بن احمد کردی نیشابوری، کتاب البلغه: فرهنگ عربی و فارسی، چاپ مجتبی مینوی و فیروز حریرچی، تهران ۱۳۵۵ ش. (۱۸) محمد جواد مشکور، فرهنگ تطبیقی عربی با زبانهای سامی و ایرانی، تهران ۱۳۵۷ ش. (۱۹) منظومه درخت آسوریگ، متن پهلوی، آوانوشت، ترجمه فارسی، فهرست واژهها و یادداشتها از یحیی ماهیار نوابی، تهران ۱۳۴۶ ش. (۲۰) جلال الدین محمد بن محمد مولوی، کلیات شمس، یا، دیوان کبیر، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۵ ش. (۲۱) جلال الدین محمد بن محمد مولوی، مثنوی مولوی، تهران، چاپ کلاله خاور. (۲۲) پرویز ورجاوند، سرزمین قزوین، تهران ۱۳۴۹ ش. (۲۳) جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، بیروت ۱۹۲۸، چاپ افست تهران ۱۳۴۹ ش. (۲۴) Encyclopaedia Judaica، Jerusalem ۱۹۷۸-۱۹۸۲. (۲۵) Encyclopaedia of religion and ethics، ed James Hastings، Edinburgh ۱۹۸۰-۱۹۸۱، sv "Aryan religion" (by O Schrader). (۲۶) Encyclopedia Americana، Danburg ۱۹۸۴، s v "Goat" (by Carl W Romer). (۲۷) Grand dictionnaire encyclop، dique Larousse، Paris ۱۹۸۲-۱۹۸۵. (۲۸) The New Encyclopaedia Britannica، Micropaedia، Chicago ۱۹۸۵. (۲۹) The World of Islam Festival (۱۹۷۶: Manchester)، The Qashqa'i of Iran، Manchester ۱۹۷۶. (۳۰) Hans EWulff، The traditional crafts of Persia، Cambridge، Mass، ۱۹۶۶. (۳۱) Zand-a kash، Iranian or greater Bundahis § n، transliteration and English translation by Behramgore Tehmuras Anklesaria، Bombay ۱۹۵۶. ۱۳ - پانویس
۱۴ - منبعفرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۲، ص۱۰۷ - ۱۰۸. دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، ج۱، ص۱۲۵۷، برگرفته از مقاله «بُز». |