ذوالعرش

از دانشنامه‌ی اسلامی

«عرش» در قرآن ۲۲ بار وارد شده و در چهار مورد به اضافه لفظ «ذو» یا «ذى» وصف خدا قرار گرفته است، چنان که مى فرماید:

«وَ هُوَ الغَفُور الوَدُود* ذو العَرشِ المَجيد».(بروج/۱۴ـ۱۵) «او است آمرزنده، و مهربان، صاحب عرش بزرگ».

و در آیه دیگر مى فرماید:

«قُلْ لَو كانَ مَعَهُ آلِهَة كَما يَقُولونَ إِذاً لابْتَغَوا إِلى ذِى العَرْشِ سَبِيلاً». (اسراء/۴۲) «اگر با او خدایان دیگرى بود سعى مى کردند به سوى صاحب عرش راهى پیدا کنند».

و نیز مى فرماید:

«إِنَّهُ لَقَولُ رَسُول كَرِيم*ذِى قُوَّة عِنْدَ ذِى العَرْشِ مَكين».(تکویر/۱۹ـ۲۰) «این گفتار رسول بزرگوار (جبرئیل) قدرتمندى است والا مقام در پیشگاه صاحب عرش».

و باز مى فرماید:

«رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو العَرْشِ يُلقِى الرُّوح مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَومَ التَلاقِ».(غافر/۱۵) «بالا برنده درجات (بندگان) و صاحب عرش، وحى را به فرمان خود به هر یک از بندگانش که بخواهد القاءمى کند تا مردم را از روز ملاقات (قیامت) بیم دهد».

رفیع در اینجا به معنى رافع است و با مراجعه به موارد استعمال این کلمه در قرآن روشن مى شود که «رفع» فعل خود خدا است، مثلاً مى فرماید: «...یرفَعِ اللّهُ الّذینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَ الّذینَ أُوتُوا العِلْمَ دَرَجات».(مجادله/۱۱)

«خداوند مقام مؤمنان را (یک درجه بالا مى برد) ولى افراد دانشمند را درجاتى مى بخشد».

پانویس

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.