مجیب

از دانشنامه‌ی اسلامی

اسم صد و شانزدهم: المجیب

لفظ «مجیب» و «مجیبون» هر یک، یک بار در قرآن آمده و وصف خدا قرار گرفته اند، چنان که مى فرماید:«...فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ».(هود/۶۱) «از او طلب بخشودگى کنید، سپس توبه کنید پروردگار من نزدیک و اجابت کننده است».

و باز مى فرماید: «وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ».(صافات/۷۵) «نوح ما را ندا کرد، چه نیک اجابت کنندگانى هستیم».

«مجیب» اسم فاعل از «اجاب» است که از «جوب» گرفته شده است و آن گاهى به معنى دریدن و پاره کردن است و گاهى به معنى بازگشت به کلام، و هر دو با اجابت سازگار است، زیرا فرد مجیب سکوت را مى شکند چنان که به سؤال سائل بر مى گردد، مسلماً اجابت خدا به وسیله سخن نیست، بلکه با پذیرفتن درخواست بندگان است و از کرم خود نیاز آنها را رفع مى کند چنان که مى فرماید:

«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ...».(بقره/۱۸۶) «هرگاه بندگان من، از من سؤال کنند من به آنان نزدیکم، درخواست، درخواست کنندگان را پاسخ مى گویم آنگاه که مرا بخوانند».

جمله: (إِذا دَعان) در تفسیر آیه نقش اساسى دارد، زیرا از یک طرف وعده الهى بر پاسخ گفتن به درخواستِ درخواست کنندگان است و از طرف دیگر که قسمتى از دعاهاى بندگان اجابت نمى شود.

پاسخ آن این است که دعوت کننده به ظاهر خدا را دعوت مى کند، از این جهت شرط (إِذا دَعان) در آن محقق نیست، او به هنگام دعا چه بسا به اسباب و وسایط دل مى بندد و از این جهت از خدا درخواست نکرده است. علاوه بر این قسمتى از عدم استجابت دعا معلول فقدان شرایط استجابت دعا است زیرا دعا شرایطى دارد که باید رعایت شود، مثلاً دعا بر خلاف سنتهاى الهى هرگز مستجاب نمى شود. همچنین دعا بر خلاف مصالح عمومى یا دعا بر امر حرام و هکذا... .

خلاصه عدم استجابت دعا معلول یکى از دو چیز است، یا حقیقتاً خدا مدعو نیست، و یا شرایط استجابت دعا موجود نمى باشد.

پانویس

  1. لوامع البینات، ص ۲۹۵.

منبع

منشور جاوید، جعفر سبحانی، صفحه۳۵۷ و ۳۵۸، پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سبحانی

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.