ذوانتقام

از دانشنامه‌ی اسلامی

لفظ «ذو انتقام» در قرآن چهار بار آمده و در هر چهار مورد به عنوان وصف خدا به کار رفته است. چنان که مى فرماید:

«وَمَنْ عادَ فَینْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَاللّهُ عَزیزٌ ذُو انِتقام».(مائده/۹۵) «هرکس به آن (شکار صید در حال احرام) باز گردد خدا از او انتقام خواهد گرفت. و خدا قدرتمند و انتقام گیرنده است».

و نیز مى فرماید:

«لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللّهُ عَزِیزٌ ذو انْتِقام».(آل عمران/۴) «براى آنها عذابى سخت است، و خدا قدرتمند و انتقام گیرنده است».

و نیز مى فرماید:

«فَلا تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّهَ عَزیزٌ ذو انتِقام».(ابراهیم/۴۷) «گمان مبر که خدا تخلف کننده از وعده خود به رسولانش مى باشد،خدا قدرتمند و انتقام گیرنده است».

و در آیه چهارم مى فرماید:

«وَمَنْ یهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ أَلَیسَ اللّهُ بِعَزیز ذِى انْتِقام».(زمر/۳۷) «آن کس را که خدا هدایت کند گمراه کننده اى براى او نیست، آیا خدا قدرتمند و انتقام گیر نیست».

مهم این است که بدانیم معنى «انتقام» که از ماده «نَقْم» گرفته شده است، چیست؟ ابن فارس مى گوید: این واژه یک معنى بیش ندارد و آن انکار و عیب گیرى است، گفته مى شود: «نقِمْتَ علیه»: انکرتَ علیه، و «نِقْمَتْ» در مورد عذاب نیز به کار مى رود، تو گویى نخست انکار مى کند، آنگاه عذاب مى نماید.

راغب نیز مى گوید: «ثلاثى مجرد از لفظ انتقام «نقم» به معنى انکار است، یا به زبان یا از طریق عمل (کیفر) و آیات قرآن گواهى مى دهد که «نقم» به معنى انکار است چنان که مى فرماید:

«...وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رسولُهُ مِنْ فَضْلِهِ...».(توبه/۷۴) «به آنان ایراد نگرفتند جز این که خدا و رسولش آنها را از فضل خود بى نیاز کرد».

و باز مى فرماید:

«وَ ما نَقَمُوا مِنْهمْ إِلاّ أَنْ یؤْمِنُوا بِاللّهِ العَزِیز الحَمید».(بروج/۸) «از آنها ایراد نگرفتند، جز این که به خداى قدرتمند و ستوده ایمان آوردند».

و نیز مى فرماید:

«وَ ما تَنْقِم مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بآیاتِ رَبّنا...».(اعراف/۱۲۶) «ایرادى از ما نمى گیرى جز این که ما به دلایل پروردگار خود ایمان آوردیم».

این آیات حاکى از آن است که ماده این لفظ به معناى خرده گیرى، اشکال و عیب جویى است، و هرگز در ماده این لفظ معنى عقاب و کیفر و یا تشفّى نهفته نیست، چیزى که هست انکار گاهى با زبان و گاهى با عمل که همان عقاب و کیفر است انجام مى گیرد و در صورت دوم عقاب از لوازم معنى به شمار مى رود و ابن فارس در «مقاییس» به این نکته اشاره کرده مى گوید: «والنِقْمةُ مِن العذابِ، و الانتقام کانّه أنکرَ عَلَیه فَعاقَب». یعنى انسان نخست انکار مى ورزد، و سپس عقاب مى کند، در این صورت به آن انتقام مى گویند.

همچنین است «تشفّى»، هرچند در اصطلاح ما انتقام به معناى تشفى به کار مى رود، ولى این از لوازم معنا است، بلکه انتقام همان انکار عمل است که احیاناً ملازم با کیفر است. هرگاه کیفر دهنده بشر باشد، احیاناً همراه با تشفى دل خواهد بود، ولى اگر خدا باشد فقط به معنى کیفر بخشیدن است، زیرا خدا به بندگانش وعده داده است که بدکاران را کیفر و نیکوکاران را به خوبى پاداش دهد. چنان که مى فرماید:

«...لیجْزىَ الَّذِینَ أَساؤا بِما عَملُوا و یجزى الّذین أَحسَنُوا بِالحُسنى».(نجم/۳۱) «تا بدکاران به کیفر اعمال خود برسند، و نیکوکاران به وجه نیکوتر پاداش داده شوند».

و شاید علت اینکه وصف «عزیز» همراه «ذو انتقام» در آیات پیشین آمده این است که کیفر دادن و مجازات، فرع قدرت است.

در اینجا فخر رازى بیانى دارد که یادآور مى شویم، مى گوید: خدا هر کیفر دادن را انتقام نمى خواند، مگر آنکه در آن یکى از سه شرط باشد:

۱. زشتى کار به حدى برسد که خشم خدا را برانگیزد، چنان که مى فرماید:

«فَلَمّا آسَفُونَا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعین».(زخرف/۵۵) «وقتى ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتیم و همه را غرق کردیم».

۲. بین کیفر و عمل زمانى فاصله باشد، چنان که مى فرماید:

«...وَ مَنْ عادَ فَینْتَقِمُ اللّهُ مِنْه...».(مائده/۹۵) «هرکس شکار در حال احرام را تکرار کند خدا از او انتقام مى گیرد».

بنابراین که مقصود از انتقام الزام به کفاره مجدد است.

۳. کیفر به عنوان تشفّى انجام مى گیرد. البته این ویژگى مخصوص بندگان است نه خدا.

شاید بتوان گفت: انتقام آن نوع کیفر دهى است که منتقم آنقدر مهلت مى دهد که فرد بدکار به آخرین درجه از زشتى برسد. امیر مؤمنان (علیه السلام) در اوصاف پرهیزگاران مى فرماید: «و ان بُغى علیه صبَر، حتّى یکونَ اللّهُ هو الذى ینتقم له»: اگر بر او ستم کنند، بردبارى نشان مى دهد تا خدا انتقام او را از ظالم بگیرد.

در این جا انتقام و کیفر عمل با خود عمل فاصله زمانى دارد.

و باز در مورد دیگر مى فرماید: «ولئن أمهل اللّه الظالم فلن یفوت أخذُه، و هو له بالمرصاد على مجاز طریقه» اگر خدا به ستمگر مهلت دهد هرگز از چنگ او بیرون نمى رود، و او در کمین راه او است.

سرانجام باید توجه نمود که عقوبت هاى الهى بر دو نوع است، بخشى از آنها به عنوان حدود الهى و تعزیرات است که در همین جهان دامنگیر مجرم مى شود، دیگرى عقوبتهاى اخروى است که در سراى دیگر با آن روبرو مى شود. و در هیچ کدام از این دو، تشفّى خاطر مطرح نیست، غرض از کیفرهاى دنیوى حفظ نظام اجتماعى است، زیرا اگر ظالم به کیفر خود نرسد هرج و مرج جامعه را فرا مى گیرد، امّا عقوبتهاى اخروى سخن درباره آن گسترده است و در بحث معاد درباره آن گفتگو شده است.

پانویس

  1. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳، فراز ۲۳.
  2. نهج البلاغه، خطبه ۹۷.

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.