واقفیه
واقِفیه، واقِفه یا مَمْطوره، گروهی از شیعیان که بر امامت امام موسی کاظم(ع) توقف کردند، از اعتراف به امامت امام رضا(ع) سرباز زدند و معتقد بودند که امام کاظم(ع)، مهدی موعود است که در غیبت به سر میبرد و رجعت خواهد کرد. همچنین به گروهی از شیعیان که بر امامت امام حسن عسکری توقف کردند و وی را مهدی موعود دانستند نیز واقفه گفته میشود. علی بن اسماعیل میثمی، اولین کسی بود که بر آنها نام ممطوره را گذاشت.
اخبار و نصوص متعددی وجود دارند که تأکید میکنند علت توقف این گروه در امامت موسی بن جعفر(ع)، فریفته شدن به اموال و ثروتهای فراوانی بود که نزد آنان جمع شده بود. همچنین شبهههای اعتقادی که گاه در اثر القاء اندیشههای نوپدید و گاه به سبب برداشتهای نادرست از برخی مبانی و مصادر عقیدتی پدید میآمدند در شکلگیری و زمینهسازی حرکت واقفیه مؤثر بودند.
اولین کسانی که این اعتقاد را آشکار ساختند علی بن ابی حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی بودند.
مفهومشناسی
عنوان واقفیه در کتابهای رجال، تاریخ و نیز در شرح حال اشخاصی با چنین گرایشهای مذهبی و یا در ذکر مذاهب و فرق شیعه بارها تکرار شده و به کسانی گفته شده است که در دورههای مختلف بر امامت امامان شیعه توقف کرده بودند، از جمله برخی از پیروان سبائیه، کیسانیه و ناووسیه. به عنوان مثال شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمة به هنگام نقل مناظره میان ابن قبه و ابی زید علوی، عناوین «الواقفة علی امیرالمؤمنین» و «الواقفه علی موسی(ع)» و «الواقفه علی ابی عبداللَّه» را به کار برده است. و باز در جای دیگر همین کتاب از «الواقفه علی الحسن بن علی بن محمّد» یاد میکند که عقیده داشتند امام حسن عسکری(ع) غایب شده و او همان مهدی قائم است. نوبختی ضمن اشاره به وجود توقفکنندگانی - واقفیانی - برای هر یک از امامان، تأکید میکند که واقفیه به طور مطلق عنوان خاصّ کسانی است که بر امامت امام موسی بن جعفر(ع) توقف کردهاند. او میگوید: «هر یک از ایشان ـ امامان ـ که درگذشت، واقفیهایی داشت که بر امامت او توقف کردند، ولی این لقب، خاصّ اصحاب موسی بن جعفر(ع) است ».
گونههای توقف
محققان و نویسندگان متأخر، عمدتاً معتقدند توقف در امامت به دو گونه بوده است:
- توقف به معنای عام یعنی توقف گروهی از مردم بر امامت یکی از امامان
- توقف به معنای خاص یعنی توقف بر امامت موسی بن جعفر(ع)
وحید بهبهانی، معتقد است که گرچه عنوان واقفیه بر کسانی که بر امامت همه امامان توقف کردهاند اطلاق میشود، اما هر گاه به طور مطلق و بدون اشاره به امامی خاص بیان شود، مراد از آن، توقفکنندگان بر امامت موسی بن جعفر (ع) است.
واقفیگری
نخستین اندیشه توقف در اسلام به زمان وفات رسول خدا(ص) بازمیگردد. زمانی که پیامبر(ص) درگذشت، عمر بن خطاب که بر سر جنازه حضرتش حاضر شده بود بانگ زد: «به خدا محمد نمرده است بلکه همچون موسی از میان قومش غائب گردیده و به زودی باز خواهد گشت» و پیوسته این سخن را تکرار میکرد چنان که مردم گمان کردند عقلش را از دست داده است.
توقف بر امام علی(ع)
اولین کسی که در میان مسلمانان، واقفی خوانده شده، عبدالله بن سبا بوده است. عبداللَّه بن سبا چنان که اشعری میگوید، افکار غلوآمیز و افراطی داشت و امام علی(ع)، او و پیروانش را مجازات کرد. امّا وقتی خبر شهادت علی(ع) را به او دادند بانگ برداشت: «دروغ میگویی ای دشمن خدا، به خدا سوگند اگر مغز سر او را در کاسهای نزد من بیاوری و هفتاد نفر عادل بر مرگ او گواهی دهند سخنت را نمیپذیریم و یقین داریم که او نمرده و کشته نشده و نمیمیرد تا بر تمام زمین مسلط شود». سپس همراه اصحابش به در خانه امیرالمؤمنین(ع) رفته و از او اجازه ورود خواست و وقتی که اهل خانه اظهار داشتند آن حضرت از دنیا رفته، همان سخنان را تکرار کرد.
نوبختی همین مطالب را با اندکی اختصار ذکر میکند. به نوشته صاحب مقالات الاسلامیین، سبائیه میپنداشتند علی(ع) نمرده و پیش از قیام باز خواهد گشت و زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد. در حقیقت به نوعی رجعت اعتقاد داشتهاند.
توقف بر امام باقر(ع)
عدهای از شیعیان، پس از وفات امام باقر(ع)، با اعتقاد به اینکه او همان قائم منتظر است، در امامت امام پنجم توقف کردند و در این باب به روایاتی استناد میکردند. چنانکه شهرستانی نوشته، آنان بر امامت حضرت باقر(ع) توقف کرده و قایل به رجعت وی شدند.
توقف بر امام صادق(ع)
گروهی از شیعیان، بر امامت امام صادق(ع) توقف کردند. آنها عقیده داشتند وی زنده است و از دنیا نرفته و نخواهد رفت تا ظاهر گردد و او همان مهدی موعود است. این فرقه همانهایی هستند که به ناووسیه معروف شدند؛ زیرا رئیس آنها شخصی به نام ناووسی از مردم بصره بود. شیخ مفید درباره اعتقادات آنها توضیح بیشتری میدهد و به روایاتی که این گروه به آن استدلال میکردند اشاره کرده و آنها را باطل میشمرد.
توقف بر امام حسن عسکری(ع)
درباره امامان بعد از موسی بن جعفر(ع) هم واقفیگری گزارش شده است؛ از جمله درباره امام حسن عسکری(ع) که عدهای قایل به غیبت وی شدند و شیخ صدوق میگوید: «توقفکنندگان بر حسن بن علی بن محمد، ادعا میکردند که غیبتی بر او واقع شده، زیرا به غیبت ایمان داشتند ولی مصداق و موضوع آن را نمیدانستند و معتقد بودند که وی همان مهدی قائم است.» نوبختی میگوید: «اصحاب وی ـ امام عسکری(ع) ـ بعد از او به ۱۴ فرقه تقسیم شدند؛ یک فرقه گفتند: حسن بن علی نمرده و زنده است، بلکه غایب شده و او همان قائم است که نمیمیرد، چون فرزندی ندارد و زمین هم از وجود امام و حجت خدا خالی نمیشود. آنان بسیاری از اقوال واقفیه موسی بن جعفر را میگفتند و چون از آنها میپرسیدند چه فرقی میان شما و واقفیه است، میگفتند آنها در توقف بر موسی بن جعفر اشتباه کردند، زیرا او به هنگام وفاتش فرزندی داشت که به او وصیت کرد: «یعنی امام رضا(ع)...». گروههای دیگری هم از واقفیه امام عسکری قایل به رجعت وی شدند.
توقف بر فرزندان ائمه(ع)
علاوه بر توقفکنندگان بر ائمه(ع)، فرقههای دیگری بر امامت یکی از فرزندان ائمه توقف کردند. نخستین گروه از این واقفیان، کیسانیه بودند که قایل به امامت محمد بن حنفیه و مهدویت و قائمیت او شدند. گروهی از آنها پس از درگذشت محمد بن حنفیه، بر امامت او توقف کرده و بر این باور بودند که او غائب شده و به زودی خروج خواهد کرد. گروهی از همین کیسانیه که پیروان شخصی به نام ابن کرب بودند به نام کربیه معروف شدند.
گروهی دیگر از قائلین به امامت محمد حنفیه، امامت پسرش ابوهاشم را پذیرفتند و پس از مرگ او به گروههای مختلف تقسیم شدند که یک گروه بر امامت ابوهاشم توقف کرده و قایل به مهدویت، قائمیت و رجعت وی شدند. فرقه دیگری از کیسانیه بر امامت و مهدویت عبدالله بن معاویه ـ بن عبدالله بن جعفر ـ توقف کردند. آنها میگفتند او زنده و در کوهی در اصفهان مقیم است، وی همان مهدی است که زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد.
از مهمترین فرقههای توقفکننده، گروهی از زیدیه بودند که بر امامت محمد بن عبدالله بن حسن معروف به نفس زکیه توقف کردند و او را امام زنده و غایب میدانستند. علاوه بر اینها گروهی از شیعیان نیز پس از درگذشت امام باقر(ع)، به این عقیده گرویدند؛ از آن جمله اصحاب مغیرة بن سعید بودند که قایل به امامت محمد نفس زکیه شدند و چون او کشته شد بر امامتش توقف کردند.
اسماعیلیه، فرقهای که قایل به امامت اسماعیل پسر امام صادق(ع) بودند، به دو گروه تقسیم شدند؛ گروهی امامت محمد پسر اسماعیل را پذیرفتند، امّا گروه دیگر بر امامت اسماعیل توقف کرده و قایل به مهدویت او شدند. آنها عقیده داشتند اسماعیل نمرده بود، بلکه پدرش امام صادق(ع) وی را از دیدگان مردم غایب ساخت تا گزندی به وی نرسد. و او زنده خواهد ماند تا روزی که بر همه زمین تسلط یابد. این گروه اسماعیلیه خالصه هستند. اما از پیروان محمد بن اسماعیل نیز گروهی قایل به مهدویت وی شدند و بر امامت او توقف کردند.
توقف بر امامت دیگران
پدیده توقف در میان فرقههای غیر شیعی هم وجود داشت، از جمله گروهی از اصحاب ابومسلم خراسانی بودند که به امامت او ایمان داشتند و ادعا میکردند او نمرده، و زنده است. از پیروان عباسیان نیز گروهی به نام راوندیه بودند که اعتقاداتی مشابه گروه مذکور داشتند که به تدریج مدعی نبوت و خدایی ابومسلم شدند و منصور، خلیفه عباسی عدهای از آنان را کشت.
واقفیه پس از شهادت امام کاظم(ع)
پس از شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) امام هفتم شیعیان، با توجه به شرایط و موقعیت خاصّ حاکم بر این دوره، شیعیان و اصحاب آن حضرت در مسئله امامت و جانشینی ایشان به دو دسته تقسیم شدند:
- یک گروه که بخش اعظم شیعیان را شامل میشد با توجه به وصیت امام(ع) و دلایل و شواهد کافی، امامت فرزند ایشان، علی بن موسی الرضا(ع) را پذیرفتند و وی را به عنوان امام هشتم تأیید نمودند. این دسته که بزرگان اصحاب امام کاظم(ع) را هم شامل میشد به نام قطعیه مشهور شدند.
- امّا گروه دیگری از اصحاب امام هفتم(ع) بنا به دلایلی، از اعتراف به امامت علی بن موسی الرضا(ع) و یا هر کس دیگری سرباز زده و در امامت حضرت موسی بن جعفر(ع) توقف کردند. آنان اظهار میداشتند که موسی بن جعفر(ع) آخرین امام است و کسی را به امامت تعیین نکرده و یا دستکم ما از آن آگاه نیستیم. این گروه که به سبب طرح عقاید مختلفی به چند شاخه قابل تقسیم هستند واقفیه ـ واقفه ـ نامیده شدند. این عنوان گرچه بر فرقه های دیگری با عقاید مشابه ایشان اطلاق شده ولی به نظر میرسد با توجه به گسترش کار ایشان و تداوم آن تا مدت قریب به یک قرن به عنوان مطلق واقفیه ـ هرگاه بدون قیدی خاص ذکر شده ـ اختصاص به این فرقه ـ یعنی واقفیه موسی بن جعفر(ع) ـ داشته است.
نام دیگر واقفیه
واقفیان با نام ممطوره هم شناخته میشوند. این عنوان در اصل از ترکیب اضافی کلاب ممطوره ـ سگان باران خورده ـ گرفته شده است که حاکی از پلیدی و پستی سران این طایفه است. سبب نامیده شدن آنها به این لقب، این است که در مناظره ای بین سران واقفیه و برخی از بزرگان شیعه همچون علی بن اسماعیل میثمی و یونس بن عبدالرحمن ، زمانی که بحث میان آنها بالا گرفت و واقفیان از پذیرش دلایل و براهین علماء شیعه سرباز زدند علی بن اسماعیل میثمی خطاب به آنها گفت: «شما همچون سگان باران خورده (کلاب ممطوره) هستید ». از این رو در بین شیعیان قطعیه این گروه به نام ممطوره شهرت یافتند امّا عنوان واقفیه بر آن چیرگی یافت و شهرت آنان به این نام بیشتر گردید.
اعتبار روایات
به گفته شیخ طوسی در کتاب العدة، اگر راوی از فرق شیعه مانند فطحیه، ناووسیه و واقفه بود و در امانت مورد اطمینان بود، در صورتی که روایتی برخلاف روایتش نباشد و امامیه برخلاف آن عمل نکرده باشد، باید به روایاتش عمل شود و به همین جهت است که امامیه به روایات عبدالله بن بکیر و.. از فطحیه و روایات سماعة بن مهران، علی بن ابیحمزه، عثمان بن عیسی رواسی و... از واقفه و نیز روایات بنی فضال و.. عمل میکنند.
اقوال طوایف مختلف واقفیه
معتقدین به رجعت
با شهادت موسی بن جعفر(ع) به جز شیعیان قطعیه که به درگذشت آن حضرت یقین داشتند و به امامت علی بن موسی الرضا(ع) اعتراف کردند، گروهی از واقفیان هم درگذشت امام هفتم(ع) را پذیرفتند ولی چون عقیده داشتند وی همان قیام کننده اهل بیت (قائم آل محمد) است؛ لذا اظهار داشتند که او رجعتی خواهد داشت و در آن علیه ظلم و ستم قیام خواهد کرد. این گروه خود، به دو دسته تقسیم میشوند:
- گروهی معتقد بودند امام هفتم(ع) به شهادت رسیده و از دنیا رفته است ولی او همان مهدی قائم امت است و چون وقت قیام او فرا برسد رجعت خواهد کرد و زمین را که از ظلم و جور پر گردیده از عدل و داد سرشار سازد. آنان به این سخن منسوب به امام صادق(ع) که درباره وی فرموده بود: او شباهتی به عیسی بن مریم دارد و به دست بنی عباس کشته خواهد شد، استدلال میکردند.
- امّا گروه دیگری از این واقفیان شهادت آن حضرت را انکار میکردند و عقیده داشتند او به مرگ خود درگذشته و خداوند وی را به آسمانها برده است و به هنگام قیامش او را به زمین فرود خواهد آورد. بدین ترتیب در کیفیت وفات و رجعت آن حضرت با گروه نخست اختلاف داشتند.
معتقدین به غیبت
گروه دیگری از واقفیان از همان ابتدا و زمان شهادت موسی بن جعفر(ع) مسأله وفات آن حضرت را انکار کردند و اظهار داشتند وی از دنیا نرفته و زنده است. این گروه نیز در بین خود درباره چگونگی غیبت و مسأله امامت شیعیان دچار اختلاف شدند.
- یک گروه میگفتند موسی بن جعفر(ع) زنده است، از دنیا نرفته و نخواهد رفت تا این که همه شرق و غرب زمین را تحت سیطره خود درآورد و عدل و داد را بر آنها حکمفرما سازد و او همان مهدی و قائم آل محمد است. آنان میپنداشتند که حضرت مخفیانه، به گونهای که کسی وی را ندید از زندان خارج گردید و سپس از دیدگان مردم غائب گشته و پنهان شد امّا سلطان و درباریان ادعا کردند که او در گذشته و مردم را به توهم انداختند. آنها در این باره به روایتی از امام صادق(ع) استناد میکردند که فرموده بود: او مهدی قائم امت است و حتی اگر سر بریدهاش را از فراز کوه به پائین بیاندازند نباید باور کرد زیرا او قیام کننده اهل بیت است.
- گروه دیگری از همین دسته که وفات امام هفتم(ع) را انکار کردند عقیده داشتند که وی حتی زندانی هم نشد بلکه در همان ایام غائب گردید و هم اکنون زنده است و مهدی موعود و قائم آل محمد اوست. به عقیده آنان موسی بن جعفر(ع) به هنگام غیبتش یکی از اصحابش به نام محمد بن بشیر را جانشین خود در کارهایش قرار داد و او را وصی خود نموده و انگشتریش را به وی بخشید و آن چه را مردم بدان احتیاج پیدا میکنند به محمّد بن بشیر آموخت و کارها را به او واگذار کرد. محمد بن بشیر هم به جای خود در هنگام مرگش، پسرش سمیع بن محمد را معرفی کرد و او پیشوای مردم بود و سپس هر کس را که سمیع معرفی کند پیشوا خواهد بود و این وضعیت همچنان ادامه خواهد داشت تا موسی بن جعفر(ع) ظهور نماید و قیام کند. این گروه که پیروان عقاید محمد بن بشیر بودند به نام بشیریه هم شناخته میشوند.
لا ادریون
گروه سوم آراءِ معتدل تری ارائه دادند، آنان اظهار میداشتند با توجه به اخبار بسیار درباره اینکه موسی بن جعفر(ع) مهدی و قائم است و نمیتوانیم آنها را تکذیب کنیم از یک سو، و از سوی دیگر اخباری که درباره درگذشت پدر و نیاکان آن حضرت یعنی امامان قبلی به دست رسیده و همگی تائیدی بر صحّت خبر وفات موسی بن جعفر(ع) میباشند و اینها را هم نمیتوانیم تکذیب کنیم، از این رو نمیدانیم که آیا وی از دنیا رفته یا زنده است و نمیتوانیم بر هیچ یک تأکید کنیم و نمیتوانیم از امامت او هم فراتر برویم پس بر این امر توقف میکنیم تا در زمان قیام او این امر برای ما آشکار شود. به نظر میرسد که این گروه واقع بینانه تر با مسئله برخورد کرده اند. ولی باید توجه داشت که استناد ایشان به روایت وارده درباره قائمیت امام هفتم(ع) با طیف وسیعی از روایات صحیح و متواتر در باب مهدویت در تعارض است، بنابراین استدلال آنان را باطل میسازد. این گروه به سبب این که در این مسأله اظهار بیاطلاعی میکردند و میگفتند: «ما نمیدانیم» (لا ندری) به فرقه «لا ادریون» معروف شدند.
معتقدین به غیبت پس از رجعت
گروه چهارم عقیدهای متفاوت تر از بقیه اظهار داشتند آنها ضمن این که پذیرفته بودند امام هفتم(ع) از دنیا رفته است، به غیبت او هم ایمان داشتند. به عقیده آنان موسی بن جعفر(ع) که همان مهدی قائم است از دنیا رفته اما امامت نصیب و بهره کس دیگری نیست تا زمانی که رجعت کند و آنگاه ظاهر گشته و قیام خواهد کرد. آنان میپنداشتند وی پس از وفاتش رجعت کرد ـ به دنیا بازگشت ـ امّا در مکانی پنهانی به سر میبرد (غیبت) و اصحابش با وی دیدار میکنند و او را میبینند و او به آنان دستورات لازم را میدهد. آنان نیز در این باره به روایاتی استناد میکردند مبنی بر اینکه او قائم نامیده شده زیرا پس از وفاتش قیام میکند.
بغدادی در الفرق بین الفرق ضمن اشاره به اصل اعتقادی واقفه یعنی زنده بودن موسی بن جعفر(ع) و مهدویت آن حضرت، آنان را موسویه میخواند. بدین ترتیب واقفیان با نشر این اقوال و آراء بر انگیزههای خود در واقفی گری سرپوش نهادند به طوری که حرکت واقفیه مدت حدود یک قرن دوام یافت و البته بسیاری از آراء و اقوال مذکور در طی این مدت و نزد سران و هواداران واقفیه به عنوان دلایل و براهینی بر صحّت مذهبشان طرح و ارائه گردید.
علل و عوامل پیدایش واقفیه
فقیهان و عالمان شیعه، علل و عوامل مختلفی برای چگونگی پیدایش واقفیه برشمردهاند؛ از جمله عوامل مادی و معنوی. پارهای از این تحلیلها عبارتند از:
عوامل مادی
شیخ طوسی، علت توقف در امامت موسی بن جعفر(ع) را فریفته شدن به اموال و ثروتهای فراوانی دانسته است که در نزد آنان جمع شده بود. چنانکه شیخ طوسی در الغیبة نوشته، اولین کسانی که بر امامت امام هفتم شیعیان توقف کردند، علی بن ابی حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی بودهاند که «در مال دنیا طمع کردند و به حطام آن دل بستند».
این افراد که شیخ طوسی آنها را پایهگذاران واقفیه دانسته است، از وکیلان امام هفتم(ع) بودند که شیعیان واجبات مالی خود را به آنها تحویل میدادهاند تا به دست امام(ع) برسد، اما با درگذشت امام(ع) آنها این اموال را نزد خود نگه داشتند و از تحویل آن به جانشین امام کاظم(ع) خودداری کردند.
به گفته یونس بن عبدالرحمن، پس از درگذشت امام کاظم (ع)، همه وکلای او، اموال زیادی در اختیار داشتند و به همین دلیل در امامت امام هفتم توقف کرده و از پذیرش امامت امام رضا (ع) امتناع کردند. بر اساس گزارشهای تاریخی، زیاد بن مروان قندی هشتاد هزار دینار، و علی بن ابی حمزه بطائنی سی هزار دینار از واجبات مالی مردم را نزد خود داشتهاند.» این دو نفر از وکیلان امام هفتم در عراق بودند. عثمان بن عیسی رواسی، وکیل امام در مصر بود که به گفته احمد بن حمّاد اموال فراوانی نزد او بود. اینها اموالی بودند که در طی مدت طولانی زندانی بودن امام هفتم و عدم دسترسی وکیلان به وی، در نزد آنها جمع شده بود و نتوانسته بودند آنها را به امام(ع) تحویل دهند. پس از درگذشت امام موسی کاظم، دلبستگی به اموال مذکور، موجب شد وکلای امام وفات وی را انکار کنند و ادعا کنند که او زنده است تا بدین طریق اموال را برای خود نگه دارند. کشی در شرح حال منصور بن یونس یکی دیگر از وکیلان امام(ع)، میگوید: «منصور بن یونس بزرج، نصّ بر امامت رضا(ع) را انکار کرد؛ به سبب اموالی که در نزد او بود ».
شبهات عقیدتی
شبهههای اعتقادی کهگاه در اثر القاء اندیشههای نو پدید وگاه به سبب برداشتهای نادرست از برخی مبانی و مصادر عقیدتی پدید میآمدند در شکل گیری و زمینه سازی حرکت واقفیه مؤثر بودند. از مهمترین این شبهات میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
مسئله سن امام
مسأله سن امام به ویژه پس از امام رضا(ع) موجب پیدایش شبهاتی در بین شیعیان گردید، زیرا در این دوران به خصوص، امامان در سنین کم وگاه در سن خردسالی به امامت میرسیدند و این امر موجب شک و تردیدهائی درباره امامت ایشان میشد. این امر به ویژه پس از درگذشت امام رضا(ع) بسیار مسئله ساز گردید و یکی از عوامل رویکرد گروهی از شیعیان بهاندیشه واقفیه گردید. آن چه موجب تشدید بیشتر این مشکل میشود این بود که عده زیادی از اصحاب امام رضا(ع) بزرگان و ریش سفیدانی بودند که زمان امام هفتم وگاه دوران امام صادق(ع) را هم درک کرده بودند و اینک پذیرش امامت فرزند امام رضا(ع) را که در سن هفت سالگی بود برایشان دشوار مینمود. برخی از اصحاب بزرگ امام هشتم(ع) در مسأله امامت حضرت جواد(ع) به شک و تردید گرفتار شدند. به هر حال این مسأله موجب رویکرد عدهای از شیعیان، پس از وفات امام هشتم(ع) به واقفیه گردید. آنان با اشاره به سن کم حضرت جواد(ع) امامت وی را رد کردند و سپس امامت حضرت رضا(ع) را با استناد به این که جانشین و فرزند بالغی نداشته، انکار نمودند و به اعتقاد واقفیه بازگشته و بر امامت موسی بن جعفر(ع) توقف کردند. آنها این طور استدلال میکردند که جایز نیست کودکی نابالغ امام باشد و اظهار میداشتند اگر جایز باشد که خداوند به اطاعت از امام نابالغ فرمان دهد پس جایز است که کودک نابالغ هم مکلف باشد و همان طور که عاقلانه نیست کودک نابالغ مکلف باشد جایز نیست که کودک نابالغ امام گردد و امام باید فردی بالغ باشد. بدین ترتیب گروهی از شیعیان سالها پس از درگذشت امام موسی بن جعفر(ع) بر امامت آن حضرت توقف کردند. البته شبهه سن امام پیش از درگذشت امام رضا(ع) نیز در میان اصحاب ایشان مطرح بود و امام به سؤالات ایشان در این باب پاسخ میگفت. با این حال، این امر مانع از گرایش افرادی به واقفیه نگردید.
مسأله غسل امام
یکی از دلایل قطعی در نزد برخی از واقفیان روایاتی بود که اظهار میداشتند امام معصوم را پس از وفاتش فقط امام معصوم دیگر غسل میدهد. از این رو چون موسی بن جعفر(ع) سالها در زندان بود و به هنگام وفاتش حضرت رضا(ع) حضور نداشت تا جنازه وی را غسل دهد پس علی بن موسی(ع) نمیتواند امام معصوم و جانشین موسی بن جعفر(ع) باشد. روایاتی به این مضمون «انّ الامام لا یغسله الّا الامام» به طور متعددی در منابع روایی ذکر شدهاند. شیخ صدوق برخی از این اخبار را در کتاب عیون اخبار الرضا به نقل از امام هشتم آورده و سپس درباره بطلان عقیده و استدلال واقفیه میگوید:
- «این اخبار را در این کتاب به منظور ردّ عقیده واقفیه موسی بن جعفر(ع) آوردم که میپندارند او زنده است و امام رضا(ع) و امامان پس از او را انکار میکنند. صحّت وفات موسی بن جعفر برای ابطال عقیده ایشان کافی است. آنها درباره این روایات سخنانی دارند و میگویند امام صادق(ع) فرموده امام را جز امام غسل نمیدهد، و اگر علی بن موسی الرضا(ع) امام بود باید او بدن موسی بن جعفر را غسل میداد. البته در این که کس دیگری بدن موسی بن جعفر را غسل داد دلیل و حجتی برای آنها وجود ندارد، زیرا امام صادق(ع) نهی کرده است که بدن امام را کسی جز امام بعدی غسل ندهد و اگر شخص دیگری در غسل امام متوفی دخالت کرد امامت امام بعدی باطل نمیشود و آن حضرت نفرموده: امام نیست مگر کسی که جنازه امام قبلی را غسل داده باشد، پس استدلال آنها به این اخبار باطل است. علاوه بر این، در برخی اخبار نقل شده که علی بن موسی بدن پدرش موسی بن جعفر را به گونه ای که بر حاضران پوشیده ماند، غسل داد ».
شیخ صدوق احتمال دیگری را مطرح میکند مبنی بر این که روایات مذکور در این باب که از امام صادق(ع) نقل شده اند صرفاً در خصوص وفات اسماعیل پسر آن حضرت و برای نشان دادن این که او در مرتبه امامت نبوده، از ایشان صادر شده است.
شیخ مفید هم در این باره گفتاری دارد که در آن اشاره میکند روایات وارده در این خصوص ناظر به شرایط عادی و طبیعی است نه در حالت ضروری و اضطرار؛ مانند موقعیت سخت و دشواری که عباسیان بر امام هفتم(ع) تحمیل کرده بودند و امکان حضور حضرت رضا(ع) بر بالین پدرش و غسل بدن وی وجود نداشت.
مسأله فرزند امام رضا(ع)
از اعتقادات ضروری شیعه این است که امامت با نص الهی از امامی به امام بعد که یکی از فرزندان وی است انتقال مییابد. این قید آخری از این جهت بود که امامت در دو برادر - به جز امام حسن(ع) و امام حسین(ع) - جایز نبود. مشکلی که در زمان امام رضا(ع) پیش آمد این بود که آن حضرت تا مدت ها فرزندی نداشت این امر بهانهای در دست واقفیان شده بود، آنان که در امامت حضرت رضا(ع) شک داشتند، به حضرت رضا(ع) اعتراض میکردند که چگونه دعوی امامت میکند در حالی که جانشینی ندارد. یکی از سران واقفیه به نام ابن قیاما واسطی در نامه ای خطاب به امام رضا(ع) نوشت: «چگونه تو امام هستی در حالی که فرزندی نداری؟» امام در جواب او نوشت: «تو چه خبر داری که من فرزندی ندارم، خداوند شب و روز را به پایان نخواهد برد - کنایه از پایان دنیا است - تا اینکه پسری به من ارزانی دارد که میان حق و باطل جدایی اندازد» همین ابن قیاما میگوید زمانی که ابو جعفر ـ امام جواد(ع) ـ به دنیا آمد نزد امام رضا(ع) رفت و حضرت به او فرمود: «خداوند به من فرزندی بخشید که از من و آل داوود ارث ببرد ».
اعتقاد به قائمیت
اعتقاد به ظهور مهدی قائم که براندازنده ظلم و جور از زمین و برپا دارنده عدالت و برابری خواهد بود از اعتقادات اساسی شیعیان و مستند به تأکیدات و تصریحات فراوان رسول خدا(ص) و امامان(ع) بود. ولی برخی از روایات در برهههای زمانی خاص دستخوش برداشت هایی میگردیدند که در نهایت به ایجاد شبهات فکری و عقیدتی میانجامید چنانکه بسیاری از فرق شیعه، به خصوص آنان که در امامت توقف کردند به برخی از همین روایات استناد میجستند. واقفیه موسی بن جعفر(ع) نیز از همین گروه بودند که آگاهانه یا ناآگاهانه برداشت هایی خاص از این روایات وگاه نمونه های جعل شده ای از آنها ارائه میدادند.
یکی از علل اساسی در پیشرفت کار واقفیه و گسترش ادعای ایشان وجود روایاتی بود که به گونهای با آراء ایشان همخوانی داشتند و یا سران واقفیه آنها را به گونهای تفسیر میکردند که ادعاهای ایشان را موجه جلوه دهند. برخی از این روایات را سران واقفیه در استدلال های خود به کار میبردند و حتی در کتاب هایی که برخی از ایشان برای اثبات عقایدشان نوشتند آنها را ذکر کردند، از آن جمله در کتاب نصرة الواقفه که به قلم یکی از بزرگان واقفیه به نام موسوی نوشته شده بود، روایتی را از یکی از اصحاب امام صادق(ع) نقل میکند که: «وقتی ابوالحسن فرزند امام صادق(ع) به دنیا آمد هدایایی را نزد امام صادق(ع) بردم او به من فرمود: به خدا سوگند که آنها را به قائم آل محمد هدیه دادی ». چنانکه ملاحظه میشود در این روایت تصریح شده که موسی بن جعفر(ع) قائم آل محمد است.
شیخ طوسی روایت دیگری از ایشان نقل میکند که شخصی نزد امام باقر(ع) آمد و پرسید: آیا شما روایت نمیکنید که امیرالمؤمنین(ع) بر منبر کوفه میگفت اگر از دنیا فقط یک روز باقی مانده باشد خداوند آن را آن قدر طولانی میکند تا مردی را از خاندان من برانگیزاند که دنیا را از قسط و عدل پر سازد همچنان که از ظلم و جور پر شده باشد؟ امام باقر(ع) فرمود: آری. مرد گفت: آیا او تو هستی؟ امام فرمود: نه، ولی او همنام شکافنده دریاست ». این روایت هم تصریح دارد که موسی بن جعفر ـ که همنام حضرت موسی شکافنده دریاست ـ قائم آل محمّد است.
واقفیه با تمسک به این روایات و باور عمومی شیعیان نسبت به قائمیت، به ترویج آراء و عقایدشان پرداختند. آنها عده زیادی از شیعیان را با خود همراه کردند و به تدریج به اهدافشان شکل و رنگ عقیدتی دادند و همین موجب دوام و استمرار این حرکت و عقاید آنان در طی حدود یک قرن گردید و اندیشمندان بزرگی در میانشان ظهور کردند و کتاب های چندی در باب مذهب خود نوشتند. پارهای از این روایات ساخته سران واقفیه بود که از تعارض آنها با روایات صحیح و اصول و مبانی تشیع میتوان به جعلی بودن آنها پی برد و امام رضا(ع) نیز با شدت با این دسته روایات برخورد میکرد. دسته دیگری از این روایات نیز آگاهانه یا ناآگاهانه مورد تحریف واقع شده بودند و یا برداشتهای دیگری از آنها میشد، که امام(ع) در مقابل این روایات به تصحیح و تنقیح آنها میپرداخت.
انتظار ظهور مهدی (عج)
شیعیان در طی سالیان متمادی متحمل سختی ها و مصائب زیادی از جانب حاکمان و خلفاء شده بودند و با توجه به بشارتها و نویدهای امامان(ع) نسبت به ظهور مهدی موعود که بساط ظلم و ستم را برمی اندازد، پیوسته در انتظار ظهور این منجی الهی بودند. امّاگاه همین انتظار و آرزوی برگرفته از عقاید پاک و خالص منجر به ظهور دستهها و گروه هایی از شیعیان میشد.
در همین راستا روایات بسیاری هم از ائمه(ع) نقل شده بود که به انتظار ظهور و قیام قائم فرا میخواندند و شیعیان را بر این امر بر می انگیختند. امّا در این میانگاه در تطبیق این روایات بر مصداقشان دچار مشکل میشدند و این همان مسأله ای بود که درباره واقفیه رخ داد. دوران سخت امامت حضرت موسی بن جعفر(ع) که همزمان با خلافت چند تن از خلفاء سختگیر عباسی بود، شیعیان را به شدت خسته و آزرده کرده بود و در آرزوی گشایشی در کارها و ظهور مهدی موعود بودند. این وضعیت در کنار وجود احادیث بسیار درباره ظهور مهدی زمینه را برای فعالیت سران واقفیه فراهم ساخته بود، در واقع آنان از این اوضاع بیشترین بهره برداری را کردند.
بدین ترتیب تحت تأثیر این عوامل و انگیزه ها واقفیه شکل گرفت و گسترش یافت و با توجه به موقعیت سخت و دشوار شیعیان و ائمه(ع) که تا اواخر سده سوم هجری یعنی دوران غیبت صغری تداوم داشت شاهد مناظراتی میان سران واقفیه و علماء شیعه هستیم که اینک هر دو طایفه قایل به غیبت مهدی(ع) بودند ولی در مصداق آن اختلاف داشتند.
تالیف کتاب هایی در مورد مهدی (عج) از طرف واقفیه
کتابهای چندی توسط سران واقفیه برای اثبات آراء و اقوالشان نوشته شد که اگر چه هیچ یک از آنها باقی نمانده است ولی از آنها در منابع قدیمی نام برده شده است، از آن جمله شیخ طوسی از کتاب نصرة الواقفه نام برده که به وسیله یکی از سران واقفیه به نام علی بن احمد موسوی علوی نوشته شده بود. امّا نکته ای که بیشتر قابل ملاحظه است تالیف کتاب هایی توسط آنها در موضوع غیبت مهدی میباشد. در واقع سران واقفیه برای اثبات مدعای خود درباره مهدویت و غیبت موسی بن جعفر(ع) نخست میبایست این موضوعات را به طور مبنایی و اصولی به اثبات برسانند و سپس در خصوص مصداق آن ـ که به ادعای آنان امام هفتم(ع) بود ـ به بحث بپردازند. از این رو برخی از بزرگان این طایفه کتاب هایی در باب غیبت تألیف کردند که زمان تألیف اکثر این کتاب ها به پیش از غیبت امام دوازدهم(ع) میرسید. آنان در این کتابها به طور عمده به ذکر روایات نقل شده از رسول خدا(ص) و ائمه(ع) در خصوص مهدی و قائم آل محمد (عج) پرداخته و سپس آنها را بر امام هفتم(ع) تطبیق داده و آن حضرت را همان مهدی و قائم موعود معرفی میکردند.
از مهمترین این کتابها، کتاب الغیبه نوشته حسن بن محمد بن سماعه کوفی است. ابن سماعه یکی از معروفترین سران واقفیه بود که تصنیفات خوبی داشته و در فقه نیز فرهیخته بود، وی در سال ۲۶۳ق. درگذشت. او کتابهای متعددی نوشته بود، از آن جمله همین کتاب است که در موضوع غیبت میباشد. نجاشی اخباری درباره عناد او با شیعه و امامان پس از موسی بن جعفر(ع) نقل کرده است. از همین قبیل علی بن حسن طاطری بود که تعصب شدیدی در مذهب خودش داشت و با شیعیان امامی دشمنی سختی میورزید. او در حمایت از واقفیه کتابهای بسیاری نوشت، شمار کتابهای او را که اکثراً در موضوع فقه میباشند بیش از سی کتاب دانسته اند، از جمله آنها نیز کتابی به نام الغیبه میباشد.
این تألیفات نشان میدهد که سران واقفیه فعالیت گسترده ای را برای اشاعه مذهب خود شروع کرده بودند با این حال، این حرکت انشعابی بیش از این تداوم نیافت و پس از غیبت صغری امام دوازدهم حضور فعالی از این طایفه مشاهده نمیشود اما توجه زیاد علماء بزرگ امامی مانند شیخ صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسی به نقد و ردّ اقوال و آراء واقفیه ـ که در مقایسه با برخورد ایشان با اقوال سایر فرق شیعه بخش قابل توجهی را به خود اختصاص داده است ـ بیانگر اهمیت و حساسیت این جریان در تاریخ تشیع میباشد.
پانویس
- ↑ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ۱۴۱۶ق، ص۱۰۱ - ۱۰۳.
- ↑ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ۱۴۱۶ق، ص۴۰.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۸۲.
- ↑ وحید بهبهانی، فواید الوحید، ۱۴۰۴ق، ؛رجال خاقانی، ص۴۰.
- ↑ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ۱۴۱۶ق، ص۳۰.
- ↑ اشعری، المقالات والفرق، ۱۳۶۲ش، ص۲۰.
- ↑ اشعری، المقالات والفرق، ۱۳۶۲ش، ص۲۰.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۲۲.
- ↑ اشعری، مقالات الاسلامیین، ۱۴۰۵ق، ج۱، ص۸۵.
- ↑ بغدادی، الفرق بین الفرق، ۱۹۷۸م، ص۵۹.
- ↑ شهرستانی، الملل والنحل، ۱۹۵۶م، ص۱۴۷.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۶۷.
- ↑ مفید، الفصول المختاره، ۱۴۱۱ق، ص۲۵۰.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه، صدوق، پیشین، ص۴۰.
- ↑ حسن بن موسی، نوبختی، ۱۳۵۵ش، ص۹۶؛ شهرستانی، الملل و النحل، ۱۹۵۶م، ص۱۵۱.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۲۸؛ اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۲ش، ص۲۶.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۲۶-۲۷.
- ↑ نوبختی، ۱۳۵۵ش، ص۳۴ ؛ اشعری،المقالات و الفرق، ۱۳۶۱ش، ص۴۴.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۲۵ ؛ اشعری، ۱۳۶۲ش، ص۴۴.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۶۲.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۶۱ - ۶۲.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۶۷ - ۶۸.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۷۳.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۴۷؛ اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۲ش، ۶۹ - ۷۰.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۵۲ - ۵۳؛ اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۲ش، ص۶۹ - ۷۰.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۷۹؛ اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۲ش، ص۸۷.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۸۱؛ اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۲ش، ص۹۱.
- ↑ طوسی، العدة، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۱۵۰.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۸۰؛ اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۲ش، ص۹۰.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۸۱؛ اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۲ش، ص۹۰.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۸۰؛ اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۲ش، ص۸۹.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۸۲؛ اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۲ش، ص۹۱.
- ↑ اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۲ش، ص۹۱.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۸۲؛ اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۲ش، ص۹۱.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۸۲.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۸۰؛ اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۲ش، ص۹۰.
- ↑ بغدادی، الفرق بین الفرق، ۱۹۷۸م، ص۴۶.
- ↑ طوسی، الغیبة، ۱۴۱۷ق، ص۴۲.
- ↑ صدوق، علل الشرایع، مکتبة الحیدریه، ص۲۳۵.
- ↑ صدوق، علل الشرایع، مکتبة الحیدریه، ص۲۳۶.
- ↑ طبرسی، اعلام الوری، ۱۴۱۷ق، ص۳۰۳.
- ↑ طبرسی، اعلام الوری، ۱۴۱۷ق، ص۳۰۳.
- ↑ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ۱۳۴۸ش، ص۷۶۸.
- ↑ الناصری، الواقفیه دراسه تحلیلیه، ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۸۵.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعه، ۱۳۵۵ش، ص۹۷؛ مفید، الفصول المختاره، ۱۴۱۱ق، ص۲۵۶.
- ↑ اربلی، کشف الغمه، ۱۳۶۴ش، ج۲، ص۳۵۳؛ کلینی، کافی، ۱۳۶۲ش، ج۲، ص۱۰۶.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ۱۴۱۲ق، ص۳۲۴؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ۱۳۶۲ش، ص۲۲۴ - ۲۲۵.
- ↑ صدوق، عیون اخبار الرضا، ۱۴۰۴ق، ص۱۰۵.
- ↑ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۷۱.
- ↑ مفید، الارشاد، ۱۳۷۶ش، ص۲۴۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ۱۳۶۲ش، ج۱، ص۳۲۰ ؛ مفید، الارشاد، ۱۳۷۶ش، ص۲۹۸.
- ↑ صفار، بصائر الدرجات، ۱۴۰۴ق، ص۱۳۸.
- ↑ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ۱۳۴۸ش، ص۳۰
- ↑ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ۱۳۴۸ش، ص۳۳.
- ↑ کلینی، کافی، ۱۳۷۶ش، ج۳، ص۲۱۵.
- ↑ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ۱۳۴۸ش، ص۷۷۴.
- ↑ صدوق، کمالالدین، ۱۴۱۶ق، ص۲۸۶ و ۶۴۴؛ نعمانی، الغیبة، ۱۴۲۲ق، ص۱۹۸ و ۲۰۰.
- ↑ طوسی، الغیبة، ۱۴۱۷ق، ص۳۰.
- ↑ طوسی، الفهرست، ۱۴۲۰ق، ص۱۳۴.
- ↑ نجاشی، رجال، ۱۴۱۸ق، ص۴۱.
- ↑ طوسی، الفهرست، ۱۴۲۰ق، ص۲۷۳.
- ↑ نجاشی، رجال، ۱۴۱۸ق، ص۲۵۵.
- ↑ الطوسي، الغيبة، ج ۱، ص۴۳.
منابع
- ابن بابویه الصدوق، محمد بن علی، کمال الدین، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۱۶ق.
- صدوق، علل الشرایع، نجف، مکتبة الحیدریه، بیتا.
- صدوق، عیون اخبار الرضا، بیروت، نشر الاعلمی، ۱۴۰۴ق.
- ابن داوود، تقی الدین، الرجال، نجف، نشر حیدریه، بیتا.
- ابن شهر آشوب، محمد بن علی، معالم العلماء، نجف، حیدریه، ۱۳۸۰ق.
- -، مناقب آل ابی طالب، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۲ق.
- اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، قم، اسلامیه، ۱۳۶۴ش.
- اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، بیروت، بینا، ۱۴۰۵ش.
- اشعری، سعد بن عبداللَّه، المقالات والفرق، چاپ سوم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۲ش.
- بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر، الفرق بین الفرق، بیروت، دارالآفاق الجدیده، ۱۹۷۸م.
- شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، قاهره، مکتبه انجلوا، ۱۹۵۶م.
- الصفا، محمد بن حسن، بصایر الدرجات، قم، کتابخانه مرعشی، ۱۴۰۴ق.
- طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، قم، مؤسسه آل البیت، ۱۴۱۷ق.
- طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشکده الهیات، ۱۳۴۸ش.
- طوسی، محمد بن حسن، العدة فی اصول الفقه، قم، ستاره، ۱۴۱۷ق.
- طوسی، الغیبة، قم، مؤسسه المعارف الاسلامیه، ۱۴۱۷ق.
- طوسی، الفهرست، قم، مؤسسة آل البیت، ۱۴۲۰ق.
- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۶۲ش.
- المفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، تهران، اسلامیه ۱۳۷۶ش.
- مفید، الفصول المختاره فی العیون والمحاسن، قم، ستاد کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۱ق.
- الناصری، ریاض محمد حبیب، الواقفیه دراسه تحلیلیه، مشهد، المؤتمر العالمی للامام الرضا(ع)، ۱۴۰۹ق.
- نجاشی، احمد بن علی، رجال، بیجا، مؤسسه نشر اسلامی، ۱۴۱۸ق.
- نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، قم، انوار المهدی، ۱۴۲۲ق.
- نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، نجف، حیدریه، ۱۳۵۵ش.
- وحید بهبهانی، محمدباقر، فواید الوحید، قم، مکتب الاعلام الاسلامیه، ۱۴۰۴ق.
پیوند به بیرون
- منبع مقاله :