فعلهای فارسی
فعل ساده یا فعل بسیط (کارواژه یا کَرواز به پارسی سره) در زبان فارسی فعلی است که مصدر آن از یک کلمه تشکیل شده باشد. حدود دوهزار فعل ساده در تاریخ ادبیات فارسی به کار رفتهاست. این فعلها را محمد بشیر حسین در کتاب فهرست فعلهای پارسی گردآوری کردهاست. محمد حیدری ملایری دربارهٔ صرف فعل در زبان علمی فارسی نیز یک مقاله نوشتهاست. محسن حافظیان نیز حدود پانصدوهشتادوشش فعل سادهٔ رایجتر در زبان فارسی را بررسی کردهاست و مشتقهایی رایج در زبان فارسی از این فعلها را نیز معرفی کرده است. کتاب دربرگیرندهٔ بیش از پنجهزار واژه است که از فعلهای فارسی برگرفته شدهاند و توانایی زبان فارسی را در زمینهٔ واژگانسازی و گوناگونیِ ساختارهای واژگانساز نمایان میکند.
انواع فعل فارسی از نظر ساختاری
فعل از لحاظ ساختار در زبان فارسی دارای چهار ساختمان فعلی است:
فعل پیشوندی در زبان فارسی، فعلی است که از یک فعل ساده و یک پیشوند ساخته شده باشد. با افزودن پیشوند معنای فعل عوض میشود. این روش زایش فعل یکی از مهمترین ویژگیهای زبانهای هندواروپایی است که نشانگر توان زایندگی بالای این زبانهاست. برای نمونه، در انگلیسی میتوان به پیشوندهای re، trans، de، com/con/co/col، sub، out، ex، in، en، up، و ... اشاره کرد که هر کدام معنی جدیدی به فعل پایه بار میکنند.
یکی از انواع فعلهای زبان فارسی، فعلهای پیشوندی هستند. این نوع افعال از دوره باستان تا به امروز در زبان فارسی رایج بودهاند، اما بسامد آنها در زبان، به ویژه در زبان فارسی دری، رو به کاهش بوده است. پیشوند این افعال، که عنصر غیرفعلی گروه فعلی را تشکیل می دهد، عمدتاً مفهوم جهت، سمت و جهت حرکت را نشان میدهد و گاهی نیز تقویت معنا و تاکید وقوع فعل را میرساند و گاهی نیز در افزایش یا ایجاد معنای جدید در گروه فعلی، ایفای نقش میکند. پیشوند در این دسته از افعال، در مسیر تحول و تطور، جای خود را به قید یا متمم یا عنصر غیرفعلی اسم و صفت در جمله داده است.
افعال به دو دستهٔ بسیط و غیر بسیط تقسیم میشوند. فعل مرکب یکی از انواع فعل غیر بسیط است و آن فعلی است که از دو یا چند واژه مستقل ساخته شدهاست. واژههای سازندهٔ فعل مرکب، با یکدیگر نقشِ یک فعل را بازی میکنند و با هم بهعنوان یک «واحد واژگانی» در واژگان اهل زبان ذخیره میشوند. دستوردانان تاکنون، درخصوص فعل مرکب به اجماع نرسیدهاند و به همین دلیل نمیتوان بهدرستی محدودهٔ فعل مرکب را مشخص کرد.
رویهمرفته میتوان گفت فعل مرکب، فعلی است که از ترکیب یک فعل بسیط و واژهای دیگر ساخته میشود. عموماً واژهٔ نخست، صفت یا قید، و واژهٔ دوم، فعل است؛ مانند: اجرا کردن، حدس زدن، پس گرفتن، گم کردن (حقشناس:۱۳۸۷).
پربسامدترین افعال در زبان فارسی معاصر، افعال مرکب هستند. با این حال، تحلیل زبانشناختی فعل مرکب در زبان فارسی وضعیت بحثانگیزی دارد و پژوهشگران مختلف از جمله ژیلبر لازار، ویلیام جونز، دونکان فوربز، آن لمبتون، عبدالرسول خیامپور، علیمحمد حقشناس، محمدرضا باطنی، پرویز ناتل خانلری، حسن احمدی گیوی، محمد دبیرمقدم، مهدی مشکوةالدینی، خسرو فرشیدورد، امید طبیبزاده، علاءالدین طباطبایی و غلامحسین کریمی دوستان در مورد آن بحث کردهاند.
فعل ساده در پارسی
حدود دوهزار فعل سادهٔ فارسی که در ادبیات فارسی بکار رفته، در کتاب «فهرست فعلهای فارسی» توسط محمد بشیر حسین گردآوری شدهاست.محمدرضا باطنی معتقد است: در زبان فارسی امروز «حد اکثر ۲۰۰ فعل سادهٔ فعال وجود دارد که از آنها میتوان مشتق به دست آورد»، این در حالی است که شمار این فعلها در زبان فرانسوی ۴۱۶۰ برآورد شدهاست. در زبان انگلیسی که گذر از مقولهً اسم به فعل و ایجاد فعل تبدیلی بسیار آسان است و بسیار فراوان نیز رخ میدهد، تعداد فعلهای ساده و زایا بسیار بیشتر است. با این همه زبان فارسی میتواند یک زبان علمی باشد، به شرط اینکه کند و زنجیری را که ما به پای آن زدهایم باز کنیم. ما میکوشیم نشان دهیم که زبان فارسی زایایی لازم را بالقوه دارد. اما ما این توانایی را از قوه به فعل نمیآوریم. مهمترین راه و بارورترین روش برای ساختن واژههای علمی، ساختن مصدر تبدیلی یا به اصطلاح «مصدر جعلی» است. در فارسی نیز مانند انگلیسی، فرانسه، عربی و بسیاری از زبانهای دیگر باید از اسم یا صفت فعل بسازیم تا بتوانیم مشتقات لازم را از آن به دست بیاوریم و گره کار خود را بگشاییم.
همچنین محمد ملایری دربارهٔ صرف فعل در زبان علمی فارسی یک مقاله نوشتهاست. کتاب اخیر محسن حافظیان (دکترا در زبانشناسی از دانشگاه سوربن و هماکنون استاد دانشگاه در کانادا) نیز حدود ۵۸۶ فعل ساده رایجتر در زبان فارسی را بررسی و مشتقهای رایجی را در زبان فارسی از این فعلها معرفی کرده است. کتاب دربرگیرنده بیش از پنج هزار واژه است که از فعلهای فارسی برگرفته شدهاند و توانایی زبان فارسی را در زمینهٔ واژه سازی و گوناگونی ساختارهای واژه سازی نمایان میکند. یدالله منصوری نیز افعال زبان فارسی و پهلوی (فارسی میانه) را بررسی کرده و نشان داده که زبان فارسی از اسم و صفت و ضمیر مشترک و پیشوند و غیره حتی فعل میسازد. در زبان روزمره تهران فعلهایی هستند که کتابهای ادبی دیده نمیشوند (برای نمونه): پُکید/ پُکیدن پِلِکید/ پِلِکیدن پِلاسید/ پِلاسیدن لَمید/ لَمیدن لُولید/ لُولیدن لاسید/ لاسیدن سُرید/ سُریدن قُلُنبید/ قُلُنبیدن ماسید/ ماسیدن.
یدالله منصوری نیز در پایان مقاله خود میگوید: «سخن پایانی این است که زبان فارسی با این همه زایندگی و زایایی میتواند از الگوها و نمونههای واژهسازی، به ویژه در فعل، از فارسی میانه، نیای خود، پیروی و بهره جویی کند و توانائیِ خود را در برابر نیازهای روزمره، به خصوص در عرصه دانش و فن افزایش دهد. این شیوه میتواند یکی از راههای مناسب و قانونمند واژه سازی باشد.»
فعلهای با قاعده و بیقاعده در زبان فارسی
تعریف فعل روشمند این است که روشی برای ساخت آن فعل بتوان تصور کرد و برای اینکه روشی استخراج شود باید بیش از یک فعل با آن روش ساخته شده باشد؛ ولی برای فعل ناروشمند هیچ روش و قاعدهای نمیتوان استخراج کرد. با این تعریف، هیچ فعل بیقاعدهای در فارسی نیست! البته برخی قاعده را چنین تعریف میکنند که اگر با قاعدهای از ریشه فعل بتوان به بن مضارع و ماضی فعل دست یافت این فعل با قاعده است. با چنین تعریفی تنها پنج فعل در فارسی هست (بودن/استش، کردن/کُنش، آمدن/آیش، دیدن/بینش، خاستن/خیزش،) که ثنویت ریشه دارند و از یک ریشه نمیتوان بن ماضی و مضارع را به دست آورد. در واقع صرف کردن این پنج فعل هم قاعده مند است و تنها از منظر پیش گفته ناروشمند شمرده میشوند. صرف نظر از سه فعل بودن و دیدن و آمدن، مادههای مضارع و ماضی افعال فارسی از یک ریشه است. برای یافتن اشتراک در ریشه ناگزیریم به تاریخِ زبان مراجعه کنیم. سرچشمه دوگانگی مادههای برآمده از یک ریشه در دو جا نهفتهاست:
- دستور زبانهای ایرانی باستان
- قواعد حاکم بر تحول تاریخی اصوات در زبانهای ایرانی
چنانچه گفته شد، اگر چه برای یافتن ریشه فعل باید به تاریخ زبان مراجعه کرد، با این حال بدون نگاه تاریخی و زبانشناسانه هم میتوان همانندیها و روشمندی را به روشنی دید.
پسوند و روشهای فعل ساز در زبان فارسی عبارتند از:
- فعلهایی که با افزودن «یدن» به ریشه/ستاک ساخته میشوند: پریدن، دویدن…
- فعلهای که با افزودن «آدن» به ریشه/ستاک ساخته میشوند: افتادن، ایستادن، فرستادن، نهادن…
- فعلهایی که با افزودن «دن» به ریشه/ستاک ساخته میشوند: کندن، آکندن، افکندن، پراکندن، ستاندن، سپاردن
- فعلهایی که با حذف «ن» از ریشه و افزودن «دن» به ریشه/ستاک ساخته میشوند: گزیدن (گزین)، زدن (زن)، چیدن (چین)، آفریدن (آفرین)، ریدن (رین)
- فعلهایی که با تغییر آوای پایانی ریشه (آی) به «و» و افزودن «دن» به ریشه فعل ساخته میشوند: ساییدن (سودن)، فرمودن، گشودن، ستودن، سرودن، فرسودن، افزودن، نمودن، آزمودن، آسودن…
- فعلهایی که با افزودن "تن" به ریشه/ستاک ساخته میشوند: کشتن، بافتن، شکافتن، سریشتن، ...
- فعلهایی که با افزودن "استن" به ریشه/ستاک ساخته میشوند" دانستن، خواهستن(خواستن)، بایستن، شایستن، پایستن، آراستن، پیراستن، ویراستن، زیستن و …
شایان ذکر است که ایدن/آدن/دن/تن همگی یک روش هستند و بنا بر تغییرات آوایی ریشه بکار میروند. در گویشهای مختلف نیز ممکن متفاوت باشد، چنانچه افتادن را در برخی گویشها، افتیدن میگویند. در میان فعلهایی که با افزودن «تن» به ریشه ساخته میشوند افعالی وجود دارند که با قواعد پیچیده تری ساخته میشوند که میتوان به موارد زیر شاره کرد:
- فعلهایی که با تغییر آوای پایانی (ز/س/ش) به «خ» و افزودن «تن» به ریشه فعل ساخته میشوند: سوز (سوختن)، دوز (دوختن)،شناس (شناختن)، فروش (فروختن) و…
- فعلهایی که با تغییر آوای پایانی (ب) به «ف» و افزودن «تن» به ریشه فعل ساخته میشوند: روب (رفتن)، یاب (یافتن)، کوب (کوفتن)، خواب (خفتن)، شتاب (شتافتن)، فریب (فریفتن)، آشوب (آشفت)، سنب (سفت)، نهنب (نهفت)، رو (رفت)، گوی (گفت)، گیر (گرفت)، پذیر (پذیرفت)
- فعلهایی که با تغییر آوای پایانی (ر) به «ش» و افزودن «تن» به ریشه فعل ساخته میشوند: انبار (انباشتن)، انگار (انگاشتن)، دار (داشتن)، گذار (گذاشتن)
- فعلهایی که با تغییر آوای پایانی (س) به «ش» و افزودن «تن» به ریشه فعل ساخته میشوند: ریس (رشتن/ریسیدن)، لیس (لشتن)،نویس (نوشتن)
- فعلهایی که با تغییر آوای پایانی (ه) به «س» ساخته و افزودن «تن» به ریشه فعل میشوند: خواه (خواستن)، کاه (کاستن)، جه (جستن)، ره (رستن)
برخی فعلهای روشمند نیز دارای قواعد پیچیده تری هستند، مانند:
- فعلهایی مانند پیوستن (پیوند)، بستن (بند)
- فعلهایی مانند نَوَشتن/نوردیدن، گشتن (گردیدن)
نکتهٔ جالب دیگر اینکه برخی از فعلها به چند روش ساخته میشوند. مانند: گذاشتن/گذاردن، گشتن/گردیدن، کوفتن/کوبیدن، رستن/روییدن، خفتن/خوابیدن، رشتن/ریسیدن، نَوَشتن/نوردیدن و…
بسیاری از فعلها در زبانهای ایرانی (حتی در برخی از گویشهای زبان فارسی) با دو روش استن و ایدن ساخته شدهاند. برای نمونه در گویش سبزواری در برخی جملهها «دوید» را «دویست» میگویند. یا مثلاً در گیلکی باریدن و ارزیدن را بارستن و ارزستن میگویند و نمونههای زیاد دیگر.
پیشوندهای فعلی در فعلهای ساده
پیشوند | معنی | نمونه |
---|---|---|
آ | پیشوند فعل ساز | آکندن(ä-kand)، آوردن(a-vare)، آمدن(ä-gam)، آراستن(ä-räiti)، آماردن، آورد به معنی نبرد(ä-part)، آمیختن |
اُ | پیشوند فعل ساز | افتادن (اصل فعل از ریشهی نیاایرانیِ pat میآید.) |
اف | به معنی بالا، از بالا | افکندن()، افراشتن(به سمت بالا راست کردن)، افروختن() |
پا | ضد، مخالف | پالودن (مقایسه کنید با آلودن) |
پی | مخالف، علیه | پیوستن، پیمودن، پیکار |
فر | پیش | فرستادن(fra-stä)، فریاد(fra-däta)، فرجام(fra-jäma)، فروختن(fra-vaxš) |
ن | پایین، به سوی | نوشتن، نوردیدن، نغوشیدن/نیوشیدن، نگریستن، نگاشتن، نشستن |
وی | جدا کردن | ویراستن |
گ (تحول یافته وی) | جدا کردن | گداختن(vi-taxti)، گواردن(vi-kär)، گشادن(vi-sä)، گسستن، گمیختن، گماردن، گزیدن(vi-ĉay)، گذشتن(vi-tartan) |
پر | دور | پرستیدن(pairi-sta)، پراکندن(pairi-kan) |
ز/س/آز | بیرون | زدودن، سگالیدن، آزمودن |
ان (دیس دیگری از هم) | هم | اندودن، انداختن، انباشتن |
ش | بیرون | شتافتن، شکاریدن، شمردن |
پسوندهای فعلی
پسوند | معنی | نمونه |
---|---|---|
آک | پسوند اسم ساز | کاواک(از کافتن/کاویدن)، پوشاک(از پوشیدن)، خوراک(از خوردن)، رواج/رواگ(از رفتن). |
َند | پسوند اسم ساز | گزند(از گزیدن)، کشند(از کشیدن)، چرخند(از چرخیدن)، توفند(از توفیدن)، کاوند(از کافتن/کاویدن)، سازند(از ساختن). |
َن با مضارع | پسوند اسم ابزار ساز | سوزن(سوختن)، بریجَن، پرویزَن، نهنبن، تاَون( از تافتن)، پوشَن(از پوشیدن). |
َن با ماضی | پسوند مصدر ساز | آمدن، رفتن، گفتن، نوشتن، گسستن، پیوستن. |
آن | پسوند قید و صفت ساز | پریشان(از پریشیدن)، نگران( از نگریستن)، دوان( از دویدن)، لرزان. |
ه با مضارع | پسوند اسم ابزار ساز | ماله( از مالیدن)، تابه(از تافتن)، ارّه(از ارّیدن)، گیره. |
ه با ماضی | پسوند صفت ساز | شکسته، مرده، ریخته، نوشته، خریده. |
آ | پسوند صفت ساز | گویا، شنوا، رسا، شیوا، فریبا، دانا. |
َنده | پسوند صفت ساز | پرنده، خزنده، آینده، رونده، فروشنده. |
آل | پسوند اسم ساز | روال، پوشال. |
ِش | پسوند اسم مصدر ساز | گویش، بینش، دانش، گردش، دِگرش. |
ِشت، ِشن | پسوند اسم ساز | دهشن( از دادن)، خورشت( از خوردن). |
اوک | پسوند اسم ساز | برشتوک( از برشتن). |
مان | پسوند اسم ساز | ساختمان و سازمان(از ساختن)، زایمان(از زاییدن)، ریسمان(از ریسیدن). |
تراوندهای فعلی
تراوند | معنی | نمونه |
---|---|---|
حذف واج (د) از مصدر | تراوند اسم ساز | آزمودن ← آزمون، نمودن ← نمون، افزودن ← افزون، افسودن ← افسون، اندودن ← اندون. |
حذف واج (د) از مصدر + تغییر واج | تراوند اسم ساز | آسودن ← آسان، فرمودن ← فرمان. |
زمان دستوری در زبان فارسی
- مقاله اصلی: زمان دستوری
زبان فارسی دارای سه زمان دستوریِ اصلیست: گذشته (ماضی یا پیشین)، حال (مضارع)، و آینده (مستقبل یا پسین). در پارسی دری همه افعال از دو بن ماضی و مضارع ساخته میشوند. بن مضارع پارسی دری همان مادهٔ فارسی میانه است که گاه با هم اختلاف تلفظ جزئی دارند. فعلها از دو بن ماضی و مضارع ساخته میشوند.
بن ماضی = مصدر بدون «ن» پایانی(مصدر مرخم):
دیدن ← دید ، کاشتن← کاشت
بن مضارع = فعل امر بدون ب آغازی:
ببین ← بین، بکار ← کار
فهرست برخی از افعال سادهٔ زبان فارسی
فهرست برخی از افعال سادهٔ زبان فارسی. برخی از افعال در گویشهای فارسیِ مناطقی متداول هستند که در مناطق دیگر متروک شدهاند. برای نمونه، «شاریدن» در سمرقند به معنی «ریختن آب و مایعات دیگر از بالا به پایین» (بنگرید به لغت آبشار) هست که در فارسی تهران امروزی رواج ندارد. در عین حال در فارسی امروز تهرانی واژهٔ «شوت کردن» از «شوتِ» انگلیسی برگرفته شدهاست که در گویشهای دیگرِ فارسی هنوز رواج ندارد.
در جدول زیر، بخشی از افعال فارسی فهرست شدهاند که برای یافتن کاربرد دقیقتر آنها میتوان به لغتنامهها مراجعه کرد. همه افعال ناگذرا (لازم) میتوانند روشمند با افزودن پسوند –اندن یا –انیدن به فعل گذرا تبدیل شوند. مانند چسبیدن و چسباندن، گستردن و گستراندن. برخی از پرکاربردترین این افعال ناگذرا در جدول زیر فهرست شدهاند. گو اینکه همه افعال ناگذرا شامل این قاعده خواهند بود. جدای از این، در موارد فراوان افعال با پیشوندهای گوناگون همراه میشوند که معانی آنان را دگرگون میسازد، چون: بَر، باز، ترا، دَر، فَر، فرا، وا، وَر، نا. برای نمونه در: رفتن–وررفتن–وارفتن-دررفتن، رسیدن-بررسیدن-فرارسیدن-وارسیدن، ریختن-تراریختن. ریختهای کهن تر این تکواژهای پیشوندی که اکنون دیگر کاربرد روشمند ندارند که برخی از آنها از این قرارند: آ (برای نفی ارزشی) درآوردن (آ+بردن)؛ اَ (برای نفی ساده)، اَف (برای نمایاندن بالایینگی و بزرگی) در افروختن و افراشتن، اندر (برای نمایاندن درونینگی) در اندریافتن؛ پَر، پَرا، پیرا (برای نمایاندن پیرامونینگی) در پراکندن، پرداختن؛ گُ (برای نمایاندن جدایی و پستی) گُمیختن، گُسستن، گُریختن؛ نِ یا نَ یا نی (برای نمایاندن پایینینگی و دقت) در نِشستن، نِهفتن، نیوشیدن، نمودن، نهادن. در همهٔ افعال، برای ساختن نفی از پیشوند «نِـ» یا «ناـ»، و برای ساختن نهی از پیشوند «نَـ» یا «مَـ» بر روی ستاک حال بهره گرفته میشود. در سالهای اخیر در جهت توانمند سازی زبان فارسی، برخی از افعال نیز ساخته شدهاند. برای آگاهی از ریشهشناسی فعل های فارسی، به صفحه ریشهشناسی فعل رجوع کنید. در جدول زیر مواردی که با ستاره نشان داده شدهاند، از فعل های برساخته میباشند.
ریشه | ستاک گذشته | ستاک حال | گفتار | نوشتار | گذرایی | معنی | اسم ابزار |
---|---|---|---|---|---|---|---|
آجیدن | آجید | آجین | ☓ | ✓ | گذرا | سوراخ و دندانهدار کردن ، بخیه زدن | ☓ |
آچاردن | آچارد | آچار | ☓ | ✓ | چاشنی و آچار به خوراک زدن، آمیختن، ترکیب کردن | ☓ | |
آختن | آخت | آهنج یا آهاز | ☓ | ؟ | بیرون کشیدن | ☓ | |
آراستن/آرَستن | آراست/آرَست | آرای | ☓ | ✓ | گذرا | آرایش دادن | ☓ |
آرِستن | آرست | آر | ؟ | ؟ | توانستن؛ جرأت داشتن | ☓ | |
آردن | آرد | آر | ؟ | ✓ | مخفف آوردن | ☓ | |
آزدن | آزد | آز | ☓ | ✓ | رنگ کردن؛ تیغ زدن در حجامت | ☓ | |
آزردن | آزرد | آزار | ✓ | ✓ | گذرا | اذیت کردن؛ ناراحت کردن | ☓ |
آزمودن | آزمود | آزمای | ؟ | ✓ | گذرا | امتحان کردن | ☓ |
آژدَن | آژد | آژن | ☓ | ✓ | بخیه زدن | ☓ | |
آژَندن/آژَندیدن | آژند/آژندید | آژن | ☓ | ✓ | گذرا | ملاط کشیدن بین دو خشت یا سنگ | ☓ |
آژیریدن | آژیرید | آژیر | ☓ | ✓ | گذرا | هشیار کردن؛ خبردار کردن؛ اعلان کردن | ☓ |
آسَغدن | آسَغدن | آسَغ | ؟ | ✓ | مهیا کردن، فراهم کردن | ☓ | |
آسُغدن | آسُغد | آسُغ | ؟ | ✓ | نیمه سوختن | ☓ | |
آسودن | آسود | آسای | ؟ | ✓ | استراحت کردن | ☓ | |
آشامیدن | آشامید | آشام | ؟ | ✓ | گذرا | نوشیدن | ☓ |
آشفتن | آشفت | آشوب | ؟ | ؟ | گذرا | پریشان شدن | ☓ |
آغازیدن | آغازید | آغاز | ؟ | ؟ | گذرا | شروع کردن؛ آغاز کردن | ☓ |
آغالیدن | آغالید | آغال | ؟ | ؟ | گذرا | تحریک کردن، برانگیختن | ☓ |
آغشتن | آغشت | آغار | ؟ | ؟ | گذرا | آلودن؛ آمیختن؛ اختلاط؛ خیساندن | ☓ |
آغِستن | آغِست | آغن | ؟ | ؟ | گذرا | پر کردن به زور، آکندن | ☓ |
آغوشیدن/آغوشتن | آغوشید/آغوشت | آغوش | ؟ | ؟ | گذرا | در آغوش گرفتن | ☓ |
آفریدن | آفرید | آفرین | ✓ | ✓ | گذرا | خلق کردن | ☓ |
آفَندیدن | آفندید | آفند | ؟ | ✓ | جنگ کردن، حمله کردن | ☓ | |
آکندن/آگندن | آکند/آگند | آکن/آگن | ✓ | ✓ | گذرا | انباشتن؛ پر کردن | ☓ |
آگهیدن | آگهید | آگاه | ؟ | ؟ | باخبر شدن | ☓ | |
آگاهاندن/آگاهانیدن | آگاهاند/آگاهانید | آگاهان | ☓ | ☓ | گذرا | باخبر کردن | ☓ |
آگیشیدن | آگیشید | آگیش | ☓ | ☓ | گذرا | آویختن؛ درآویختن؛ آویزان شدن؛ پیچیدن | ☓ |
آلودن | آلود | آلای | ؟ | ؟ | گذرا | آلوده کردن | ☓ |
آلُفتن | آلُفت | آلوب | ؟ | ؟ | گذرا | آشفتن ، شوریده شدن | ☓ |
آلیختن/آلیزیدن | آلیختن/آلیزیدن | آلیز | ؟ | ؟ | گذرا | جفتک انداختن | ☓ |
آمادن | آماد | آمای | ؟ | ؟ | گذرا | آماده کردن | ☓ |
آماردن/آماریدن | آمارد/آمارید | آمار | ؟ | ؟ | شمردن؛ حساب کردن؛ به حساب آوردن | ☓ | |
آماسیدن | آماسید | آماس | ؟ | ؟ | ورم کردن | ☓ | |
آماهیدن | آماهید | آماه | ؟ | ؟ | ورم کردن | ☓ | |
آمدن | آمد | آی | ✓ | ✓ | ☓ | ||
آموختن | آموخت | آموز | ؟ | ✓ | گذرا | یاد گرفتن | ☓ |
آمودن | آمود | آمای | ؟ | ✓ | آراستن؛ زینت دادن؛ جا دادن گوهر در انگشتر؛ به نخ کشیدن گوهرها و مهرهها | ☓ | |
آموزاندن | آموزاند | آموزان | ؟ | ؟ | یاد دادن | ||
آمیختن | آمیخت | آمیز | ؟ | ✓ | گذرا | مخلوط کردن | ☓ |
اَندمیدن | اَندمید | اَندم | ؟ | ✓ | حسرت خوردن | ☓ | |
آوردن | آورد | آور | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
آوَردیدن | آوَردید | آوَرد | ✓ | ✓ | گذرا | حمله کردن؛ جنگ کردن | ☓ |
آویختن | آویخت | آویز | ؟ | ✓ | گذرا | آویزان کردن | ☓ |
آهاردن | آهاردن | آهار | ✓ | ☓ | آهار زدن (به جامه) | ☓ | |
آهنگیدن | آهنگید | آهنگ | ☓ | ☓ | قصد کردن، اراده کردن برای کاری | ☓ | |
آهیختن | آهیخت | آهنج یا آهاز | ☓ | ☓ | کشیدن؛ بیرون کشیدن | ☓ | |
اَرزیدن | اَرزید | اَرز | ✓ | ✓ | ارزش داشتن | ☓ | |
اَرغیدن | اَرغید | اَرغ | ☓ | ؟ | خشمگین شدن، غضب کردن | ☓ | |
اِشاندن | اِشاند | اِشان | ✓ | ✓ | گذرا | پرتاب کردن | ☓ |
اِشنوسیدن | اِشنوسید | اِشنوس | ✓ | ✓ | عطسه کردن، اِشنوسه کردن | ☓ | |
اُفتادن/اُفتیدن | اُفتاد | اُفت | ✓ | ✓ | ☓ | ||
اَفدیدن | اَفدید | اَفد | X | ✓ | گذرا | شگفتی کردن، تعجب کردن | ☓ |
اَفراختن | اَفراخت | اَفراز | ؟ | ؟ | گذرا | بلند کردن | ☓ |
اَفراشتن | اَفراشت | اَفراز | ؟ | ✓ | گذرا | بلند کردن | ☓ |
اَفروختن | اَفروخت | اَفروز | ؟ | ✓ | گذرا | آتش روشن کردن | ☓ |
اَفزودن | اَفزود | اَفزا | ✓ | ✓ | گذرا | اضافه کردن | ☓ |
اَفژولیدن | اَفژولید | اَفژول | ✓ | ✓ | گذرا | تحریک کردن | ☓ |
اَفسُردن | اَفسُرد | اَفسُر | ؟ | ؟ | یخ بستن، منجمد شدن | ☓ | |
اَفسودن/افساییدن | اَفسود/اَفسایید | اَفسای | ؟ | ؟ | جادو کردن | ☓ | |
اَفشاندن | اَفشاند | اَفشان | ؟ | ؟ | پخش کردن | ☓ | |
اَفشُردن | اَفشُرد | اَفشُر | ؟ | ؟ | گذرا | فشردن | ☓ |
اَفکَندن | اَفکَند | اَفکَن | ☓ | ✓ | گذرا | انداختن | ☓ |
اَفگاردن | اَفگارد | اَفگار | ☓ | ✓ | زخمی کردن | ☓ | |
اَلفَنجیدن | اَلفَنجید | اَلفَنج | ؟ | ؟ | کسب کردن؛ اندوختن | ☓ | |
اَلفَختن/اَلفاختن | اَلفَخت | اَلفاز | ؟ | ؟ | کسب کردن؛ اندوختن | ☓ | |
اَلفیدن | اَلفید | ؟ | ؟ | ؟ | کسب کردن؛ اندوختن | ☓ | |
اَنبازیدن | اَنبازید | اَنباز | ؟ | ✓ | شریک شدن، شراکت جُستن | ☓ | |
اَنباشتن | اَنباشت | اَنبار | ؟ | ✓ | گذرا | ☓ | |
اَنبودن | اَنبود | اَنبوی | ؟ | ؟ | آفریدن | ☓ | |
اَنبوسیدن | اَنبوسید | اَنبوس | ؟ | ؟ | پدید آمدن | ☓ | |
اَنبوشتن | اَنبوشت | اَنبوی | ؟ | ؟ | آفریدن | ☓ | |
اَنجالیدن | اَنجالید | اَنجال | ✓ | ✓ | پر کردن؛ سیر شدن؛ گستاخی کردن؛ خسته کردن | ☓ | |
اَنجاماندن | اَنجاماند | اَنجامان | ☓ | ☓ | انجام دادن | ||
اَنجامیدن | اَنجامید | اَنجام | ✓ | ✓ | انجام شدن | ☓ | |
اَنجوختن/اَنجوغیدن | اَنجوخت/اَنجوغید | اَنجوخ/اَنجوغ | ☓ | ✓ | برهم کشیدن پوست روی و اندام | ☓ | |
انجیدن | اَنجید | اَنج | ✓ | ✓ | حجامت کردن | ☓ | |
اَنجیردن | اَنجیرد | اَنجیرد | ؟ | ✓ | گذرا | سوراخ کردن، سُفتن | ☓ |
اَنداختن | اَنداخت | اَنداز | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
اَندَخسیدن | اَندَخسید | اَندَخس | ؟ | ✓ | گذرا | پناه گرفتن، پناه دادن | ☓ |
اَندوختن | اَندوخت | اَندوز | ؟ | ؟ | گذرا | جمع آوری کردن | ☓ |
اَندودن | اَندود | اَندای | ؟ | ؟ | پوشاندن چیزی توسط ماده ای خاص | ☓ | |
اَندیشیدن | اَندیشید | اَندیش | ✓ | ✓ | فکر کردن | ☓ | |
اِنگاشتن | اِنگاشت | اِنگار | ؟ | ✓ | تصور کردن | ☓ | |
اَنگیختن | اَنگیخت | اَنگیز | ؟ | ؟ | تحریک کردن | ☓ | |
انگیزاندن | انگیزاند | انگیزان | ؟ | ؟ | انگیزه دادن | ||
اَوژَنیدن/اوژندیدن | اَوژَنید | اَوژَن | ؟ | ✓ | گذرا | انداختن | ☓ |
اَوباشتن | اَوباشت | اَوبار | ☓ | ☓ | پر کردن | ☓ | |
اورندیدن | اورندید | اورند | ☓ | ☓ | ناگذرا | خدعه زدن، فریب دادن | ☓ |
اوسانیدن | اوسانید | اوسان | ☓ | ☓ | گذرا | فروانداختن، افشاندن | ☓ |
ایستادن | ایستاد | ایست | ✓ | ✓ | ☓ | ||
ایستاندن | ایستاند | ایستان | ✓ | ✓ | گذرا | متوقف کردن | ☓ |
باختن | باخت | باز | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
بازاندن | بازاند | بازان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
باریدن | بارید | بار | ✓ | ✓ | ☓ | ||
باراندن | باراند | باران | ؟ | ؟ | ☓ | ||
بازآمدن | بازآمد | بازآی | ؟ | ؟ | ☓ | ||
بازخواستن | بازخواست | بازخواند | ؟ | ؟ | ☓ | ||
بازگشتن | بازگشت | بازگرد | ؟ | ؟ | ☓ | ||
بازنمودن | بازنمود | بازنمای | ✓ | ✓ | گذرا | شرح دادن، توضیح دادن | ☓ |
باشیدن | باشید | باش | ؟ | ؟ | بودن | ☓ | |
بافتن | بافت | باف | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
بالیدن | بالید | بال | ✓ | ✓ | افتخار کردن | ☓ | |
بایستن | بایست | بای | ✓ | ✓ | لازم بودن | ☓ | |
بانگیدن | بانگید | بانگ | ☓ | ☓ | بانگ زدن؛ فریاد زدن | ☓ | |
بُختن | بخت | بوز | گذرا | رهایی بخشیدن، نجات دادن | ☓ | ||
بخشاییدن | بخشایید | بخشای | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
بخشودن | بخشود | بخشای | ؟ | ✓ | گذرا | ☓ | |
بخشیدن | بخشید | بخش | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
بَدِستیدن | بدستید | بدست | ☓ | ؟ | گذرا | تهدید کردن، بیم دادن | ☓ |
برازیدن | برازید | براز | ؟ | ؟ | برازنده بودن | ☓ | |
بردن | برد | بر | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
برشتن | برشت | بریز/بریج | ✓ | ✓ | گذرا | برشته کردن | بریجَن |
برشمیدن* | برشمید | برشم | ؟ | ✓ | گذرا | آشامیدن | ☓ |
برگشتن | برگشت | برگرد | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
برگاشتن | برگاشت | ؟ | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
برمرداشتن | برمرداشت | برمردار | ☓ | ✓ | گذرا | چشم داشتن | ☓ |
برنمودن | برنمود | برنمای | ✓ | ✓ | گذرا | مشخص کردن | ☓ |
بریدن | برید | بر | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
بستن | بست | بند | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
بسودن/بساویدن | بسود/بساوید | بسای/بساو | ☓ | ☓ | دست مالیدن؛ لمس کردن | ☓ | |
بسیجیدن | بسیجید | بسیج | ✓ | ✓ | گذرا/ناگذر | بسیج کردن؛ مهیا و آماده کردن؛ تدارک دیدن | ☓ |
بسیدن | بسید | بس | ? | ? | بس کردن | ☓ | |
بلعیدن | بلعید | بلع | ✓ | ✓ | گذرا | فرو دادن خوراک | ☓ |
بودن | بود | است | ✓ | ✓ | ☓ | ||
بوسیدن | بوسید | بوس | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
بوییدن | بویید | بوی | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
بیشازیدن | بیشازید | بیشاز | ؟ | ✓ | گذرا/ناگذر | درمان کردن، معالجه کردن؛ درمان شدن | ☓ |
بیختن | بیختن | بیز | ؟ | ؟ | گذرا | الک کردن، غربال کردن | بیزن |
بِیوازیدن | بیوازید | بیواز | گذرا | پاسخ دادن | |||
بَیوسیدن | بیوسید | بیوس | ؟ | ؟ | انتظار داشتن، چشم داشتن | ☓ | |
بیهودن | بیهود | ؟ | ؟ | ؟ | ناگذر | باطل گفتن؛ رنگ گردانیدن از حرارت | ☓ |
پاشاندن | پاشاند | پاشان | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پاشیدن | پاشید | پاش | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پالاییدن/پالودن | پالایید/پالود | پالای | ؟ | ؟ | گذرا | تصفیه کردن | ☓ |
پالیدن | پالید | پال | ✓ | ؟ | گذرا | جست و جو کردن | ☓ |
پاییدن | پایید | پای | ✓ | ✓ | گذرا | دید زدن؛ مراقبت بودن | ☓ |
پایستن | پایست | پای | ✓ | ✓ | گذرا | دوام داشتن | ☓ |
پختن | پخت | پز | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پذیرفتن | پذیرفت | پذیر | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پدافندیدن* | پدافندید | پدافند | ؟ | ✓ | دفاع کردن | ☓ | |
پدرامیدن | پدرامید | پدرام | ؟ | ✓ | ناگذر | نیکو شدن، خرم شدن | ☓ |
پذیراندن | پذیراند | پذیران | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پراکندن | پراکند | پراکن | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
پراندن | پراند | پران | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پرتابیدن | پرتابید | پرتاب | ؟ | ✓ | گذرا | پرتاب کردن | ☓ |
پرچیدن | پرچید | پرچین | ؟ | ✓ | گذرا | پرچ کردن | ☓ |
پرداختن | پرداخت | پرداز | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پرستیدن | پرستید | پرست | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پرسیدن | پرسید | پرس | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پرماسیدن | پرماسید | پرماس | ✓ | ✓ | گذرا | لمس کردن، با لمس متوجه شدن | ☓ |
پرواسیدن | پرواسید | پرواس | ؟ | ؟ | خلاصی یافتن، فراغت یافتن | ☓ | |
پروردن | پرورد | پرور | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
پرهودن | پرهود | پرهون | ؟ | ؟ | گذرا/ناگذر | رنگ گردانیدن از آتش یا آفتاب، برشته شدن | ☓ |
پرهیختن | پرهیخت | پرهیز | ؟ | ؟ | ☓ | ||
پرهیزیدن | پرهیزید | پرهیز | ؟ | ؟ | ☓ | ||
پریدن | پرید | پر | ✓ | ✓ | ☓ | ||
پریشیدن | پریشید | پریش | ✓ | ✓ | پریشان شدن | ☓ | |
پَزیدن | پزید | پز | ؟ | ؟ | پختن | ☓ | |
پُزیدن | پزید | پز | نشکنج گرفتن | ||||
پژمردن | پژمرد | پژمر | ✓ | ✓ | ☓ | ||
پژوهیدن | پژوهید | پژوه | ✓ | ✓ | تحقیق کردن | ☓ | |
پرویختن | پرویخت | پرویز | ✓ | ✓ | گذرا | بیختن، الک کردن | پَرویزَن |
پسندیدن | پسندید | پسند | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پنافتن، | پنافت | پنام | ؟ | ؟ | جلوگیری کردن، مانع شدن | ☓ | |
پناهیدن | پناهید | پناه | ؟ | ؟ | ☓ | ||
پنداریدن | پندارید | پندار | ؟ | ؟ | ☓ | ||
پنداشتن | پنداشت | پندار | ؟ | ✓ | ☓ | ||
پنگاشتن | پنگاشت | پنگار | ؟ | ✓ | گذرا | ترسیم کردن، زمودن | ☓ |
پوشیدن | پوشید | پوش | ✓ | ✓ | گذرا | پوشَن | |
پوشاندن | پوشاند | پوشان | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پیچاندن | پیچاند | پیچان | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پوکیدن | پوکید | پوک | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پوکاندن | پوکاند | پوکان | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پیچیدن | پیچیدن | پیچ | ✓ | ✓ | ☓ | ||
پیچاندن | پیچاندن | پیچان | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پیراستن | پیراست | پیرای | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
پیرانوشتن* | پیرانوشت | پیرانویس | ؟ | ؟ | گذرا | پیرانویسی کردن، حاشیهنویسی کردن، تقریظ کردن | ☓ |
پیوستن | پیوست | پیوند | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پیونداندن | پیونداند | پیوندان | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
پیماییدن | پیمایید | پیمای | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
پیمودن | پیمود | پیمای | ؟ | ✓ | گذرا | ☓ | |
پیموختن | پیموخت | پیموز | ؟ | ؟ | گذرا | پوشیدن، به تن کردن | پیموزان |
تاختن | تاخت | تاز | ؟ | ؟ | ☓ | ||
تاسیدن | تاسید | تاس | ؟ | ؟ | مضطرب شدن؛ بیتاب شدن، نفس نفس زدن از گرما | ☓ | |
تافتن | تافت | تاب | ؟ | ؟ | گذرا | تاوَن | |
تاراندن | تاراند | تاران | ✓ | ✓ | گذرا | تارومار کردن، متفرق کردن | ☓ |
تبیدن | تبیدن | تب | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
تپیدن | تپید | تپ | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
ترازیدن | ترازید | تراز | ✓ | ✓ | گذرا | تنظیم کردن؛ آرایش دادن؛ مرتب کردن | ☓ |
تراشیدن | تراشید | تراش | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
ترساندن | ترساند | ترسان | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
ترسیدن | ترسید | ترس | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
تَرَکیدن | ترکید | ترک | ✓ | ✓ | ☓ | ||
تَرَکاندن | ترکاند | ترکان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
تُرُنجیدن یا تَرَنجیدن | ترنجید | ترنج | ؟ | ✓ | منقبض شدن؛ درهم کشیده شدن؛ پرچینوشکن شدن؛ افسرده شدن | ☓ | |
تُرُنگیدن یا تُرَنگیدن | ترنگید | ترنگ | ؟ | ✓ | آواز دادن هر نوع ابزار(ساز، شمشیر و غیره)؛ ترنم کردن | ☓ | |
تَکاندن | تَکاند | تَکان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
تَکیدن | تَکید | تَک | ؟ | ✓ | ☓ | ||
تَفیدن | تفید | تَف | ✓ | ✓ | ☓ | ||
تفتیدن | تفتید | تفت | ؟ | ✓ | ☓ | ||
تَفتن | تَفت | تَب | ✓ | ✓ | ☓ | ||
تَفسیدن | تَفسید | تَفس | ؟ | ✓ | ☓ | ||
تُمبیدن | تُمبید | تُمب | ؟ | ؟ | ☓ | ||
تَمَرگیدن | تمرگید | تمرگ | ؟ | ؟ | ☓ | ||
تَمیدن | تمید | تم | ✓ | ؟ | به لکنت سخن گفتن | ☓ | |
تنودن | تنود | تن | ؟ | ؟ | ☓ | ||
تُندیدن | تندید | تند | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
تَنجیدن | تَنجید | تَنج | ؟ | ؟ | ☓ | ||
تنیدن | تنیدن | تن | ؟ | ؟ | ☓ | ||
توانستن | توانست | توان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
توپیدن | توپید | توپ | ✓ | ✓ | تشر زدن | ||
توختن | توخت | توز | ؟ | ؟ | ☓ | ||
توریدن | تورید | تور | ؟ | ؟ | ☓ | ||
توفیدن | توفید | توف | ☓ | ☓ | ☓ | ||
تولیدن | تولید | تول | ؟ | ؟ | ☓ | ||
تیغیدن | تیغید | تیغ | ؟ | ؟ | گذرا | تیغ زدن | ☓ |
جزیدن | جزید | جز | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
جَستن | جست | جه | ✓ | ؟ | ☓ | ||
جُستن | جست | جوی | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
جنباندن | جنباند | جنبان | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
جنبانیدن | جنبانید | جنبان | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
جنبیدن | جنبید | جنب | ؟ | ؟ | ☓ | ||
جُندَن | جُند | جُن | ✓ | ؟ | ☓ | ||
جنگیدن | جنگید | جنگ | ✓ | ✓ | ☓ | ||
جوشاندن | جوشاند | جوشان | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
جوشیدن | جوشید | جوش | ✓ | ✓ | ☓ | ||
جَویدن | جَوید | جَو | ✓ | ✓ | ☓ | ||
جوییدن | جویید | جوی | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
جهیدن | جهید | جه | ✓ | ✓ | ☓ | ||
چاقیدن | چاقید | چاق | ؟ | ؟ | ☓ | ||
چاقیدن | چاقید | چاق | ؟ | ؟ | ☓ | ||
چامیدن | چامید | چام | ؟ | ✓ | ☓ | ||
چاویدن | چاوید | چاو | ؟ | ؟ | ناله و بانگ کردن پرندگان هنگام ترس | ☓ | |
چاییدن | چایید | چای | ✓ | ✓ | ☓ | ||
چاپیدن | چاپید | چاپ | ✓ | ✓ | ☓ | ||
چبسیدن | چبسید | چبس | ؟ | ؟ | ☓ | ||
چخیدن | چخید | چخ | ✓ | ؟ | ستیزه کردن؛ کوشیدن؛ دشمنی ورزیدن | ☓ | |
چَربیدن | چربید | چرب | ✓ | ✓ | گذرا | چیره شدن | ☓ |
چرخاندن | چرخاند | چرخان | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
چرخیدن | چرخید | چرخ | ✓ | ✓ | ☓ | ||
چَرَستیدن یا چِرِستیدن | چرستید | چرست | ؟ | ؟ | دندان قروچه کردن، بهم زدن و بهم فشردن دندان | ☓ | |
چرنگیدن | چرنگید | چرنگ | ✓ | ✓ | صدا کردن زنگ یا دَرای یا ابزار | ☓ | |
چَرویدن | چَروید | چرو | ✓ | ✓ | چاره جُستن؛ تدبیر کردن | ☓ | |
چزاندن | چزاند | چزان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
چسباندن | چسباند | چسبان | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
چسبیدن | چسبید | چسب | ؟ | ؟ | ☓ | ||
چُسیدن | چسید | چس | ✓ | ✓ | ☓ | ||
چشیدن | چشید | چش | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
چِلِسکیدن | چِلِسکید | چِلِسک | ✓ | ؟ | ☓ | ||
چفسیدن | چفسید | چفس | ؟ | ؟ | ☓ | ||
چَفتن/چَفتیدن | چفت/چفتید | چم/چفت | ✓ | ؟ | خم شدن؛ کوژ شدن | ☓ | |
چَکَسیدن | چَکَسید | چَکَس | ؟ | ؟ | ☓ | ||
چَمیدن | چَمید | چَم | ؟ | ✓ | ☓ | ||
چُنگیدن | چنگید | چنگ | ؟ | ؟ | سخن گفتن | ☓ | |
چَوسیدن | چَوسید | چوس | ؟ | ؟ | ☓ | ||
چیدن | چید | چین | ✓ | ✓ | ☓ | ||
چیریدن | چیرید | چیر | ✓ | ✓ | چیره شدن | ☓ | |
خاراندن | خاراند | خاران | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
خاریدن | خارید | خار | ✓ | ✓ | ☓ | ||
خاستن | خاست | خیز | ☓ | ✓ | ☓ | ||
خاییدن | خایید | خای | ؟ | ؟ | ☓ | ||
خراشاندن | خراشاند | خراشان | ؟ | ؟ | ☓ | ||
خراشیدن | خراشید | خراش | ؟ | ؟ | ☓ | ||
خرامیدن | خرامید | خرام | ؟ | ؟ | ☓ | ||
خروشیدن | خروشید | خروش | ☓ | ✓ | ☓ | ||
خریدن | خرید | خر | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
خزیدن | خزید | خز | ✓ | ✓ | ☓ | ||
خسبیدن | خسبید | خسب | ؟ | ؟ | ☓ | ||
خَسپیدن | خسپید | خسپ | ؟ | ؟ | ☓ | ||
خُسپیدن | خسپید | خسپ | ؟ | ؟ | ☓ | ||
خَستن | خَست | خَل | ☓ | ☓ | مجروح شدن | ☓ | |
خَستودن | خَستودن | خَستای | ☓ | ☓ | گذرا | اعتراف کردن، خَستود شدن | ☓ |
خُفتن | خُفت | خواب | ؟ | ؟ | ☓ | ||
خَفیدن/خَپیدن، | خفید/خپید | خف/خپ | ☓ | ☓ | دم زدن، خفه شدن، سخت نفس کشیدن، نفسنفس زدن، سرفه کردن | ☓ | |
خلانیدن | خلانید | خلان | ☓ | ☓ | فروبردن چیزی نوک تیز در چیزی دیگر | ||
خَلیدن | خلید | خل | ☓ | ☓ | فرورفتن، فروبردن، آزردن، مجروح شدن | ☓ | |
خندیدن | خندید | خند | ✓ | ✓ | ☓ | ||
خنداندن | خنداند | خندان | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
خَنیدن | خَنید | خَن | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
خواباندن | خواباند | خوابان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
خوابیدن | خوابید | خواب | ✓ | ✓ | ☓ | ||
خواستن | خواست | خواه | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
خواندن | خواند | خوان | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
خوراندن | خوراند | خوران | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
خوردن | خورد | خور | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
خفسیدن | خفسید | خفس | ؟ | ؟ | ☓ | ||
خوستن | خوست | خوَس | ؟ | ؟ | ☓ | ||
خوسیدن | خوسید | خوس | ؟ | ؟ | ☓ | ||
خُوسیدن | خوسید | خوس | ؟ | ؟ | ☓ | ||
خوفیدن | خوفید | خوف | ☓ | ☓ | ☓ | ||
دادن | داد | ده | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
داشتن | داشت | دار | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
دامیدن | دامید | دام | ✓ | ✓ | گذرا | افشاندن برای پالودن چیزی | ☓ |
دانستن | دانست | دان | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
داویدن | داویدن | داو | ✓ | ؟ | مدعی بودن | ☓ | |
درازیدن | درازید | دراز | ؟ | ؟ | ☓ | ||
دراییدن | درایید | درای | ؟ | ؟ | ☓ | ||
درزیدن | درزید | درز | ؟ | ؟ | گذرا | دوختن | درزن |
درخشیدن | درخشید | درخش | ✓ | ✓ | ☓ | ||
درفشیدن | درفشید | درفش | ✓ | ✓ | ☓ | ||
درنجیدن | درنجید | درنج | ✓ | ✓ | ناگذر | صحبت کردن | ☓ |
درنگیدن | درنگید | درنگ | درنگ کردن | ||||
دروشیدن | دروشید | دروش | ✓ | ✓ | ☓ | ||
درودن | درود | درو | ؟ | ؟ | ☓ | ||
درویدن | دروید | درو | ؟ | ؟ | ☓ | ||
دریدن | درید | در | ✓ | ✓ | ☓ | ||
دزدیدن | دزدید | دزد | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
دِگَراندن* | دگراند | دگران | ؟ | ✓ | گذرا | تغییر دادن، عوض کردن به چیزی | ☓ |
دِگَریدن* | دگرید | دگر | ؟ | ✓ | ناگذر/گذرا | تغییر یافتن، عوض شدن به چیزی | ☓ |
دندیدن | دندید | دند | ؟ | ؟ | زمزمه کردن | ||
دواندن | دواند | دوان | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
دوختن | دوخت | دوز | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
دوسیدن | دوسید | دوس | ✓ | ؟ | گذرا | چسبیدن، متصل کردن | ☓ |
دوشیدن | دوشید | دوش | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
دویدن | دوید | دو | ✓ | ✓ | ☓ | ||
دیدن | دید | بین | ✓ | ✓ | گذرا | ☓ | |
راندن | راند | ران | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
رایاندن | رایاند | رایان | ✓ | ؟ | گذرا | رهنمایی نمودن، هدایت کردن؛ مدیریت کردن | ☓ |
ربودن | ربود | ربای | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
رخشیدن | رخشید | رخش | ؟ | ؟ | ☓ | ||
رخیدن | رخید | رخ | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
رَزیدن | رزید | رَز | ؟ | ؟ | ☓ | ||
رندیدن | رندید | رند | ؟ | ؟ | گذرا | رنده کردن | رَنده |
رساندن | رساند | رسان | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
رَستن | رست | ره | ؟ | ؟ | ☓ | ||
رُستن | رست | روی | ؟ | ؟ | ☓ | ||
رسیدن | رسید | رس | ✓ | ✓ | ☓ | ||
رِشتن | رشت | ریس | ؟ | ؟ | رَسَن | ||
رُشتن | رشت | ؟ | ؟ | ؟ | ☓ | ||
رَفتن | رفت | رو | ✓ | ✓ | ☓ | ||
رُفتن | رفت | روب | ؟ | ؟ | ☓ | ||
رقصیدن | رقصید | رقص | ✓ | ✓ | ☓ | ||
رنگیدن | رنگید | رنگ | روییدن | ||||
روزیدن/روژیدن | روزید/روژید | روز/روژ | ؟ | ؟ | روشنایی دادن؛ به بیرون فَواریدن | روزَن | |
رویاندن | رویاند | رویان | ؟ | ؟ | ☓ | ||
رُمبیدن | رمبید | رمب | ؟ | ؟ | ☓ | ||
رَمیدن | رمید | رم | ؟ | ؟ | ☓ | ||
روبیدن | روبید | روب | ؟ | ؟ | ☓ | ||
روییدن | رویید | روی | ؟ | ؟ | ☓ | ||
ریختن | ریخت | ریز | ✓ | ✓ | ☓ | ||
ریدن | رید | رین، ری | ✓ | ✓ | ☓ | ||
زادن | زاد | زای | ؟ | ؟ | ☓ | ||
زاریدن | زارید | زار | ✓ | ✓ | ☓ | ||
زاییدن | زایید | زای | ؟ | ؟ | ☓ | ||
زدن | زد | زن | ✓ | ✓ | ☓ | ||
زُدودن | زدود | زدای | ؟ | ؟ | ☓ | ||
زَمودن | زَمود | زمای | ؟ | ؟ | گذرا | نقش و نگار کردن | ☓ |
زَمیدن | زَمید | ؟ | ؟ | ؟ | ☓ | ||
زنگیدن | زنگید | زنگ | ؟ | ؟ | زنگ | ☓ | |
زِنهاریدن | زنهارید | زنهار | ؟ | ؟ | گذرا | امان دادن | ☓ |
زنودن/زنوییدن | زنود/زنویید | زنوی | ؟ | ؟ | ناگذر | موییدن؛ زوزه کشیدن | ☓ |
زَهیدن | زهید | زه | ؟ | ؟ | زاییدن؛ تراویدن؛ پدید آمدن | ☓ | |
زیبیدن | زیبید | زیب | ؟ | ؟ | ☓ | ||
زیفتن | زیفت | زیب | ✓ | ✓ | ☓ | ||
زیستن | زیست | زی، زیو | ✓ | ✓ | ☓ | ||
ژَکاریدن | ژَکارید | ژَکار | ؟ | ؟ | لجاجت کردن | ☓ | |
ژَکیدن | ژَکید | ژَک | ؟ | ؟ | ☓ | ||
ژولیدن | ژولید | ژول | ✓ | ✓ | ☓ | ||
ژوهیدن | ژوهید | ژوه | ؟ | ؟ | چکیدن آب از سقف بر اثر باران | ☓ | |
ساختن | ساخت | ساز | ✓ | ✓ | ☓ | ||
سابیدن | سابید | ساب | ؟ | ؟ | ☓ | ||
ساییدن | سایید | سای | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سپاردن | سپارد | سپار | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سِپَردن | سِپَرد | سِپَر | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سِپُردن | سِپُرد | سِپُر | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سُپُردن | سُپُرد | سُپُر | ؟ | ؟ | به انتها رساندن؛ تکمیل کردن | ☓ | |
سَپوختن یا سِپوختن یا سُپوختن | سپوخت | سپوز | ☓ | ✓ | گذرا | تعدی کردن، تجاوز کردن، نافرمانی کردن | ☓ |
ستادن | ستاد | ایست | ؟ | ؟ | ☓ | ||
ستاندن | ستاند | ستان | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سِتَدن | سِتَد | سِتان | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سِتُردن | سِتُرد | سِتُر | ؟ | ؟ | ☓ | ||
ستودن | ستود | ستای | ؟ | ؟ | ☓ | ||
ستوهیدن | ستوهید | ستوه | ؟ | ؟ | به ستوه آمدن | ☓ | |
ستهیدن | ستهید | سته | ؟ | ؟ | ☓ | ||
ستیهیدن/ستیزیدن | ستیهید/ستیزید | ستیه/ستیز | ؟ | ؟ | دشمنی کردن | ☓ | |
سرشتن | سرشت | سریش | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سِرَنگیدن | سرنگید | سرنگ | ؟ | ؟ | گذرا | مباحثه و منازعه کردن | ☓ |
سریشتن | سرشت | سریش | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سُرفیدن | سرفید | سرف | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سُراییدن | سرایید | سرای | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سُرودن | سرود | سرای | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سُریدن | سرید | سُر | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سِزیدن | سزید | سزا | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سُفتن | سُفت | سُنب | ؟ | ؟ | سمبه، سنباده | ||
سِکالیدن | سکالید | سِکال | ☓ | ☓ | ☓ | ||
سِکیزیدن | سِکیزید | سِکیز | ☓ | ☓ | برجستن؛ آلیختن، جفتک انداختن | ☓ | |
سِگالیدن | سگالید | سگال | ☓ | ☓ | ☓ | ||
سُلفیدن | سُلفید | سُلف | ؟ | ✓ | گذرا/ناگذرا | پولی به عنوان رشوه یا اجبار پرداختن | ☓ |
سَمیدن | سَمید | سَم | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سوختن | سوخت | سوز | ✓ | ✓ | گذرا/ناگذرا | سوزَن | |
سودن | سود | سا | ؟ | ؟ | ☓ | ||
سوزاندن | سوزاند | سوزان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
سَهمیدن | سهمید | سهم | ✓ | ✓ | ترسیدن، هراسیدن | ☓ | |
شاشیدن | شاشید | شاش | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شاریدن | شارید | شار | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شایستن | شایست | شای | ؟ | ؟ | ☓ | ||
شَپْلیدن | شپلید | شپل | ☓ | ☓ | سوت زدن؛ صفیر زدن | ☓ | |
شتاباندن | شتاباند | شتابان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شتابیدن | شتابید | شتاب | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شتافتن | شتافت | شتاب | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شَخلیدن | شخلید | شَخل | ؟ | ؟ | ☓ | ||
شَخودن | شخودن | شخای | ✓ | ✓ | زخمی کردن؛ خراشیدن | ☓ | |
شَخولیدن | شخولید | شخل/شخول | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شَخیدن | شَخید | شَخ | ؟ | ؟ | ☓ | ||
شدن | شد | شو | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شستن | شست | شوی | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شکافتن | شکافت | شکاف | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شکافیدن | شکافید | شکاف | ؟ | ؟ | ☓ | ||
شکاندن | شکاند | شکان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شکستن | شکست | شکن | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شکریدن/شکردن/شکاریدن | شکرید | شکر/شکار | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شکَفتن | شکفت | ؟ | ☓ | ☓ | ☓ | ||
شکِفتن | شکفت | ؟ | ☓ | ☓ | ☓ | ||
شکُفتن | شکفت | شکاف | ☓ | ☓ | ☓ | ||
شکافیدن | شکافید | شکاف | ؟ | ؟ | ☓ | ||
شکنجیدن | شکنجید | شکنج | ؟ | ؟ | گذرا | شکنجه کردن | ☓ |
شکوفیدن | شکوفید | شکوف/شکاف | ؟ | ؟ | ☓ | ||
شُکوهیدن | شکوهید | شکوه | ؟ | ✓ | ناگذر/گذرا | اظهار بزرگی کردن؛ محترم شمردن | ☓ |
شکیفتن/شکیبیدن | شکیفت/شکیبید | شکیب | ؟ | ؟ | ☓ | ||
شگافیدن | شگافید | شگاف | ؟ | ؟ | ☓ | ||
شِگِفتن | شگفت | شِگِف | ☓ | ☓ | ☓ | ||
شِگِفتیدن | شِگفتید | شِگِفت | ؟ | ؟ | ☓ | ||
شگوفیدن | شگوفید | ؟ | ؟ | ☓ | |||
شماردن | شمارد | شمار/شمر | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شمردن | شمرد | شمار/شمر | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شَمیدن | شمید | شم | ☓ | ☓ | ☓ | ||
شناختن | شناخت | شناس | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شناساندن | شناساند | شناسان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شِنُفتن | شنفت | شنو | ؟ | ؟ | ☓ | ||
شَنگیدن | شنگید | شَنگ | ؟ | ؟ | ☓ | ||
شنودن | شنود | شنو | ؟ | ؟ | ☓ | ||
شنیدن | شنید | شنو | ✓ | ✓ | ☓ | ||
شیفتن | شیفت | شیب | ✓ | ؟ | ناگذرا/گذرا | آشفته و سرگشته شدن؛ عاشق شدن؛ شیفته ساختن | ☓ |
صرفیدن | صرفید | صرف | ✓ | ✓ | ☓ | ||
طلبیدن | طلبید | طلب | ✓ | ✓ | ☓ | ||
غارتیدن | غارتید | غارت | ☓ | ☓ | ☓ | ||
غازیدن | غازید | غاز | ☓ | ☓ | ☓ | ||
غاژیدن | غاژید | غاژ | ☓ | ☓ | برهم زدن پشم یا پنبه و مانند آن، حلاجی کردن | ☓ | |
غَرمیدن | غَرمید | غَرم | ☓ | ✓ | خشمناک شدن؛ دشنام دادن | ☓ | |
غُرُنبیدن | غُرنبید | غُرنب | ✓ | ✓ | بانگ و خروش برآوردن؛ غوغا کردن؛ آواز مهیب برآوردن (رعد) | ☓ | |
غَنجیدن | غنجید | غنج | ☓ | ☓ | ناز و غمزه کردن، کرشمه کردن؛ بذلهگویی کردن | ☓ | |
غُنودن | غنود | غنو | ✓ | ✓ | ☓ | ||
غوتیدن | غوتید | غوت | ؟ | ✓ | گذرا | به گویش مردم تاجیک یعنی غوطهور شدن (در آب)، فرورفتن در آب | ☓ |
فاریدن | فارید | فار | ✓ | ؟ | خوشآیند بودن، به دل نشستن | ☓ | |
فاژیدن | فاژید | فاژ | ✓ | ؟ | ناگذر | خمیازه کشیدن | ☓ |
فرساییدن | فرسایید | فرسا | ؟ | ؟ | ☓ | ||
فرستادن | فرستاد | فرست | ✓ | ✓ | ☓ | ||
فرسودن | فرسود | فرسای | ؟ | ؟ | ☓ | ||
فرجامیدن | فرجامید | فرجام | ✓ | ✓ | ☓ | ||
فَرخَمیدن | فَرخمید | فَرخم | ✓ | ؟ | اهتمام و دقت کردن در کار؛ حلاجی کردن | ☓ | |
فرغاریدن | فرغارید | فرغار | ✓ | ✓ | ☓ | ||
فرکندن | فرکند | فرکن | ناگذر/گذرا | متلاشی شدن (کردن) | |||
فرمودن | فرمود | فرمای | ✓ | ✓ | ☓ | ||
فروختن | فروخت | فروش | ✓ | ✓ | ☓ | ||
فَرهیختن | فرهیخت | فرهَنج/فرهَنگ | ؟ | ؟ | ادب کردن، آموزش دادن | ☓ | |
فریفتن | فریفت | فریب | ؟ | ؟ | ☓ | ||
فَریوریدن | فریورید | فریور | درستکار بودن | ☓ | |||
فزودن | فزود | فزای | ☓ | ✓ | ☓ | ||
فِسُردن | فسرد | فسر | ؟ | ؟ | ☓ | ||
فُسوسیدن | فسوسید | فسوس | ؟ | ✓ | مسخره کردن؛ دریغ خوردن، اندمیدن | ☓ | |
فِشُردن | فشرد | فِشُر | ؟ | ✓ | ☓ | ||
فکندن | فکند | فکن | ؟ | ✓ | ☓ | ||
فَلخَمیدن | فلخَمید | فَلخَم | ☓ | ☓ | ☓ | ||
فَلخودن | فَلخود | فَلخای | ☓ | ☓ | ☓ | ||
فَلخیدن | فَلخید | فلخ | ☓ | ☓ | ☓ | ||
فَلَنجیدن | فَلَنجید | فَلَنج | ؟ | ✓ | ☓ | ||
فُنودن | فُنود | فُنای | ؟ | ✓ | مغرور شدن، غره شدن؛ فریفته شدن | ☓ | |
فهماندن | فهماند | فهمان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
فهمیدن | فهمید | فهم | ✓ | ✓ | ☓ | ||
قاپیدن | قاپید | قاپ | ✓ | ✓ | دزدیدن | ||
قبولاندن | قبولاند | قبولان | ✓ | ✓ | کسی را به پذیرفتن امری یا چیزی وادار ساختن | ||
کاستن | کاست | کاه | ✓ | ✓ | ☓ | ||
کاشتن | کاشت | کار | ✓ | ✓ | ☓ | ||
کافتن | کافت | کاف | ؟ | ؟ | ☓ | ||
کاویدن | کاوید | کاو | ؟ | ؟ | ☓ | ||
کَپیدن | کپید | کپ | ؟ | ؟ | ☓ | ||
کردن | کرد | کن | ✓ | ✓ | ☓ | ||
کَرَشیدن/کَرَسیدن | کَرَشید | کَرَش | ☓ | ☓ | کسی را بازی دادن؛ چاپلوسی کردن؛ فریفتن | ☓ | |
کِشتن | کشت | کار | ؟ | ؟ | ☓ | ||
کُشتن | کشت | کش | ✓ | ✓ | ☓ | ||
کشیدن | کشید | کش | ✓ | ✓ | ☓ | ||
کَفتن | کفت | کف | ☓ | ☓ | ☓ | ||
کفیدن | کفید | کف | ؟ | ؟ | ☓ | ||
کُفتن | کفت | کوب | ☓ | ☓ | ☓ | ||
کُفتن | کفت | ؟ | ☓ | ☓ | ☓ | ||
کفیدن | کفید | کف | ☓ | ☓ | ☓ | ||
کلوچیدن | کلوچید | کلوچ | ؟ | ✓ | خرد کردن چیزی با دندان، دندان قروچه کردن | ☓ | |
کندن | کند | کن | ✓ | ✓ | ☓ | ||
کوبیدن | کوبید | کوب | ؟ | ؟ | کوبَن | ||
کوشیدن | کوشید | کوش | ؟ | ؟ | ☓ | ||
کوفتن | کوفت | کوب | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گالیدن | گالید | گال | ؟ | ✓ | ☓ | ||
گاییدن | گایید | گای | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گُداختن | گداخت | گداز | ؟ | ؟ | ☓ | ||
گذاردن | گذارد | گذار | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گذاشتن | گذاشت | گذار | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گذشتن | گذشت | گذر | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گرازیدن | گرازید | ؟ | ☓ | ☓ | ☓ | ||
گرداندن | گرداند | گردان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گَرزیدن | گَرزید | گَرز | ☓ | ✓ | گلایه کردن؛زاری کردن؛توبه کردن | ☓ | |
گرفتن | گرفت | گیر | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گرویدن | گروید | گرو | ✓ | ✓ | ایمان آوردن، باوریدن | ☓ | |
گریاندن | گریاند | گریان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گریختن | گریخت | گریز | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گریستن | گریست | گری | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گزاردن | گزارد | گزار | ؟ | ؟ | ☓ | ||
گَزیدن | گَزید | گَز | ؟ | ؟ | ☓ | ||
گُزیدن | گُزید | گُزین | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گُزیریدن/گزیردن | گزیرید/گزیرد | گزیر | ✓ | ✓ | چاره جُستن، تصمیم گرفتن | ☓ | |
گُساردن | گسارد | گسار | ☓ | ✓ | ☓ | ||
گُستراندن | گُستراند | گُستران | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گُستَردن | گُسترد | گُستر | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گُسستن | گسست | گسل | ؟ | ؟ | ☓ | ||
گُسیختن | گسیخت | گسل | ؟ | ؟ | ☓ | ||
گُسیلاندن | گسیلاند | گسیلان | ☓ | ☓ | ☓ | ||
گُسیلیدن | گسیلید | گسیل | ☓ | ☓ | ☓ | ||
گشادن | گشاد | گشا | ؟ | ؟ | ☓ | ||
گشتن | گشت | گرد | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گشودن | گشود | گشای | ☓ | ✓ | ☓ | ||
گفتن | گفت | گوی | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گُلاندن/گُلانیدن /گِلاندن | گُلاند/گُلانید | گُلان | ☓ | ✓ | غلتاندن روی زمین، تکان دادن درخت که میوههای آن بریزد، تکاندن | ☓ | |
گُماردن | گمارد | گمار | ☓ | ✓ | ☓ | ||
گُماشتن | گماشت | گمار | ؟ | ؟ | ☓ | ||
گمیختن | گمیخت | گمیز | ؟ | ؟ | ☓ | ||
گُندادن | گُنداد | گُند | ☓ | ✓ | به دست آوردن؛ یافتن | ☓ | |
گندیدن | گندید | گند | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گنجیدن | گنجید | گنج | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گندن | گند | گن | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گواژیدن | گواژید | گواژ | ✓ | ✓ | طعنه زدن | ☓ | |
گوالیدن | گوال | گوال | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گوزیدن | گوزید | گوز | ✓ | ✓ | ☓ | ||
گوشیدن | گوشید | گوش | ؟ | ؟ | گوش کردن | ||
گیجیدن | گیجید | گیج | ؟ | ؟ | گیج شدن | ||
لابیدن | لابید | لاب | ؟ | ؟ | التماس کردن | ☓ | |
لاغریدن | لاغرید | لاغر | ؟ | ؟ | ☓ | ||
لاشیدن | لاشید | لاش | ؟ | ؟ | ☓ | ||
لافیدن | لافید | لاف | ؟ | ؟ | لاف زدن، گزافه گفتن | ☓ | |
لَخشیدن | لَخشید | لَخش | ؟ | ؟ | ☓ | ||
لِستن | لست | لیس | ؟ | ؟ | ☓ | ||
لِشتن | لشت | لیس | ✓ | ؟ | ☓ | ||
لَشتن | لشت | ؟ | ؟ | ☓ | |||
لغزیدن | لغزید | لغز | ؟ | ؟ | ☓ | ||
لُمباندن | لمباند | لمبان | ✓ | ؟ | ☓ | ||
لُمباندن | لمباند | لمبان | ✓ | ؟ | ☓ | ||
لُمبیدن | لُمبید | لمب | ✓ | ✓ | ☓ | ||
لَنجیدن | لَنجید | لَنج | ؟ | ؟ | از جایی بیرون کشیدن، آهیختن | ☓ | |
لِنجیدن | لِنجید | لِنج | ؟ | ؟ | رفتن به ناز و کبر | ☓ | |
لندیدن | لندید | لند | ؟ | ؟ | غر و غر کردن | ☓ | |
لَنگیدن | لنگید | لَنگ | ؟ | ؟ | ☓ | ||
لِهیدن | لهید | لِه | ؟ | ؟ | ☓ | ||
لیسیدن | لیسید | لیس | ؟ | ؟ | ☓ | ||
لیشتن | لیشت | لیس | ؟ | ؟ | ☓ | ||
ماسیدن | ماسید | ماس | ✓ | ✓ | ☓ | ||
مالاندن | مالاند | مالان | ؟ | ؟ | ☓ | ||
مالیدن | مالید | مال | ؟ | ؟ | ☓ | ||
ماندن | ماند | مان | ؟ | ؟ | ☓ | ||
مانستن | مانست | مان | ؟ | ؟ | ☓ | ||
مانیدن | مانید | مان | ؟ | ؟ | ☓ | ||
مُردن | مرد | میر | ؟ | ؟ | ☓ | ||
مُشتن | مشت | مال | ؟ | ؟ | ☓ | ||
مولیدن | مولید | مول | ☓ | ☓ | درنگ کردن، تأخیر نمودن | ☓ | |
موییدن | مویید | موی | ☓ | ☓ | ☓ | ||
میراندن | میراند | میران | ✓ | ✓ | ☓ | ||
میزیدن | میزید | میز | ؟ | ؟ | گذرا | ☓ | |
نازیدن | نازید | ناز | ؟ | ؟ | ☓ | ||
ناسیدن | ناسید | ناس | ؟ | ؟ | لاغر شدن، ضعیف شدن | ☓ | |
نالیدن | نالید | نال | ؟ | ؟ | ☓ | ||
ناویدن | ناوید | ناو | ؟ | ؟ | ☓ | ||
نامیدن | نامید | نام | ؟ | ؟ | ☓ | ||
نشاختن | نشاخت | نشاز | ؟ | ✓ | تعبیه کردن، نصب کردن؛ تعیین کردن | ☓ | |
نشاستن | نشاست | نشا | ؟ | ؟ | ☓ | ||
نشاندن | نشاند | نشان | ؟ | ؟ | ☓ | ||
نشستن | نشست | نشین | ✓ | ✓ | ☓ | ||
نغزیدن | نغزید | نغز | ☓ | ☓ | نیکو شدنَ خوب شدن | ☓ | |
نِفْریدن | نفرید | نفرین | ؟ | ✓ | گذرا | ☓ | |
نگاشتن | نگاشت | نگار | ؟ | ؟ | ☓ | ||
نگریستن | نگریست | نگر | ✓ | ✓ | ☓ | ||
نمودن | نمود | نمای | ✓ | ✓ | ☓ | ||
نواختن | نواخت | نواز | ؟ | ؟ | ☓ | ||
نَوردیدن | نوردید | نورد | ؟ | ؟ | گذرا | طی کردن و درهم پیچیدن | نَوَردَن |
نَوَشتن | نَوَشت | نَوَرد | ؟ | ؟ | ☓ | ||
نِوِشتن | نِوِشت | نویس | ؟ | ؟ | ☓ | ||
نوشیدن | نوشید | نوش | ☓ | ✓ | ☓ | ||
نهادن | نهاد | نه | ✓ | ✓ | ☓ | ||
نهاندن | نهاند | نهان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
نهشتن | نهشت | نه | ؟ | ؟ | ☓ | ||
نهفتن | نهفت | نهنب | ✓ | ✓ | نهنبَن | ||
نهیبیدن | نهیبید | نهیب | ؟ | ✓ | گذرا | ترسیدن؛ نهیب زدن | ☓ |
نیازیدن | نیازیدن | نیاز | ؟ | ؟ | گذرا | درخواست کردن، محتاج بودن به چیزی | ☓ |
نیشیدن | نیشید | نیش | ؟ | ؟ | ☓ | ||
نیوشیدن | نیوشید | نیوش | ؟ | ؟ | ☓ | ||
وابُردن | وابُرد | وابَر | ✓ | ✓ | ☓ | ||
وابستن | وابست | وابند | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واخواستن | واخواست | واخواه | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واخواندن | واخواند | واخوان | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واخیدن | واخید | واخ | ✓ | ✓ | حلاجی کردن | ☓ | |
وادادن | واداد | واده | ✓ | ✓ | ☓ | ||
وارسیدن | وارسید | وارس | ؟ | ؟ | ☓ | ||
واریدن | وارید | وار | ✓ | ✓ | ☓ | ||
وازدن | وازد | وازن | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واساختن | واساخت | واساز | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واسِپُردن | واسِپُرد | واسِپُر | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واسوختن | واسوخت | واسوز | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واشکافتن | واشکافت | واشکاف | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واشِمُردن | واشِمُرد | واشِمُر | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واشناختن | واشناخت | واشناس | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واشَمیدن* | واشمید | واشم | ؟ | ✓ | گذرا | ☓ | |
واکاویدن | واکاوید | واکاو | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واکشیدن | واکشید | واکش | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واکوفتن | واکوفت | واکوب | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واگذاشتن | واگذاشت | واگذار | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واگفتن | واگفت | واگوی | ✓ | ✓ | ☓ | ||
واگندن | واگند | واگن | ✓ | ✓ | ☓ | ||
وانهادن | وانهاد | وانِه | ✓ | ✓ | مقرر کردن | ☓ | |
واهِشتن | واهِشت | واهِل | ✓ | ✓ | رها کردن و واگذار کردن | ☓ | |
ورافتادن | ورافتاد | وراُفت | ✓ | ✓ | از بین رفتن | ☓ | |
ورانداختن | ورانداخت | ورانداز | ✓ | ✓ | از بین بردن | ☓ | |
ورپریدن | واپرید | ورپَر | ✓ | ✓ | جوان مرگ شدن | ☓ | |
وررفتن | وررفت | وررو | ✓ | ✓ | با چیزی خود را مشغول کردن | ☓ | |
ورزیدن | ورزید | ورز | ✓ | ✓ | ☓ | ||
ورتیدن | ورتید | ورت | ✓ | ✓ | تغییر یافتن | ☓ | |
وردیدن | وردید | ورد | ✓ | ✓ | تغییر یافتن | وَردَنه | |
ورنگریستن | ورنگریست | ورنگر | ✓ | ✓ | دقت کردن؛ توجه کردن | ☓ | |
وزیدن | وزید | وز | ✓ | ✓ | ☓ | ||
وَشکَریدن/وَشکَردن | وَشکرید/وشکرد | وَشکر | ☓ | ✓ | کاری را به چابکی کردن؛ با تجربه کاری را انجامیدن | ☓ | |
وشکولیدن | وشکولید | وشکول | ☓ | ✓ | کاری را به چابکی کردن؛ با تجربه کاری را انجامیدن | ☓ | |
وَشتن | وشت | وَس | ✓ | ✓ | رقصیدن | ☓ | |
وَغَستن | وَغست | ؟ | ☓ | ☓ | ظاهر کردن، آشکار کردن | ☓ | |
ویراستن | ویراست | ویرای | ✓ | ✓ | اصلاح کردن | ☓ | |
هراسیدن | هراسید | هراس | ؟ | ؟ | ترسیدن؛ وحشت کردن | ☓ | |
هِشتن/هِلیدن | هشت/هلید | هل | ✓ | ؟ | قرار دادن | ☓ | |
یاختن | یاخت | یاز | ؟ | ؟ | بیرون کشیدن | ☓ | |
یارستن | یارست | یار | ؟ | ؟ | جرأت داشتن؛ قدرت داشتن | ☓ | |
یازیدن | یازید | یاز | ؟ | ؟ | قصد کردن | ☓ | |
یافتن/یابیدن | یافت/یابید | یاب | ✓ | ✓ | پیدا کردن | ☓ | |
یوختن/یوزیدن | یوخت/یوزید | یوز | ✓ | ✓ | جستن؛ جهیدن | ☓ |
جستارهای وابسته
- اسمهای فارسی
- ریشهشناسی فعلهای فارسی
پانویس
- ↑ فهرست فعلهای پارسی با معنای آنها، گردآوری محمد بشیر حسین: بخش یک و بخش دوم، دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران - [۱] [۲]
- ↑ دکتر محمد ملایری-بحثی دربارهٔ صرف فعل در زبان علمی فارسی نیز یک مقاله نوشتند [۳]
- ↑ نام کتاب: ساختارهای وندی مشتقهای فعلی، نوشتهٔ دکتر محسن حافظیان (Mohsen Hafezian)، ناشر: نشر گل آفتاب، مشهد و انتشارات مولتیساژ کانادا، بهار ۱۳۸۸، ص ۲۰۳
- ↑ گفتگو، به بهانهٔ رونمایی کتاب ساختارهای وندیِ مشتقهای فعلی
- ↑ http://ensani.ir/fa/article/79099/بررسی-تحلیلی-و-تاریخی-فعل-های-پیشوندی-در-زبان-فارسی
- ↑ باطنی، محمدرضا (۱۳ خرداد ۱۳۸۷). «آیا فارسی زبانی عقیم است؟». بیبیسی. بایگانیشده از اصلی در ۹ ژانویه ۲۰۱۲. دریافتشده در ۲۴ ژانویه ۲۰۱۲.
- ↑ دکتر محمد ملایری-بخشی دربارهٔ صرف فعل در زبان علمی فارسی نیز یک مقاله نوشتند [۴]
- ↑ گفتگو به بهانه رونمایی کتاب ساختارهای وندی مشتقهای فعلی
- ↑ دکتر یدالله منصوری بررسی ساختار فعلهای جعلی (برساخته) در فارسی میانه نخستین همایش»، در «ساختار فعلهای جعلی در فارسی میانه و فارسی دری» *اصل این مقاله، با عنوان ، به صورت سخن رانی ارائه شد. (تهران ۲۷ خرداد ۱۳۸۱) «بینالمللی ایرانشناسی [۵] [۶]
- ↑ دوگانگی مادههای مضارع و ماضی در فعل فارسی، دکتر حبیب برجیان
- ↑ ساختار فعل در فارسی میانه ترفامی و پهلوی اشکانی ترفانی، دکتر گلنار قلعه خانی، اسفندیار طاهری، مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز
- ↑ از ریشههای مختوم به aw است. ماده مضارع باستانی از ریشه بالانده + ماده ساز aya ساخته میشود و صفت مفعولی باستانی ریشه ضعیف + ta ساخته میشود. ریشه فعل ساییدن Saw است که بن مضارع باستانی میشود Saw-aya و صفت مفعولی میشود su-ta که درفارسی به دو شکل سای و سود ماندهاست.
- ↑ دو چشمش یکی ابر شد سیل بار //// که خواهست رفتن مهش از کنار (شمسی، یوسف و زلیخا) چو آگاه شد مادرِ زردتشتز //// غم خویشتن را بخواهست کُشت (بهرام پَژدو، زراتشت نامه)
- ↑ دیس دیگر این فعل در فارسی خوازیدن است و واژگان خوازه گری، خوازنده و خوازه از این فعل برگرفته شدهاست. میرسیدش از سوی هر مهتری //// بهر دختر دمبدم خوازه گری (مولوی)
- ↑ تحلیل واژگانی افعال زبان فارسی، نویسنده: دکتر علی اکبر خمیجانی فراهانی، استادیار دانشگاه تهران صفحه:153
- ↑ ریشه ایرانی باستانی این افعال مختوم به p میباشد.
- ↑ ریشه ایرانی باستانی این افعال مختوم به b میباشد. ریشه رفتن در ایرانی باستان "rab" بودهاست و ریشه گفتن نیز gaub است که در گذر به فارسی میانه حرف b افتادهاست. در جفتهای فریب/فریفت و آشوب/آشفت صامت لبیِ b پایدار مانده و در جفتهای سنب/سفت و نهنب/نهفت نیز مضارعِ خیشومی شده مانع از سایش b در گذر به فارسی میانه شدهاست
- ↑ پذیرفتن از پیشوند Pati و فعل گرفتن ساخته شدهاست. ریشه گرفتن در ایرانی باستان grab میباشد که در گذر به فارسی میانه b افتادهاست.
- ↑ فعل پیوستن (pati-banda)با فعل بستن (banda) همریشه است و یکسان بودن این دو فعل در روش ساخت گذشته و حا تصادفی نیست.
- ↑ سعدی: ندانی که سعدی مکان از چه یافت ****نه هامون نوشت و نه دریا شکافت فردوسی: سه اسپ گرانمایه کردند زین****همی برنوشتند گفتی زمین
- ↑ http://www.vajehyab.com/dehkhoda/اندون
- ↑ انوری و احمدی گیوی، ۱۳۸۸: ص. ۲۲.
- ↑ تاریخ زبان فارسی،محسن ابولقاسمی، ص274
- ↑ نام کتاب: ساختارهای وندی مشتقهای فعلی نویسنده: دکتر محسن حافظیان (Mohsen Hafezian) ناشر: نشر گُل آفتاب، مشهد و انتشارات مولتیساژ کانادا، بهار ۱۳۸۸، ص ۲۰۳
- ↑ فرهنگ وندهای زبان فارسی، ضیاءالدین هاجری، نشر آوای نور
- ↑ ناصرخسرو:دیو است جهان که زهر قاتل را****در نوش به مکر می بیاچارد
- ↑ http://www.vajehyab.com/dehkhoda/آژیریدن
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=آسغدن&d=en
- ↑ http://www.vajehyab.com/dehkhoda/آسغدن-3
- ↑ از ریشه شم به اضافه آ نفی ارزشی
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=آغستن&d=en
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=آغوشیدن&d=en
- ↑ http://www.vajehyab.com/moein/آفندیدن
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=آگیشیدن&d=en
- ↑ https://www.vajehyab.com/moein/آلفتن
- ↑ https://www.vajehyab.com/dehkhoda/آلیزیدن
- ↑ لغتنامه دهخدا، آماده کردن یا شدن
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=آماهیدن&d=en
- ↑ https://paarsig.com/andamidan
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/2788/%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/2862/آهاردن
- ↑ https://www.vajehyab.com/dehkhoda/ارغیدن
- ↑ با کسر الف، در لهجه همدانی به معنی انداختن، پرت کردن
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=اشنوسیدن&d=en
- ↑ http://www.vajehyab.com/dehkhoda/افدیدن
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=افژولیدن&d=en
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=افساییدن&d=en
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=افگاردن&d=en
- ↑ http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-96165e4a902d46b5b1fda14f6dac2975-fa.html
- ↑ «معنی انجاماندن | لغتنامه دهخدا». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۰۵.
- ↑ «معنی انجاماندن | لغتنامه دهخدا». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۰۵.
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/47118/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%88%D8%AE%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ «نسخه آرشیو شده». بایگانیشده از اصلی در ۲۴ ژوئن ۲۰۱۶. دریافتشده در ۲۳ مه ۲۰۱۶.
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=انجیردن&d=en
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=اندخسیدن&d=en
- ↑ «بازنمودن». موسسهٔ لغتنامهٔ دهخدا و مرکز بینالمللی آموزش زبان فارسی. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۱-۳۰.
- ↑ «معنی بانگیدن | لغتنامه دهخدا». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۰۵.
- ↑ قرآن قدس.
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=بریجن&d=en
- ↑ همریشه با آشامیدن، از ریشه شم
- ↑ ترجمه قرآن قدس
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=پرویزن
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/71899/%D8%A8%DB%8C%D9%87%D9%88%D8%AF%D9%86
- ↑ در لهجه هراتی به معنی وارسی کردن برای یافتن چیزی
- ↑ https://paarsig.com/Âfandidan
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=پدرامیدن&d=en
- ↑ http://www.vajehyab.com/amid/پرتابیدن
- ↑ https://www.vajehyab.com/dehkhoda/پرچیدن
- ↑ http://www.vajehyab.com/dehkhoda/پرماسیدن
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=پرواسیدن&d=en
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/74901/%D9%BE%D8%B1%D9%87%D9%88%D8%AF%D9%86
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=پرویختن&d=en
- ↑ https://www.vajehyab.com/dehkhoda/پرویزن
- ↑ https://www.vajehyab.com/dehkhoda/پنافتن
- ↑ https://library.tebyan.net/fa/Viewer/Text/213748/1
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=پنگاشتن&d=en
- ↑ روز سخت گرم شد و ریگ بتفت و لشکر و ستوران از تشنگی بتاسیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493 و چ فیاض ص 485)
- ↑ http://www.vajehyab.com/farhangestan/تاوَن
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=تاراندن&d=en
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/92978/تمیدن
- ↑ «معنی توپیدن | لغتنامه دهخدا». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۰۵.
- ↑ در لهجه هراتی به معنی دزدیدن
- ↑ در گویش دماوندی به معنی بول گرفتن چیزی در هواست
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/110401/%DA%86%D8%B1%D8%A8%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ http://www.vajehyab.com/dehkhoda/چرنگیدن
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=چرویدن&d=en
- ↑ https://www.vajehyab.com/dehkhoda/خفیدن
- ↑ https://www.vajehyab.com/moein/خپیدن
- ↑ «معنی خلانیدن | لغتنامه دهخدا». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۰۵.
- ↑ خُسیدن
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=درزیدن&d=en
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=درزن&d=en
- ↑ «معنی درنگیدن | فرهنگ فارسی معین». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۰۵.
- ↑ «معنی دندیدن | لغتنامه دهخدا». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۰۵.
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/160776/%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86
- ↑ https://www.vajehyab.com/moein/روزیدن
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=روزن&d=en
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=زمودن&d=en
- ↑ «معنی زنگیدن | لغتنامه دهخدا». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۰۵.
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=زنهاریدن&d=en
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=زنوییدن&d=en
- ↑ قوتت از قوت حق میزهد/ نز عروقی کز حرارت میجهد (مولوی).
- ↑ «ژکاریدن». موسسهٔ لغتنامهٔ دهخدا و مرکز بینالمللی آموزش زبان فارسی. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۴-۲۰.
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/177233/%DA%98%D9%88%D9%87%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ سپری کردن
- ↑ http://www.vajehyab.com/dehkhoda/سپردن-3
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=ستوهیدن&d=en
- ↑ «سرنگیدن». موسسهٔ لغتنامهٔ دهخدا و مرکز بینالمللی آموزش زبان فارسی. دریافتشده در ۲۰۲۱-۱۲-۲۱.
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=سکیزیدن+&d=en
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/110401/%DA%86%D8%B1%D8%A8%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ «شخودن». موسسهٔ لغتنامهٔ دهخدا و مرکز بینالمللی آموزش زبان فارسی. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۶-۱۹.
- ↑ http://www.vajehyab.com/dehkhoda/شکوهیدن-2
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/200186/شیفتن
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/230620/%D8%BA%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/230620/%D8%BA%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/232906/%D8%BA%D9%86%D8%AC%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ https://vazhaju.com/search/غوتیدن
- ↑ https://vazhaju.com/search/%D9%81%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-cd31796ade924c468f585ed9771eaf49-fa.html
- ↑ انوری: تو زر خواهی و من سخن عرضه دارم *** تو در فاژه افتی و من در عطاسه
- ↑ http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-94a48f4e3fe4448fbf7cc8bab4d3cdab-fa.html
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/238065/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%D8%AC%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-0b4f0dcd2fc34abb83fc099b934e5142-fa.html
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/238101/%D9%81%D8%B1%D9%87%DB%8C%D8%AE%D8%AA%D9%86
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/238065/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%D8%AC%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ «معنی فریوریدن | لغتنامه دهخدا». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۱-۰۸-۱۲.
- ↑ http://www.vajehyab.com/dehkhoda/فسوسیدن
- ↑ «معنی قاپیدن | فرهنگ فارسی عمید». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۰۵.
- ↑ «معنی قبولاندن | فرهنگ فارسی معین». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۰۵.
- ↑ https://www.vajehyab.com/dehkhoda/کپیدن
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/258195/%DA%A9%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=کلوچیدن&d=en
- ↑ https://www.vajehyab.com/amid/%DA%AF%D8%B1%D8%B2%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=گزیردن
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/270534/%DA%AF%D9%84%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ در فارسی همدانی
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=گمیختن&d=en
- ↑ ترجمه قرآن قدس
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=گواژیدن&d=en
- ↑ http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-8edd947cff9540719279a8a92d09be14-fa.html
- ↑ «معنی گوشیدن | لغتنامه دهخدا». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۰۵.
- ↑ «معنی گیجیدن | لغتنامه دهخدا». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۰۵.
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=لابیدن&d=en
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=لافیدن&d=en
- ↑ در لهجه هراتی به معنی لیسیدن
- ↑ در لهجه تهرانی به معنی غذا بلعیدن
- ↑ در لهجه هراتی به معنی فروریزاندن است و حالت ناگذر آن رُمبیدن به معنای فروریختن است.
- ↑ در لهجه هراتی به معنی فروریختن
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/279436/%D9%84%D9%86%D8%AC%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/279436/%D9%84%D9%86%D8%AC%DB%8C%D8%AF%D9%86
- ↑ «معنی لندیدن | لغتنامه دهخدا». www.vajehyab.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۹-۰۵.
- ↑ به معنی شباهت داشتن
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=مولیدن&d=en
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=ناسیدن&d=en
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/319064/%D9%86%D8%B4%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%86
- ↑ «نفرین کردن»؛ منبع: لغتنامهٔ دهخدا
- ↑ https://www.vajehyab.com/dehkhoda/نوردن
- ↑ درنوردیدن. منبع لغتنامه دهخدا. ندانی که سعدی مکان از چه یافت////نه هامون نَوشت و نه دریا شکافت (سعدی-بوستان)
- ↑ http://www.vajehyab.com/dehkhoda/نهنبن
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=نهیبیدن&d=en
- ↑ از نیوشیتن فارسی میانه، ترکیبی از پیشوند فعلی ن + گوشیدن، به چیزی گوش دادن)
- ↑ https://www.vajehyab.com/?q=وردنه&d=en
- ↑ http://www.vajehyab.com/dehkhoda/وشکریدن
- ↑ http://www.vajehyab.com/dehkhoda/وشکولیدن
- ↑ https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/329614/%D9%88%D8%BA%D8%B3%D8%AA%D9%86
منابع
- لغتنامه دهخدا
- راهنمای ریشهٔ فعلهای ایرانی؛ در زبان اوستا و فارسی باستان و فارسی کنونی، دکتر محمد مقدم.
- فهرست فعلهای پارسی با معنای آنها، محمد بشیر حسین، بخش یک و بخش دوم، دانشکدهٔ تهران
- http://azargoshnasp.com/languages/Persian/bashiri1.pdf
- بحثی دربارهٔ صرف فعل در زبان علمی فارسی، دکتر محمد حیدری ملایری
- یدالله منصوری، بررسی ساختار فعلهای جعلی (برساخته) در فارسی میانه
- http://www.archive.org/download/AStudyOfDenominativeVerbsInMiddlePersianAndModernPersian/farsifelhaa.pdf
- http://sartre2.byu.edu/persian/courses/PRS506/PVClist.html
- http://sartre2.byu.edu/persian/nazem/boyw.html
- http://www.jahanshiri.ir/pvc/pvc.php
- تحلیل واژگانی افعال زبان فارسی، دکتر علی اکبر خمیجانی فراهانی، استادیار دانشگاه تهران (ص ۱۵۳–۱۶۵)
- تأثیر قانون بارتلمه بر ساختار فعلهای زبان فارسی، بدرالزمان قریب
- J.R. & Yarmohammadi, L., "The Persian Verb Reconsidered" , Archi Orientalni, 46, 1978(Page 46-60)