انسانیتاز ویژگیهای انسان مومن داشتن انسانیت است. ۱ - تعریف انسانیتیکی از ویژگیهای انسان که با حسابهای مادی جور در نمیآید تفکیک انسانیت از انسان است؛ یعنی انسان چیزی است و انسانیت چیز دیگری است و این خاص انسان است؛ زیرا هر حیوانی از صفتش انفکاکناپذیر است؛ مثلاً نمیشود پلنگی را پیدا کنیم که صفت پلنگی و پلنگ بودن را نداشته باشد اما این امکان وجود دارد که انسانهایی یافت شوند که صفت انسانیت نداشته باشند و اتفاقا از این قبیل آدمها به وفور یافت میشود. یعنی اینکه یا از صفت انسانیت دورند یا از این صفت ارزنده بیبهرهاند. سر مطلب این است که: اولاً: معیار انسانیت و آنچه به انسان شخصیت میدهد مادی و محسوس و همراه با بدن انسان نیست تا هر کسی که بدن دارد آن را داشته باشد بلکه غیر مادی و از سنخ معنویات است. ثانیاً: این اموری که انسانیت انسان را تشکیل میدهند فقط به سعی خود انسان ساخته میشود نه به دست طبیعت، از این روست که میتوان انسان منهای انسانیت یافت. ۲ - ملاک و معیار انسانیتبه راستی به چه کسی میتوان انسان گفت: آیا کسی که فقط ظاهر و صورتی از انسانیت را دارد به او میتوان نام انسان نهاد. به بیان دیگر ملاکها و معیارهای انسانیت کدام است؟ به طور کلی انسانها از لحاظ فیزیکی و زیستشناسی با یکدیگر مساوی هستند اما آنچه که این ظواهر یکسان را از یکدیگر متمایز میکند امور اکتسابی شامل مسایل فکری، روحی و روانی است که دراین باره نظریات مختلفی ارائه شده و ما در اینجا به نحو اجمال مهمترین آنها را بیان میکنیم: ۲.۱ - علم و دانشبراساس این نظریه هر اندازه که انسان آگاهی و دانش بیشتری پیدا کند انسانتر است و هر اندازه که از علم و دانش بیبهرهتر باشد از انسانیت بیبهرهتر است. با این مقیاس باید بگوییم که در زمان ما انیشتن که از همه دانشمندان عالم شهرتش بیشتر است انسانترین انسانهای زمان ما بوده است. این معیار اگرچه میتواند یک عامل فضیلت و برتری انسان نسبت به دیگران باشد اما به طور مسلم نمیتواند نظر جامعی برای انسانیت انسان تلقی گردد. ۲.۲ - خلق و خویبراساس این نظریه انسانیت به علم و دانش نیست. اگرچه علم و دانش شرطی برای انسانیت و یکی از پایههای انسانیت است اما مسلما کافی نیست. انسانیت به خلق و خوی انسان است نه به علم و دانش او. ممکن است یک انسان همه چیز را بداند و علم و دانش او نیز زیاد باشد اما خلق و خوی او حیوانی بوده و انسانی نباشد. حال اگر بپذیریم که این نظریه طرفداران بیشتری دارد سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که کدام خلق و خوی معیار انسانیت است؟ در پاسخ باید گفت آن خلق و خویی معیار انسانیت است که در محبت و انسان دوستی تجلی پیدا میکند که مادر همه صفات ارزشمند انسانی است. حضرت علی(ع) در این زمینه میفرماید: «« فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا؛ پس آنچه را که برای خود دوست داری برای دیگران نیز دوست بدار و آنچه را که برای خود نمیپسندی برای دیگران مپسند» [۱]
نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، نامه۳۱.
براساس همین عامل است که ما شیعیان، علی(ع) را یک انسان کامل میدانیم. برای اینکه درد اجتماع را حس کرده و «من» او تبدیل به «ما» شده بود. و خود او خودی بود که همه انسانها را جذب میکرد. درد مردم را از درد خودش بیشتر احساس میکرد. ستایش امیرالمومنین(ع) نه فقط به خاطر این است که باب علم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده که فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا» بلکه بیشتر از این جهت ستایش میکنیم که انسان بود. این رکن از انسانیت را داشت که به سرنوشت انسانهای محروم میاندیشید. ۲.۳ - ارادهمکتب دیگر میگوید: معیار انسانیت «اراده» است؛ اراده مسلط کننده انسان بر نفس است. به عبارت دیگر معیار انسانیت، تسلط انسان است بر خودش، بر نفس خود، بر اعصاب خود، بر غرایز خود، بر شهوات خود، به طوری که هر کاری که از انسان صادر میشود به حکم عقل و اراده باشد نه به حکم میل. میان میل و اراده فرق است. میل در انسان یک کشش و جاذبه است، جنبه بیرونی دارد، یعنی رابطهای است بین انسان و شئ خارجی که آن شئ انسان را به سوی خودش میکشد. ولی اراده بیشتر جنبه درونی دارد و بر عکس میل است. انسان را از کشش امیال آزاد میکند و امیال را در اختیار انسان قرار میدهد. هر طور که اراده میکند کار میکند نه هر طور که میلش میکشد. بنابراین کسی انسان است که بر خودش مسلط باشد و به هر اندازه که انسان بر خودش مسلط نباشد از انسانیت بدور است. ۳ - انسان از نظر عرفای اسلامیعرفای اسلامی کمال انسان را در سیر و سلوک الی الله و رسیدن به لقاءالله میدانند و از نظر فیلسوفان و حکمای اسلامی کمال انسان، یکی در حکمت است و دیگر در عدالت. مقصودشان از عدالت، عدالت اخلاقی است (عدالت اجتماعی تابع عدالت اخلاقی است) یعنی در میان قوا و غرائز انسان تعادل و توازن بر قرار باشد و این قوا و غرائز تحت حکومت قوّه عاقله باشد؛ یعنی عقل مسلّط بر سائر قوا و غرائز باشد. پس انسان کامل از نظر حکما، انسانی است که عقلش در مسائل علمی و نظری حکیمانه باشد و در مسائل عملی انسانی معتدل باشد؛ یعنی دارای اخلاق نیک باشد. از طرفی میتوان گفت همه این موارد، معیارهای انسانیت است و نباید تنها یک معیار را ملاک قرار دهیم. در آموزههای دینی اسلام به همه این موارد اشاره شده و به برخی از موارد که اهمیت بیشتر دارد تأکید بیشتری شده است. ۴ - مراد از انسانیت انساناگر مراد از سؤال «انسانیت انسان در چیست» شناخت حقیقت انسان است در جواب باید عرض کنیم که انسانیت انسان به روح او است؛ چون از نظر فلسفی برای ما ثابت شده که «شیئیّت شیء به صورت او است» تا آن هست شیء باقی است و چون از بین رفت شیء هم از میان خواهد رفت. شکی نیست که قرآن انسان را مرکّب از روح و بدن میداند و آیه «فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» «هنگامی که کار آن را به پایان رساندم و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم». از این آیه و آیات دیگر استفاده میشود که حقیقت روح چیزی غیر از بدن است و تا آن نباشد انسان به وجود نمیآید. [۴]
معارف قرآن، ص۴۴۷.
پس هر چیزی که کمال برای روح باشد، کمال انسانی محسوب می شود.۵ - تفاوت اساسی انسان با حیوانانسان یک تفاوت اساسی با حیوان دارد و آن این است که انسان از هر حیوانی بیشتر بالقوه است و کمتر بالفعل. مثلا یک اسب، اسب است و بالفعل؛ یعنی هر چه از اسب بودن باید داشته باشد، دارد. مقدار کمی از اسب بودن هست که مثلا باید با تمرین به دست آورد. اسب یک اسب بالفعل به دنیا میآید. یک گربه، بالفعل گربه به دنیا میآید و همینطور سایر حیوانات. ولی انسان است که به صورت یک موجود صد در صد بالقوه به دنیا میآید؛ یعنی اولی که به دنیا میآید اصلا معلوم نیست که در آینده چه میشود. ممکن است واقعیت او در آینده واقعیت یک گرگ باشد، ممکن است واقعیت یک گوسفند باشد، در صورتی که شکل، شکل انسان است. همچنین ممکن است واقعیتش واقعیت یک انسان باشد. صدرالمتالهین، فیلسوف بزرگ اسلامی و ایرانی روی این مطلب اصرار دارد که اشتباه است که مردم خیال میکنند افراد انسان همه افراد یک نوعند. میگویند: به عدد افراد انسان، انواع انسانها وجود دارد. چون انسان جنس است نه نوع. البته او یک فیلسوف است. از نظر زیست شناسی نگاه نمیکند. از نظر یک زیست شناس که فقط اندامها را میبیند همه افراد انسان یک نوع هستند. ولی یک فیلسوف که انسان را مطالعه میکند و واقعیت انسان را وابسته میداند به ملکاتش و آنچه که انسانیت نامیده میشود، نمیتواند باور کند که همه افراد انسان، افراد یک نوع هستند. میگوید: به عدد افراد انسان، انواع مختلف وجود دارد؛ لذا میگوییم ارزشهای انسان ارزشهای بالقوه هستند. بعضی از افراد انسان به آن مقام واقعی میرسند و بسیاری از افراد انسان اساسا به مقام انسان واقعی نمیرسند. به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیوَانٍ» [۵]
نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه۸۷.
یعنی شکل، شکل انسان است اما باطنش باطن یک حیوان درنده است؛ یک پلنگ است، یک خوک است، یک شیر است، یک گرگ است و اما اینکه باطن متناسب با ظاهر باشد یعنی واقعا انسان باشد در همه افراد مردم نیست. [۶]
مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۳، ص۶۷۳.
امام خمینی در بیان تفاوت اساسی انسان با حیوان بر این باور است هر چند انسان و حیوان در اصول قوا (نامیه، غاذیه و مولده) و در حساس بودن و تحریک به اراده مشترک هستند، ولی انسان افزون بر آنها از قوه تمییز برخوردار است و ماورای طبیعت را درک میکند. [۸]
خمینی، روح الله، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج۳، ص۲۷۸-۲۷۷، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۵.
انسان در میان همه موجوداتی که در طبیعت موجود هستند، ویژگیهایی دارد که سایر موجودات ندارند، یک سری مراتب باطنی و عقلیت در انسان بالقوه وجود دارد که انسان میتواند به جایی برسد که وهم و خیال نمیتواند آنرا تصور کند. پیامبران آمدهاند که انسان را تربیت و به آن مراتب برسانند. امام خمینی معتقد است روح انسان از مراتب نفس ناطقه و دارای مراتبی است، روح بخاری، روح طبیعی و روح نفسانی که مبدا آن مغز و مجرای آن اعصاب است و روح مجرد که امر مقدس الهی است و از نفخه الهی ایجاد شده است. روح نفسانی مرتبه نازله روح مجرد است.حضرت امام خمینی معتقد است، قوای نفس حقایقی جدای از یکدیگر نیستند که هر کدام در منطقهای، وظیفهای بر عهده داشته باشند؛ بلکه آنها در مرتبه طبیعت عین نفس و از شئون نفس میباشند؛ [۱۲]
خمینی، روح الله، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج۳، ص۸۲، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۵.
امام در تفاوت انسان با حیوان معتقد است، قوای حیوانی حد اعتدال ندارد یا در حال افراط یا تفریط است؛ اما قوای انسان حد اعتدال دارد و معتقد است ریشه فضائل انسانی و اخلاقی انسان را حد اعتدال او تعیین میکند [۱۳]
خمینی، روح الله، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج۳، ص۳۶۰، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۵.
و بر این باور است تعدیل قوای نفسانی غایت کمال انسانی است و از مهمترین اموری است که غفلت از آن، سبب خسارت عظیم میشود. [۱۴]
خمینی، روح الله، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص۱۵۴-۱۵۳، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۲.
اگر انسان در این عالم قوای نفسانی خود را تعدیل و آنها را تابع روحانیت و عقل کند و سیر باطن و ظاهر بر طبق میزان شریعت الهی شود، باطن او ملکه استقامت پیدا میکند و صورت روح و باطن او صورت مستقیم انسانی میگردد و به انسان الهی تبدیل میشود؛ [۱۵]
خمینی، روح الله، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص۲۸۴-۲۸۳، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۲.
اما اگر قوای نفسانی تعدیل نشود و تابع یکی از قوای نفسانی شود، باطن ملکوتی او نیز تابع آن قوا شده و به حیوانی سبعی یا موجودی شیطانی تبدیل میمیگردد. [۱۷]
خمینی، روح الله، دانشنامه امام خمینی، ج۲، ص۳۷۵، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰.
۶ - پانویس۷ - منبع• سایت پژوهه • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی. |