سریه زید بن حارثه برای کشتن ام قرفه
سریه زید بن حارثه به
امقرفه که وی چهل تن از خویشان و
نسل خویش را مامور کرده بود تا به
مدینه رفته و
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به
قتل برسانند، در
رمضان سال ششم هجری به دستور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زید بن حارثه را به فرماندهی این سریّه انتخاب و اعزام نمودند. و در نهایت امّقرفه به دست یکی از
مسلمانان کشته شد.
"
سریة" به گروهی از
سپاه گفته میشود که به دستور
رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سوی مکانی و برای انجام ماموریتی اعزام میشدند، بدون آنکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه آنان باشد.
نام کامل وی "
زِید بن
حارِثَة بن
شُرَحبِیل بن
کَعب بن
عَبد العُزّی ابن
اِمرِئ القِیس الکَلبی" است.
مادر زید "
سَعدی"،
دختر "
ثَعلَبَة بن
عَبد عامر بن
افلَت بن سَلسَله" و از قبیله "
بَنِی مُعِن" از قبیله «
طیّ» است. وی
پسر خوانده پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است. در اینکه وی چگونه به
مکه آمده و به محضر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسیده اقوالی ذکر شده است. نوشتهاند که سَعدی، مادر زِید بن حارِثَة او را به همراه خود برای دیدار قومش برد؛ ولی در بین راه عدهای به آنان حمله کرده و زید را به
اسارت بردند و در بازار
عکّاظ به فروش گذاشتند.
حکیم بن حزّام، برادرزاده
خدیجه در سفری که از
شام برمیگشت او را به همراه چند تن دیگر خریده و به مکه آورد. پس از آنکه خدیجه به دیدن "حکیم بن حَزّام" آمد، او زید را به خدیجه بخشید و خدیجه نیز او را به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اهدا کرد. زید سرانجام در «
جنگ موته» به
شهادت رسید.
در سال ششم
هجرت، زِید بن حارِثة برای
تجارت، به سوی شام حرکت کرد و مقداری
زر و
نقره از اصحاب رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به همراه او بود. او دو پوست
بز را دباغی کرد و مال خود را در آنها جای داد و با گروهی از مردم به راه افتاد. وی هنگامی که به نزدیکی «
وادیالقری» رسید، گروهی از بَنِی بَدر، که جزء
قبیله فزاره هستند با او روبرو شده و او و یارانش را به سختی مضروب کردند، به حدّی که گمان کردند که آنها را کشتهاند، و پس از آن تمام کالاهای آنها را به
غارت بردند.
زِید بن حارِثة در این واقعه از
مرگ نجات پیدا کرده، خود را به
مدینه و به حضور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رساند و ماجرای حمله به کاروان و یارانش را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گزارش داد.
علاوه بر این، دلیل دیگری که برای حملۀ مسلمانان به قبیلۀ بَنِی بَدر و "
امقرفه" ذکر شده، آن است که امقرفه چهل تن از خویشان و
نسل خویش را مامور کرده بود تا به مدینه رفته و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به
قتل برسانند.
امّقرفه، فاطمه، دختر رَبیعَة بن زِید است.
دو دلیل حمله به کاروان مسلمانان و اقدام و برنامهریزی برای قتل پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و به طور کلی نابودی
دین اسلام و
مسلمانان، رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بر آن داشت تا برای حفظ
آئین توحیدی اسلام چارهای بیندیشد! لذا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
رمضان سال ششم هجری،
زید بن حارثه را به فرماندهی این سریّه انتخاب کرده و اعزام نمودند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آنها فرمودند: روزها را کمین کرده و شبها حرکت کنند تا دشمن از حرکت آنها آگاهی پیدا نکند.
آنان به همراه راهنمایی که آنان را همراهی میکرد، به سوی
بنیبدر به راه افتادند.
بَنِیبَدر که از حرکت مسلمانان آگاهی یافته بودند، به سختی ترسیدند، به گونهای که روزها دیدهبانی را بر روی کوهی که مشرف بر مسلمانان بود، میگماشتند و نگهبان، راهی را که احتمال داشت مسلمانان از آن مسیر به آنان حمله کنند را زیر نظر داشت. معمولا او پس از اینکه مسیر یک روز راه را دیدهبانی و بررسی میکرد، به افراد قبیله میگفت: آسوده باشید، تا کنون خبری نبوده، تا ببینیم بعداً چه خواهد شد!
هنگامی که فاصلۀ زِید بن حارِثه و یارانش، به مسافت یک روز مانده به بَنِی بَدر رسید، راهنمای مسلمانان راه را گم کرده و راه دیگری را در پیش گرفت. زمانی که
شب فرا رسید، مسلمانان متوجه اشتباه خود شدند و در همان شب راه را پیدا کرده و ابتدای
صبح به نزدیکی قبیلۀ بَنِیبَدر رسیدند. زِید بن حارِثه اصحاب خود را از تعقیب فراریان منع کرد و دستور داد که پراکنده نشوند. او از یارانش خواست؛ تا هنگامی که او
تکبیر گفت، آنان نیز تکبیر بگویند. مسلمانان پس از اینکه دشمن را محاصره کردند، زید تکبیر گفت و یارانش هم پس از او تکبیر گفتند.در این هنگام "
سَلَمة بن اکوَع" برای جنگ بیرون آمد و مردی از بَنِی بَدر را گرفته و او را کشت. زید و یارانش نیز، "
جاریه"، دختر "
مالک بن حذیفه" و مادر او را که معروف به «امّقرفه» بود در یکی از خانهها به اسارت گرفتند و پس از آن "امّقرفه" به دست یکی از مسلمانان کشته شد.
مسلمانان با غنایمی که به دست آورده بودند، راهی مدینه شدند.«جاریه» را "سلمة بن اکوع" با خود میآورد. در مدینه، "سَلمَة بن اکوَع"، در مورد جاریه و زیبایی او با رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صحبت میکرد. مدتی که گذشت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از سَلمَة بن اکوَع پرسیدند: جاریه را که
اسیر گرفته بودی، چه کردی؟ سلمة گفت: امیدوارم که او را با یکی از زنان ما که در بنیفزاره اسیر است،
مبادله کنم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دو یا سه مرتبه دیگر هم این مطلب را تکرار فرمودند و پرسیدند که: جاریه را چه کردی؟ سلمه فهمید که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به جاریه تمایل دارند؛ لذا او را به رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بخشید. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز او را به "
حزن بن ابی وهب" بخشیدند، و جاریه برای او دختری زایید.