واثق عباسی

از دانشنامه‌ی اسلامی


ولادت

هارون ملقب به الواثق پسر معتصم در شعبان سال 186 تولد یافت. مادرش کنیزکی بود رومی قراطیس نام.

واثق در دوران پدرش معتصم

واثق از جوانی خردمند و مدبر و سیاستمدار بود و معتصم هنگام غیاب از پایتخت مهمات امور را بدو می سپرد. به سال 220 که برای ساختن شهر سامره می رفت وی را در بغداد نایب خویش کرد و هم به سال 223 وی را به نیابت خویش به استقبال افشین فرستاد که از جنگ بابک خرمی فیروز آمده بود. معتصم به هنگام حیات واثق را ولیعهد کرد.

خلافت واثق

واثق پس از مرگ پدر به سال 227 خلافت یافت و مانند پدر تکیه وی به سرداران ترک بود که تعدادشان فزون شده بود و مقامات بلند یافته بودند. اشناس ترک را قدرتی فوق العاده بخشوده بود و تاجی مرصع نشان بر سر او نهاده بود.

اوضاع حکومت الواثق

در آغاز دوران وی قبایل قیس در دمشق بشوریدند و ولایتدار شهر را محاصره کردند، وجاء بن ایوب بفرماندهی سپاهی مأمور سرکوب ایشان شد و در مرج راهط بر شورشیان فیروز شد و هزار و پانصد کس از ایشان را بکشت. بقیه فراری شدند و آرامش استقرار یافت.

طبری گوید: بنی سلیم و طوایف دیگر در حجاز فساد آغازیدند و بازارها را یغما کردند و مردم آزاریشان بالا گرفت. راهها را بریدند و سپاه ولایتدار مدینه را تارومار کردند. الواثق به سال 230 سپاهی به فرماندهی بغای بزرگ سردار ترک سوی بنی سلیم فرستاد که پنجاه تن از ایشان را بکشت و به همین شمار اسیر گرفت و نیز یک هزار کس از مفسدان قوم را گرفت و در مدینه به زندان کرد آنگاه برای مطیع کردن بنی مره سوی عدن رفت. زندانیان مدینه خواستند از زندان درآیند و در مدینه فساد کنند. مردم مدینه اطرافشان را گرفتند و همه را تا آخر بکشتند و بغا از آن پس که شمال جزیره را آرام کرده بود و در جنوب و مرکز جزیره با قبایل مخالف خلیفه جنگ های بیهوده کرده بود به سامره بازگشت.

واثق نیز چون معتصم در رواج عقاید معتزله می کوشید و اندیشه های آنها را با خشونت به مردم تحمیل می کرد و همین قضیه مردم بغداد را برانگیخت که بر ضد او توطئه کردند. احمد بن نصر سرگروه ناراضی بود که مخلوق بودن قرآن را منکر بودند و کینه واثق را بدل داشتند و عزل او را می خواستند. گروه بسیار به دور نصر گرد آمدند و روزی را برای انجام توطئه معین کردند که شب پیش به علامت کار طبل بزنند اما آن دو مرد که عهده دار طبل زدن بودند در شب موعود شراب بسیار نوشیدند چنان که سر از پا نمی شناختند.

آن گروه که بر ناحیه شرقی بغداد بودند طبل همی زدند اما از آن گروه که در ناحیه غربی بودند جواب نیامد که طبالان مست بودند و توطئه از آن پیش که خطرناک شود فاش شد. احمد بن نصر و یاران وی دستگیر شدند و ایشان را به سامره به نزد واثق بردند و او مجلسی برای مناظره ترتیب داد و شورش و قیام بر ضد خلافت را مسکوت گذاشت و با احمد بن نصر درباره خلق قرآن به گفتگو پرداخت بدو گفت: احمد درباره قرآن چه می گویی؟ گفت: کلام خداست. گفت: مخلوق است؟ گفت: کلام خداست. گفت: درباره خدا چه می گویی؟ آیا به روز قیامت او را توانی دید؟ گفت: ای امیرمؤمنان در حدیث آمده که پیمبر فرموده روز رستاخیز پروردگارتان را خواهید دید چنان که ماهتاب را می بینید و ما پیرو حدیثیم. واثق به حاضران گفت: درباره او چه می گوئید؟ قاضی عبدالرحمن بن اسحاق گفت: خونش مباح است.

دیگری گفت: ای امیرمؤمنان خون وی را بده تا بنوشم! حاضران همه موافقت کردند جز ابن ابی داود قاضی القضاة که گفت: ای امیرمؤمنان! کافریست که باید به توبه وادارش کرد شاید بیمار است و یا عقلش خلل دارد. اما وی از عقیده خود بازنگشت و واثق شمشیر عمرو بن معدی کرب قهرمان معروف عرب را که در خاندان عباسی به یادگار بود، بخواست و چند ضربت بسر و گردن وی زد. یکی از خاصان خلافت نیز ضربتی زد و گردن نصر را ببرید و سرش را جدا کرد. آنگاه سر را به بغداد فرستادند و روزی چند در ناحیه غربی و چند روز در ناحیه شرقی بیاویختند. بر گوش وی رقعه ای بود که این سر مشرک گمراه احمد بن نصر است که خدایش بدست هارون الواثق بالله بکشت که حجت در کار خلق قرآن و انکار تشبیه بر او تمام بود و توبه بر او عرضه شد و انکار ورزید و خدا را شکر که وی را به جهنم خویش برد.

در عهد واثق ولایتداران نفوذ فراوان یافتند. عبدالله بن طاهر ولایت خراسان و طبرستان و کرمان داشت. کار جزیره و شام و مصر و مغرب با اشناس ترک بود و از جانب خویش ولایتداران به این نواحی می فرستاد و عبدالله و اشناس هر دو مقیم سامره بودند. واثق در سال 232 درگذشت و نتوانست بیش از شش سال خلافت نماید، بعد از او فرزند دیگر معتصم به نام متوکل خلیفه شد.

مورخین می گویند با مرگ واثق دوران طلایی دولت عباسیان هم سپری شد و این به سبب روشی بود که پدرش در پیش گرفته بود و او هم آن را ادامه داد.

منابع

حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، نقل از سایت حوزه، تاریخ بازیابی: 13 دی ماه 1391.

خلفای بنی عباس
سفاح (132-136) • منصور (136-158) • مهدى (158-169) • هادى (169-170) • هارون الرشید (170-193) • امین (193-198) • مأمون (198-218) • معتصم (218-227) • واثق (227-232) • متوکل (232-247) • منتصر (247-248) • مستعین (248-251) • معتز (251-255) • مهتدى (255-256) • معتمد (256-279) • معتضد (279-289) • مكتفى (289-295) • مقتدر (295-320) • قاهر (320-322) • راضی (322-329) • متقی (329-333) • مستكفى (333-334) • مطیع (334-363) • طایع (363-381) • قادر (381-422) • قائم (422-467) • مقتدی (467-487) • مستظهر (487-512) • مسترشد (512-529) • راشد (529-530) • مقتفى (530-555) • مستنجد (555-566) • مستضىء (566-575) • ناصر (575-622) • ظاهر (622-623) • مستنصر (623-640) • مستعصم (640-656)