تشخیص اعجازتشخیص اعجاز و زیبایی خاص قرآن نیازمند احاطه بر زبان عربی و فنون نگارش نظم و نثر آن است. ۱ - چگونگی معجزهمعجزه باید به گونهای انجام گیرد تا کارشناسان همان دوره به خوبی تشخیص دهند که آنچه ارائه شده، به درستی نشانه ماورای جهان طبیعت و بیرون از توان بشریت است و هیچگونه ظاهرسازی و رویهکاری در کار نیست (لبته این بدین معنا نیست که این تشخیص مخصوص همان دوره باشد؛ زیرا ضرورت دارد که در طول تاریخ روشن باشد آنچه بر دست انبیا انجام گرفته از توان بشریت به طور مطلق خارج است و با فعل و اراده ما فوقالطبیعه انجام گرفته و اگر فرضا امروزه ثابت گردد که آنچه در آن روزگار انجام گرفته از ابزاری استفاده شده که کاملا طبیعی ولی از دید کارشناسان آن روزگار پوشیده بوده است، لازمهاش آن خواهد بود که «العیاذ بالله» انبیا نیرنگباز ماهری بودهاند و در رسالت الهی دروغ گفتهاند. چنین احتمالی هرگز درباره انبیای عظام نشاید و ساحت قدس ایشان از هرگونه دغلبازی و تزویر به دور است.) و این واقعیت باید برای همیشه محفوظ بماند. لذا انبیا کارهایی انجام دادند که از توان ماهرترین کارشناسان آن دوره بیرون بوده تا اینکه به خوبی این تشخیص صورت گیرد و برای همیشه این برتری و تفوق روشن باشد. ۲ - قرآن معجزه اسلاماز همین رو معجزه اسلام، قرآن است که با شیواترین سبک و رساترین بیان و استوارترین محتوا بر عرب آن زمان عرضه شد؛ در حالی که یگانه مهارت عرب آن دوره در زبان و بیان آنان بوده و به خوبی تشخیص دادند که این سخن نمیتواند ساخته بشر باشد که اینگونه آنان را از همآوردی ناتوان سازد. البته این بلندای شیوه قرآنی - چه از لحاظ نظم و چه از لحاظ محتوا - همچنان پا بر جاست. ۲.۱ - سخنی از ولید بن مغیرهولید بن مغیره مخزومی که سخنوری نیرومند و از سران بلندپایه و سرشناس عرب به شمار میرفت، درباره قرآن چنین میگوید: «یا عجبا لما یقول ابن ابیکبشة (مشرکان، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) را با این عنوان یاد میکردند و او را به «ابوکبشة» نسبت میدادند. او مردی از قبیله «خزاعة» بود که در دیانت با قریش مخالفت ورزید. گویند او جد مادری پیامبر بود که او را به وی نسبت میدادند.) فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون و ان قوله لمن کلام الله...، آنچه فرزند ابن ابیکبشه میسراید، به خدا سوگند! نه شعر است و نه سحر و نه گزافگویی بیخردان، بیگمان گفته او سخن خداست...». ۲.۲ - سخنی دیگر از مغیرههم او - موقعی که از کنار پیامبر میگذشت و آیاتی چند از سوره مؤمن را که در نماز تلاوت میفرمود شنید - گفت: «و الله لقد سمعت من محمد آنفا کلاما ما هو من کلام الانس و لا من کلام الجن، و الله ان له لحلاوة، و ان علیه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغدق؛ و انه یعلو و ما یعلی، به خدا سوگند! چندی پیش از محمد (صلیاللهعلیهوآله) سخنی شنیدم که نه به سخن آدمیان میمانست و نه به سخن پریان. به خدا سوگند! سخن او شیرینی ویژهای و رویه زیبایی دارد. همچون درختی برومند و سر بر افراشته، که بلندای آن پر ثمر و اثربخش و پایه آن استوار است و ریشه مستحکم و گسترده دارد. همانا بر دیگر سخنان برتری خواهد یافت و سخنی دیگر بر آن برتر نخواهد گردید». [۱]
طبری، ابوجعفر، تفسیر طبری، ج۲۹، ص۹۸.
[۲]
سهیلی، الروض الانف، ج۲، ص۲۱.
[۳]
سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۸۸.
[۶]
ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۴۱۲.
[۹]
قاری، ملاعلی، شرح شفا، ج۱، ص۳۱۶.
[۱۰]
غزالی، احیاء العلوم، ج۱، ص۲۸۱، ط ۱۳۵۸ ه.
[۱۱]
شهرستانی، سید هبة الدین، المعجزة الخالدة، ص۲۱.
[۱۲]
حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۲، ص۵۰۷.
۲.۳ - روایتی درباره طفیل بن عمروطفیل بن عمرو دوسی که مردی شاعرپیشه و با اندیشه و از اشراف قریش به شمار میرفت، عازم خانه خدا گردید. کسانی از قریش به گرد او آمدند تا او را از حضور و شنیدن سخن پیامبر باز دارند، گوید: «محمد (صلیاللهعلیهوآله) را در مسجد یافتم و سخن او را شنیدم، خوشآیندم آمد. به دنبال او روانه شدم و با خود گفتم: وای بر تو، گوش فرا ده، اگر سخن راست گوید بپذیر و اگر نادرست بود ناشنیده بگیر. در خانه به خدمت او شتافتم و عرضه داشتم: آنچه داری بر من عرضه کن. او اسلام را بر من عرضه کرد و آیاتی چند از قرآن بر من تلاوت نمود، به خدا سوگند! چنین سخنی شیوا و جالب نشنیده بودم و مطالبی ارجمندتر از آن نیافته بودم؛ ازاینرو اسلام آوردم و شهادت به حق را از دل و جان بر زبان جاری ساختم». آنگاه به سوی قوم خود شتافت و سر گذشت خود را بر ایشان بازگو کرد و همگی اسلام را پذیرفتند و اوی کی از داعیان بلندآوازه اسلام شناخته شد. ۲.۴ - روایتی درباره نضر بن حارثنضر بن حارث بن کلده از سران قریش و تیزهوشان عرب شناخته میشد که با پیامبر اسلام (صلياللهعليهوآله) دشمنی آشکار داشت. لذا شهادت مانند او درباره عظمت قرآن و نیرومندی آن در پیشرفت دعوت، قابل توجه است. «و الفضل ما شهدت به الاعداء، بزرگی همان بس که دشمنان بر آن گواه شوند». او از درِ چارهندیشی درباره پیامبر (صلياللهعليهوآله) با سران قریش چنین گوید: «به خدا سوگند! پیش آمدی برایتان رخ داده که تاکنون چارهای برای آن نیندیشیدهاید. محمد در میان شما جوانی بود آراسته، مورد پسند همگان، در سخن راستگوترین و در امانتداری بزرگوارترین شما بود. تا هنگامی که مویهای سفید در دو طرف گونهاش هویدا گشت و آورد آنچه را که آورد، آنگاه گفتید: ساحر است. نه به خدا سوگند! هرگز به ساحری نمیماند. گفتید: کاهن است. نه به خدا سوگند! هرگز سخن او به سخن کاهنان نمیخورد. گفتید: شاعر است: نه به خدا سوگند! هرگز سخن او بر اوزان شعری استوار نیست. گفتید: دیوانه است. نه به خدا سوگند! هرگز رفتار او به دیوانگان نمیماند. پس خود دانید و درست بیندیشید، که رخداد بزرگی پیشآمد کرده که نباید آن را ساده گرفت». [۱۷]
سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۲۱ ـ ۳۲۰.
[۱۸]
ابناثیر، اسد الغابة، ج۳، ص۵۴.
[۱۹]
سیوطی، الدرالمنثور، ج۳، ص۱۸۰.
۲.۵ - روایتی درباره ابوالولید عتبةابوالولید عتبة بن ربیعه، که بزرگ قریش محسوب میشد، روزی با سران قریش در مسجد الحرام نشسته بود. پیامبر اسلام نیز در گوشه دیگر مسجد نشسته بود. عتبه رو به اشراف قریش کرده و گفت: «آیا روا میدارید که اکنون محمد (صلياللهعليهوآله) را تنها یافته، با او سخن گویم، باشد تا او را قانع سازم، او را تطمیع نموده، از دعوت خویش دست بردارد؟» البته این موقعی بود که امثال «حمزة بن عبدالمطلب» و جمعیت انبوهی به پیامبر اسلام گرویده بودند و روز به روز رو به افزونی بودند! همگی به او گفتند: «اگر میتوانی با او سخن گو و به هر گونهای میتوانی او را قانع ساز». عتبه نزد پیامبر آمده گفت: «ای فرزند برادر! - عرب را چنین عادت بود که افراد هر قبیله به افراد قبیله دیگر «یا ابن اخی» ای فرزند برادر خطاب میکردند - تو دارای شرف خانوادگی هستی، ولی چیزی را مدعی هستی که موجب برخورد و تفرقه میان قوم خود گردیده است. اکنون گوش فرا ده تا مطلبی را بر تو عرضه دارم!» پیامبر فرمود: «بگو، گوش فرا میدهم». عتبه گفت: «ای فرزند برادر! اگر هدف تو اندوختن ثروت است، آن اندازه اموال برای تو فراهم میسازیم تا ثروتمندترین مردم قریش گردی. اگر تشنه مقامی، تو را رئیس خود میگردانیم؛ و اگر خواسته باشی تو را فرمانروای خود میسازیم». سپس گفت: «آنکه بر تو ظاهر میگردد و چیزهایی با تو زمزمه میکند، خللی است که بر اعصاب تو اثر گذارده، حاضریم تو را با خرج خود کاملا مداوا کنیم و از بذل مال در این زمینه دریغ نورزیم...» عتبه میگفت و پیامبر کاملا ساکت، به تمام گفتههایش گوش فرا داد. آنگاه پیامبر (صلياللهعليهوآله) به او گفت: «آیا از گفتن مطالب خود پایان یافتی؟» گفت: «آری». فرمود: «پس اکنون به سخن من گوش فرا ده». عتبه گفت: «با جان و دل آمادهام». پیامبر (صلياللهعليهوآله) در این هنگام لب به تلاوت قرآن گشود و از ابتدای سوره فصلت شروع به خواندن نمود: « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ... کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ بَشِیرًا وَنَذِیرًا...» و همچنان ادامه داد و عتبه با تمام وجود گوش فرا میداد، دستها را به عقب سر بر زمین تکیه داده، مجذوب تلاوت پیامبر گردیده بود، تا موقعی که به آیه سجده رسید و پیامبر (صلياللهعليهوآله) سجده نمود. سپس گفت: «ای ابوالولید! شنیدی آنچه را که بر تو تلاوت کردم، اکنون این تو و اندیشه خود تا چگونه قضاوت نمایی!». در این هنگام عتبه از حالت جذبه روحی که به او دست داده بود، بیرون آمد و بدون آنکه چیزی بگوید بهسوی دوستانش روانه گشت. او را دگرگون دیدند و میان خود گفتند: عتبه با آن حالتی که رفت، با حالتی دیگر میآید. موقعی که نزد آنان نشست گفتند: «چه خبر آوردهای؟» گفت: «آنچه آوردهام، آن است که سخنی شنیدم، به خدا سوگند! هرگز چنین سخنی شیوا نشنیده بودم، به خدا سوگند! نه شعر است و نه سحر و نه کهانت، آنگونه که شما میپندارید. ای گروه قریش! از من بپذیرید و به من واگذار کنید. این مرد را به حال خود رها سازید و با او کاری نداشته باشید. به خدا سوگند! سخنی که من از وی شنیدم، پیآمد کلانی به دنبال دارد. اگر عرب با دست دیگران (جز قریش) کار او را ساختند از دست او آسوده شدهاید و اگر بر عرب پیروز آید - که آینده چنین مینماید - پس پیروزی او پیروزی شماست و فرمانروایی او فرمانروایی شما و عزت و آبروی او عزت و آبروی شماست. آنگاه شما به وسیله او خوشبختترین مردم جهان خواهید گردید». بدو گفتند: «ای ابوالولید! محمد (صلياللهعليهوآله) تو را با بیان خود سحر کرده است». گفت: «آنچه به شما گفتم، نظر من است، اکنون هرگونه خواهید رفتار کنید». [۲۲]
سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۱۴ ـ ۳۱۳.
۲.۶ - روایتی درباره ابوذر غفاریابوذر غفاری، جندب بن جناده، برادری داشت به نام «انیس» که شاعری توانا و همآوردطلب بود و در مسابقات شعری شرکت مینمود و بر اقران (هم آوردان) خود همواره برتری داشت. ابوذر گوید: «نیرومندتر از برادرم انیس شاعری را نیافتم، با دوازده شاعر نامی در دوران جاهلیت مسابقه داد و بر همه برتری یافت. او عازم مکه بود، به او گفتم: تو از سخن و سخنوری سر رشته داری، باشد از پیامبری که در آنجا به دعوت بر خواسته خبری برایم بیاوری. مدتی طولانی گذشت و از سفر آمد به او گفتم: چه کردی؟ گفت: مردی را در مکه دیدم که بر شیوه تو بود - ابوذر بیش از سه سال بود که خدا را عبادت میکرد و از بتان بیزاری میجست - و بر این گمان بود که خداوند او را به پیامبری فرستاده است. ابوذر گوید: به او گفتم: مردم چه میگویند؟ گفت: میگویند شاعر یا کاهن یا ساحر است؛ ولی من سخنان ناهنجار کاهنان را شنیدهام و اوزان شعری را خوب یاد دارم، هرگز بدان نمیماند، به خدا سوگند! او راست میگوید و مردم درباره او دروغ میگویند». [۲۳]
صحیح مسلم، ج۷، ص۱۵۳.
[۲۴]
قاضی عیاض، الشفا، ص۲۲۴.
[۲۵]
قاضی عیاض، شرح الشفا، ج۱، ص۳۲۰، چاپ اسلامبول، سال ۱۲۸۵.
[۲۶]
حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۳۳۹.
[۲۸]
عسقلانی، ابن حجر، الاصابه في تمييز الصحابه، ج۱، ص۷۶.
[۲۹]
عسقلانی، ابن حجر، الاصابه في تمييز الصحابه، ج۴، ص۶۳.
از این گواهیها از بزرگان و سخندانان عرب درباره قرآن فراوان است که تاریخ آن را ضبط کرده و در بستر تاریخ این گواهیها زنده بوده و برای همیشه جاویدانخواهد ماند. [۳۰]
معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، ج۴.
۳ - پانویس
۴ - منبعسایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «تشخیص اعجاز». ردههای این صفحه : مقالات اندیشه قم
|