گویش باصری
گویش باصری یکی از گویشهای زبان فارسی است که توسط مردم باصری مورد استفاده قرار میگیرد. مردم عامهٔ باصری در صحبت کردن اغلب کلماتی به کار میبرند که ریشهای در زبانهای پارسی باستان و پهلوی دارد و واژهها و ترکیبهای ناآشنای عربی در آن به ندرت یافت میشود که علت اصلی آن زندگی مردم ایل باصری در کوهستانها، عدم یکجانشینی و ارتباط کم با مناطق شهری بودهاست که پیامد آن آلوده نشدن این گویش به وامواژههای مختلف، به خصوص واژگان مربوط به زبان عربی بودهاست.
باصری | |
---|---|
باسری | |
زبان بومی در | ایران |
منطقه | استان فارس |
قومیت | باصری |
شمار گویشوران | ناشناخته (۷۲٬۰۰۰ اشارهشده ۱۳۹۳) |
زبانهای هندواروپایی
| |
فارسی | |
کدهای زبان | |
ایزو ۳–۶۳۹ | – |
گلاتولوگ | bass1257 |
این گویش در قسمتهای مرکزی استان فارس و به خصوص در میان عشایر کوچندهٔ باصری استفاده میشود. سایر باصریهایی که یکجانشین شدهاند در شهرها و روستاهای شهرستانهای آباده، اقلید، پاسارگاد، جهرم، مرودشت، شیراز، خرمبید، لارستان، سروستان و فسا زندگی میکنند. تحقیقات در مورد وضع حاضر گویش باصری نشان میدهد که این گویش در میان باصریهای مسن و بیسواد بیشتر تکلم میشود و باصریهای تحصیلکرده و جوان عمدتاً شباهت لهجه و تلفظ بیشتری به فارسی معیار دارند.
بین گویش باصری با زبان فارسی معیار از منظر واجشناسی و دستور زبان تفاوتهای جزئی وجود دارد، در حالی که بین این دو، نظام معنایی متفاوتی در جریان است و فریبواژهها، چوبواژهها، فرشواژهها، رنگواژهها، نام واژههای گوسفندان، اصطلاحات و ضربالمثلها و بهکارگیری واژهها در بافت معنایی متفاوت از زبان فارسی معیار از ویژگیهای بارز گویش باصری بهشمار میرود.
واجشناسی
واکهها
گویش باصری دارای ۶ واکه ساده /:u:/ , /æ/ , /e/ , /a/ , /i/ , /ɒ/ و ۴ واکه مرکب /ow/ , /ey/ , /oy/ , /æi/ است.
پیشین | پسین | |
---|---|---|
بسته | i | uː |
میانی | e | o |
باز | æ | ɒ |
همخوانها
گویش باصری دارای ۲۱ همخوان است درحالی که فارسی معیار از ۲۳ همخوان برخوردار است. در این گویش واج «ژ» استفاده نمیشود و با واج «ج» جایگزین میشود (مثال: مجگان به جای مژگان) و همچنین واجهای «غ» و «ق» هر دو «ق» در نظر گرفته میشوند.
لبی | لثوی | پسکامی | کامی | نرمکامی | زبانکی | چاکنایی | |
---|---|---|---|---|---|---|---|
خیشومی | m | n | |||||
انسدادی | p b | t d | k ɡ | q | ʔ | ||
انسایشی | dʒ tʃ | ||||||
سایشی | f v | s z | ʃ | x | h | ||
زنشی | ɾ | ||||||
ناسوده | l | j |
تفاوتها
عمدهٔ تفاوتهای گویش باصری با فارسی معیار در تلفظ و واژگان زبان فارسی میباشد و به ندرت تفاوتهای ساختاری در آن یافت میشود.
تلفظ فعلها
اغلب فعلهایی که در فارسی رسمی تلفظ میشوند در گویش باصری به صورتی دیگر مورد استفاده قرار میگیرند:
فارسی معیار | باصری | آوانوشت |
---|---|---|
می کُنَم | می کُنُم | mikonom |
می شَوَم | می شُم | mishom |
میگویم | می گُم | migom |
تلفظ ضمیر گوینده پیوسته
ضمیر گوینده پیوسته (اول شخص مفرد متصل) در این گویش به گونهای دیگر تلفظ میشود:
فارسی معیار | باصری | آوانوشت |
---|---|---|
کتابَم | کتابُم | ketabom |
مدادَم | مدادُم | medadom |
کشورمان | کشوَرومون | keshvaroomoon |
«و» به عنوان نشانه معرفه
اسامی معرفه بر خلاف فارسی معیار در این گویش نشانه دارند و مورد استفاده قرار میگیرد. اسم معرفه همانند the در انگلیسی یا ال در عربی به معنی کسی یا چیزی که میشناسیم میباشد. «و» که به آخر کلمات افزوده میشود همان نشانهٔ معرفه این گویش است:
فارسی معیار | باصری | آوانوشت |
---|---|---|
آن خانه | خونو | khoonow |
آن معلم | معلمو | moallemoo |
آن مدرسه | مدرسو | madresow |
تغییر در تلفظ واژگان
در گویش باصری با ادغام، حذف، افزایش، کاهش و قلب در تلفظ برخی از کلمات تغییراتی ایجاد میگردد:
فارسی معیار | باصری | آوانوشت |
---|---|---|
شام | شوم | shoom |
آسیاب | آسیو | asiow |
چپاول | چپو | chapow |
من | مه | meh |
رفت | ره | reh |
هست | هه | heh |
پراکندگی
این گویش در قسمتهای مرکزی استان فارس و به خصوص در میان عشایر کوچندهٔ باصری مورد استفاده قرار میگیرد. باصریهایی که یکجانشین شدهاند در شهرها و روستاهای منطقهای به طول حدود ۲۰۰ و عرض ۸۰ کیلومتر در استان فارس شامل شهرستانهای آباده، اقلید، پاسارگاد، جهرم، مرودشت، شیراز، خرمبید، لارستان و سروستان زندگی میکنند و برای سخن گفتن از گویش باصری استفاده میکنند.
واژهنامه
- مادر (نَنه)
- پدر (بوآ)
- برادر (کاکا/بَرار)
- خواهر (دَده)
- پدربزرگ (بابو)
- مادربزرگ (مامو)
- کثیف (پَچَل)
- خسیس (پیناس)
- فرد بسیار عزیز (بَبه)
- گرد و خاک (دولَخ)
- سر شیر (قِیماق)
- بزرگ (نَرگَد/نَرتا/گُت)
- لاغر (لیجمار/تالوش)
- میان بر (تابُر)
- کلیه (گُرده)
- ریختن (کُپ کردن)
- وارون (چَپّه)
- داد و فریاد (غرقو)
- کم حرف (گَمسه)
- عجله (اِشتو)
- چاق (گَبور)
- نازکنارنجی (نازلی)
- تنها (تاک)
- سیاه و سفید (آله)
- کشک تر (چِکَلوک)
- خارپشت (چوله)
- سوسک (خَزوک)
- رعد و برق (قُرّه تَراق)
- سرفه کردن (کاهیدن)
- تاب (هوچَک)
- پر خور (کُمّین)
- عقرب (دُم کُل)
- نوزاد قورباغه (ماهی موتو)
- گِل (شُل)
- حالت جمع نشستن (کُلوس)
- حرف مفت (جَفَنگ)
- نردبان (سِد)
- عریان (پَتی)
- صدا زدن (جار زدن)
- قاچ زدن (کَپه کردن)
- سَر (کَپ)
- آبستن (اوسَن)
- دعوا (جَر)
- مقدار خیلی کم (قوهت)
- تخت (کَت)
- ظرف (بادیه)
- حیلهگر (دِلو باز)
- محل دوشیدن شیر (دون گاه)
- بی حرکت (تیبیر)
- ضعف شدید در اثر گرسنگی (آلالوش)
- چرای شبانه (شو چَر)
- شجره نامه (سوسجره)
- نجاست (باپلشت)
- پیراهن (جومن)
- نَخ (سِلک)
- جوان (جُنگ)
- دکمه (کُچ)
- تگرگ (تَغِر)
- پنهان (هایِر)
اصطلاحات
اصطلاحات زیادی در مکالمات روزمره باصریها به کار میروند که برای افراد غیر باصری قابل فهم نیست؛ همانند:
- تالون شُده:جالیزی که محصول آن برداشت شده باشد
- پَسکی کردن:جمعآوری خوشههای باقیمانده پس از درو
- اُوخوس:زمین گودی که همیشه در آن آب جمع میشود و برای کشاورزی مناسب نیست.
- جای یورد:زمینی که گوسفندان طی مدتی در آن استراحت کردهاند و اکنون روی آن کشت شود وبسیار حاصلخیز است.
- خوره:نوعی خورجین دو قسمتی از جنس پنبه یا موی بز که پیش از انداختن بر روی الاغ دهان آن را میدوختند.
- کولور:ضایعات جو یا گندم که پس از درو در زمین بر جای میماند.
- دُژگال:نوعی علف هرز که در زمینهای کشاورزی و شالیزارها میروید.
ضربالمثلها
ضربالمثل گونهای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آنها نهفتهاست. بسیاری از این داستانها از یاد رفتهاند، و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛ بااینحال، در سخن بهکار میرود. در زیر به برخی از ضربالمثلهای رایج در گویش باصری میپردازیم:
- کُره را باید پای مادیان گرفت.
- هر دُم بریدهای چراگاه مخصوص به خود دارد.
- گراز هر چه هم چاق بشود گوشتش خوردنی نمیشود.
- هر کس سرش را جای پایش بگذارد و بخوابد باید تا صبح خواب آشفته ببیند.
- بی گدار نباید به آب زد.
- سگ نگران است که رو پلاس خوابیده و پلاس دلخور است که سگ روش خوابیده.
- سگ زرد برادر شغال است.
- اینها همه سر و ته یک کرباس هستند.
- مردم پرسان پرسان میروند هندوستان.
- سنار جگرک که سفره قلمکار نمی خواد.
- چاقو دستهٔ خودش را نمیبرد.
- همیشه راحتی و سود آنطرف رنج و زحمت قرار دارد.
- شب که شد از تاریکیش نترس.
- آب نطلبیده مراد است.
- تو بگو با چه کسانی دوست هستی تا من بگویم که چه کسی هستی.
- برهٔ نر برای کشته شدن زائیده میشود.
- این شتری است که در خانهٔ هر کسی زانو به زمین میگذارد.
- خر نخریده براش آخور نبند.
- سر بی درد را نباید دستمال بست.
- برادریمان به جا بزمان هفت سنار.
- باران نیامده نمدِ تر دوش نگیر.
- سزای بزِ گر را دم آغل میدهند.
- تو شیر دهانت را سوزاند به ماست فوت میکنی.
- نونم جو باشه گوشم خو باشه.
- هم از عدس سرحد بی نصیب شدیم هم از خرمای جهرم.
پانویس
- ↑ «Basseri». گلاتولوگ.
- ↑ «نسخه آرشیو شده». بایگانیشده از اصلی در ۲۳ آوریل ۲۰۱۶. دریافتشده در ۱۹ ژوئن ۲۰۱۶.
- ↑ Nordhoff, Sebastian; Hammarström, Harald; Forkel, Robert; Haspelmath, Martin, eds. (2013). "باصری[۱]". Glottolog 2.2. Leipzig: Max Planck Institute for Evolutionary Anthropology. ;
- ↑ یوسفی، احسان (۱۳۹۳). عشایر پارس. قشقایی.
- ↑ توکلی، غلامرضا (۱۳۷۹). ایل باصری از ترناس تا لهباز. هفت.
- ↑ Garrod, O. (1946). The nomadic tribes of Persia to‐day. Journal of the Royal Central Asian Society, 33(1), 32-46.
- ↑ توکلی، غلامرضا (۱۳۷۹). ایل باصری از ترناس تا لهباز. هفت.
- ↑ بررسی مقابلهای نظامهای واجی و معنایی گویش باصری فارس با زبان فارسی معیار. مهرداد امیری. مجله زبانشناسی، دانشگاه علامه طباطبائی، شماره ۳۲، پائیز ۱۳۹۸.
- ↑ قهرمانی ابیوردی، مظفر، تاریخ وقایع عشایر فارس. ص۹۹.
- ↑ علی رضا عزیزی. «ضربالمثلهای ایل باصری». باصری آنلاین. دریافتشده در ۷ می ۲۰۱۶.
منابع
- لغتنامه دهخدا، سرواژهٔ باصری.
- توکلی، غلامرضا، ایل باصری از تُرناس تا لَهباز
- یوسفی، احسان، عشایر پارس