خراج

از دانشنامه‌ی اسلامی

«خراج» به معنی باج و آنچه را که پادشاه و حاکم از رعایا گیرند می باشد. و در اصطلاح فقها به معناى مالیاتى است که به اصل زمین یا بر زمین هاى خراجیه، یعنى زمین هایى که با جنگ از کفّار گرفته شده بود قرار مى دادند. خراج باید صرف مصالح عامه مسلمین گردد؛ مانند حفظ امنیّت جاده ها، کمک به نیازمندان، حقوق سربازان و سایر نیازهاى حکومتى.

خراج در قرآن

واژه «خراج» فقط یک بار در قرآن کریم در آیه «أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجًا فَخَرَاجُ رَبِّک خَیرٌ وَهُوَ خَیرُ الرَّازِقِینَ» به کار رفته و به معنای عام لغوی خود، یعنی اعطای مال و پاداش (درآمد عبد از بندگى) تفسیر شده است. البته واژه «خَرْجاً» نیز در این آیه و آیه «قَالُوا یا ذَا الْقَرْنَینِ إِنَّ یأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَک خَرْجًا عَلَىٰ أَنْ تَجْعَلَ بَینَنَا وَبَینَهُمْ سَدًّا» آمده است که آن را «خراجا» هم قرائت کرده‌اند.

فرق خراج و باج

گفته اند: خراج آن چیزى است که در حاصل مزروعات گیرند، و باج آن چیزى که جهت حق صیانت و حفاظت از سوداگران گیرند. مالیاتى که بر اراضى وضع شود.

موارد خراج

خراج بر زمین هاى خراجى (اراضى خراجیه) وضع می شود و آنها زمین هائى می باشد که صاحبان کافر آنها با مسلمانان بر این صلح کرده باشند که زمین به ملک آنها باقى باشد و هر ساله مبلغى به حاکم اسلامى بپردازند و یا بر این مبنى که زمین از آن مسلمانان باشد و صاحبان قبلى، هر ساله مبلغى در ازاء بقائشان در آن زمین به مسلمانان بپردازند. و یا زمینى که مسلمانان به زور و قدرت از کفار گرفته و به زور بر آن سرزمین تسلط یافته باشند. نوع سوم زمین خراجى زمینى است که اهل آن (صاحبان پیشین کافر) از آن زمین جلاء وطن کرده و از آنجا هجرت نموده باشند.

خراج، گاه به مقاسمه باشد و آن جزء معینى است از محصول مانند ربع یا ثلث که امام قرار می دهد بر متصرفین در آن زمین و گاه خراج موظف باشد و آن مقدار معینى از نقد و طعام است.

در خبر است که پیغمبر صلی الله علیه و آله در مورد خراج خیبر چنین مقرر فرمود که زمین آنجا در برابر سهمى از درآمد آن در اختیار اهالى آنجا باشد.

از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده که فرمود: «اهل ذمه (کفار کتابى) اگر زمین در اختیار داشته باشند علاوه بر جزیه که به شمار نفراتشان است و به مردان آزاد بالغ اختصاص دارد، خراج نیز باید بپردازند و خراج مربوط به زمین است خواه مالک آن مرد باشد یا زن، بالغ یا نابالغ، حتى اگر اسلام اختیار کنند جزیه از آنها ساقط می شود ولى خراج همچنان بحال خود باقى است».

مصعب بن یزید انصارى گوید: امیرالمؤمنین على علیه السلام مرا به دریافت خراج چهار روستا: مدائن بهقیا ذات و نهر شیر و نهر جویر و نهر ملک بگماشت و دستور فرمود که از هر جریب (شصت ذراع در شصت ذراع) زمین کشت انبوه، یک درهم و نیم و هر جریب کشت متوسط، یک درهم و هر جریب نازک (کم محصول)، دو ثلث درهم و بر هر جریب باغ انگور یا باغ درخت خرما یا مخلوط از انگور و خرما، ده درهم بستانم و بابت نخلهاى تک تکى که از روستا جدا می باشند چیزى نگیرم تا راهگذاران از آنها استفاده کنند و فرمود: از خوانین و دهبانانى که بر اسبهاى نر سوار می شوند و انگشتر طلا بدست می کنند هر یک چهل و هشت درهم و طبقه متوسط و کسبه بازار هر یک بیست و چهار درهم و طبقه ضعیف هر یک دوازده درهم بستانم و جمع درآمد یکسال دوازده میلیون درهم شد که به حضرت تسلیم نمودم.

در عهدنامه امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر در این باره چنین آمده: «اى مالک! باید توجه تو به آبادانى زمین (که خراج بر آن وضع شده) بیش از توجهت به ستاندن خراج باشد، زیرا خراج آنگهى بدست آید که زمین (کشت) آباد باشد و کسى که خراج را بدون آبادانى زمین بخواهد کشور را به ویرانى و بندگان را به تباهى کشیده و آن حکومت جز مدتى کوتاه پایدار نماند، پس اگر خراج دهندگان از سنگینى (مالیات) یا آفت محصول یا قطع شدن بهره آب یا از نیامدن باران یا از خرابى زمین بر اثر پوشیده شدن آن بزیر آب یا از بى آبى شکایت کردند، به ایشان تخفیف بده بدان مقدار که امیدوار گردى کارشان سامان یافته است. و باید سبک ساختن سنگینى بار ایشان بر تو گران نیاید زیرا تخفیفى که به آنها می دهى اندوخته اى است که به آبادانى کشور و آرایش حکومتت به تو بازمی گردانند. به علاوه این که خوشبینى و ستایش آنها را بخود جلب نموده اى و دیگر این که تو خود خرسندى که عدل و داد را در میان آنان گسترده ولذا در برابر رفاه و آسایشى که به آنها داده اى آسوده خاطرى که اگر حادثه ناگوارى براى کشورت رخ دهد آنان نیروى ذخیره تو باشند و با طیب خاطر و خوشدلى تو را در آن امر مهم بکار آیند که آنان به عدل تو خو کرده و به مهربانیت به تو مهر می ورزند، زیرا به کشور آباد آنچه بار کنى توان کشش آن را دارد و (این را بدانکه) زمین آنگاه ویران گردد که کارکنان در آن زمین تهى دست شوند و آنان در آن هنگام تهیدست گردند که حکمرانان (بجاى این که به آبادانى زمین بپردازند) به گرد آوردن مالیات بپردازند و به دوام حکومتشان بدگمان بودند و از روزگار پند نگیرند.»

پانویس

  1. سوره مؤمنون: ۷۲.
  2. سوره کهف: ۹۴.
  3. ناظم الاطباء.
  4. المنجد.
  5. مستدرک، جهاد، باب ۵۶.
  6. وسائل: ۱۱/۱۱۵.
  7. نهج البلاغه، نامه ۵۱.

منابع