ترکیببند
ترکیببند مجموعهٔ چند غزل یا قصیده بر یک وزن که هر کدام قافیهٔ مخصوص به خود را دارد و بیتهای متفاوتی در بین هر غزل، عامل اتصال غزلها با یکدیگر است. تفاوت اساسی ترکیببند و ترجیعبند در این است که در ترجیعبند، بیت ترجیع همهٔ قسمتها یکسان است، ولی در ترکیببند، بیت ترکیب متفاوت و قافیهای هر بار بهگونهای دیگر دارد. معروفترین ترکیببندهای فارسی از محتشم کاشانی (واقعهٔ کربلا) و جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی (در نعت پیامبر اسلام) و وحشی بافقی (شرح پریشانی) است. موضوع ترکیببند مواردی از قبیل مدح، وصف، رثا، عشق، و عرفان را دربر میگیرد..
بلندترین ترکیب بند زبان فارسی از فدایی مازندرانی در شرح واقعه کربلا در ۴۰۰۰ بیت سروده شدهاست.
ترکیب بند شرح پریشانی از وحشی بافقی
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید | داستان غم پنهانی من گوش کنید | |
قصهٔ بیسروسامانی من گوش کنید | گفتوگوی من و حیرانی من گوش کنید | |
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟ | ||
سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟ | ||
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم | ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم | |
عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم | بستهٔ سلسلهٔ سلسلهمویی بودیم | |
کس در آن سلسله غیر از من و دل، بند نبود | ||
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود | ||
نرگس غمزهزنش اینهمه بیمار نداشت | سنبل پُرشکنش هیچ گرفتار نداشت | |
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت | یوسفی بود، ولی هیچ خریدار نداشت | |
اول آنکس که خریدار شدش من بودم | ||
باعث گرمی بازار شدش من بودم | ||
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او | داد رسوایی من شهرت زیبایی او | |
بسکه دادم همهجا شرح دلارایی او | شهر پُر گشت ز غوغای تماشایی او | |
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد | ||
کی سر برگ منِ بیسروسامان دارد؟ | ||
چاره این است و ندارم به از این رای دگر | که دهم جای دگر دل به دلآرای دگر | |
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر | بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر | |
بعد از این رای من این است و همین خواهد بود | ||
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود | ||
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکیست | حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکیست | |
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو یکیست | نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکیست | |
این ندانسته که قدر همه یکسان نبُوَد | ||
زاغ را مرتبهٔ مرغ خوشالحان نبُوَد | ||
چون چنین است پی کار دگر باشم، بِه | چند روزی پی دلدار دگر باشم، بِه | |
عندلیب گل رخسار دگر باشم بِه | مرغ خوشنغمهٔ گلزار دگر باشم بِه | |
نوگلی کو که شوم بلبل دستانسازش | ||
سازم از تازهجوانان چمن ممتازش | ||
آنکه بر جانم از او دمبهدم آزاری هست | میتوان یافت که بر دل ز منش باری هست | |
از من و بندگی من اگرش عاری هست | بفروشد، که به هر گوشه خریداری هست | |
به وفاداری من نیست در این شهر کسی | ||
بندهای همچو مرا هست خریدار بسی | ||
مدتی در ره عشق تو دویدیم، بس است | راه صد بادیهٔ درد بریدیم، بس است | |
قدم از راه طلب باز کشیدیم، بس است | اول و آخر این مرحله دیدیم، بس است | |
بعد از این ما و سر کوی دلآرای دگر | ||
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر | ||
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود | آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود | |
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود | چه گمان غلط است این، برود چون نرود | |
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود | ||
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود | ||
ای پسر، چند به کام دگرانت بینم | سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم | |
مایهٔ عیش مدام دگرانت بینم | ساقی مجلس عام دگرانت بینم | |
تو چه دانی که شدی یار چه بیباکی چند | ||
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند | ||
یار این طایفهٔ خانهبرانداز مباش | از تو حیف است، به این طایفه دمساز مباش | |
میشوی شهره، به این فرقه همآواز مباش | غافل از لعب حریفان دغاباز مباش | |
به که مشغول به این شغل نسازی خود را | ||
این نه کاریست، مبادا که ببازی خود را | ||
در کمین تو بسی عیبشماران هستند | سینه پر درد ز تو، کینهگذاران هستند | |
داغ بر سینه ز تو، سینهفگاران هستند | غرض اینست که در قصد تو یاران هستند | |
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری | ||
واقف کَشّیِ خود باش که پایی نخوری | ||
گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت | وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت | |
شد دلآزرده و آزردهدل از کوی تو رفت | با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت | |
حاشلله که وفای تو فراموش کند | ||
سخن مصلحتآمیز کسان گوش کند |
منابع
- ↑ آرایههای ادبی (قالبهای شعر، بیان و بدیع)(ISBN 964-05-0036-4)