آذر بیگدلی
آذر بیگدلی، لطفعلی بیگ شاملو (۱۱۳۴-۱۱۹۵ق/۱۷۲۲-۱۷۸۱م)، شاعر و تذکرهنویس سدهٔ دوازدهم هجری.
آذر بیگدلی | |
---|---|
نام اصلی | لطفعلیبیک |
زاده | ۱۱۳۴ (قمری) ۱۱۰۱ خورشیدی اصفهان، |
درگذشته | ۱۱۹۵ (قمری) ۱۱۶۰ خورشیدی قم، |
آرامگاه | قم |
لقب | آذر |
پیشه | شاعر، تذکرهنویس و ادیب |
ملیت | ایرانی |
کتابها | تذکره آتشکده یا آتشکده آذر منظومه یوسف و زلیخا |
پدر و مادر | آقاخان بیگدلی شاملو |
زندگی
لطفعلیبیک (آذر) بیگدلی، (پسر آقاخان بیگدلی شاملو) در اصفهان به دنیا آمد. در ایّام کودکی او به سبب بروز فتنهٔ محمود افغان خانوادهاش به ناچار از اصفهان به قم مهاجرت کرد؛ و پس از ۱۴ سال زندگی در قم با پدر خود که به حکومت لار منصوب شده بود، به فارس رفت، ولی ۲ سال بعد، پس از مرگ پدر، با عمّ خود عازم سفر حج و زیارت عتبات شد و پس از مراجعت به خراسان رفت. در خراسان به اردوی نادرشاه پیوست و همراه اردوی نادری از راه مازندران به آذربایجان رفت. پس از این سفر، عازم عراق عجم شد و در اصفهان سکنی گزید، و چندی به خدمت دیوانی مشغول شد، لیکن سرانجام از امور دیوانی کناره گرفت و به تصوّف روی آورد و به سلوک پرداخت و در پایان عمر در شهر قم اقامت کرد و در همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد.
آذر در آغاز شاعری «واله» و «نکهت» تخلّص میکرد، ولی بعداً تخلّص «آذر» را برای خود برگزید. وی با کسانی چون شعله و مشتاق و هاتف و شاعران دیگری که نهضت بازگشت ادبی را بنیاد نهاده بودند، مصاحبت و همکاری داشت و در شیوهٔ شاعری از «طرز فصحای متقدّمین» پیروی میکرد. آذر در بیشتر انواع شعر از غزل و قصیده و مثنوی و رباعی طبعآزمایی کردهاست. وی قصایدی در مدح جانشینان نادر و کریمخان زند و برخی از معاصران خود دارد. مضمون غزلیّاتش غالباً عرفانی و اخلاقی و عاشقانه است.
وی علاوه بر دیوان اشعار، مشتمل بر ده هزار بیت، یک مثنوی به نام یوسف و زلیخا دارد که به شیوهٔ یوسف و زلیخای جامی سروده است. مثنوی دیگری نیز به نام گنجینه به تقلید بوستان سعدی به او منسوب است. مهمترین اثر آذر بیگدلی تذکرهٔ عمومی معروف و مفصّل او آتشکده مشهور به آتشکدهٔ آذر است که آن را در طی ۳۰ سال به نام کریمخان گردآوری و تألیف کردهاست.
لطفعلی آذر بیگدلی دربارهٔ حکیم نظامی شاعر نامدار ایرانی تحقیقهای زیادی کرده و در مقدمه یوسف و زلیخا خود نگاشته است:
نمونه شعر
به شیخ شهر، فقیری ز جوع برد پناه | بدین امیدکه ز جود، خواهدش نان داد | |
هزار مسئله پرسیدش از مسائل و گفت: | اگر جواب ندادی نبایدت نان داد! | |
نداشت حال جدال آن فقیر و شیخ غیور | ببرد آبش و نانش نداد تا جان داد | |
عجبکه با همه دانایی این نمیدانست | که «حق» به «بنده» نه روزی به شرط ایمان داد | |
من و ملازمت آستان پیر مغان | که جام می به کف کافر و مسلمان داد |
جستارهای وابسته
منابع
- لغتنامه دهخدا
- فرهنگ فارسی معین، جلد پنجم، چاپ بیستم، انتشارات امیرکبیر/ ۱۳۸۲ خورشیدی
- دائرةالمعارف بزرگ اسلامی