واجب
معنای لغوی واجب
- لازم، ضروری
- فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد.
- سزاوار، شایسته
- مایحتاج
واجب در علم فقه
واجب در فقه به کارهایی می گویند که خداوند به انجامِ آنها امر فرموده است و انجام دادن آنها لازم است به طوری که اگر انجام نگیرد، عقوبت الهی و عذاب الهی را به دنبال دارد.
انواع واجب
- واجب تعبدی: قسمتی از واجبات باید به همراه نیت و قصد قربت به جای آورده شوند مانند نماز و روزه که به آنها واجبات تعبدی می گویند.
- واجب توصلی: عباداتی که لازم نیست به همراه نیت و قصد قربت به جا آورده شوند، مانند تطهیر بدن و لباس و امر به معروف و غسل میت. به عبارت دیگر در واجبات توصلی انگیزه امر معلوم است ولی در واجبات تعبدی غرض و مقصود شارع معلوم نیست، گرچه فلسفه و حکمتی دارد و مکلفین صرفاً برای تعبد به امر خداوند انجام می دهند.
- واجب عینی: واجبی است که همه مکلفین باید انجام دهند، مانند نمازهای یومیه.
- واجب کفایی: آن است که با عمل عده ای از عهده دیگران ساقط است، مانند تطهیر مسجد، تدفین میت و...
- واجب تعیینی: واجبی است که نمی توان کار دیگری را جایگزین آن ساخت مثل نمازهای یومیه.
- واجب تخییری: که مکلف می تواند یکی از چند کار را اختیار کند مانند کفاره روزه که مکلف مخیر است بین آزادکردن بنده و شصت روز روزه و اطعام شصت نفر.
- واجب مضیق: گاهی واجب، وقت محدودی دارد که از آن به تعبیر می شود، مثل نماز آیات برای ماه گرفتگی.
- واجب موسع: واجب گاهی وقت وسیعی دارد که از آن تعبیر می شود به واجب موسع، مانند نمازهای یومیه.
منابع
- محمود اکبری، احکام جوانان.
- فرهنگ فارسی معین، ذیل واژه واجب.
رده: