معراج
معراج سیر و سفری شبانه است که خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داد و او را از مکه به بیت المقدس و از آنجا به آسمانها برد تا نشانههاى عظمت و قدرت حق را مشاهده کند.
محتویات
معراج پیامبر اکرم در قرآن
معراج پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به تصریح قرآن کریم در سایه عبودیت آن حضرت رخ داده است. آغاز ماجرای معراج در سوره اسراء چنین آمده است: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ». پاک و منزه است خدایى که در (مبارک) شبى بنده خود (محمّد) را از مسجد حرام (مکه معظّمه) به مسجد اقصایى که پیرامونش را مبارک و پر نعمت ساختیم سیر داد تا آیات و اسرار غیب خود را به او بنماییم که او (خدا) به حقیقت شنوا و بیناست.
بخشی از جریان معراج نیز در سوره نجم آمده است:
حدیث معراج
قمى در تفسیر خود از پدرش از ابن ابى عمیر از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، براق را براى رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردند، یکى مهار آن را گرفت و دیگرى رکابش را و سومى جامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را در هنگام سوار شدن مرتب کرد، در این موقع براق بناى چموشى گذاشت که جبرئیل او را لطمه اى زد و گفت: آرام باش اى براق، قبل از این پیغمبر، هیچ پیغمبرى سوار تو نشده، و بعد از این هم کسى همانند او، سوارت نخواهد شد. آنگاه اضافه فرمود که براق بعد از لطمه آرام شد و او را مقدارى که خیلى زیاد هم نبود بالا برد، در حالى که جبرئیل هم همراهش بود، و آیات خدایى را از آسمان و زمین به وى نشان مى داد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله خودش فرموده: که در حین رفتن ناگهان یک منادى از سمت راست ندایم داد که هان اى محمد! ولى من پاسخ نگفته و توجهى به او نکردم. منادى دیگر از طرف چپ ندایم داد که هان اى محمد! به او نیز پاسخ نگفته و توجهى ننمودم، زنى با دست و ساعد برهنه و غرق در زیورهاى دنیوى به استقبالم آمد و گفت اى محمد به من نگاه کن تا با تو سخن گویم به او نیز توجهى نکردم و همچنان پیش مى رفتم که ناگهان آوازى شنیدم و از شنیدنش ناراحت شدم، از آن نیز گذشتم، این جا بود که جبرائیل مرا پایین آورد و گفت اى محمد، نماز بخوان من مشغول نماز شدم سپس گفت هیچ مى دانى کجا است که نماز مى خوانى؟ گفتم: نه، گفت: طور سینا است، همان جا است که خداوند با موسى تکلم کرد، تکلمى مخصوص، آن گاه سوار شدم، خدا مى داند که چقدر رفتیم که به من گفت پیاده شو و نماز بگزار. من پایین آمده نماز گزاردم، گفت: هیچ مى دانى کجا نماز خواندى؟ گفتم نه، گفت این بیت اللحم بود، و بیت اللحم ناحیه ایست از زمین بیت المقدس که عیسى بن مریم در آن جا متولد شد.
آنگاه سوار شده به راه افتادیم تا به بیت المقدس رسیدیم، پس براق را به حلقه اى که قبلا انبیاء مرکب خود را به آن مى بستند بسته وارد شدم در حالى که جبرئیل همراه و در کنارم بود، در آن جا به ابراهیم خلیل و موسى و عیسى در میان عده اى از انبیاء که خدا مى داند چقدر بودند برخورد نمودم که همگى به خاطر من اجتماع کرده بودند و مهیاى نماز بودند و من شکى نداشتم در این که به زودى جبرئیل جلو مى ایستد و بر همه ما امامت مى کند ولى وقتى صف نماز مرتب شد جبرئیل بازوى مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبى نیست.
آنگاه خازنى نزدم آمد در حالى که سه ظرف همراه داشت یکى شیر و دیگرى آب و سومى شراب و شنیدم که مى گفت اگر آب را بگیرد هم خودش و هم امتش غرق مى شوند و اگر شراب را بگیرد هم خودش و هم امتش گمراه مى گردند و اگر شیر را بگیرد خود هدایت شده و امتش نیز هدایت مى شوند.
آنگاه فرمود: من شیر را گرفتم و از آن آشامیدم، جبرئیل گفت: هدایت شدى و امتت نیز هدایت شدند. آن گاه از من پرسید: در مسیرت چه دیدى؟ گفتم: صداى هاتفى را شنیدم که از طرف راستم مرا صدا زد. پرسید: آیا تو هم جوابش را دادى؟ گفتم: نه و هیچ توجهى به آن نکردم. گفت: او مبلغ یهود بود اگر پاسخش گفته بودى امتت بعد از خودت به یهودى گرى مى گرائیدند.
سپس پرسید: دیگر چه دیدى؟ گفتم: هاتفى از طرف چپم صدایم زد، پرسید: آیا تو هم جوابش گفتى؟ گفتم: نه و توجهى هم نکردم، گفت: او داعى مسیحیت بود اگر جوابش مى دادى امتت بعد از تو مسیحى مى شدند. آنگاه پرسید: چه کسى در روبرویت ظاهر شد؟ گفتم: زنى دیدم با بازوانى برهنه که همه زیورهاى دنیوى بر او بود به من گفت: اى محمد به سوى من بنگر، تا با تو سخن گویم، جبرئیل پرسید: آیا تو هم با او سخن گفتى؟گفتم: نه سخن گفتم و نه به او توجهى کردم. گفت: او دنیا بود اگر با او هم کلام مى شدى امتت دنیا را بر آخرت ترجیح مى دادند.
آنگاه آوازى هول انگیز شنیدم که مرا به وحشت انداخت. جبرئیل گفت: اى محمد مى شنوى؟ گفتم: آرى، گفت این سنگى است که من هفتاد سال قبل از لب جهنم به داخل آن پرتاب کرده ام الآن در قعر جهنم جاى گرفت و این صدا از آن بود، اصحاب مى گویند: به همین جهت رسول خدا صلی الله علیه و آله تا زنده بود خنده نکرد.
آن گاه فرمود: جبرئیل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنیا رسیدیم و در آن فرشته اى را دیدم که او را اسماعیل مى گفتند و هم او بود صاحب خطفه که خداى عزوجل درباره اش فرموده: «إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ» مگر کسى که خبر را برباید پس تیر شهاب او را دنبال مى کند. و او هفتاد هزار فرشته زیر فرمان داشت که هر یک از آنان هفتاد هزار فرشته دیگر زیر فرمان داشتند. فرشته مذکور پرسید اى جبرئیل، این کیست همراه تو؟ گفت: این محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله است، پرسید: مبعوث هم شده؟
گفت: آرى، فرشته در را باز کرد من به او سلام کردم او نیز به من سلام کرد من جهت او استغفار کردم او هم جهت من استغفار کرد و گفت: مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح و هم چنین ملائکه یکى پس از دیگرى به ملاقاتم مى آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آن جا هیچ فرشته اى ندیدم مگر آن که خوش و خندانش یافتم تا این که فرشته اى دیدم که از او مخلوقى بزرگتر ندیده بودم، فرشته اى بود کریه المنظر و غضبناک او نیز مانند سایرین با من برخورد نمود، هر چه آن ها گفتند او نیز بگفت و هر دعا که ایشان در حقم نمودند او نیز کرد، اما در عین حال هیچ خنده نکرد، آن چنان که دیگر ملائکه مى کردند.
پرسیدم: اى جبرئیل این کیست که این چنین مرا به فزع انداخت؟ گفت: جا دارد که ترسیده شود خود ما هم همگى از او مى ترسیم او خازن و مالک جهنم است، و تاکنون خنده نکرده، و از روزى که خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غیظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنه کاران - مى افزاید، و خداوند به دست او از ایشان انتقام مى گیرد، و اگر بنا بود به روى احدى تبسم کند، چه آن ها که قبل از تو بودند و چه بعدی ها قطعا به روى تو تبسم مى کرد، پس من بر او سلام کردم و او بر من سلام کرده به نعیم بهشت بشارتم داد.
پس من به جبرئیل گفتم: آیا ممکن است او را فرمان دهى تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟ جبرئیل (یعنى همان کسى که خداوند درباره اش فرمود: «مُطاعٍ ثَمَّ أَمِِينٍ») گفت: آرى، و به آن فرشته گفت: اى مالک، آتش را به محمد نشان بده، او پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود لهیب و شعله اى از آن بیرون جست و به سوى آسمان سر کشید و هم چنان بالا رفت که گمان کردم مرا نیز خواهد گرفت، به جبرئیل گفتم دستور بده پرده اش را بیندازد، او نیز مالک را گفت تا به حال اولش برگردانید.
آن گاه به سیر خود ادامه دادم، مردى گندمگون و فربه را دیدم از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این پدرت آدم است، سپس مرا معرفى بر آدم نمود و گفت: این ذریه تو است، آدم گفت (آرى) روحى طیب و بویى طیب از جسدى طیب.
رسول خدا صلی الله علیه و آله به این جا که رسید سوره مطففین را از آیه هفدهم که مى فرماید: «كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ* وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ* كِتَابٌ مَرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» تا آخر سوره را تلاوت فرمود، پس آن گاه فرمود: من به پدرم آدم سلام کردم، او هم بر من سلام کرد، من جهت او استغفار نموده او هم جهت من استغفار کرد و گفت مرحبا به فرزند صالحم پیغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح.
آن گاه به فرشته اى از فرشتگان گذشتم که در مجلسى نشسته بود، فرشته اى بود که همه دنیا در میان دو زانویش قرار داشت، در این میان دیدم لوحى از نور در دست دارد و آن را مطالعه مى کند، و در آن چیزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ مى نگریست و نه به راست و قیافه اى (چون قیافه مردم) اندوهگین به خود گرفته بود، پرسیدم: این کیست اى جبرئیل؟
گفت: این ملک الموت است که دائما سرگرم قبض ارواح مى باشد، گفتم مرا نزدیکش ببر قدرى با او صحبت کنم. وقتى مرا نزدیکش برد سلامش کردم و جبرئیل وى را گفت که این محمد نبى رحمت است که خدایش به سوى بندگان گسیل و مبعوث داشته. عزرائیل مرحبا گفت و با جواب سلام تحیتم داد و گفت: اى محمد مژده باد تو را که تمامى خیرات را مى بینم که در امت تو جمع شده. گفتم حمد خداى منان را که منت ها بر بندگان خود دارد، این خود از فضل پروردگارم مى باشد آرى رحمت او شامل حال منست، جبرئیل گفت: این از همه ملائکه شدیدالعمل تر است پرسیدم آیا هر که تاکنون مرده و از این به بعد مى میرد او جانش را مى گیرد؟ گفت: آرى از خود عزرائیل پرسیدم آیا هر کس در هر جا به حال مرگ مى افتد تو او را مى بینى و در آن واحد بر بالین همه آن ها حاضر مى شوى؟ گفت: آرى. ملک الموت اضافه کرد که در تمامى دنیا در برابر آن چه خدا مسخر من کرده و مرا بر آن سلطنت داده بیش از یک پول سیاه نمى ماند که در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداند و هیچ خانه اى نیست مگر آن که در هر روز پنج نوبت وارسى مى کنم و وقتى مى بینم مردمى براى مرده خود گریه مى کنند مى گویم گریه مکنید که باز نزد شما برمى گردم و آن قدر مى آیم و مى روم تا احدى از شما را باقى نگذارم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود اى جبرئیل فوق مرگ واقعه اى نیست! جبرئیل گفت: بعد از مرگ شدیدتر از خود مرگ است.
آن گاه فرمود به راه خود ادامه دادیم تا به مردمى رسیدیم که پیش رویشان طعام هایى از گوشت پاک و طعام هایى دیگر از گوشت ناپاک بود. ناپاک را مى خوردند و پاک را فرو مى گذاشتند پرسیدم اى جبرئیل این ها کیانند؟ گفت: این ها حرام خوران از امت تو هستند که حلال را کنار گذاشته و از حرام استفاده مى برند.
فرمود: آن گاه فرشته اى از فرشتگان را دیدم که خداوند امر او را عجیب کرده بود بدین صورت که نصفى از جسد او را از آتش و نصف دیگرش را از یخ آفریده بود که نه آتش یخ را آب مى کرد و نه یخ آتش را خاموش و او با صداى بلند مى گفت: "منزه است خدایى که حرارت این آتش را گرفته نمى گذارد این یخ را آب کند، و برودت یخ را گرفته نمى گذارد این آتش را خاموش سازد، بارالها اى خدایى که میان آتش و آب را سازگارى دادى میان دل هاى بندگان با ایمانت الفت قرار ده"، پرسیدم: اى جبرئیل این کیست؟
گفت: فرشته ایست که خدا او را به اکناف آسمان و اطراف زمین ها موکل نموده و او خیرخواه ترین ملائکه است نسبت به بندگان مؤمن از سکنه زمین، و از روزى که خلق شده همواره این دعا را که شنیدى به جان آنان مى کند.
و دو فرشته در آسمان دیدم که یکى مى گفت پروردگارا به هر کسى که انفاق مى کند خلف و جایگزینى عطا کن و به هر کسى که از انفاق دریغ مى ورزد تلف و کمبودى ده.
آنگاه به سیر خود ادامه داده به اقوامى برخوردم که لب هایى داشتند مانند لب هاى شتر، گوشت پهلوی شان را قیچى مى کردند و به دهان شان مى انداختند، از جبرئیل پرسیدم: این ها کیانند؟ گفت: سخن چینان و مسخره کنندگانند.
باز به سیر خود ادامه داده به مردمى برخوردم که فرق سرشان را با سنگ هاى بزرگ مى کوبیدند. پرسیدم: این ها کیانند؟ گفت: آنان که نماز عشاء نخوانده مى خوابند.
باز به سیر خود ادامه دادم به مردمى برخوردم که آتش در دهانشان مى انداختند و از پائین شان بیرون مى آمد. پرسیدم: این ها کیانند. گفت: این ها کسانى هستند که اموال یتیمان را به ظلم مى خورند که در حقیقت آتش مى خورند و بزودى به سعیر جهنم مى رسند.
آنگاه پیش رفته به اقوامى برخوردم که از بزرگى شکم احدى از ایشان قادر به برخاستن نبود از جبرئیل پرسیدم: این ها چه کسانى هستند؟ گفت: این ها کسانى هستند که ربا مى خورند، برنمى خیزند مگر برخاستن کسى که شیطان ایشان را مس نموده و در نتیجه احاطه شان کرده.
در این میان به راه آل فرعون بگذشتم که صبح و شام بر آتش عرضه مى شدند و مى گفتند پروردگارا قیامت کى به پا مى شود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پس از آن جا گذشته به عده اى از زنان برخوردم که به پستان هاى خود آویزان بودند، از جبرئیل پرسیدم: این ها چه کسانى هستند؟ گفت: این ها زنانى هستند که اموال همسران خود را به اولاد دیگران ارث مى دادند. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: غضب خداوند شدت یافت درباره زنى که فرزندى را که از یک فامیل نبوده داخل آن فامیل کرده و او در آن فامیل به عورات ایشان واقف گشته اموال آنان را حیف و میل کرده است.
آن گاه فرمود: (از آنجا گذشته) به عده اى از فرشتگان خدا برخوردم که خدا به هر نحو که خواسته خلقشان کرده و صورت هایشان را هر طور خواسته قرار داده هیچ یک از اعضاى بدنشان نبود مگر آن که جداگانه از همه جوانب و به آوازهاى مختلف خدا را حمد و تسبیح مى کردند، و فریاد آنان به ذکر و گریه از ترس خدا بلند بود، من از جبرئیل پرسیدم این ها چه کسانى هستند؟
گفت: خداوند این ها را همین طور که مى بینى خلق کرده و از روزى که خلق شده اند هیچ یک از آنان به رفیق بغل دستى خود نگاه نکرده و حتى یک کلمه با او حرف نزده از ترس و خشوع در برابر خدا به بالاى سر خود و پائین پایشان نظر نینداخته اند من به ایشان سلام کرده ایشان بدون این که به من نگاه کنند با اشاره جواب دادند، آرى خشوع در برابر خدا اجازه چنین توجهى را به ایشان نمى داد، جبرئیل مرا معرفى نمود، و گفت: این محمد پیغمبر رحمت است که خدایش به سوى بندگان خود به عنوان نبوت و رسالت فرستاده، آرى این خاتم النبیین و سیدالمرسلین است، آیا با او هم حرف نمى زنید؟ ملائکه وقتى این حرف را شنیدند روى به من آورده سلام کردند و احترام نمودند، و مرا و امتم را به خیر مژده دادند.
سپس به آسمان دوم صعود کردیم، در آن جا ناگهان به دو مرد برخوردیم که شکل هم بودند، از جبرئیل پرسیدم، این دو تن کیانند؟ جبرئیل گفت: اینان دو پسر خاله هاى تو یحیى و عیسى بن مریم علیه السلام، من بر آن دو سلام کردم، ایشان نیز بر من سلام کردند، و برایم طلب مغفرت نموده من هم براى ایشان طلب مغفرت کردم به من گفتند مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح، در این میان نگاهم به ملائکه اى افتاد که در حال خشوع بودند، خداوند چهره هایشان را آن طور که خواسته قرار داده بود احدى از ایشان نبود مگر این که خداى را با صوت هاى مختلف حمد و تسبیح مى کردند.
آنگاه به آسمان سوم صعود کردیم در آن جا به مردى برخوردم که صورتش آن قدر زیبا بود که از هر خلق دیگرى زیباتر بود، آن چنان که ماه شب چهارده از ستارگان زیباتر است، از جبرئیل پرسیدم این کیست؟
گفت: این برادرت یوسف است، من بر او سلام کردم و جهتش استغفار نمودم او هم به من سلام کرده برایم طلب مغفرت نمود، و گفت مرحبا به پیغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح.
در این بین ملائکه اى را دیدم که در حال خشوع بودند به همان نحوى که درباره ملائکه آسمان دوم توصیف کردم جبرئیل همان حرف هایى را که در آسمان دوم در معرفى من زد این جا نیز همان را تکرار نمود ایشان هم همان عکس العمل را نشان دادند.
آن گاه به سوى آسمان چهارم صعود نمودیم در آن جا مردى را دیدم از جبرئیل پرسیدم این مرد کیست؟ گفت: این ادریس است که خداوند به مقام بلندى رفعتش داده، من به او سلام کرده برایش طلب مغفرت نمودم، او نیز جواب سلامم داد، و برایم طلب مغفرت نمود و از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در آسمان هاى قبل دیده بودیم همه مرا و امتم را بشارت به خیر دادند، به علاوه آن ها در آن جا فرشته اى دیدم که بر تخت نشسته هفتاد هزار فرشته زیر فرمان داشت که هر یک از آن ها هفتاد هزار ملک زیر فرمان داشتند در این جا به خاطر مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله خطور کرد که نکند این همان باشد، پس جبرئیل با صیحه و فریاد به او گفت بایست و او اطاعتش نموده بپا خاست و تا قیامت هم چنان خواهد ایستاد.
آن گاه به آسمان پنجم صعود کردیم در آن جا مردى سالخورده و بزرگ چشم دیدم که به عمرم، پیرمردى به آن عظمت ندیده بودم، نزد او جمع کثیرى از امتش بودند من از کثرت ایشان خوشم آمد، از جبرئیل پرسیدم این کیست؟
گفت: این پیغمبرى است که امتش دوستش مى داشتند، این هارون پسر عمران است، من سلامش کردم، جوابم را داد برایش طلب مغفرت کردم او نیز براى من طلب مغفرت نمود، در همان آسمان باز از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در آسمان هاى قبلى دیده بودم.
آن گاه به آسمان ششم صعود نمودیم، در آن جا مردى بلند بالا و گندمگون دیدم که گویى از شنوه (قبیله معروف عرب) بود، و اگر هم دو تا پیراهن روى هم مى پوشید باز موى بدنش از آن ها بیرون مى آمد، و شنیدم که مى گفت: بنى اسرائیل گمان کردند که من محترم ترین فرزندان آدم نزد پروردگار هستم و حال آن که این مرد گرامى تر از من است.
از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت: این برادر تو موسى بن عمران است، پس او را سلام کردم او نیز به من سلام کرد، سپس براى هم دیگر استغفار نمودیم، و باز در آن جا از ملائکه در حال خشوع همان ها را دیدم که در آسمان هاى قبلى دیده بودم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله سپس فرمود: آن گاه به آسمان هفتم صعود نمودیم و در آن جا به هیچ فرشته از فرشتگان عبور نکردیم مگر آن که مى گفتند اى محمد حجامت کن و به امتت بگو حجامت کنند، در ضمن در آن جا مردى دیدم که سر و ریشش جو گندمى، و بر کرسى نشسته بود. از جبرئیل پرسیدم: این کیست که تا آسمان هفتم بالا آمده و کنار بیت المعمور در جوار پروردگار عالم مقام گرفته؟
گفت: اى محمد این پدر تو ابراهیم است در این جا محل تو و منزل پرهیزکاران از امت تو است، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله این آیه را تلاوت فرمود: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ».
پس به وى سلام کردم، بعد از جواب سلامم گفت: مرحبا به پیغمبر صالح و فرزند صالح و مبعوث در روزگار صالح، در آن جا نیز از ملائکه در حال خشوع همان را دیدم که در دیگر آسمان ها دیده بودم، ایشان نیز مرا و امتم را به خیر بشارت دادند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله اضافه کرد که در آسمان هفتم دریاها از نور دیدم که آن چنان تلألؤ داشتند که چشم ها را خیره مى ساخت و دریاها از ظلمت و دریاها از رنج دیدم که نعره مى زد و هر وقت وحشت مرا مى گرفت یا منظره هول انگیزى مى دیدم از جبرئیل پرسش مى کردم، مى گفت بشارت باد تو را اى محمد شکر این کرامت الهى را بجاى آور و خداى را در برابر این رفتارى که با تو کرد سپاسگزارى کن، خداوند هم دل مرا با گفتار جبرئیل سکونت و آرامش مى داد. وقتى این گونه تعجب ها و وحشت ها و پرسش هایم بسیار شد جبرئیل گفت: اى محمد! آن چه مى بینى به نظرت عظیم و تعجب آور مى آید، این ها که مى بینى یک خلق از مخلوقات پروردگار تو است، پس فکر کن خالقى که این ها را آفریده چقدر بزرگ است با این که آن چه تو ندیده اى خیلى بزرگتر است از آن چه دیده اى آرى میان خدا و خلقش هفتاد هزار حجابست و از همه خلایق نزدیکتر به خدا من و اسرافیلم و بین ما و خدا چهار حجاب فاصله است حجابى از نور، حجابى از ظلمت، حجابى از ابر و حجابى از آب.
رسول خدا صلی الله علیه و آله افزود از عجائب مخلوقات خدا (که هر کدام بر آن چه که خواسته اوست مسخر ساخته) خروسى را دیدم که دو بالش در بطون زمین هاى هفتم و سرش نزد عرش پروردگار است و این خود فرشته اى از فرشتگان خداى تعالى است که او را آن چنان که خواسته خلق کرده، دو بالش در بطون زمین هاى هفتم و رو به بالا گرفته بود تا سر از هوا در آورد و از آن جا به آسمان هفتم و از آن جا هم چنان بالا گرفته بود تا این که شاخش به عرش خدا نزدیک شده بود. و شنیدم که مى گفت: منزه است پروردگار من هر چه هم که بزرگ باشى نخواهى دانست که پروردگارت کجا است، چون شان او عظیم است و این خروس دو بال در شانه داشت که وقتى باز مى کرد از شرق و غرب مى گذشت و چون سحر مى شد بال ها را باز مى کرد و به هم مى زد و به تسبیح خدا بانگ برمى داشت و مى گفت: "منزه است خداى ملک قدوس، منزه است خداى کبیر متعال، معبودى نیست جز خداى حى قیوم" و وقتى این جملات را مى گفت، خروس هاى زمین همگى شروع به تسبیح نموده بال ها را به هم مى زدند، و مشغول خواندن مى شدند و چون او ساکت مى شد همه آن ها ساکت مى گشتند. خروس مذکور پرهایى ریز و سبز رنگ و پرى سفید داشت که سفیدیش سفیدتر از هر چیز سفیدى بود که تا آن زمان دیده بودم و زغب (پرهاى ریز) سبزى هم زیر پرهاى سفید داشت آن هم سبزتر از هر چیز سبزى بود که دیده بودم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین ادامه داد که: سپس به اتفاق جبرئیل به راه افتاده وارد بیت المعمور شدم، در آن جا دو رکعت نماز خواندم و عده اى از اصحاب خود را در کنار خود دیدم که عده اى لباس هاى نو به تن داشتند و عده اى دیگر لباس هایى کهنه، آن ها که لباس هاى نو دربر داشتند با من به بیت المعمور روانه شدند و آن نفرات دیگر بجاى ماندند.
از آن جا بیرون رفتم دو نهر را در اختیار خود دیدم یکى از آن ها به نام "کوثر" دیگرى به نام "رحمت" از نهر کوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم آن گاه هر دو برایم رام شدند تا آن که وارد بهشت گشتم که ناگهان در دو طرف آن خانه هاى خودم و اهل بیتم را مشاهده کردم و دیدم که خاکش مانند مشک معطر بود، دخترى را دیدم که در نهرهاى بهشت غوطه ور بود، پرسیدم دختر! تو از کیستى؟ گفت: از آن زید بن حارثه مى باشم. صبح این مژده را به زید دادم.
نگاهم به مرغان بهشت افتاد که مانند شتران بختى (عجمى) بودند انار بهشت را دیدم که مانند دلوهاى بزرگ بود، درختى دیدم که آن قدر بزرگ بود که اگر مرغى مى خواست دور تنه آن را طى کند، مى بایست هفتصد سال پرواز کند و در بهشت هیچ خانه اى نبود مگر این که شاخه اى از آن درخت بدان جا سر کشیده بود. از جبرئیل پرسیدم این درخت چیست؟ گفت: این درخت "طوبى" است که خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده، و فرموده: «طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ»؛ طوبى و سرانجام نیک مر ایشان راست.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتى وارد بهشت شدم به خود آمدم و از جبرئیل از آن دریاهاى هول انگیز و عجائب حیرت انگیز آن سؤال نمودم، گفت: این ها سیر اوقات و حجاب هایى است که خداوند به وسیله آن ها خود را در پرده انداخته و اگر این حجاب ها نبود نور عرش تمامى آن چه که در آن بود را پاره مى کرد و از پرده بیرون مى ریخت.
آنگاه به درخت سدرة المنتهى رسیدم که یک برگ آن امتى را در سایه خود جاى مى داد و فاصله من با آن درخت همان قدر بود که خداى تعالى درباره اش فرمود: «قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنى».
در این جا بود که خداوند ندایم داد و فرمود: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ».
در پاسخ، از قول خودم و امتم عرض کردم: «وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلآئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاَنُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَ قَالُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ».
خداى تعالى فرمود: «لاَيُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ ».
عرض کردم: «رَبَّنَا لاَتُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا».
خداى تعالى فرمود: تو را مؤاخذه نمى کنم.
عرض کردم: «رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا».
خداوند تعالى خطاب فرمود: "نه، تحمیلت نمى کنم".
من عرض کردم: «رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَطَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ».
خداى تعالى فرمود: این را که خواستى به تو و به امت تو دادم.
امام صادق علیه السلام در این جا فرمود: "هیچ میهمانى به درگاه خدا گرامى تر از رسول خدا صلی الله علیه و آله (در آن وقتى که این تقاضاها را براى امتش مى کرد) نبوده است".
رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: پروردگارا تو به انبیایت فضائلى کرامت فرمودى، به من نیز عطیه اى کرامت کن، فرمود: به تو نیز در میان آن چه که داده ام دو کلمه عطیه داده ام که در زیر عرشم نوشته شده، و آن کلمه: "لاحول و لاقوة الا باللَّه" و کلمه: "لامنجى منک الا الیک" مى باشد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در این جا بود که ملائکه کلامى را به من آموختند، تا در هر صبح و شام بخوانم، و آن این است: "اللهم ان ظلمى اصبح مستجیرا بعفوک و ذنبى اصبح مستجیرا بمغفرتک و ذلى اصبح مستجیرا بعزتک، و فقرى اصبح مستجیرا بغناک و وجهى الفانى اصبح مستجیرا بوجهک الباقى الذى لایفنى - خدایا اگر ظلم مى کنم دلگرم به عفو توام و اگر گناه مى کنم پناهنده به مغفرتت هستم، خدایا ذلتم از دلگرمى به عزت تو است و فقرم پناهنده به غناى تو است و وجه فانیم مستجیر به وجه باقى تو" و من این را در موقع عصر مى خوانم.
آنگاه صداى اذانى شنیدم و ناگاه دیدم فرشته ایست که اذان مى گوید، فرشته ایست که تا قبل از آن شب کسى او را در آسمان ندیده بود، وقتى دو نوبت گفت: "اللَّه اکبر" خداى تعالى فرمود: درست مى گوید بنده من، من از هر چیز بزرگترم، او گفت: "اشهد ان لا اله الا اللَّه". خداى تعالى فرمود: بنده ام درست مى گوید، منم اللَّه، که معبودى نیست مگر من و معبودى نیست به غیر من.
او گفت: "اشهد ان محمدا رسول اللَّه اشهد ان محمدا رسول اللَّه". پروردگار فرمود: بنده ام راست مى گوید محمد بنده و فرستاده من است، من او را مبعوث کرده ام،
او گفت: "حى على الصلاة حى على الصلاة". خداى تعالى فرمود: راست مى گوید بنده من و به سوى واجب من دعوت مى کند هر کس از روى رغبت و به امید اجر دنبال واجب من برود همین رفتنش کفاره گناهان گذشته او خواهد بود.
او گفت: "حى على الفلاح حى على الفلاح". خداى تعالى فرمود: آرى نماز صلاح و نجاح و فلاح است. آن گاه در همان آسمان بر ملائکه امامت کردم و نماز گزاردیم آن طور که در بیت المقدس بر انبیاء امامت کرده بودم (این روایت از دستبرد عامه محفوظ نمانده و گرنه جا داشت حى على خیر العمل هم در آن ذکر شده باشد).
سپس فرمود: بعد از نماز، مهى همانند ابر مرا فرا گرفت به سجده افتادم پروردگارم مرا ندا داد: من بر همه انبیاى قبل از تو پنجاه نماز واجب کرده بودم همان پنجاه نماز را بر تو و امتت نیز واجب کردم این نمازها را در امتت بپاى دار، رسول خدا صلی الله علیه و آله مى گوید: من برخاسته به طرف پایین به راه افتادم، در مراجعت به ابراهیم برخوردم، چیزى از من نپرسید، به موسى برخوردم، پرسید چه کردى؟ گفتم: پروردگارم. فرمود: بر هر پیغمبرى پنجاه نماز واجب کردم، و همان را بر تو و بر امتت نیز واجب کردم، موسى گفت: اى محمد امت تو آخرین امتند، و نیز ناتوان ترین امتها هستند، پروردگار تو نیز هیچ خواسته اى برایش زیاد نیست و امت تو طاقت این همه نماز را ندارد برگرد و درخواست کن که قدرى به امت تو تخفیف دهد.
من به سوى پروردگارم برگشتم تا به سدرة المنتهى رسیده در آن جا به سجده افتادم، و عرض کردم پنجاه نماز بر من و امتم واجب کردى نه من طاقت آن را دارم و نه امتم پروردگارا قدرى تخفیفم بده، خداى تعالى ده نماز تخفیفم داد، بار دیگر نزد موسى برگشتم و قصه را گفتم. گفت: تو و امتت طاقت این مقدار را هم ندارید، برگرد به سوى پروردگار، برگشتم ده نماز دیگر از من برداشت، باز نزد موسى آمدم و قصه را گفتم. گفت: باز هم برگرد و در هر بار که برمى گشتم تخفیفى مى گرفتم. تا آن که پنجاه نماز را به ده نماز رساندم، و نزد موسى بازگشتم.
گفت: طاقت این را هم ندارید، به درگاه خدا شدم پنج نماز دیگر تخفیف گرفته نزد موسى آمدم، و داستان را گفتم، گفت: این هم زیاد است طاقتش را ندارید، گفتم: من دیگر از پروردگارم خجالت مى کشم، و زحمت پنج نماز برایم آسانتر از درخواست تخفیف است، این جا بود که گوینده اى ندا در داد: حال که بر پنج نماز صبر کردى در برابر همین پنج نماز ثواب پنجاه نماز را دارى، هر یک نماز به ده نماز و هر که از امت تو تصمیم بگیرد که به امید ثواب کار نیکى بکند اگر آن کار را انجام داد ده برابر ثواب برایش مى نویسم و اگر (به مانعى برخورد و نکرد به خاطر همان تصمیمش) یک ثواب برایش مى نویسم، و هر که از امتت تصمیم بگیرد کار زشتى انجام دهد، اگر انجام هم داد فقط یک گناه برایش مى نویسم، و اگر منصرف شد و انجام نداد، هیچ گناهى برایش نمى نویسم.
امام صادق علیه السلام در این جا فرمود: خداوند از طرف این امت به موسى علیه السلام جزاى خیر بدهد "او باعث شد که تکلیف این امت آسان شود" این است تفسیر آیه: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ».
روایات دیگرى در شرح اسراء و معراج
و در امالى صدوق از پدرش از على از پدرش از ابن ابى عمیر از ابان بن عثمان از ابى عبداللَّه جعفر بن محمد علیه السلام روایت آمده که فرمود: وقتى رسول خدا صلی الله علیه و آله را به معراج و به بیت المقدس بردند جبرئیل او را سوار براق کرد و به اتفاق به بیت المقدس آمدند جبرئیل محراب هاى انبیاء را به آن جناب نشان داد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن محراب ها نماز گزارده و از آن جا عبورش داده در مراجعت به کاروان قریش برخوردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله آبى را که آنان در ظرف داشتند دید و دید که شترى گم کرده اند و در پى آن مى گردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن آب بیاشامید، و مابقى آن را به زمین ریخت و چون از معراج برگشت و صبح شد به قریش فرمود که خداى تعالى دیشب مرا به بیت المقدس برد و آثار انبیاء و منزل هاى ایشان را نشانم داد، و من در مراجعت در فلان محل به کاروانى از قریش برخوردم که شترى گم کرده بودند و از آب ایشان بیاشامیدم، و مابقى آن را ریختم.
ابوجهل گفت: اى قریش الآن فرصت خوبى دست داده، بپرسید مسجد اقصى چند ستون داشت؟ و چند قندیل در آن آویزان بود؟ پرسیدند: اى محمد! در این جمع کسانى هستند که بیت المقدس را دیده باشند، اینک تو بیت المقدس را براى ما توصیف کن ببینیم راست مى گویى یا خیر، بگو ببینیم چند عدد ستون داشت؟ و قندیل ها و محراب هایش چند تا بود؟
جبرئیل در دم نازل شده صورت بیت المقدس را در برابر آن جناب مجسم نمود، و آن جناب هر چه را ایشان مى پرسیدند پاسخ مى گفت، بعد از آن که از جزئیات بیت المقدس فارغ شدند گفتند: باید صبر کنى تا کاروان برسد، از کاروانیان نیز قضیه تو را بپرسیم، حضرت فرمود: شاهد صدق گفتار من این است که کاروانیان قریش هنگام طلوع آفتاب وارد مى شوند، در حالى که شترى خاکسترى رنگ پیشاپیش کاروانست.
فرداى آن روز قریش به استقبال کاروان آمده شکاف دره را نگاه مى کردند مى گفتند الآن آفتاب مى زند. در همین بین در یک آن هم آفتاب طلوع کرد و هم کاروان نمودار شد در حالى که شترى خاکسترى رنگ پیشاپیش آن بود. از داستان شب گذشته و آن چه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود پرسیدند. گفتند: آرى همین طور بود شترى از ما در فلان محل گم شده بود و ما آب خود را در ظرفى ریخته بودیم صبح که برخاستیم دیدیم آب به زمین ریخته شده است. ولى مشاهده این معجزات چیزى جز بر طغیان قریش نیفزود.
مؤلف: در معناى این روایت، روایت دیگرى نیز از شیعه و سنى وارد شده است.
و در همان کتاب به سند خود از عبداللَّه بن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتى به آسمان عروج نمود جبرئیل او را به کنار نهرى رسانید، که آن را نهر نور مى گویند و آیه: «وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ» (سوره انعام/آیه 1) اشاره به آنست، وقتى به آن نهر رسیدند جبرئیل به او گفت: اى محمد! به برکت خدا عبور کن، زیرا خداوند چشمت را برایت نورانى کرده و پیش رویت را وسعت داده، آرى این نهرى است که تاکنون احدى از آن عبور نکرده نه فرشته اى مقرب و نه پیغمبرى مرسل، تنها و تنها من روزى یک بار در آن آب تنى مى کنم، و وقتى بیرون مى شوم بالهایم را بهم مى زنم هیچ قطره اى نیست که از بالم بچکد مگر آن که خداى تعالى از آن قطره فرشته اى مقرب خلق مى کند که بیست هزار صورت و چهل هزار بال دارد و به هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند که زبان دیگرى آن را نمى داند و نمى فهمد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن نهر عبور کرد تا رسید به حجاب ها و حجاب ها پانصد عدد بودند که میان هر دو حجابى پانصد سال راه بود آن گاه به وى گفت: اى محمد! جلو برو رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: چرا با من نمى آیى؟ گفت: من نمى توانم از این جا پا فراتر بگذارم، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن قدر که خدا مى خواست جلو رفت تا آن که گفتار خداى را شنید که مى فرمود من محمودم و تو محمدى اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم پس هر که با تو بپیوندد من با او مى پیوندم و هر که با تو قطع کند با او قطع مى کنم. برو به سوى بندگانم و ایشان را از کرامتى که به تو کردم خبر بده، هیچ پیغمبرى برنگزیدم مگر آن که براى او وزیرى قرار دادم و تو پیغمبر من، و على بن ابى طالب وزیر تو است.
و در مناقب ابن شهر آشوب از ابن عباس روایت شده که در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنید که مى گفت: "آمنا برب العالمین" ابن عباس اضافه کرده که (جبرئیل) گفت: این ها ساحران فرعونند و همچنین (رسول اللَّه) شنید که گوینده اى مى گفت: "لبیک اللهم لبیک". جبرئیل گفت: این ها حاجیانند، و نیز شنید صداى گوینده اى را که مى گفت: لبیک "اللَّه اکبر". جبرئیل گفت: این ها مجاهدین راه خدایند و نیز صداى تسبیح شنید. جبرئیل بیان داشت که اینان انبیایند پس وقتى به سدرة المنتهى و از آن جا به حجاب ها رسید جبرئیل گفت: یا رسول اللَّه تو خود جلو برو که من بیش از این نمى توانم نزدیک شوم چرا که اگر به اندازه یک بند انگشت نزدیکتر شوم خواهم سوخت.
و در احتجاج از ابن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در ضمن احتجاجى که علیه یهود مى کرد فرمود: "بر بال جبرئیل سوار شدم، سیر نمودم و به آسمان هفتم رسیدم از سدرة المنتهى که نزد آن جنت الماوى است نیز گذشتم تا آن که به ساق عرش پیوستم، و از ساق عرش ندا شد که به درستى که منم آرى منم اللَّه و معبود یکتا، معبودى نیست غیر من، منم "سلام"، "مؤمن"، "مهیمن"، "عزیز"، "جبار"، "متکبر"، "رؤوف"، "رحیم" و من او را با چشم دل دیدم نه با چشم سر...".
و در کافى به سند خود از ابى الربیع روایت کرده که گفت سفرى با حضرت ابى جعفر علیه السلام به حج مشرف شدم که آن سال هشام بن عبدالملک نیز به اتفاق نافع مولاى عمر بن خطاب مشرف بود. نافع نظرى به ابى جعفر علیه السلام انداخت در حالى که در رکن بیت بود و مردم اطرافش جمع بودند، نافع به هشام گفت یا امیرالمؤمنین! این کیست که این قدر مردم اطرافش را گرفته اند؟
گفت: این پیغمبر اهل کوفه محمد بن على است، نافع گفت: شاهد باش که مى روم و از مسائلى پرسش مى کنم که در جواب عاجز بماند، سؤالاتى به میان مى آورم که جز پیغمبر و یا وصى پیغمبر و یا فرزند پیغمبر نمى تواند جواب بگوید، گفت برو و سعى کن سؤالاتى را مطرح کنى تا شرمنده اش سازى.
نافع نزدیک آمد تا خود را به دوش مردم تکیه داده رو به ابى جعفر کرد و گفت: اى محمد بن على من تورات و انجیل و زبور و قرآن را خوانده ام و حلال و حرام آن ها را یاد گرفته ام اینک آمده ام تا از تو سؤالاتى کنم که جواب آن ها را جز پیغمبران و یا اوصیاى آنان نمى دانند، راوى مى گوید: امام ابى جعفر علیه السلام سرش را بلند کرد و فرمود بپرس هر چه را که مى خواهى.
نافع گفت: به من بگو ببینم بین حضرت عیسى علیه السلام و خاتم الأنبیاء چند سال فاصله بود؟ فرمود: نظریه خودم را بگویم یا رأى تو را؟
عرض کرد: هر دو را، فرمود: بنا به قول من پانصد سال فاصله شد و اما بنا بر قول تو ششصد سال بوده، گفت: بگو ببینم معناى کلام خدا که مى فرماید: «وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِنْ دُونِ الرَّحْمَٰنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ». چیست؟ و با این که بین رسول خدا صلی الله علیه و آله و پیغمبر قبل او عیسى پانصد سال فاصله است این سؤال را از کدام پیغمبر بکند؟
حضرت در جوابش این آیه را تلاوت فرمود: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا». و از جمله آیاتى که خداوند در بیت المقدس به او نشان داد این بود که خداوند انبیاء و مرسلین اولین و آخرین را محشور نموده به جبرئیل دستور داد تا اذان و اقامه را دو تا دو تا بگوید، و او در اذانش گفت حى على خیر العمل آن گاه به انبیاء نماز گزارد.
و چون از نماز فارغ شد رو به ایشان کرده پرسید شما به چه چیز شهادت مى دهید. (عقاید دینى شما چیست؟) و چه چیزى را مى پرستیدید؟ گفتند: ما شهادت مى دهیم به این که معبودى نیست جز خداى تعالى و او را شریکى نیست و نیز شهادت مى دهیم بر این که تو رسول خدایى بر این معنا از ما عهد و میثاق ها گرفته اند، نافع گفت: درست فرمودى اى ابا جعفر.
و در علل به سند خود از ثابت بن دینار روایت کرده که گفت: من از حضرت زین العابدین على بن الحسین علیه السلام درباره خداى عزوجل پرسیدم: که آیا خداوند به مکان وصف مى شود؟ حضرت فرمود: "تعالى اللَّه عن ذلک - خدا بزرگتر از این است".
عرض کردم: اگر خداوند به مکان وصف نمى شود پس چرا وقتى مى خواست پیغمبرش را به خود نزدیک کند او را به آسمان برد، مگر خدا در آسمان است؟ فرمود: نه این کار براى آن بود که مى خواست ملکوت و واقعیت آسمان ها و آن چه در آن ها (از عجائب صنع و بدایع خلقت) است را به او نشان دهد.
پرسیدم: پس این که خداى تعالى مى فرماید: «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ* فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ» (سوره نجم/آیه 8-9). چه معنا دارد؟ و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کجا نزدیک شد؟ (که بیش از دو تیرانداز و یا کمتر فاصله نماند؟)
فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به حجاب هاى نورى نزدیک شد و در آن جا ملکوت آسمان ها را مشاهده کرد، آن گاه تدلى (نزدیکى) نموده و از طرف پائین ملکوت زمین را نگریست تا آن جا که پنداشت نزدیکی هاى زمین است و بیش از دو تیرانداز و یا کمتر فاصله نبود. خلاصه جمله «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ» ناظر به فاصله آن جناب با زمین است.
و در تفسیر قمى به سند خود از اسماعیل جعفى روایت کرده که گفت: من در مسجدالحرام نشسته بودم و حضرت ابى جعفر علیه السلام نیز در گوشه اى نشسته بود، سر بلند کرده نگاهى به آسمان و نگاهى به کعبه کرد و فرمود:{{متن قرآن|«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى» سه بار این آیه را تکرار کرد، آن گاه متوجه من شد و فرمود: اهل عراق درباره این آیه چه مى گویند؟
عرض کردم: مى گویند خداوند رسول خود را از مسجدالحرام به بیت المقدس برد، فرمود این طور نیست که آنان مى گویند لیکن از این جا به این جا سیرش دادند و با دست اشاره به آسمان کرد و فرمود ما بین آن دو حرم است.
آنگاه فرمود: به سدرة المنتهى رسید جبرئیل از همراهیش باز ایستاد رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: آیا در چنین جایى مرا تنها مى گذارى؟ گفت: تو پیش برو که به خدا سوگند به جایى رسیده اى که هیچ خلقى از خلائق بدان جا نرسیده و نخواهد رسید این جا بود که پروردگار خود را دید و تنها سبحه میان او و خداوند فاصله بود، پرسیدم فدایت شوم سبحه چیست؟ حضرت با صورت خود اشاره به زمین و با دست خود اشاره به آسمان کرد و سه نوبت گفت: "جلال ربى جلال ربى" آن گاه خطاب شد که اى محمد، گفت: لبیک یا رب، خطاب رسید سکنه آسمان در چه چیز مشاجره مى کنند؟ پیامبر گفت: خداوندا تو منزهى من علمى ندارم جز آن چه که تو به من آموختى.
رسول خدا سپس فرمود: پس خداى تعالى دست در میان دو پستانم گذاشت و من برودت آن را در میان دو کتفم احساس کردم، آن گاه هیچ چیز از گذشته و آینده از من نپرسید مگر آن که پاسخ آن را دانستم، در پایان پرسید اى محمد! سکان آسمان ها در چه چیز مخاصمه و نزاع دارند؟ گفتم: در درجات و کفارات و حسنات.
فرمود: اى محمد نبوتت به پایان رسید، و خوردنت تمام شد، چه کسى را براى جانشینى خود در نظر گرفته اى؟ عرض کردم: پروردگارا من همه خلقت را آزمایش کرده ام کسى را مطیع تر از على براى خود نیافتم، فرمود: اى محمد! هم چنین مطیع تر از همه خلق نسبت به دستورات منست.
عرض کردم: پروردگارا همه خلقت را آزمودم کسى را نسبت به خودم علاقمندتر از على نیافتم، فرمود: و هم چنین نسبت به من، پس اى محمد! او را بشارت بده به این که آیات هدایت و پیشواى اولیاى من و نور براى فرمانبران من و کلمه باقیه ایست که من متقین را ملزم به پذیرفتن آن کرده ام، هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته، علاوه بر این، من او را به خصائصى اختصاص داده ام که احدى را به آن اختصاص نداده ام.
عرض کردم پروردگارا آخر او برادر من و صاحب و وزیر و وارث من است، فرمود: این امرى است که قضایش مقدر شده که او باید مبتلا شود و مردم هم به وسیله او امتحان شوند علاوه بر این من او را ارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام، چهار چیز را که گره آن ها به دست اوست و او هرگز فاش نمى کند.
مؤلف: این که امام علیه السلام فرمود: "از این جا به این جا سیرش دادند". مقصود این است که آن جناب را از کعبه به بیت المعمور سیر دادند (و ما بین کعبه و بیت المعمور حرم است) نه این که مقصود این باشد که از کعبه تا بیت المقدس نرفته بلکه به مسجد الاقصى رفته است، چون اخبار بسیارى وارد شده که مقصود از مسجد اقصى همان بیت المقدس است، نه این که خواسته باشد مسجد اقصى را به بیت المعمور تفسیر کرده باشد بلکه مقصود حضرت این است که منتهاى معراج بیت المقدس نبوده بلکه از آن جا هم گذشته به بیت المعمور که در آسمان ها است برده شده.
و این که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "این جا بود که پروردگار خود را دیدم" معنایش دیدن به چشم قلب است نه به چشم سر، همچنان که در پاره اى از روایات قبلى خود آن حضرت تصریح به آن کرده بود، روایاتى هم که رؤیت را به رؤیت قلبى تفسیر مى کند مؤید این معنا است.
و این که فرمود: "تنها سبحه میان پیامبر و خدا فاصله بود". معنایش این است که در نزدیکى به خدا به جایى رسید که میان خدا و پیامبر جز جلال او فاصله اى نماند. و این که فرمود: "خداى تعالى دست در میان دو پستانم گذاشت..." کنایه است از رحمت الهى، و حاصل معنایش این است که علمى از ناحیه او به قلبم وارد شد که هر شک و ریبى را از میان برد.
و در الدر المنثور است که ابن ابى شیبه و مسلم و ابن مردویه از طریق ثابت از انس روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: براق را برایم آوردند، حیوانى بود سفید و دراز، و بزرگتر از الاغ و کوچکتر از قاطر که هر گامش به اندازه چشم اندازش بود من آن را سوار شده به راه افتادم تا به بیت المقدس رسیدم، در آن جا براق را به همان حلقه اى که انبیاء مرکب خود را مى بستند ببستم و داخل مسجد شده دو رکعت نماز بجا آوردم.
آنگاه بیرون آمدم جبرئیل ظرفى شراب و ظرفى شیر برایم آورد، من شیر را انتخاب کردم جبرئیل گفت، فطرت را اختیار کردى، آن گاه ما را به طرف آسمان دنیا برد در آن جا اجازه ورود خواست، پرسیدند تو کیستى؟ گفت: جبرئیلم، پرسیدند: همراهت کیست؟
گفت: محمد صلی الله علیه و آله است، پرسیدند مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، در این موقع درب را باز کردند، ناگهان آدم را دیدم که به من مرحبا گفت و برایم دعاى خیر کرد.
آنگاه ما به آسمان دوم عروج داده شدیم در آن جا نیز جبرئیل اذن ورود خواست، پرسیدند: تو کیستى؟ گفت: جبرئیلم، پرسیدند: چه کسى با تو است؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، ما را راه دادند، ناگهان دو پسر خاله ام عیسى بن مریم و یحیى بن زکریا را دیدم مرا مرحبا گفتند و برایم دعاى خیر کردند.
سپس به آسمان سوم برده شدیم در آن جا نیز جبرئیل اجازه ورود خواست، پرسیدند: تو کیستى؟ گفت: جبرئیلم، پرسیدند: همراهت کیست؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، ما را راه دادند، ناگهان یوسف را دیدم که بهره اى از زیبایى داشت مرحبا گفت و برایم دعاى خیر نمود.
آنگاه ما به آسمان چهارم برده شدیم، جبرئیل اجازه ورود خواست، پرسیدند: کیستى؟ گفت جبرئیلم، پرسیدند: چه کسى با تو است؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، آن گاه ما را راه دادند وارد شدیم و من به ادریس برخوردم بر من مرحبا گفت و برایم دعاى خیر کرد.
آنگاه به آسمان پنجم رفتیم، و جبرئیل اجازه ورود خواست، گفتند: کیستى؟ گفت: جبرئیلم گفتند: آن کیست با تو؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، اجازه دادند وارد شدیم، و من به هارون برخوردم و مرا ترحیب گفت و برایم دعاى خیر کرد.
سپس به آسمان ششم عروجمان دادند در آن جا نیز جبرئیل اجازه خواست، گفتند: کیستى؟ گفت: جبرئیلم، پرسیدند: به همراه تو کیست؟ گفت: محمد است، پرسیدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، اجازه دادند وارد شدیم و من موسى را دیدم و مرا ترحیب گفت و دعاى خیر برایم کرد.
پس آنگاه به آسمان هفتم عروج داده شدیم و جبرئیل اجازه خواست، پرسیدند: کیستى؟ گفت: جبرئیلم، گفتند آن کیست؟ گفت: محمد، پرسیدند، مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده اجازه ورودمان دادند و من به ابراهیم برخوردم که تکیه به بیت المعمور داده بود و هر روز هفتاد هزار فرشته به دیدارش مى آمدند و دیگر آن عده نزد او نمى آمدند، بلکه هر روز یک عده اى دیگر او را دیدار مى کردند.
از آنجا عبور داده شدم و به سدرة المنتهى رسیدم، برگ درخت سدر را در آن جا دیدم که مانند گوش فیل بود و میوه اش هم چون کوزه هاى بزرگ و چون امر الهى آن درخت را فرا گرفت وضعش تغییر کرد، در نتیجه احدى از خلق خدا قادر نیست که زیبایى آن را توصیف کند، آن جا بود که خداوند به من وحى کرد آن چه را که کرد، و پنجاه نماز بر من واجب کرد تا در هر شبانه روز به جاى آورم، پس فرود آمدم تا به موسى رسیدم، او پرسید: خدا چه چیز بر امت تو واجب کرد؟ گفتم: پنجاه نماز. گفت: برگرد نزد پروردگارت، چرا که امت تو طاقت این مقدار را ندارند، آرى بنى اسرائیل را آزموده و این تجربه را به دست آوردم.
من به درگاه پروردگارم برگشته به عرض رساندم که به امت من تخفیف ده خداى تعالى پنج نماز را تخفیف داد و من نزد موسى برگشتم و گفتم که پنج نماز تخفیف داده شد، گفت: امتت طاقت این را هم ندارند برگرد و از پروردگارت درخواست تخفیف کن، مى فرماید من هم چنان برمى گشتم و تخفیف مى گرفتم تا آن که خداى تعالى فرمود: اى محمد! حال رسید به پنج نماز، براى هر شبانه روز، و هر نماز اجر ده نماز را دارد و در نتیجه امتت از پنجاه نماز برخوردار مى شوند، و هر کس که تصمیم بگیرد حسنه اى را انجام دهد اگر نتوانست انجام دهد یک حسنه به حسابش مى نویسند و اگر انجام داد ده حسنه به حسابش نوشته مى شود و از طرفى اگر کسى تصمیم گرفت گناهى را مرتکب شود اما به آن گناه دست نیازید چیزى به حسابش نوشته نمى شود و اگر مرتکب شد یک سیئه برایش حساب مى شود، این جا بود که به سوى موسى برگشته و جریان را برایش گفتم، باز موسى گفت که نزد پروردگارت برگرد و باز تخفیف بگیر، گفتم: نه آن قدر رفتم و برگشتم که دیگر خجالت مى کشم.
علامه طباطبایی گوید: این روایت از انس به طرق مختلفى نقل شده، از آن جمله طریق بخارى و مسلم و ابن جریر و ابن مردویه است که از طریق شریک بن عبداللَّه بن ابى نمر از انس روایت کرده و روایتش چنین است که گفت: شبى که رسول خدا را از مسجد کعبه به معراج بردند سه نفر قبل از این که به آن جناب وحى بیاید نزد او آمدند در حالى که آن جناب در مسجدالحرام خوابیده بود یکى از آن سه نفر از بقیه پرسید کدامیک از ایشان است؟ وسطى گفت: بهتر از همه او است، دیگرى گفت: بگیرید بهتر از همه را، و این جریان در آن شب زیاد ادامه نیافت و از نظر آن جناب ناپدید شدند تا آن که در شبى دیگر آمدند در حالى که دیدگان آن جناب بسته بود ولى دلش بیدار بود و مى دید (البته این اختصاص به آن شب و به آن حضرت ندارد اصولا انبیاء چنین هستند که دیدگان شان بسته مى شود ولیکن دل هایشان بیدار است و مى بیند) هیچ سخن نگفتند و او را برداشته نزد چاه زمزم گذاشتند و از میان آنان جبرئیل جلو آمد و بین گلو تا آخر سینه آن جناب را شکافته و قسمت سینه و اندرون او را با آب زمزم شستشو داد تا این که اندرونش پاکیزه گشت، آن گاه طشتى طلایى پر از ایمان و حکمت آورده و سینه و رگ هاى گردنش را از آن پر کرد آن گاه، روى هم گذاشته (بهبودش بخشید) و سپس به آسمان دنیایش عروج داد. (راوى حدیث را طبق حدیث قبلى ادامه مى دهد)
مساله شکافتن سینه و شستشو و پاکیزه کردن آن و پر کردنش از ایمان و حکمت، بیان یک حالت مثالى است که آن جناب مشاهده کرده نه این که طشتى مادى و از طلا در کار باشد و هم چنان که بعضى ها پنداشته اند مملو از امرى مادى به نام ایمان و حکمت شود بلکه همین پر کردن دل آن جناب از ایمان و حکمت، خود قرینه اى است بر این که طشت هم امرى معنوى و مثالى بوده.
اخبار معراج از این گونه مشاهدات مثالى و تمثیل هاى روحى پر است و این معنا در عده اى از اخبار معراجیه که از طرق عامه نقل شده دیده مى شود، و پر واضح است که هیچ اشکالى هم ندارد.
ظاهر این روایت این است که معراج پیغمبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت بوده که هنوز وحى به او نازل نشده بود. دیگر این که از آن برمى آید که این پیشامد در خواب بوده نه در بیدارى. اما این که قبل از بعثت بوده باشد احتمالى است که معظم روایات وارده در معراج که شاید از حد شمارش هم بیرون باشد آن را رد مى کند و علماى این بحث نیز همه اتفاق نظر دارند بر این که معراج بعد از بعثت بوده.
علاوه بر این، خود حدیث هم با این احتمال سازگار نیست، و آن را دفع مى کند زیرا در آن آمده است که در معراج پنجاه نماز و پس از چند نوبت گرفتن تخفیف، به راهنمایى موسى، پنج نماز واجب شده است، و واجب شدن نماز قبل از نبوت چه معنایى دارد؟ پس ناگزیر باید صدر حدیث را که داشت "قبل از آن که به آن جناب وحى مى آمد نزد او آمدند" بر این حمل کنیم که ملائکه شبى قبل از شب بعثت آمدند و آن سخنان را با خود گفتند، آن گاه شب بعد که آن حضرت مبعوث به نبوت شده بود آمدند و به معراجش بردند.
و در روایات ما امامیه آمده است که آن عده که در شب معراج با آن جناب در مسجد خوابیده بودند عبارت بودند از حمزة بن عبدالمطلب و جعفر و على دو فرزند ابو طالب.
اما این که این واقعه در شب معراج در عالم خواب اتفاق افتاده ممکن است. - البته بعید است - بگوئیم که مساله شکافتن سینه و شستشوى اندرون آن حضرت در خواب بوده ولى پس از آن بیدارش کرده و به معراجش برده اند. ولى انصاف این است که ظهور این روایت در این که تمامى جریانات معراج، در خواب واقع شده بیشتر است، و روایات بعدى هم دلالت بر آن دارد.
از آن جمله روایتى است که در الدر المنثور آمده و آن این است که ابن اسحاق و ابن جریر از معاویة بن ابى سفیان روایت کرده اند که هر وقت درباره مساله معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله از معاویه پرسش مى شد در جواب مى گفت: "رؤیاى صادقه از پیش خدا بود".
علامه طباطبایی می گوید: ولى ظاهر آیه کریمه که مى فرماید: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» تا جمله: «لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا» این احتمال و این گفته معاویه را رد مى کند و همچنین آیات اول سوره نجم. مثلا در آن آیات این جمله است که: «مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ* لَقَدْ رَأَىٰ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَىٰ» چشم منحرف نشد و خطا نکرد او بزرگترین آیات پروردگار خود را دید.
علاوه بر این که آیه در مقام منت نهادن است، در عین حال ثناى بر خداى سبحان نیز هست که چنین پیشامد بى سابقه را پیش آورده و چنین قدرت نمایى عجیبى را انجام داده، و پرواضح است که مساله "قدرت نمایى" با "خواب دیدن" به هیچ وجه سازگار نیست، خلاصه خواب دیدن پیغمبر بى سابقه و قدرت نمایى نیست چون خواب را همه کس چه صالح و چه طالح مى بیند و چه بسا فاسق و فاجر خواب هایى مى بینند که بسیار عجیب تر است از خواب هایى که یک مؤمن متقى مى بیند.
و اصلا خواب در نظر عامه مردم بیش از یک نوع تخیل چیز دیگرى نیست که عامه آن را دلیل بر قدرت یا سلطنت بدانند منتهى اثرى که دارد این است که با دیدن آن تفألى بزنند و امیدوار خیرى شوند و یا با دیدن آن تطیرى بزنند و احتمال پیشامد ناگوارى را بدهند.
و نیز در همان کتاب است که ابى اسحاق و ابن جریر از عایشه روایت کرده اند که گفت: من بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله را از بسترم غایب ندیدم و در آن شب خداوند روح او را به معراج برد.
علامه طباطبایی می گوید: همان اشکالى که به روایت قبلى وارد بود بر این روایت نیز وارد است. علاوه بر این در سقوط این روایت از درجه اعتبار، همین بس که تمام راویان حدیث و تاریخ نویسان اتفاق کلمه دارند بر این که معراج قبل از هجرت به مدینه واقع شده، و ازدواج رسول خدا صلی الله علیه و آله با عایشه بعد از هجرت و در مدینه اتفاق افتاده آن هم بعد از گذشتن مدتى از هجرت و حتى دو نفر هم از راویان در این مطلب اختلاف نکرده اند. خود آیه نیز صریح است در این که معراج آن جناب از مکه و مسجدالحرام بوده.
و نیز در همان کتاب است که ترمذى (وى روایت را حسن دانسته) و طبرانى و ابن مردویه از ابن مسعود روایت کرده اند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من ابراهیم را در شب معراج دیدم به من گفت: اى محمد از من بر امتت سلام برسان و به ایشان بگو که زمین بهشت، زمین پاکیزه و قابل کشت و زرع و آب آن گواراست، و همه آن دشت هموار است و نهال هایى که مى توانید بفرستید کلمه سبحان اللَّه و الحمدللَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر و کلمه لاحول و لاقوة الا باللَّه است.
و نیز در همان کتابست که طبرانى از عایشه روایت کرده که گفت: رسول خدا فرمود: وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم و به درختى از درختان بهشت رسیدم که زیباتر و سفید برگتر و خوش میوه تر از آن ندیده بودم یک دانه از میوه هاى آن را چیده و خوردم و همین میوه نطفه اى شد در صلب من، وقتى به زمین آمدم و با خدیجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد و اینک هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم فاطمه را مى بویم.
و در تفسیر قمى از پدرش از ابن محبوب از ابن رئاب از ابى عبیده از امام صادق علیه السلام روایت آورده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار فاطمه را مى بوسید، این کار براى عایشه خوشایند نبود، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اى عایشه! وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم جبرئیل مرا به نزدیک درخت طوبى برد و از میوه هایش به من داد و من خوردم، خداوند همان میوه را به صورت نطفه اى در پشتم درآورد - وقتى به زمین هبوط نمودم با خدیجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد، و اینک هیچ وقت او را نمى بوسم مگر آن که بوى درخت طوبى را از او استشمام مى کنم.
و در الدر المنثور است که طبرانى در کتاب اوسط از ابن عمر روایت کرده که وقتى رسول خدا صلی الله علیه و آله را به معراج بردند خداوند به او وحى کرد که باید اذان بگوید چون نازل شد (به جبرئیل رسید) جبرئیل اذان را به او یاد داد.
و نیز در همان کتاب آمده است که ابن مردویه از على علیه السلام روایت کرده که اذان را در شب معراج تعلیم رسول خدا کردند، و واجب شد که نماز را بعد از آن بخوانند.
و در کتاب علل به سند خود از اسحاق ابن عمار روایت کرده که گفت: من از حضرت ابى الحسن موسى ابن جعفر پرسیدم چطور شد که هر یک رکعت نماز داراى یک رکوع و دو سجده شد؟ و با این که سجده دو تا است چرا دو رکعت حساب نمى شود؟ فرمود: حال که این مطلب را سؤال کردى حواست را جمع کن تا جوابش را خوب بفهمى، اولین نمازى که رسول خدا صلی الله علیه و آله بجا آورد نمازى بود که در آسمان در برابر پروردگار متعال و در جلوى عرش خداى عزوجل خواند.
و شرحش چنین است که وقتى آن جناب را به معراج بردند و آن جناب را به معراج بردند و آن جناب به پاى عرش الهى رسید به او خطاب شد اى محمد! به چشمه صاد نزدیک شو و محل هاى سجده خود را بشوى و پاکیزه کن و براى پروردگارت نماز بخوان، رسول خدا صلی الله علیه و آله بدان جا که خدایش دستور داده بود نزدیک شده و وضو گرفت، وضویى طولانى و سیر، آن گاه در برابر پروردگار جبار تبارک و تعالى به ایستاد.
خداى تعالى دستور داد تا نماز را افتتاح کند، او نیز (با گفتن اللَّه اکبر) نماز را شروع کرد.
دستور رسید اى محمد! بخوان: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ* الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ...» تا آخر سوره، او چنین کرد دستورش داد تا به اصطلاح حسب و نسب خداى را بخواند و بگوید «سْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ*اللَّهُ الصَّمَدُ»، در این جا خداى تعالى از تلقین بقیه سوره باز ایستاد رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ*اللَّهُ الصَّمَدُ».
آنگاه خداى تعالى دستورش داد: بگوید «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ*وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»، باز خداى تعالى از تلقین بقیه بازایستاد و رسول خدا صلی الله علیه و آله خودش پس از اتمام سوره گفت کذلک اللَّه ربى، کذلک اللَّه ربى.
بعد از آن که رسول خدا این را بگفت خداى تعالى دستورش داد که براى پروردگارش رکوع کند رسول خدا رکوع کرد و دستور داده شد در حال رکوع بگوید "سبحان ربى العظیم و بحمده" رسول خدا سه بار این ذکر را گفت، دستور آمد سر از رکوع بردارد، رسول خدا سر برداشته در برابر پروردگار متعال ایستاد دستور آمد که اى محمد! سجده کن براى پروردگارت رسول خدا با صورت به سجده افتاد، دستور آمد بگو "سبحان ربى الاعلى و بحمده" او این ذکر را هم سه بار تکرار کرد.
دستور رسید بنشیند، رسول خدا صلی الله علیه و آله نشست جلالت پروردگار جل جلاله را متذکر گشته بى اختیار و بدون این که دستور داشته باشد به سجده افتاد و مجددا سه بار تسبیح گفت، خداى تعالى دستور داد برخیزد آن جناب تمام قامت برخاست و در برخاستن آن جلالتى که از پروردگار خود باید مشاهده کند ندید.
خداى تعالى دستور داد اى محمد! بخوان همان طور که در رکعت اول خواندى، آن جناب انجام داده بعد از آن که یکباره سجده کرد نشست باز متذکر جلال پروردگار تبارک و تعالى گشته بى اختیار به سجده افتاد بدون این که دستور داشته باشد بعد از تسبیح دستور رسید که سر بردار، خداوند تو را ثابت قدم کند و گواهى ده که معبودى نیست به غیر از خدا، و این که محمد فرستاده خداست و قیامت آمدنى است و شکى در آن نیست و این که خداوند همه مردگان را زنده مى کند و بگو "اللهم صل على محمد و آل محمد کما صلیت و بارکت و ترحمت على ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید اللهم تقبل شفاعته فى امته و ارفع درجته" رسول خدا همه این ها را گفت.
خداى تعالى فرمود اى محمد، رسول خدا روى خود به سوى پروردگارش نموده (و از ادب) سر بزیر افکند و گفت "السلام علیک" پس خداى جبار جل جلاله جوابش داد و گفت: "و علیک السلام یا محمد" به نعمت من نیرو بر طاعتم یافتى و به عصمتم. تو را پیغمبر و حبیب خود کردم.
امام ابوالحسن علیه السلام سپس فرمود نمازى که خداى تعالى دستور داد دو رکعت بود و دو سجده داشت و او همان طور که برایت گفتم در هر رکعت دو سجده به جا آورد و مشاهده عظمت پروردگارش او را بى اختیار به تکرار سجده واداشت خداى تعالى هم همان دو سجده را واجب کرد.
پرسیدم: فدایت شوم آن صاد که رسول خدا مامور شد از آن غسل کند چه بود؟ فرمود: چشمه ایست که از یکى از ارکان عرش مى جوشد و آن را آب حیات مى گویند و همان است که خداى تعالى در قرآن از آن یاد کرده و فرموده «ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ» و خلاصه دستور این بود که از آن چشمه وضو بگیرد و قرائت کند و نماز بخواند. علامه طباطبایی می گوید: در این معنا روایت دیگرى نیز هست.
در کافى به سند خود از على بن حمزه روایت کرده که گفت در حضور حضرت صادق علیه السلام بودم که ابوبصیر از آن جناب پرسید: فدایت شوم رسول خدا صلی الله علیه و آله را چند نوبت به معراج بردند؟ فرمود: دو نوبت جبرئیل او را در موقعى برد و به او گفت: این جا باش که در جایى قرار گرفته اى که تاکنون نه فرشته اى بدان راه یافته و نه پیغمبرى، اینجاست که پروردگارت صلات مى گذارد.
پرسید: چگونه صلات مى گذارد؟ گفت: مى گوید "سبوح قدوس" منم پروردگار ملائکه و روح، رحمتم از غضبم پیشى گرفته است. رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: "عفوک عفوک". فرمود: در آن حال نزدیکیش به پروردگار همان قدر بوده است که قرآن درباره اش فرموده: «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ».
ابوبصیر به آن جناب عرض کرد: «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ» یعنى چه؟ فرمود: ما بین دستگیره کمان تا سر کمان.
سپس فرمود: میان آن دو حجابى است داراى تلألؤ و به نظرم مى رسد، فرمود حجابى است از زبرجد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از دریچه اى به قدر سوراخ سوزن عظمتى را که جز خدا نمى داند مشاهده نمود... .
علامه طباطبایی می گوید: آیات سوره نجم هم مؤید این روایت است که مى گوید معراج دو بار اتفاق افتاد: "صلواتى" هم که در این روایت بود ظاهرا باید درست باشد چون معناى صلوات در لغت به معنى میل و انعطاف است. و میل و انعطاف از خداى سبحان (به طورى که گفته شد) "رحمت" و از عبد "دعا" است.
گفتارى هم که جبرئیل از خداى تعالى در صلواتش نقل کرد که مى فرماید: "رحمت من از غضبم پیشى گرفته" خود مؤید این معنا است. و نیز به همین جهت بود که جبرئیل آن جناب را در آن موقف نگاه داشت موقفى که خود او گفت هیچ فرشته و پیغمبرى بدان جا راه نیافته است، و لازمه این وصفى که براى آن موقف کرده این است که موقف مذکور واسطه اى میان خلق و خالق و آخرین حدى از کمال بوده که ممکن است یک انسان بدان جا برسد، پس حد نامبرده همان حدى است که رحمت الهى در آن ظهور کرده، و از آن جا به مادون و پائین تر افاضه مى شود، و به همین جهت در آن جا باز داشته شد که رحمت خداى را (به خود و به مادون خود) ببیند.
و در مجمع البیان خلاصه آن چه را که از روایات استفاده مى شود چنین آورده است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل در موقعى که من در مکه بودم نزد من آمد و گفت اى محمد! برخیز و من برخاسته با او به طرف درب به راه افتادم و دیدم که میکائیل و اسرافیل نیز با او آمده اند.
جبرئیل براق را - که حیوانى بزرگتر از الاغ و کوچکتر از قاطر بود و صورتى چون گونه انسان و دمى چون دم گاو و یالى چون یال اسب و پاهایى چون پاهاى شتر داشت - حاضر کرد بر پشت آن جلى بهشتى بود و دو بال از قسمت ران هایش بر آمده بود، گامش به اندازه اى بود که چشمش کار مى کرد جبرئیل خطاب به من گفت سوار شو. من سوار شدم و به راه افتادم تا به بیت المقدس رسیدم.
آنگاه داستان را نقل کرده تا رسیده به این جا که وقتى به بیت المقدس رسیدم فرشتگانى از آسمان فرود آمده از ناحیه رب العزة به من بشارت دادند و احترام کردند و من در آنجا به نماز ایستادم.
و در بعضى از روایات این باب آمده است که ابراهیم هم در میان خیل انبیاء مرا بشارت داد، آن گاه از وصف موسى و عیسى گفت و فرمود: سپس جبرئیل دست مرا گرفته بالاى صخره برد و در آن جا نشانید که ناگهان نردبان و معراجى دیدم که هرگز به زیبایى و جمال آن ندیده بودم.
پس به آسمان بالا صعود داده شدم و عجائب و ملکوتش را دیدم، ملائکه آن جا به من سلام کردند آن گاه جبرئیل مرا به آسمان دوم برد در آن جا عیسى بن مریم و یحیى بن زکریا را ملاقات کردم سپس، به آسمان سوم عروجم داد در آن جا یوسف را دیدم، مرا به آسمان چهارم بالا برد در آن جا ادریس را دیدم به آسمان پنجم برد در آن جا هارون را دیدم به آسمان ششم بالا برد در آن جا خلق کثیرى دیدم که موج مى زدند سپس به آسمان هفتم عروج داد در آن جا خلقى و فرشتگانى دیدم و در حدیث ابوهریره آمده است که در آسمان ششم موسى را و در آسمان هفتم ابراهیم را دیدم.
آنگاه فرمود: از آسمان هفتم هم گذشته به اعلى علیین رفتیم و اعلى علیین را وصف نموده و در آخر فرمود: پروردگارم با من سخن گفت و من با پروردگارم سخن گفتم بهشت و دوزخ را دیدم و عرش سدرة المنتهى را نظاره کردم و سپس به مکه بازگشتم. همین که صبح شد داستان را براى مردم شرح دادم ابوجهل و مشرکین مرا تکذیب کردند. مطعم بن عدى گفت: تو چنین مى پندارى که در یک شب دو ماه راه را پیموده اى من شهادت مى دهم بر این که تو از دروغ گویانى.
راویان حدیث اضافه کرده اند که قریش گفتند: بگو ببینم در این سفر چه چیزها دیدى رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به کاروان فلان قبیله برخوردم و دیدم که شترى گم کرده دنبالش مى گشتند و در کاروان شان ظرف بزرگى از آب بود، از آب نوشیدم و روى ظرف را پوشاندم، شما مى توانید از ایشان بپرسید که آیا آب را در قدح دیدند یا نه.
قریش گفتند: این یک نشانه، سپس فرمود: به کاروان فلان قبیله برخوردم و دیدم که شتر فلانى فرار کرده و دستش شکسته بود شما از ایشان بپرسید، گفتند: این دو نشانه، آن گاه پرسیدند: از کاروان ما چه خبر دارى؟ فرمود: کاروان شما را در تنعیم دیدم، آن گاه از جزئیات بارها و وضع کاروان براى آنان مطالبى گفت و فرمود: پیشاپیش کاروان شترى خاکسترى رنگ در حرکت بود که دو فزاره بر دوش داشت در موقع طلوع خورشید پیدایشان مى شود. گفتند: این هم نشانه اى دیگر.
در تفسیر عیاشى از هشام بن حکم از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن شب که به معراج رفت هم نماز عشاء را در مکه خواند و هم نماز صبح را.
علامه طباطبایی می گوید:و در پاره اى از اخبار آمده که آن جناب نماز مغرب را در مسجدالحرام خواند و بعد از آن برنامه معراجش شروع شد و میان این دو روایت منافاتى نیست، هم چنان که میان نماز خواندنش قبل از معراج و واجب شدن نماز در شب معراج منافاتى نیست، چرا که نماز قبل از معراج واجب شده بود، ولیکن جزئیات آن که چند رکعت است تا آن روز معلوم نشده بود.
باقى مى ماند این اشکال که در روایات بسیارى آمده که آن جناب از روز اول بعثتش نماز مى خواند، هم چنان که در سوره علق که اولین سوره است فرموده: «أَأَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَىٰ *عَبْدًا إِذَا صَلَّىٰ» هیچ یادت هست آن کسى را که نهى مى کرد بنده اى را که نماز مى خواند.
روایاتى هم آمده که آن جناب قبل از اعلام دعوتش تا مدتى با على علیه السلام و خدیجه نماز مى خواند.
و در کافى از عامرى از حضرت ابى جعفر علیه السلام روایت کرده که فرمود: بعد از آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله معراج رفت در مراجعت ده رکعت نماز بجا آورد هر دو رکعت به یک سلام، و چون حسن و حسین علیه السلام متولد شدند رسول خدا صلی الله علیه و آله به شکرانه خدا هفت رکعت دیگر زیاد کرد و خداوند هم عمل او را امضاء فرمود، و اگر در نماز صبح چیزى اضافه نکرد براى این بود که در هنگام فجر ملائکه شب مى رفتند و ملائکه روز مى آمدند.
و چون خداوند دستورش داد تا در مسافرت نمازهایش بشکند رسول خدا صلی الله علیه و آله همه را دو رکعتى کرد مگر مغرب را که از آن چیزى کم نکرد در نتیجه شش رکعت را بر امتش تخفیف داد. و احکام سهو هم تنها مربوط به رکعت هایى است که رسول خدا صلی الله علیه و آله اضافه کرد و اگر کسى در اصل واجب یعنى در دو رکعت اول شک کند باید نماز را از سر بگیرد.
مرحوم صدوق در کتاب فقیه به سند خود از سعید بن مسیب روایت کرده که: "وى از على بن الحسین علیه السلام پرسیده است، چه وقت نماز بدین طریق که امروز واجب است بر مسلمانان واجب شد؟
فرمود: در مدینه و بعد از ظهور اسلام و قوت گرفتن آن، که خداوند جهاد را بر مسلمانان واجب نمود، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله هفت رکعت به آن اضافه کرد، دو رکعت در نماز ظهر و دو رکعت در عصر و یک رکعت در مغرب و دو رکعت در عشاء و نماز صبح را به حال خود به همان دو رکعتى که در مکه واجب شده بود باقى گذارد...".
و در الدر المنثور است که احمد و نسایى و بزار و طبرانى و ابن مردویه و بیهقى (در کتاب دلائل) به سند صحیح از ابن عباس روایت کرده اند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتى مرا به معراج بردند بویى پاکیزه از پیش رویم گذشت به جبرئیل گفتم این بوى خوش از کجا است؟ گفت: بوى مشاطه و آرایشگر خانواده فرعون بود، چرا که او روزى مشغول شانه زدن به گیسوان دختر فرعون بود که شانه از دستش افتاد و گفت: بسم اللَّه. دختر فرعون گفت: مقصودت نام پدر من است؟ گفت: خیر، مقصودم پروردگار خودم و پروردگار تو و پدرت مى باشد، پرسید مگر تو غیر از پدر من پروردگار دیگرى دارى؟ گفت: آرى. پرسید به پدرم بگویم؟ گفت: بگو! دختر فرعون نزد پدرش رفته و جریان را براى او نقل کرد. فرعون آرایشگر و دخترش را احضار کرد و پرسید: آیا غیر از من پروردگار دیگرى دارى؟ گفت: آرى پروردگار من و تو خدایى است که در آسمان ها است، فرعون دستور داد مجسمه گاوى که از مس بود گداخته کردند و آن زن بیچاره و بچه هایش را در آن افکندند همین که خواستند زن را در آن مس گداخته بیندازند.
گفت: من درخواستى از تو دارم. پرسید: چیست؟ گفت: حاجتم این است که وقتى مرا و فرزندانم را سوزاندى استخوان هاى ما را جمع آورى نموده و دفن کنى...! فرعون قبول کرد و گفت: این کار را مى کنم زیرا تو به گردن ما حق دارى. آن گاه آنان را به نوبت در آن مس گداخته انداختند تا در آخر خواستند که طفل شیرخوارش را بسوزانند، مادرش فریادى کشید، طفل گفت: اى مادر پیش بیا و عقب نرو که تو بر حقى، سرانجام او و فرزندانش در آن مجسمه مسى سوختند.
ابن عباس اضافه کرده است که چهار نفر در کودکى به زبان آمده اند، یکى همین کودک است، دومى آن شاهدى بود که به بی گناهى یوسف شهادت داد و سومى طفل شیرخوار در داستان جریح و چهارمى عیسى بن مریم علیه السلام مى باشد.
علامه طباطبایی می گوید: این روایت به طرز دیگرى از ابن عباس از ابى بن کعب از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است.
و نیز در الدر المنثور است که ابن مردویه از انس روایت کرده که گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود شبى به که مرا به معراج بردند از جمعیتى عبور دادند که لب هایشان را با قیچى هاى آتشى مى بریدند و دوباره جایش سبز مى شد، از جبرئیل پرسیدم این ها کیانند؟ گفت: این ها خطیب هایى از امت تواند که به مردم چیزى مى گویند که خود عمل نمى کنند.
علامه طباطبایی می گوید: و این نوع تمثلات برزخى که نتایج اعمال و عذاب هاى آماده شده براى هر یک را مجسم مى سازد. در اخبار معراجیه بسیار است که پاره اى از آن ها در روایات گذشته از نظر خوانندگان گذشت.
این را هم باید دانست که آنچه که ما از اخبار معراج نقل کردیم فقط مختصرى از آن بود وگرنه اخبار در این زمینه بسیار زیاد است که به حد تواتر مى رسد و جمع کثیرى از صحابه مانند مالک و شداد بن اویس و على بن ابى طالب علیه السلام و ابوسعید خدرى و ابوهریره و عبداللَّه بن مسعود و عمر بن خطاب و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن عباس و ابى ابن کعب و سمرة بن جندب و بریده و صهیب بن سنان و حذیفة بن یمان و سهل بن سعد و ابوایوب انصارى و جابر بن عبداللَّه و ابوالحمراء و ابوالدرداء و عروة و ام هانى و ام سلمه و عایشه و اسماء دختر ابى بکر همگى آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اند، و جمع بسیارى از راویان شیعه از امامان اهل بیت علیهم السلام نقل نموده اند.
از دانشمندان اسلامى هم همه آن هایى که کلامشان مورد اعتنا است اتفاق دارند بر این که معراج در مکه معظمه و قبل از هجرت به مدینه اتفاق افتاده است، هم چنان که خود آیه مورد بحث هم آن را افاده مى کند و مى فرماید: «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیلًا مِنَ الْمَسْجِدِالْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى...» - منزه است آن خدایى که بنده خود را شبانه از مسجدالحرام به مسجد اقصى برد...
و بسیارى از روایات هم که داستان گفتگوى آن جناب را با قریش نقل مى کند بر این معنى دلالت دارد، زیرا از مجموع آن ها هم برمى آید که رسول خدا جریان شب گذشته خود را براى قریش نقل نموده و آنان انکار نموده اند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به عنوان نشانه، عدد ستون هاى مسجد اقصى را برایشان گفت، و جزئیاتى که در راه و از کاروان هاى بین راه مشاهده کرده بود نقل کرد.
زمان و مکان معراج و جسمانى یا روحانى بودن آن
و اما در این که معراج در چه سالى اتفاق افتاده اختلاف است، بعضى گفته اند: سال دوم بعثت بوده و این قول را به ابن عباس نسبت داده اند، بعضى دیگر از آن جمله صاحب خرائج از على علیه السلام نقل کرده که وى فرمود: در سال سوم بعثت اتفاق افتاده، بعضى آن را در سال پنجم و یا ششم دانسته اند، بعضى ده سال و سه ماه بعد از بعثت و بعضى دوازده سال بعد از بعثت و بعضى یک سال و پنج ماه قبل از هجرت و بعضى یک سال و سه ماه قبل از هجرت و بعضى شش ماه قبل از آن دانسته اند. هر چه بوده بحث در آن و تتبع در سال و ماه و روز آن آنقدرها اهمیت ندارد، علاوه بر این مستند و دلیلى هم که بتوان بر آن اعتماد کرد در دست نیست، لذا از این بحث صرف نظر مى نمائیم.
چیزى که باید خاطرنشان ساخت این است که روایات وارده از امامان اهل بیت، معراج را در دو نوبت مى دانند. و از آیات سوره نجم هم همین معنا استفاده مى شود، زیرا در آنجا دارد: «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَىٰ»؛ به تحقیق آن را دفعه دیگرى بدید. تا آخر که انشاءاللَّه به تفسیر آن سوره بزودى خواهید رسید. و بنابراین جزئیاتى که درباره معراج در روایات وارد شده و با هم سازگارى ندارند ممکن است یک دسته آن ها مربوط به معراج اول و یک دسته دیگر راجع به معراج دوم بوده و پاره اى دیگر مشاهداتى باشد که آن حضرت در هر دو معراج مشاهده کرده است.
آنگاه در محل وقوع این حادثه نیز اختلاف دیگرى کرده اند، بعضى گفته اند از شعب ابى طالب به معراج رفتند، بعضى دیگر محل آن را خانه ام هانى دانسته که پاره اى از روایات هم بر آن دلالت دارد، آن گاه آیه شریفه مورد بحث را که ابتداى آن را مسجدالحرام دانسته چنین تاویل مى کنند که مقصود از آن تمامى حرم است که آن را مجازا مسجدالحرام نامیده. بعضى دیگر گفته اند از مسجدالحرام بوده چون آیه بر آن دلالت دارد و دلیل دیگرى که بتواند آیه را تاویل کند در دست نیست.
ممکن هم هست از آن نظر که گفتیم دوباره اتفاق افتاده بگوئیم: یکى از دو معراج از مسجدالحرام بوده و یکى دیگر از خانه ام هانى و اما این که از شعب ابى طالب بوده باشد در روایاتى که متضمن آنست چنین آمده که ابوطالب علیه السلام در تمام طول شب دنبال آن حضرت مى گشت و به او دست نمى یافت تا آن چه با بنى هاشم در مسجدالحرام جمع شده شمشیرها را برهنه نموده قریش را تهدید کردند که اگر محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله پیدا نشود چنین و چنان مى کنیم، در همین حال بودند که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آسمان نازل شده نزد ایشان آمد، و مشاهدات خود را براى قریش تعریف کرد: و پر واضح است که این همه جزئیات و خصوصیات تصور نمى رود در ایامى اتفاق افتاده باشد که ابى طالب علیه السلام در شعب محاصره و دست به گریبان آن شدائد و بلایا بود.
و به هر حال معراجى که آیه شریفه مورد بحث آن را اثبات مى کند معراجى که به بیت المقدس بود ابتدایش مسجدالحرام بوده و آیه شریفه در این معنى کمال ظهور را دارد، و جهت ندارد که ما آن را تاویل کنیم.
باز اختلاف دیگرى کرده اند در کیفیت معراج، بعضى گفته اند: هم روحانى و هم جسمانى بوده رسول خدا صلی الله علیه و آله با بدن خاکى خود از مسجدالحرام به بیت المقدس و از آن جا نیز با جسد و روحش به آسمان ها عروج نموده است، و این قول بیشتر مفسرین است.
بعضى دیگر گفته اند: با روح و جسدش تا بیت المقدس و از آن جا با روح شریفش به آسمان ها عروج نموده است و این قول گروهى از مفسرین است. و بعضى گفته اند: با روحش بوده و این خود از رؤیاهاى صادقى است که خداوند به پیغمبرش نشان داده، و این قول نادرى از مفسرین است.
در مناقب گفته: مردم در معراج اختلاف کرده اند، و خوارج آن را انکار و فرقه جهمیه معترض شده اند به این که روحانى و به صورت رؤیا بوده است، ولى فرقه امامیه و زیدیه و معتزله گفته اند تا بیت المقدس روحانى و جسمانى بوده، چون آیه شریفه دارد: "تا مسجد اقصى".
عده اى دیگر گفته اند: از اول تا به آخر حتى آسمان ها را هم با جسد و روح خود معراج کرده است، و این معنى از ابن عباس و ابن مسعود، و جابر، و حذیفه و انس و عایشه و ام هانى روایت شده است.
و ما در صورتى که ادله مذکور دلالت کند آن را انکار نمى کنیم، و چگونه انکار کنیم با این که سابقه آن در دست هست، و آن معراج موسى بن عمران علیه السلام است که خداى تعالى او را با جسد و روحش تا طور سینا برد، و در قرآن در خصوص آن فرموده: "وَ ما کنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ - تو در جانب طور نبودى"، و نیز ابراهیم را تا آسمان دنیا برده در قرآن فرموده: "وَ کذلِک نُرِی إِبْراهِیمَ... - این چنین به ابراهیم نشان دادیم..."، و عیسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده: «وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا»؛ او را تا جایى بلند عروج دادیم. و درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: «فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ»؛ پس تا اندازه قاب دو قوس رسید و معلوم است که این به خاطر علو همت آن حضرت بود، این بود گفتار صاحب مناقب.
ولى آن چه سزاوار است در این خصوص گفته شود این است که اصل "اسراء" و "معراج" از مسائلى است که هیچ راهى به انکار آن نیست چون قرآن درباره آن به تفصیل بیان کرده، و اخبار متواتر، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان اهل بیت بر طبق آن رسیده است.
و اما درباره چگونگى جزئیات آن، ظاهر آیه و روایات محفوف به قرائنى است که آیه را داراى ظهور نسبت به آن جزئیات مى کنند. ظهورى که به هیچ وجه قابل دفع نیست، و با در نظر داشتن آن قرائن از آیه و روایات چنین استفاده مى شود که آن جناب با روح و جسدش از مسجدالحرام تا مسجد اقصى رفته، و اما عروجش به آسمان ها، از ظاهر آیات سوره نجم که به زودى انشاء اللَّه به تفسیرش خواهیم رسید و صریح روایات بسیار زیادى که برمى آید که این عروج واقع شده و به هیچ وجه نمى توان آن را انکار نمود، چیزى که هست ممکن است بگوئیم که این عروج با روح مقدسش بوده است.
ولیکن نه آن طور که قائلین به معراج روحانى معتقدند که به صورت رؤیاى صادقه بوده است، چه اگر صرف رؤیا مى بود دیگر جا نداشت آیات قرآنى این قدر درباره آن اهمیت داده و سخن بگوید، و در مقام اثبات کرامت درباره آن جناب برآید. و همچنین دیگر جا نداشت قریش وقتى که آن جناب قصه را برایشان نقل کرد آن طور به شدت انکار نمایند و نیز مشاهداتى که آن جناب در بین راه دیده و نقل فرموده با رؤیا بودن معراج نمى سازد، و معناى معقولى برایش تصور نمى شود.
بلکه مقصود از روحانى بودن آن این است که روح مقدس آن جناب به ماوراى این عالم مادى یعنى آن جایى که ملائکه مکرمین منزل دارند و اعمال بندگان بدان جا منتهى و اقدار از آن جا صادر مى شود عروج نموده و آن آیات کبراى پروردگارش را مشاهده و حقایق اشیاء و نتایج اعمال برایش مجسم شده، ارواح انبیاى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو کرده است، ملائکه کرام را دیده و با آنان صحبت نموده است و آیاتى الهى دیده که جز با عبارات: "عرش"، "حجب"، "سرادقات" تعبیر از آنها ممکن نبوده است.
این است معناى معراج روحانى، ولى آقایان چون قائل به اصالت وجود مادى بوده و در عالم به غیر از خدا هیچ موجود مجردى را قائل نیستند و از سوى دیگر که کتاب و سنت در وصف امور غیر محسوسه اوصافى را برمى شمارد که محسوس و مادى است مانند ملائکه کرام و عرش و کرسى و لوح و قلم و حجب و سرادقات ناگزیر شده این امور را حمل کنند بر اجسام مادیه اى که محسوس آدمى واقع نمى شوند و احکام ماده را ندارند، و نیز تمثیلاتى که در روایات در خصوص مقامات صالحین و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتایج اعمال و امثال آن وارد شده بر نوعى از تشبیه و استعاره حمل نموده، در نتیجه خود را به ورطه سفسطه بیندازند حس را خطاکار دانسته قائل به روابطى جزافى و نامنظم در میان اعمال و نتایج آن شوند و محذورهاى دیگرى از این قبیل را ملتزم گردند.
و نیز به همین جهت بوده که وقتى یک عده از انسان ها معراج جسمانى رسول خدا را انکار کرده اند ناگزیر شده اند که بگویند معراج آن حضرت در خواب بوده چون رؤیا به نظر ایشان یک خاصیت مادى است براى روح مادى، و آن گاه ناچار شده اند آیات و روایاتى را که با این گفتارشان سازگارى نداشته تاویل کنند گو این که از آیات و روایات یکى هم با گفتار ایشان جور نمى آید.
در مجمع البیان مى گوید: موضعى که آن جناب بدان جا سیر داده شد مورد اختلاف است که کجا بوده، نظر ما این است که بیت المقدس بوده چون قرآن کریم این مطلب را به آن صراحت بیان نموده که هیچ مسلمانى نمى تواند آن را انکار نماید.
و این که بعضى ها گفته اند: این جریان در خواب واقع شده کلامى است ظاهر البطلان، زیرا اگر خواب مى بود دیگر معجزه و برهان نبود. و حال آن که در روایات دارد که پیغمبر ما به آسمان عروج کرد و این مضمون را بسیارى از صحابه از قبیل ابن عباس و ابن مسعود و جابر بن عبداللَّه و حذیفه و عایشه و ام هانى و دیگران روایت کرده اند چیزى که هست در نقل جزئیات آن کم و زیاد دارند. و اگر همه آن جزئیات را به دقت مورد نظر قرار دهیم خواهیم دید که از یکى از چهار وجه خالى نیستند.
- یا خصوصیاتى هستند که هم اخبار متضمن آن ها، متواتر است و به هیچ وجه نمى توان انکارش نمود و هم این که علم ما مى تواند به صحت آن ها حکم کند.
- و یا جزئیات و خصوصیاتى هستند که هر چند اخبار در دلالت بر آن ها به حد تواتر نمى رسد ولیکن از آن جایى که امورى غیر معقول و مخالف با اصول نیستند، و خلاصه عقل حکم به امکان آن ها مى کند، که ما نیز آن ها را انکار ننموده، و تجویزش مى کنیم، و مى گوئیم ممکن است چنین وقایعى اتفاق افتاده باشد و با فرض تواتر حکم قطعى مى کنیم که این گونه امور در بیدارى اتفاق افتاده.
- و یا امورى است که ظاهرش با اصول مسلمه ما مخالفت دارند ولیکن وضع روایاتى که بر آن ها دلالت مى کند طورى است که مى توان ظاهرش را تاویل نمود و محمل معقولى برایش درست کرد، در این صورت از ظاهر آن روایات صرفنظر نموده بر آن معانى معقول حمل مى کنیم، حملى که هم با حق بسازد و هم با دلیل و روایت.
- و یا امورى است که نه ظاهرش معقول و صحیح است و نه ممکن است بر محمل صحیحى حملشان نمود، و حمل نمودن آن ها به اصطلاح بدون سریش صورت نمى گیرد، این گونه جزئیات و خصوصیات راجع به معراج را قبول ننموده ادله آن ها را رد مى کنیم.
از جمله مطالبى که درباره معراج جزء دسته اول است، یعنى مورد یقین است اصل معراج است و این که اجمالا آن جناب را به معراج برده اند.
و از جمله مطالبى که جزء دسته دوم است این است که آن جناب آسمان ها را گشته و انبیاء و عرش و سدرة المنتهى و بهشت و دوزخ را دیده است.
و مطالب جزء دسته سوم از قبیل دیدن اهل بهشت و تنعم آنان و اهل دوزخ و کیفیت عذاب ایشان است که مى توان بر این معنا حمل کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله اسماء و صفات ایشان را دیده و به اصطلاح لیست بهشتیان و دوزخیان را قرائت فرموده است.
و مطالبى که جزء دسته چهارم است و چاره اى جز طرح و طرد روایات آن نیست، مطالبى است که از ظاهر ادله آن تشبیه برمى آید مثل سخن گفتن علنى با خدا و دیدن خدا و با او بر تخت نشستن و امثال آن که ظاهرش جسمانیت و شباهت خدا به خلق را مى رساند، و خدا از آن ها منزه است، و از همین دسته است آن روایتى که دارد شکم رسول خدا صلی الله علیه و آله را شکافته و دل او را شستند. چون دل آن جناب از هر بدى و عیبى طاهر و مطهر بوده و چنان دلى که مرکز آن همه معارف و عقائد حقه است چگونه احتیاج به شستشو دارد.
و بسیار خوب گفته است، جز این که بیشتر مثال هایى که آورده مورد اشکال است، مثلا گردش در آسمان ها و دیدن انبیاء و امثال آن و همچنین شکافتن سینه رسول خدا صلی الله علیه و آله و شستشوى آن را از دسته چهارم شمرده، و حال آن که از نظر عقل هیچ اشکالى ندارد. زیرا مى توان گفت همه آن ها از باب تمثلات برزخى و یا روحى بوده است، و روایات معراج پر است از این نوع تمثلات، مانند مجسم شدن دنیا در هیات زنى که همه رقم زیور دنیایى به خود بسته و تمثل دعوت یهودیت و نصرانیت و دیدن انواع نعمت ها و عذاب ها براى بهشتیان و دوزخیان و امثال این ها.
از جمله مؤیداتى که گفتار ما را تایید مى کند اختلاف لحن اخبار این باب است در بیان یک مطلب، مثلا در بعضى از آن ها درباره صعود رسول خدا به آسمان مى گوید که به وسیله براق صورت گرفته و در بعضى دیگر بال جبرئیل آمده و در بعضى نردبانى که یکسرش روى صخره بیت المقدس و سر دیگرش به بام فلک و آسمان ها رفته است، و از این قبیل اختلاف تعبیر در بیان یک حقیقت بسیار است که اگر کسى بخواهد دقت کند در خلال روایات این باب بسیار خواهد دید.
بنابراین از همین جا مى توان حدس زد که منظور از این بیانات مجسم ساختن امرى غیر جسمى و غیر مادى است به صورت امرى مادى به نحو تمثیل و یا تمثیل و وقوع این گونه تمثیلات در ظواهر کتاب و سنت امرى است واضح که به هیچ وجه نمى شود انکارش کرد.
پانویس
- ↑ سوره اسراء، آیه۱.
- ↑ ترجمه الهی قمشه ای
- ↑ سوره صافات، آیه ۱۰.
- ↑ سوره تکویر، آیه ۲۱.
- ↑ سوره آل عمران، آیه ۶۸.
- ↑ سوره رعد، آیه ۲۹.
- ↑ سوره نجم، آیه ۹.
- ↑ سوره بقره، آیه ۲۸۵ و ۲۸۶.
- ↑ تفسیر قمى، ج ۲، ص ۳ الى ص ۱۲.
- ↑ امالى شیخ صدوق، ص ۳۶۳، مجلس ۶۹، ح ۱.
- ↑ منهج الصادقین، ج ۵، ص ۲۵۲.
- ↑ الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۵.
- ↑ امالى صدوق، ص ۲۹۰، ح ۱۰، طبع بیروت.
- ↑ مناقب، ج ۱، ص ۱۷۹.
- ↑ احتجاج، ج ۱، ص ۴۸، طبع بیروت.
- ↑ از پیغمبرانى که قبل از تو فرستاده ایم بپرس آیا ما به غیر رحمان معبودهاى دیگرى قرار دادیم که مردم را بپرستند؟ سوره زخرف، آیه ۴۵.
- ↑ روضه کافى، ص ۱۰۳، ح ۹۳.
- ↑ علل شرایع، ج ۱، ص ۱۳۱، باب ۱۱۲، ح ۱.
- ↑ تفسیر قمى، ج ۲، ص ۲۴۳.
- ↑ الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۳۶.
- ↑ الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۳۷.
- ↑ تفسیر قمى، ج ۲، ص ۱۳.
- ↑ الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۷.
- ↑ سوره نجم، آیه ۱۷ و ۱۸.
- ↑ الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۷.
- ↑ و ۲۹) الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۳.
- ↑ الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۳.
- ↑ تفسیر قمى، ج ۱، ص ۳۶۵.
- ↑ و ۳۲) الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۴.
- ↑ الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۴.
- ↑ علل شرایع، ص ۳۳۵، باب ۳۲، ح ۱۰.
- ↑ اصول کافى، ج ۱، ص ۴۴۲، ح ۱۳.
- ↑ مجمع البیان، ج ۶، ص ۳۹۵.
- ↑ تفسیر عیاشى، ج ۲، ص ۲۷۹، ح ۱۱.
- ↑ سوره علق، آیه ۹ و ۱۰.
- ↑ فروع کافى، ج ۳، ص ۴۸۷، ح ۲.
- ↑ من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۹۱، ح ۲.
- ↑ الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۰.
- ↑ الدرالمنثور، ج ۴، ص ۱۵۰.
- ↑ الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۵۰.
- ↑ روح المعانى، ج ۱۵، ص ۶ و مناقب، ج ۱، ص ۱۷۷.
- ↑ روح المعانى، ج ۱۵، پاورقى ص ۶.
- ↑ مجمع البیان، ج ۶، ص ۳۹۶ و روح المعانى، ج ۱۵، ص ۶.
- ↑ تفسیر فخر رازى، ج ۲۰، ص ۱۴۶.
- ↑ منهج الصادقین، ج ۵، ص ۲۴۰، روح المعانى، ج ۱۵، ص ۷، مجمع البیان، ج ۶، پاورقى ص ۳۹۶.
- ↑ روح المعانى، ج ۱۵، ص ۷ به نقل از مازرى.
- ↑ مناقب، ج ۱، ص ۱۷۷.
- ↑ مجمع البیان، ج ۶، ص ۳۹۵.
منبع
- علامه محمدحسین طباطبائی، ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، ترجمه المیزان؛ دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1374؛ ج13، ص5.