معجزه
اعمال خارق العاده ای را که تنها پشتوانه و شاهد پیامبرى و نبوت است، «معجزه» و انجام دادن آن را «اعجاز» مىنامند که دیگران از انجام آن و یا هم آوردی با آن عاجز باشند.
تعریف «معجزه»
اعجاز از ریشه «عجز» (ناتوانی) به معنای ناتوان ساختن می باشد. ناتوان ساختن بر دو گونه است: یکی آن که توانایی کسی قهراً از وی سلب شود و او به عجز درآید، مثلا اگر شخصی قدرت مالی یا مقامی دارد، آن مال یا مقام از او با زور گرفته شود و او به خاک مذلت بنشیند. دیگر آن که کاری انجام گیرد که دیگران از انجام و یا هم آوردی با آن عاجز باشند، بدون آن که درباره آنان هیچ گونه اقدام منفی به عمل آمده باشد، مثلا ممکن است کسی در کسب کمالات روحی و معنوی به اندازهای پیش رفت کند که دست دیگران بدو نرسد و از روی عجز دست فرونهند، که معجزات انبیاء از این نوعند.
کسى که دعوى پیغمبرى مى کند علاوه بر دعوى صحت شریعت خود، دعوى دیگرى دارد و آن این است که با عالم بالا رابطه وحى و نبوت دارد و از جانب خدا ماموریت دعوت یافته است. به عبارت دیگر انبیاء مدعی شعور مرموزى بودند که با مدد غیبى به ایشان اضافه مى شد و از آن راه، وظایف اعتقادى و عملى مردم را از پیشگاه خدایى فرا گرفته به مردم تبلیغ مى کردند. پیداست که این شعور مرموز چیزی است که در سایر مردم که مانند وى انسانند یافت نمى شود و ناچار نیرویى است غیبى که خدا به طور خرق عادت به پیغمبر خود داده است. و ادعای برخورداری از آن در جاى خود دلیل مى خواهد. معجزه به منزله دلیلی بر این ادعاست چرا که معجزه خارق عادت دیگری است که برای مردم محسوس است و مردم به وسیله آن باور می کنند خدا پشتیبان اوست و خارق عادت نخستین که ادعای پیامبری است را نیز به گزاف مدعی نیست و در دعوی خود صادق است.
معجزه یک ضرورت دفاعی
این سؤال پیش میآید که معجزه یک ضرورت تبلیغی است یا ضرورت دفاعی؟ یعنی پیامبران دعوت خود را از همان روز نخست با معجزه آغاز میکنند، یا موقعی که با شبهههای منکران روبرو میشوند معجزه ارائه میدهند؟
سیره پیامبران و صراحت قرآن بر امر دوم دلالت دارد. اساسا هیچ پیامبری از همان آغاز، دعوت خود را با معجزه همراه ننمود، ولی هنگامی که با منکران روبرو گردید و درخواست معجزه نمودند یا بدون درخواست و صرفا برای دفع شبهات آنان «معجزه» آورده است. دعوت انبیا عین صراحت حق است که با فطرت اصیل انسان دمساز و با عقل سلیم همآهنگ میباشد چیزی را میگویند که فطرت و عقل بشری بیدرنگ و آزادانه آن را میپذیرد.
- «و بالحق انزلناه و بالحق نزل، ما قرآن را که عین حقیقت است فروفرستادیم (یعنی حقیقتی آشکار و انکارناپذیر) و همین گونه فرود آمد».
- «له دعوة الحق، خدا را دعوتی است حق و روشن».
- «فتوکل علی اللّه انک علی الحق المبین، بر خدای خود تکیه کن راهی که میروی حق و آشکار است».
- «ذلک الکتاب لاریب فیه، این کتاب جای تردیدی در آن نیست»، یعنی آن اندازه شواهد صدق، آن را فراگرفته که راه تشکیک و تردید در آن را بسته است.
- «لقد جات رسل ربنا بالحق، پیامبران همگی حق آور بودند».
- «یا ایها الناس قد جاءکم الحق من ربکم، ای مردم! آن چه را که برای شما آمده صرفا حقیقت آشکاری است».
- «اللّه الذی انزل الکتاب بالحق والمیزان، خداوندی که کتاب و شریعت را حقیقتی آشکار و معیار سنجش حق از باطل قرارداد».
از این رو در جای جای قرآن تصریح شده که صاحب نظران اندیشمند، بیدرنگ دعوت حق را میپذیرند و به ندای حقیقت لبیک میگویند تنها کسانی که حق را خوش آیند ندارند یا با مصالح موهوم خویش سازگار نمیبینند، آن را نمیپذیرند، گرچه در دل به حق بودن آن اذعان و اعتراف دارند.
- «و یری الذین اوتوا العلم الذی انزل الیک من ربک هو الحق و یهدی الی صراط العزیز الحمید»، دانشمندان اندیشمند بخوبی درمییابند آن چه بر تو نازل گشته، صرف حقیقت است و به سوی راه حق تعالی که عزیز و حمید است هدایت میکند». مقصود از عزیز، یگانه قدرت قاهره حاکم بر جهان هستی است و حمید به معنای ستوده و پسندیده است.
- «ولیعلم الذین اوتوا العلم انه الحق من ربک فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم، تا دانشوران بدانند که شریعت الهی محض حق است و آن را باور دارند و دلهای شان در برابر آن خاشع و حالت نرمش پیدا کند».
- درباره فرهیختگان از ترسایان نجران در پیشگاه قرآن، با ستایش از آنان، چنین گوید: «و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق، همین که بشنوند آن چه را که بر پیامبر نازل گشته، میبینی دیدگانشان (از شدت شوق و وجد درونی) لبریز از اشک گردد، زیرا حق را دریافتهاند».
- آری، کسانی که حق ستیزند در برابر آن ایستادگی میکنند: «لقد جئناکم بالحق ولکن اکثرکم للحق کارهون، ما آن چه که آوردیم حقیقت آشکاری است، ولی بیشتر شما حق را خوش ندارید».
- «وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا، گرچه (با زبان) آن را انکار نموده، ولی در دل آن را شناخته، باور داشتهاند و این انکار ناشی از حالت ظلم و استکبار آنان است».
لذا طبق منطق قرآن، همواره حق آشکار است و باطل خودنما، و برای پذیرفتن حق دلیلی جز فطرت و حجتی جز خرد حاجتی نیست. برای حق جویان و حقیقت پویان دلیلی روشنتر از بیان خود حق نمیباشد و به حجت و برهان نیاز ندارد، زیرا حق، خود آشکار است و فطرت پاک آن را پذیرا است.
لزوم معجزه
به دلایل استوار عقلى و براهین غیر قابل تردید فطرى، ثابت و روشن گردیده که خداوند باید براى عموم افراد بشر تکالیف و برنامههایى مقرر بدارد و آنان را در راه تکامل و سعادت جاودانى راهنمایى کند، زیرا بشر در مسیر رشد و تکاملش به تکالیف و قوانین الهى و راهنمایىهاى پروردگارش شدیدا نیازمند است و بدون این تکالیف و راهنمایىها، به هیچ مرحلهاى از کمال و سعادت نمىتواند فائز گردد.
اگر خداوند چنین تکالیف و قوانینى را که سعادت و کمال انسانى در گرو آنهاست، براى بشر مقرر ندارد، علتى براى آن نخواهد بود جز این که: خداوند از احتیاج و نیاز بشر بىاطلاع باشد. در صورتى که خداوند از جهل و ندانستن منزه و مبراست. و یا در اثر این است که خداوند اصلا نمىخواهد، افراد بشر به چنین کمال و سعادتى نائل شود و این همان صفت بخل است که بر خداوند کریم و بخشایشگر محال و غیر ممکن مىباشد. و یا این که خداوند مىخواهد که سعادت انسان تأمین گردد ولى انجام دادن آن براى وى مقدور نیست، این هم همان عجز و ناتوانى است که به ساحت قدس خداوند توانا راهى ندارد. بنابراین، بر خداست که براى تأمین سعادت و تکامل بشر تکالیف و قوانینى مقرر بدارد و آنها را به اطلاع بشر برساند.
از آن چه به عنوان مقدمه اول یادآورى شد، چنین استفاده مىشود که خداوند باید براى بشر تکالیف و قوانینى مقرر بدارد و او را در مسیر تکامل و سعادت راهنمایى کند. ولى روشن است که این تکالیف الهى باید به وسیله یک فرد از افراد بشر براى آنان ابلاغ گردد و این فرد که پیامبر نامیده مىشود و افراد دیگر بشر را با وظایف و تکالیفى که خداوند در راه تکامل و هدایت آنان مقرر داشته است، آشنا سازد تا حجت خدا بر آنان تمام گردد و هرکس از روى برهان و دلیل یکى از دو راه سعادت و یا هلاکت را انتخاب کند. این است معناى آن چه قرآن مىگوید: «لِیهْلِک مَنْ هَلَک عَنْ بَینَةٍ وَ یحْیى مَنْ حَی عَنْ بَینَةٍ».(سوره انفال،۴۲)
و این هم روشن است که پیامبرى و سفارت الهى مقام و منصبى است بس بزرگ و با عظمت که افراد زیادى چشم طمع بر آن دوخته و آرزوى رسیدن بر چنین مقامى را- گرچه از روى دروغ و حیله- در مغز خود مىپرورانند. این است که باید مدعى این مقام براى اثبات ادعاى خود شاهد و گواه روشنى ارائه دهد تا شیادان و مدعیان دروغگو و گمراه کننده نتوانند، از این مقام سوء استفاده نموده، در لباس مدعیان واقعى و راهنمایان حقیقى، خودنمایى کنند.
این شاهد و گواه نیز نمىتواند از کارها و اعمال عادى باشد که دیگران هم بتوانند نظیر آن را بیاورند و ادعاى دروغینشان را ثابت نمایند و حق جلوه دهند. بنابراین، باید این شاهد و گواه از اعمالى باشد که نوامیس و قوانین طبیعت را درهم شکند و بر خلاف مسیر عادى و طبیعى جریان یابد و دیگران را از آوردن چنین گواه و شاهدى، ناتوان سازد. این گونه اعمال خارق العاده را که تنها پشتوانه و شاهد پیامبرى و نبوت است «معجزه» و انجام دادن آن را «اعجاز» مىنامند.
انواع معجزه
- معجزه عقلی: معجزه غیرمحسوس با حسّ ظاهری یا معجزهای که با حواس ظاهری قابل درک نباشد و به بصیرت، بررسی و کاوش نیاز داشته باشد «معجزه عقلی» شمرده میشود. این ویژگی در معجزههای کلامی همانند قرآن وجود دارد.
- معجزه حسی: معجزهای که با حواس ظاهری قابل درک باشد؛ مانند: سرد شدن آتش بر حضرت ابراهیم علیه السلام و اژدها شدن عصای حضرت موسی علیه السلام. غالب معجزات انبیای بنیاسرائیل از همین نوع بوده است.
پانویس
- ↑ شیعه در اسلام، علامه طباطبائی.
- ↑ سوره اسراء ۱۷: ۱۰۵.
- ↑ سوره رعد ۱۳: ۱۴.
- ↑ سوره نمل ۲۷: ۷۹.
- ↑ سوره بقره ۲: ۲.
- ↑ سوره اعراف ۷: ۴۳.
- ↑ سوره یونس ۱۰: ۱۰۸.
- ↑ سوره شورى ۴۲: ۱۷.
- ↑ سوره سبا ۳۴: ۶.
- ↑ سوره حج ۲۲: ۵۴.
- ↑ سوره مائده ۵: ۸۳.
- ↑ سوره زخرف ۴۳: ۸.
- ↑ سوره نمل ۲۷: ۱۴.
- ↑ علوم قرآنی، صفحه ۳۴۲.
- ↑ خویی، بیان درمسائل قرآن، ص: ۵۶.
منابع
- ترجمه البیان فی تفسیر القرآن، سید ابولقاسم خوئی.
- علوم قرآنی، محمدهادی معرفت.
- شیعه در اسلام، علامه طباطبائی.
- معجزه عقلی و معجزه حسی ویکی علوم اسلامی، تاریخ بازیابی : 26 مرداد 1392.