آیه 12 سوره نور
<<11 | آیه 12 سوره نور | 13>> | |||||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
آیا سزاوار این نبود که چون (از منافقان) چنین بهتان و دروغها شنیدید مردان و زنان مؤمن حسن ظنّشان درباره یکدیگر بیشتر شده و گویند: این دروغی است آشکار؟
چرا هنگامی که آن [تهمت بزرگ] را شنیدید، مردان و زنان مؤمن به خودشان گمان نیک نبردند [که این تهمت کار اهل ایمان نیست] و نگفتند: این تهمتی آشکار [از سوی منافقان] است؟! [که می خواهند در میان اهل ایمان فتنه و آشوب و بدبینی ایجاد کنند]
چرا هنگامى كه آن [بهتان] را شنيديد، مردان و زنان مؤمن گمان نيك به خود نبردند و نگفتند: «اين بهتانى آشكار است»؟
چرا هنگامى كه آن بهتان را شنيديد مردان و زنان مؤمن به خود گمان نيك نبردند و نگفتند كه اين تهمتى آشكار است؟
چرا هنگامی که این (تهمت) را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خود (و کسی که همچون خود آنها بود) گمان خیر نبردند و نگفتند این دروغی بزرگ و آشکار است؟!
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
«بِأَنفُسِهِمْ»: نسبت به خود. این تعبیر اشاره به این است که مؤمنان همه اعضاء یک پیکرند و همگان به منزله نفس واحدند که اگر اتّهامی متوجّه یکی از آنها بشود، انگار متوجّه همه شده است.
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ «12» لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ «13»
چرا زمانى كه تهمت را شنيديد، مردان و زنان با ايمان نسبت به خويش گمان خوب نبردند و نگفتند كه اين تهمتى بزرگ وآشكار است؟ چرا چهار شاهد بر صحّت آن تهمت نياوردند؟ پس چون گواهان لازم را نياوردند، آنان نزد خدا همان دروغگويانند.
نکته ها
خداوند در اين آيه، مسلمانان را به خاطر بدگمانى به همسر پيامبر و آسيبپذيرى آنان در برابر شايعات، توبيخ مىكند.
قرآن گاهى به جاى كلمهى «ديگران» كلمهى «شما» را به كار برده است تا به مسلمانان بگويد: همهى شما يكى هستيد. مثلًا به جاى اين كه بگويد: به ديگران نيش و طعنه نزنيد، مىفرمايد: «لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ» «1» به خودتان نيش نزنيد. و به جاى اين كه بگويد: وقتى كه وارد خانهاى شديد به ديگران سلام كنيد، مىفرمايد: «فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ» «2» به خودتان سلام كنيد. در اين آيه نيز به جاى اين كه بگويد: به ديگران حسنظن داشته باشيد مىفرمايد: ظَنَ ... بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً به خودتان حسنظن داشته باشيد.
«1». حجرات، 11.
«2». نور، 61.
جلد 6 - صفحه 154
در قرآن كريم، كلمهى «لَوْ لا» در موارد متعدّدى براى انتقاد و توبيخ به كار رفته است كه در اين جا چند مورد را ذكر مىكنيم:
1- «لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ» «1» چرا علما نهى از منكر نمىكنند؟
2- «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» «2» چرا هر شنيدهاى را مىپذيريد؟
3- «لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» «3» چرا براى سخن نارواى خود چهار شاهد نمىآورند؟
4- «لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ» «4» چرا از خدا آمرزش نمىخواهيد؟
5- «فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا» «5» چرا زمانى كه عذاب ما به آنان رسيد، تضرّع نكردند؟
6- «فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ» «6» چرا شكرگزار نيستيد؟
7- «فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ» «7» چرا تصديق نمىكنيد؟
8- «فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ» «8» چرا عبرت نمىگيريد؟
9- «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» «9» چرا از هر فرقهاى دستهاى كوچ نمىكنند تا در دين آگاهى پيدا كنند؟
پیام ها
1- دامن زدن به شايعه و پخش آن، ممنوع است. ( «لَوْ لا» نشانه توبيخ از سوءظن و پخش شايعات است) 2- در جامعهى اسلامى بايد روحيهى حسن ظن حاكم باشد. «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً» (حسن ظن، يكى از آثار ايمان است).
3- مؤمنان در برابر آبروى يك «فرد» مسئول هستند. «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ»
4- بنى آدم اعضاى يكديگرند. تهمت به هر عضوى از جامعهى اسلامى، همانند تهمت به ديگر اعضاست. «بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً»
«1». مائده، 63.
«2». نور، 12.
«3». نور، 13.
«4». نمل، 46.
«5». انعام، 43.
«6». واقعه، 70.
«7». واقعه، 57.
«8». واقعه، 62.
«9». توبه، 122.
جلد 6 - صفحه 155
5- اصل اوّليه در عمل مسلمان، صحت است، مگر جرم او با دليل ثابت شود.
«ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً»
6- حفظ حريم پيامبر صلى الله عليه و آله و خانوادهاش بر هر مؤمنى واجب است. لَوْ لا ... قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ
7- در برابر شنيدههاى ناروا در مورد مؤمنان، سكوت ممنوع است. لَوْ لا ... قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ
8- جامعهى ساده دل، زودباور و ياوهگو، توبيخ مىشود. «لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ»
9- تهمت اگر ثابت نشود، گويندهى آن دروغگو محسوب مىشود. «هُمُ الْكاذِبُونَ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ «12»
لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ: چرا آنگاه كه شنيديد دروغ بزرگ را از گويندگان آن، ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً: گمان بردند مردان ايمان آرنده و زنان ايمان آرنده به همدينان خود خير را چنانكه به نفوس خود گمان برند، زيرا مؤمنين تماما مانند يك نفس باشند در آنچه جارى شود بر او از امور. و نكته عدول از خطاب به غيبت و از مضمر به مظهر، مبالغه است در توبيخ و اشعار به آنكه ايمان مقتضى گمان نيك است به اهل ايمان. وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ: و چرا نگفتند اين قول دروغى است آشكارا.
تبصره: از آيه شريفه يكى از دستورات اخلاقى معاشرت مستفاد مىشود كه مؤمن بايد حسن ظن به برادر دينى خود داشته باشد و از سوء ظن انديشه نمايد، چه بسا سوء ظن موجب افترا و گناه خواهد بود، لذا خداوند در مقام توبيخ و مذمت فرمايد: چرا مؤمنين گمان نيك به نفوس خود نبرند، يعنى چون متدينين به منزله نفس واحد هستند، چنانچه انسان گمان بد بخود نبرد همچنين بايستى نسبت به برادران ايمانى گمان بد نبرد، زيرا بدگمانى به ايشان بدگمانى به خود و البته به آن راضى نخواهد بود.
شهيد عليه الرحمه فرمايد: سزاوار نيست اينكه اعتقاد برى در باره غير خود
«1». تفسير على بن ابراهيم قمى، ج 2، ص 318 و 319 چاپ كتابفروشى علّامه قم.
جلد 9 - صفحه 207
نمائى مگر آنكه كشف شود براى تو به عيان؛ و مادامى كه علم پيدا نكردى اگر در قلب تو چيزى واقع شود، بدان القاى شيطان است، پس بايد آن را تكذيب كنى؛ زيرا شيطان افسق فساق است و جايز نيست تصديق او، و لذا در شرع وارد شده: اگر در دهن كسى بوى خمر يافتى، جايز نيست سوء ظن به مسلمان. و بتحقيق حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:
انّ اللّه تعالى حرّم من المسلم دمه و ماله و ان يظنّ به سوء الظنّ:
به درستى كه خداى تعالى حرام فرموده از مسلمان خون و مالش را و اينكه گمان برى به او گمان بد را. اين نوع اول از آداب و زواجر است كه بيان فرمود. «1»
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ «11» لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ «12» لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ «13» وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ «14» إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ «15»
جلد 4 صفحه 10
ترجمه
همانا آنانكه آوردند دروغ بزرگ را جماعتى هستند از شما مپنداريد آنرا شرّ براى خودتان بلكه آن خير است براى شما از براى هر مردى است از آنها آنچه كسب كرد از بدى و آنكه متصدى شد معظم آنرا از آنها براى او است عذابى بزرگ
چرا هنگاميكه شنيديد آنرا گمان نبردند مؤمنون و مؤمنات بخودشان خير را و نگفتند اين دروغ بزرگيست آشكار
چرا نياوردند بر آن چهار گواه پس چون نياوردند گواهان را پس آنگروه نزد خدا آنانند دروغگويان
و اگر نبود فضل خدا بر شما و رحمت او در دنيا و آخرت هر آينه رسيده بود بشما در آنچه بحث كرديد در آن عذابى بزرگ
هنگاميكه فرا ميگرفتيد آنرا بزبانهاتان و ميگفتيد بدهانهاتان چيزيرا كه نيست براى شما بآن دانشى و ميپنداريد آنرا سهل و آن نزد خدا بزرگ است.
تفسير
در شأن نزول اين آيات بين عامه و خاصه اختلاف شده آنها بر طبق روايتى كه از عايشه نقل شده گفتهاند در برائت او از تهمت چند نفر از دشمنان پيغمبر صلى اللّه عليه و اله و سلّم نازل شده و اجمال آن روايت كه زهرى از عايشه نقل نموده آنستكه گفته در يكى از جنگها كه من با پيغمبر صلى اللّه عليه و اله و سلّم بودم در مراجعت نزديك بمدينه در منزلى فرود آمديم و چون امر بر حيل صادر شد من براى قضاى حاجت از اردو دور شدم و چون برگشتم ديدم گردن بنديكه از جزع يمانى داشتم پاره شده و دانههايش ريخته لذا برگشتم و سرگرم بجستجوى آن شدم تا آنكه اصحاب بگمان آنكه من در هودجم آنرا بر شتر نهادند و چون من كوچك اندام و سبك بودم متوجه نشدند و رفتند و چون من آمدم ديدم همه رفتهاند بجاى خود نشستم و صفوان بن معطل كه يكى از اصحاب بود و معمولا بعد از حركت اردو توقف ميكرد براى آنكه اگر چيزى از كسى جامانده باشد بصاحبش برساند متوجه من شد و من قضيه را باو گفتم و او شترش را خواباند و من سوار شدم پس شتر را راند تا مرا به اردو رساند و مردم چون بمنزل رسيدند و مرا در هودج نديدند بگفتگوى من مشغول شدند و چون من با صفوان رسيديم حرفها شروع شد تا ما وارد مدينه
جلد 4 صفحه 11
شديم و من مريض شدم و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم اظهار لطفى بمن نشد و مرضم شدت كرد و با اجازه آنحضرت بخانه پدرم رفتم و هميشه گريه ميكردم و مادرم مرا تسليت ميداد تا آنكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم چون با على بن أبي طالب و با اسامة بن زيد در باب طلاق من مشورت نموده بود و اسامه گفته بود ما از او جز خوبى نديده و نشنيدهايم و على عليه السّلام گفته بود خدا بشما تنگ نگرفته و زن براى شما بسيار است ولى اگر از بريره كنيز او تحقيق كنيد راست ميگويد و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم از بريره تحقيق فرموده بود و او جدا مرا تبرئه نموده بود روزى بعيادت من آمد و در كنار بسترم نشست و بمن فرمود در باره تو حرفهائى بمن رسيده اگر دروغ باشد خدا پاكدامنى تو را آشكار كند و اگر راست باشد توبه و استغفار كن كه خدا توبه بندگانش را قبول خواهد كرد و من در جواب چيزى نگفتم و گريه كردم و يقين داشتم كه خدا مرا تبرئه خواهد فرمود و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم از جايش برنخاست تا آثار وحى در او ظاهر گرديد و پدر و مادرم ميترسيدند مبادا گناه من بآنحضرت وحى شود و من باكى نداشتم تا حال پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم بجا آمد و بمن مژده داد كه خدا تو را تبرئه نمود و ده آيه در برائت من نازل شد كه اولش انّ الذين جاءوا بالافك است پس آنحضرت به منبر رفت و آيات را براى مردم تلاوت فرمود و عبد اللّه بن ابى و حسّان بن ثابت و مسطح بن اثاثه و حمنه بنت جحش را كه بمن نسبت بد داده بودند حدّ زد و چون در اين روايت كه مدرك اهل سنت است جملاتى از عايشه نقل شده بود كه مناسب با مقام خانواده نبوّت نبود و معلوم بود فقط عايشه آنرا براى اثبات جمال و جلال خود ذكر كرده حقير از نقل تفصيلى آن صرف نظر نمودم و اما روايات خاصه بنقل قمى ره دلالت دارد بر آنكه اين آيات در برائت ماريه قبطيه از تهمت عايشه و موافقان با او از قبيل حفصه و پدرانشان نازل شده چون از امام باقر عليه السّلام روايت نموده كه وقتى ابراهيم پسر پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم از دنيا رفت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم خيلى محزون شد پس عايشه باو گفت چرا اين قدر محزونى نبود او مگر پسر جريح پس پيغمبر امير المؤمنين عليه السّلام را مأمور بقتل او فرمود و آنحضرت شمشيرش را برداشت و رفت و جريح قبطى در باغى بود حضرت در باغ را زد جريح آمد در باغ را باز كند متوجه شد كه على عليه السّلام غضبناك است در را
جلد 4 صفحه 12
باز نكرد و فرار كرد و امير المؤمنين عليه السّلام از ديوار بالا آمد و پريد و او را تعقيب نمود و او از ترس درخت خرمائى را گرفت و بالا رفت و امير المؤمنين عليه السّلام هم دنبال او بالا رفت و چون باو نزديك شد او خود را از درخت بزمين انداخت و عورتش نمايان شد و معلوم شد چيزيكه همه دارند او ندارد و على عليه السّلام منصرف از قتل او شد و خدمت پيغمبر رسيد و عرض كرد يا رسول اللّه مرا مأمور بامرى فرمودى كه نميدانم اجرا نمايم يا مكث كنم و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرمود مكث كن و او قضيه را معروض داشت و حضرت حمد فرمود كه خداوند اهل بيت او را از كار بد محفوظ داشته و از امام صادق عليه السّلام روايت نموده كه پرسيدند از آنحضرت كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ميدانست عايشه دروغ گفته يا نميدانست و خدا دفع نمود از آن قبطى كشته شدن را بدرنگ نمودن امير المؤمنين عليه السّلام فرمود و اللّه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ميدانست و بعث فرمود امير المؤمنين را براى آنكه شايد عايشه حاضر بكشته شدن مرد مسلمانى بيگناه نشود و از قولش برگردد ولى او برنگشت و اهميتى نداد و امير المؤمنين عليه السّلام هم ميدانست كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم چرا اين امر را فرموده و اگر پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم جدا فرموده بود تا او را نميكشت مراجعت نميكرد حقير عرض ميكنم و اينكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم عايشه را حد نزد شايد براى آن بوده كه حرّه را براى تهمت بكنيز حد نميزنند و شايد براى آن بوده كه ماريه قبطيه بملاحظه خانمها و كسانشان از حق خودش صرف نظر نموده بود در هر حال خداوند فرموده همانا آنكسانى كه تهمت زدند جماعتى از شما مسلمانانند گمان نكنيد شما تهمت زده شدگان كه آن تهمت مضر بحال شما است بلكه آن نافع است براى شما چون در مقابل آن بأجر اخروى ميرسيد و در دنيا هم نوعا تبرئه ميشويد ولى از براى هر يك از تهمت زنندگان گناهى است كه كسب كرده بمقدار تهمت در بزرگى و كوچكى و سعى در انتشار آن و آن جماعت بروايت عايشه همان چهار نفرند كه ذيلا ذكر شد و آن كسيكه موجب شهرت قضيه و بزرگ شدن واقعه در السنه و افواه شد ظاهرا همان عبد اللّه بن ابى بوده كه رئيس معروفين بنفاق و عداوت با پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم بود و بنا بروايت قمى ره آن جماعت عايشه و همراهان اويند كه ذكر شد و متصدى معظم گناه آن تهمت خود او است كه مبتكر و پيش
جلد 4 صفحه 13
قدم شد چون كبر بكسر و ضم بمعناى معظم چيز و بزرگى و گناه بزرگ است و اينجا بضم نيز قرائت شده و معلوم است كه مرتكب گناه بزرگ مستحق عذاب بزرگ است چرا هنگاميكه شنيديد شما مسلمانان آن تهمت را نبايد گمان ببرند اهل ايمان شما از مرد و زن بكسانيكه بمنزله خودشانند گمان خوب را با آنكه اهل ايمان تمامى مانند نفس واحدهاند و بايد از يكديگر دفاع كنند چنانچه از جان خودشان دفاع ميكنند و بايد گمان بد بيكديگر نبرند و عمل آنها را حمل براه خوبش كنند و چرا نبايد بگويند اين نسبت بهتان آشكارى است مانند كسيكه يقين دارد دروغ بودن آنرا و چرا تهمت زنندگان نياوردند براى اثبات ادعاء خود چهار شاهد عادل كه شهادت بدهند بر واقعه كالميل فى المكحله پس وقتى نياوردند و نتوانستند ثابت كنند آنها در حكم دروغگو هستند نزد خدا باين جهت بايد حدّ قذف بخورند و اثرى بر ادعاء آنها مترتب نميشود و اگر تفضل الهى و بخشش خداوند بر شما دروغگويان نبود در دنيا بمهلت دادن براى توبه و بهرهمند شدن از نعم دنيوى و در آخرت بعفو و مغفرت بفوريّت براى اين سخنان ناهنجارتان بعذاب بزرگى مبتلا ميشديد كه اين ملامت و خطابات عتاب آميز و تازيانه خوردن در مقابل آن چيزى نبود و آنوقتى بود كه تلقّى بقبول ميكرديد آن دروغ بزرگ را و از زبان يكديگر ميگرفتيد و ميگفتيد بدهانهاى خودتان براى يكديگر بطور مسلّم چيزيرا كه بهيچ وجه علم بآن نداشتيد و گمان ميكرديد كه بهتان زدن بمردم كار سهلى است با آنكه آن در نزد خدا گناه بسيار بزرگى است و در اين آيه خداوند سه گناه را براى آنها اثبات فرموده كه آن موجب عذاب بزرگ است يكى آنكه بمجرد شنيدن تلقى بقبول نمودند و بدون مجوّز خبر را از گوينده اخذ كردند ديگر آنكه آنرا براى يكديگر نقل نمودند و اشاعه دادند با آنكه علم بصحت آن نداشتند و ميدانستند در نقل آن هتك حرمت پيغمبر است سوم آنكه در امر دين سهل انگارى كردند و چنين گناه بزرگى را سبك شمردند و بسهولت مرتكب شدند با آنكه بعضى از آنها از اصحاب بدر بودند كه مقامشان در نزد عامه بسيار ارجمند است و بالاتر از همه آنستكه بايد بدانند بعقل خودشان كه ممكن نيست خدا راضى شود و بگذارد
جلد 4 صفحه 14
از حرم پيغمبر چنين خطائى كه موجب هتك حرمت و توهين پيغمبر است صادر شود چون اين عمل غير از كفر است كه ميشود زن پيغمبر كافره باشد چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام و عمر بعد از مشورت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم با آن دو در اين موضوع بنقل اهل سنت گفته بودند اين امر ممتنع است از همسر پيغمبر صادر شود و عنايت الهى بآنحضرت بيش از اينها است كه باين كثافات ملوّث و آلوده گردد و باين جهت خدا فرموده چرا نگفتند يا چرا نبايد بگويند اين بهتان بزرگى است و الابصرف شنيدن خبرى نميشود گوينده آنرا متهم بدروغ نمود بلى اين نسبت خبرى است كه گوينده آنرا بايد تكذيب كرد براى حفظ عرض منسوب اليه بحسب حرمت او و انصاف آنستكه تحقيق اين امور مجال وسيعى لازم دارد كه مقام مقتضى آن نيست و چون در صدر اسلام اين قبيل ياوه گوئيها رواج داشته چنانچه فعلا هم دارد خداوند خواسته باين تهديدات و تأكيدات قفل بدهانها بزند و مسلمانان را ادب فرمايد كه بى جهت متعرض عرض و ناموس يكديگر نشوند و اگر بآنها حد قذف هم جارى شده باشد عمده بملاحظه اين سياست است و ظاهرا آنچه در اين باب در تفاسير و تواريخ ذكر شده مستند بخبر خود عايشه است چنانچه يكى از اهل تحقيق براى حقير نقل نمود و قرائن صدق آنرا يافتم و روايت قمى ره هم خالى از تشويش نيست چون خودش در سوره حجرات اين روايت را در مورد ديگر ذكر نموده و با ظواهر اين آيات چندان وفق ندارد اگر چه حقير تا اندازهاى وفق دادم و اللّه اعلم بالصواب.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
لَو لا إِذ سَمِعتُمُوهُ ظَنَّ المُؤمِنُونَ وَ المُؤمِناتُ بِأَنفُسِهِم خَيراً وَ قالُوا هذا إِفكٌ مُبِينٌ «12»
چرا شما مؤمنين زماني که شنيديد يك همچه نسبت ناروايي بيكي از افراد مؤمنين داده شده شما مردانتان و زنهاي مؤمنات گمان خوب نبرديد و نگفتيد که اينکه نسبت افك آشكار است.
(لَو لا إِذ سَمِعتُمُوهُ) چون اينکه افك که مثل عايشه و حفصه و پدرانشان نسبت به ماريه و جريح دادند اينکه منتشر شد بين المؤمنين و مؤمنات در مجالس و محافل ذكر اينکه قضيه بود با اينكه بايد قضيه بر عكس باشد زيرا اگر پيغمبر را به رسالت شناخته بودند بايد بدانند که او خطاء نميكند و فوق العاده علاقه به ابراهيم داشت و در فوت او انقدر محزون بود که راضي نشد آفتاب بقبر ابراهيم بتابد و عداوت عايشه و حفصه را با ماريه هم ميدانستند و حسادت آنها را که اولاد پيدا نكردند و حضرت بآنها توجه نداشت، چرا نگفتند اينکه نسبت از راه حسد و دشمني است.
(ظَنَّ المُؤمِنُونَ وَ المُؤمِناتُ بِأَنفُسِهِم خَيراً) مراد بانفسهم يعني بيكديگر از مؤمنين مثل آيه شريفه.
(فَإِذا دَخَلتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلي أَنفُسِكُم) فرقان آيه 61.
يعني بر يكديگر زيرا مؤمنين كنفس واحده هستند: (ما خَلقُكُم وَ لا بَعثُكُم إِلّا كَنَفسٍ واحِدَةٍ) لقمان آيه 27.
در اخبار دارد مؤمنين بايد بيكديگر حسن ظن داشته باشند و لا تظنن باخيك سوءا حتي يأتيك اليقين او تقوم به البينة) فعل مسلم را بايد حمل بر صحت كرد تا فسادش معلوم شود.
(وَ قالُوا هذا إِفكٌ مُبِينٌ) افتراء و تهمت زدن بمؤمنين از گناهان بسيار بزرگ است.
501
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 12)- سپس روی سخن را به مؤمنانی که در این حادثه فریب خوردند و تحت تأثیر واقع شدند کرده و آنها را شدیدا طی چند آیه مورد سرزنش قرار داده، میگوید: «چرا هنگامی که این (تهمت) را شنیدید مردان و زنان با ایمان نسبت به خود (و کسی که همچون خود آنها بود) گمان خیر نبردند»؟! (لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً).
یعنی چرا هنگامی که سخن منافقان را در باره افراد مؤمن استماع کردید با حسن ظن به دیگر مؤمنان که به منزله نفس خود شما هستند برخورد نکردید.
«و (چرا) نگفتند این یک دروغی بزرگ و آشکار است» (وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ).
شما که سابقه زشت و رسوای این گروه منافقان را میدانستید، چرا ساکت شدید.
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم