طرحواره (روانشناسی)
در روانشناسی و علوم شناختی، یک طرحواره نمایانگر الگوهای فکری یا رفتاری است، که دستههای مختلف اطلاعات و روابط میان آنها را سازماندهی میکند. همچنین طرحواره میتواند به عنوان یک ساختار روانی از ایدههای پیشساخته، یک چارچوب فکری برای ابعاد مختلف جهان و یا سیستمی برای سازمان دادن و درک کردن اطلاعات جدید تعریف شود.
طرحواره میتواند بر توجه به دانش جدید و جذب آن تاثیر بگذارد: افراد غالباً تمایل به توجه به مسائلی دارند که متناسب با طرحوارهی آنها باشد. همچنین تلاش میکنند که تضادها را به عنوان یک استثنا نسبت به پیشفرض فکری خود در نظر گرفته و یا طوری آنها را تحریف کنند که در قالب طرحوارهشان بگنجد.
طرحواره تمایل دارد که بدون تغییر باقی بماند، حتی در مقابل اطلاعات متناقضی که دریافت میکند.
طرحواره به افراد در درک جهان و تغییرات مداوم محیطی کمک میکنند. افراد میتوانند به سرعت مشاهدات جدید را با طرحوارهی خود تطبیق دهند و از این طریق از افکار پیچیده در موقعیتهای مختلف بینیاز شوند؛ چرا که در این هنگام، تنها افکار پیشفرض مورد استفاده است.
افراد از طرحواره برای سازماندهی دانش فعلی و ایجاد یک چارچوب برای آینده استفاده میکنند. روبریک، شناخت اجتماعی، تفکر قالبی، نقشهای اجتماعی، جهانبینی و کهنالگوها از مثالهای استفاده از طرحوارهها هستند. در نظریه رشد مرحلهای پیاژه، کودکان بر اساس درگیریهایی که تجربه میکنند، یک سری طرحواره برای خود میسازند، تا به آنها در درک جهان کمک کند.
تاریخچه
در کتاب نقد عقل محض، اثر ایمانوئل کانت، طرحوارهها (به ویژه «طرحوارههای متعالی») بسیار حائز اهمیت هستند.
تحولات اولیهی این ایده در روانشناسی، با روانشناسان گشتالت و ژان پیاژه اتفاق افتاد. واژهی طرحواره، اولین بار در سال ۱۹۲۳ توسط ژان پیاژه معرفی شد. این مفهوم در روانشناسی و آموزش و پرورش توسط کارهای روانشناس انگلیسی، فردریک بارتلت، به شهرت رسید. همچین توسط ریچارد سی. اندرسون، به نظریهی طرحوارهها گسترش یافت. از آن زمان تا کنون، عبارات دیگری نظیر: چارچوب، تله، نمایشنامه و چشمانداز نیز برای توصیف آن استفاده شده است.
پردازش طرحوارهای
به وسیلهی طرحواره، یک تکنیک اکتشافی برای رمزگذاری و بازیابی حافظه، بسیاری از موقعیتهای روزمره نیازی به پردازشهای زیاد و جدی ندارند. افراد میتوانند به سرعت ادراکات و مشاهدات جدید را در قالب طرحوارهی خود گنجانده و بدون تلاش خاصی عمل کنند.
هرچند طرحواره میتواند بر به دست آوردن اطلاعات جدید تاثیر گذاشته و مانع آن شود. (تئوری مداخله) مانند وقتی که یک تفکر قالبی، باعث به وجود آمدن گفتمانها و توقعات مغرضانه و متعصبانه از طریق به خاطر آوردن اتفاقی که هرگز رخ نداده میشود. چرا که آن اتفاق در چارچوب طرحوارهی فرد، قابل باورتر است. برای مثال اگر یک تاجر خوشلباس بر روی یک بیخانمان ژندهپوش چاقو بکشد، طرحوارهی شاهدان، آنها را به سمتی سوق میدهد که به خاطر بیاورند، فرد بیخانمان چاقو کشیده است. این تحریفهایی که در حافظهی افراد رخ میدهد، اثبات شده است. (در قسمت تحقیقات پیشین ببینید.)
طرحوارهها به یکدیگر مرتبط اند و چند طرحوارهی به ظاهر متناقض میتوانند برای اطلاعات یکسان به کار گرفته شوند. تصور میشود که طرحوارهها اصولاً یک سطح فعالسازی دارند، اینکه در هنگام رویدادها کدام طرحواره انتخاب شود، بسته به عواملی نظیر فعالساز آن لحظه، دسترسیپذیری، تقسیمبندی اولیه و احساسات دارد.
دسترسیپذیری به معنای آن است که یک طرحواره چقدر آسان به ذهن میآید، این امر بر اساس تجربیات شخصی تعیین میشود. این انتخاب به عنوان یک میانبر شناختی استفاده شده و اجازه میدهد دم دستیترین توضیح برای دادهی جدید انتخاب شود.
با تقسیمبندی اولیه، یک محرک غیر قابل درک، فعالساز کافی برای یک طرحواره مهیا میشود تا برای اطلاعات مبهم آتی استفاده شود. همچنین به نظر میرسد که این تقسیمبندی ناشی از محرکهای زیرآستانهای است، اما تاثیر آن به قدری زودگذر و لحظهای است که تشخیص آن خارج از محیط آزمایشگاهی بسیار دشوار است.
تحقیقات پیشین
مفهوم اصلی طرحواره، همانطور که در آزمایشات بارتلت ارائه و ثابت شده است، با حافظهی سازنده در ارتباط است.
نحوهی انجام آزمایشات بارتلت اینگونه بود که او به شرکتکنندگان اطلاعاتی میداد که با پیشزمینههای فرهنگی و توقعات آنها نزدیک نبود، سپس با بررسی اینکه افراد چطور آن اطلاعات را به خاطر میآورند، بارتلت توانست نشان دهد که چگونه طرحوارهها و تفکرات قالبی نه تنها بر نوع تطبیق دادههای جدید با افکار قبلی اثر میگذارند، بلکه در به خاطر آوردن آنها در طی زمان نیز تاثیر دارند.
در یکی از معروفترین تحقیقاتش، او از شرکتکنندگان خواست که داستان «جنگ روحها»، که یکی از داستانهای مشهور بومی آمریکاست، را بخوانند و تا چند سال بعد آن را چند بار به خاطر بیاورند. تمامی شرکتکنندگان جزئیات داستان را طوری تغییر داده بودند که نشاندهندهی هنجارهای فرهنگی خودشان و طرحوارهشان بود. عواملی که بر به خاطر آوردن آنها تاثیر میگذاشتند، عبارت بودند از:
- شرکتکنندگان برخی اطلاعات را که به نظر خودشان نامربوط بود، حذف میکردند.
- تغییر جزئیات و یا توالی اتفاقاتی که یادآوری میشدند باعث میشد که تاکید و توجه از روی نقاط مهم داستان برداشته شده و بر نقاط دیگری قرار داده شود.
- عقلانیسازی: جزئیات و جنبههایی از داستان که به نظر عقلانی نمیآمدند، بیرون انداخته میشدند و طوری توضیح داده میشدند که قابل درک و عاقلانه به نظر برسند.
- تغییرات فرهنگی: محتوا و سبک داستانها طوری تغییر میکرد که در قالب پیشفرض فرهنگی شرکتکننده مناسبتر و منسجمتر باشد.
کارهای بارتلت نشان داد که نه تنها حافظهی بلندمدت ثابت و تغییرناپذیر نیست، بلکه مرتباً با تکامل طرحوارهها، تغییر میکند. از جنبهای، این نظریه دیدگاه وجودگراها را پشتیبانی میکند که افراد حال و گذشته را، به طور مداوم در یک فرایند تطبیق روایت و استدلال میسازند و آنچه که به خاطر میآورند در واقع افسانهسازی از روایتی است که به آنها اجازه میدهد گذشته را به عنوان سلسله اتفاقات منسجم و بههمپیوسته به یاد آورند؛ حتی با این وجود که بخش بزرگی از حافظه (چه بخش معنایی و چه بخش اپیزودیک) هرگز قابل بازگشت نیست.
کار دیوید راملهارت که درک روایتها و قصهها را توضیح میداد، گام بزرگی در ارتقا تئوری طرحوارهها بود. کارهای بیشتری توسط ویلیام بروئر روی مفهوم طرحوارهها صورت گرفت که نشان میداد تصورات طرحوارهمحور، از وجود داشتن یک شی، محرک کافی برای یک بهیادآوری غلط بودند. در یک آزمایش به شرکتکنندگان گفته شد که در اتاقی با عنوان اتاق مطالعهی دانشگاهی، صبر کنند. سپس از از آنها در مورد وسایل داخل اتاق سوال شد. تعدادی از شرکتکنندگان به وجود تعدادی کتاب در آن اتاق اشاره کردند، چرا که تصور افراد از یک فضای دانشگاهی و مطالعاتی، با وجود کتاب در هم آمیخته است، اما در آن اتاق هیچ کتابی وجود نداشت. از همین رو، بروئر نتیجه گرفت که پیشفرض شرکتکنندگان در مورد فضای آکادمیک، مانع از به خاطر آوردن دقیق صحنه شده بود.
در دههی ۷۰ میلادی، ماروین مینسکی که یک مهندس کامپیوتر بود، تلاش میکرد ماشینی بسازد که تواناییهای شبهانسانی داشته باشند. در همان زمان که وی در تلاش بود راه حلی برای سختیهایی که با آنها مواجه میشد پیدا کند، به کارهای بارتلت برخورد و فهمید که اگر بخواهد ماشینی بسازد که مانند انسانها رفتار کند، نیاز است تا ماشینها از دانش قبلی و ذخیرهشدهی خود برای حل کردن مسائل استفاده کنند.در عوض، او آنچه را که به عنوان سازه فریم شناخته میشود ایجاد کرد، تا بتواند استفاده از دانش را در ماشینها نمایان سازد. او مفهوم دانش چارچوبی را به عنوان راهی برای تعامل با اطلاعات جدید ایجاد کرد. وی پیشنهاد کرد که اطلاعات گسترده و ثابت، به عنوان چارچوب ارائه میشوند، اما همچنین دارای شکافهایی هستند که طیف وسیعی از مقادیر مختلف را میپذیرند؛ پس اگر جهان چیزی برای پر کردن شکاف نداشت، شکاف با مقدار پیشفرض خود پر میشود. به خاطر کار مینسکی، امروزه کامپیوترها تاثیر قویتری بر روانشناسی دارند. در دههی ۸۰ میلادی، دیوید راملهارت، با گسترش ایدهی مینسکی، یک تئوری صریح روانشناسی ارائه داد.
راجر شانک و رابرت ابلسون، ایدهای را مطرح کردند که به عنوان یک دانش عمومی حاصل از توالی اتفاقات شناخته میشود. این کار منجر به بسیاری از مطالعات تجربی شد که نشان میدادند، ارائهی یک طرحوارهی مرتبط میتواند درک و فراخوانی را ارتقا دهد.
اصلاحات
اطلاعات جدیدی که در قالب طرحواره قرار میگیرند به راحتی به خاطر سپرده شده و در جهانبینی افراد گنجانیده میشوند. هرچند هنگامی که دادهی جدید، در قالب طرحواره قرار نمیگیرد، اتفاقات دیگری رخ میدهد. معمولترین واکنش در برابر آن، نادیدهگرفتن یا به سرعت فراموش کردن دادهی جدید است. این اتفاق در قسمت ناخودآگاه مغز رخ میهد، چه بسا گاهی فرد دادهی جدید را حتی درک نمیکند. افراد گاهی ممکن است اطلاعات جدید را طوری تفسیر کنند که نیاز به کمترین تغییر در طرحوارهی خود داشته باشند. برای مثال، باب فکر میکند مرغها تخم نمیگذارند. یک بار او مرغی را در حال تخمگذاری میبیند. باب به جای اینکه آن قسمت از طرحوارهاش که به او میگوید «مرغها تخم نمیگذارند.» را تغییر دهد، ترجیح میدهد باور کند که حیوانی که در حال تخمگذاری دیده یک مرغ واقعی نبوده. این یک نمونه از تعصب تاییدی است. تمایل به تنظیم استانداردهای دیگری به عنوان شاهد، که با انتظارات یک فرد در تناقض است. هرچند زمانی که دادهی جدید نمیتواند مورد چشمپوشی قرار گیرد، طرحوارهی فعلی باید تغییر کرده و یا یک طرحوارهی جدید ایجاد شود.
ژان پیاژه (1980 - 1896) بیشتر برای کار خود در حوزهی ارتقا دانش انسانی شناخته میشود. او باور داشت که دانش بر اساس ساختارهای شناختی ساخته میشود و افراد با ذخیرهسازی و جذب اطلاعات این ساختارهای شناختی را ارتقا میدهند.
تطبیق به معنی ایجاد یک طرحوارهی جدید است که با محیط جدید سازگارتر باشد. تطبیق همچنان میتواند به عنوان محدودیت گذاشتن بر طرحوارهی کنونی تفسیر شود. تطبیق هنگامی استفاده میشود که تشبیه (شبیهسازی) شکست بخورد. تشبیه به استفاده از طرحوارهی فعلی برای درک جهان اطراف گفته میشود. پیاژه معتقد بود، طرحواره بر زندگی روزمره اعمال میشود. از این رو افراد به طور طبیعی اطلاعات را تطبیق داده و تشبیه میکنند. برای مثال، اگر مرغی که در مثال قبلی گفته شد، پرهای قرمز داشته باشد، باب میتواند یک طرحوارهی جدید به وجود آورد که میگوید «مرغهای پرقرمز میتوانند تخم بگذارند.» این طرحواره میتوانند در آینده تغییر کرده یا از بین برود.
تشبیه در واقع استفادهی مجدد از طرحواره برای جاسازی درست اطلاعات جدید است. برای مثال، هنگامی که فردی، یک سگ ناآشنا را ببیند، به تکمیل طرحوارهاش در مورد سگها میانجامد. هرچند اگر سگ رفتار عجیبی بروز دهد به طوری که دیگر شبیه سگها نباشد، از طریق تطبیق، طرحوارهی جدیدی برای آن سگ خاص، به وجود خواهد آمد.
با تطبیق و تشبیه به تعادل میرسیم. پیاژه توضیح میدهد که تعادل، به عنوان یک مرحلهی شناخت است که هنگامی متوازن میشود که طرحوارهها قادر به توضیح آنچه فرد میبیند و دریافت میکند، باشند. هنگامی که اطلاعات جدید هستند و در قالب طرحوارهی فعلی جا نمیگیرند، عدم تعادل رخ میدهد که در مراحل رشد کودک ناخوشایند هستند. رخ دادن عدم تعادل به آن معناست که فرد به ستوه آمده و تلاش میکند که انسجام ساختارهای شناختی خود را از طریق تطبیق بازیابد.
هنگامی که دادهی جدید دریافت میشود، شبیهسازی آن آغاز شده و تا زمانی که مغز متوجه شود که نیاز به تغییرات جدیدی وجود دارد ادامه مییابد، اما لااقل تا آن زمان کودک متعادل باقی میماند. فرایند متعادلسازی، هنگامی است که فرد از تعادل به سمت عدم آن و برعکس حرکت میکند.
طرحوارهی فردی
طرحواره برای هر فرد اینطور در نظر گرفته میشود، که در زمان حال وجود دارد و بر اساس تجربیات گذشته پایهریزی شده. خاطرهها در پرتو خودپنداری هر فرد قاببندی میشوند. برای مثال، افرادی که طرحوارهی مثبت دارند، خودخواسته تمایل به دریافت اطلاعات لذتبخش و نادیدهگرفتن دادههای ناخوشایند دارند. البته که دریافت اطلاعات لذتبخش و راضیکننده، با رمزگشایی عمیق و بهخاطرآوری درست در تضاد است. حتی با وجود اینکه رمزگشایی برای بازخورد مثبت و منفی به یک اندازه قدرتمند است، اما احتمال به خاطر آوردن بازخوردهای مثبت بیشتر است. علاوه بر این، حتی خاطرات ممکن است مورد تحریف قرار گرفته تا دلپذیرتر شوند. برای مثال، افراد هنگام به خاطر آوردن نمراتشان، آنها را بیشتر از واقعیت به خاطر میآورند. هرچند، هنگامی که افراد دیدگاه منفی نسبت به خود دارند، خاطرات به نحوی یادآوری میشوند که به طرحوارهی منفی اعتبار ببخشند. به عنوان مثال، افراد با عزت نفس پایین، مستعد به خاطر آوردن نکات منفی بیشتری، نسبت به نکات مثبت، در مورد خودشان هستند. بنابراین، حافظه تمایل به عملکرد جانبدارانه در مسیری دارد که طرحوارهی فرد را معتبر نشان دهد.
سه پیامد عمده از طرحواره های شخصی وجود دارد.
اول، اطلاعات در مورد فرد سریعتر و کارآمدتر پردازش میشوند، به خصوص اطلاعات ثابت.
دوم، شخص بیشتر اطلاعاتی را که مربوط به طرحواره شخصی باشد، بازیابی کرده و به یاد میآورد.
سوم، شخص تمایل به مقاومت در برابر اطلاعات محیطی دارد که با طرحوارهاش در تناقض است. به عنوان مثال ، دانشجویان دارای یک طرحواره خاص، هماتاقی را ترجیح میدهند که با طرحوارهی آنها سازگار باشد. دانشجویانی که هماتاقیهایشان در تضاد با طرحوارهی آنها هستند، احتمالاً تلاش میکنند که هماتاقی جدیدی پیدا کنند. این قضیه یک نمونه از خودتاییدی است.
طبق تحقیقی که توسط آرون بک انجام شد، طرحوارههای منفی که به طور خودکار فعال میشوند، تاثیر مهمی در ابتلا به افسردگی در افراد دارند. طبق گفتههای روانشناسان کاکس، آبرامسون، دیواین و هالن، این طرحوارهها در اصل از همان نوع ساختارهای شناختی، مانند تفکر قالبی، هستند که توسط محققان مورد مطالعه قرار گرفته اند. (به عنوان مثال، هر دو به خوبی تمرین شده اند، به طور خودکار فعال میشون ، تغییر هر دو دشوار است و بر روی رفتار، احساسات، قضاوتها و پردازش مغرضانهی اطلاعات تاثیرگذار هستند.)
طرحواره میتواند به خود را به پایداری برساند. طرحواره میتواند نقشی در جامعه را ارائه دهد که توسط یک تفکر قالبی به فرد خورانده شده. برای مثال، اگر مادری به دخترش بگوید که شبیه «تامبوی»ها به نظر میرسد، دختر با انجام کارهایی که او را به تامبویها شبیهتر میکند، به این حرف واکنش میهد. حال اگر مادر به دخترش بگوید که او شبیه پرنسسهاست، احتمالاً دختر کارهای زنانهتری را انتخاب خواهد کرد. این یکی از مثالهای به پایداری رسیدن طرحواره است، که فرد به جای انتخاب آنچه میخواهد، کاری را انجام میدهد که از او انتظار میرود.
طرحوارهدرمانی
طرحوارهدرمانی، توسط جفری یانگ ابداع شده است و یک نسخهی ارتقایافته از رفتاردرمانی شناختی است، که به طور ویژه برای درمان اختلالات شخصیتی استفاده میشود. یانگ طرحوارههای سازگار اولیه را الگوها یا ریشههای وسیع و فراگیری تعریف میکند که بر اساس خاطرات، احساسات و افکار فرد در مورد خودش و ارتباطش با دیگران ساخته شدهاند.
به نظر میرسد که طرحوارهها در طول کودکی و یا حتی بزرگسالی رشد میکنند و از آن جایی که به یک رفتار دفاعی منجر میشوند، ناکارآمد هستند.
نمونههایی از طرحوارهها عبارتند از، طرد/بیثباتی، بیاعتمادی/سواستفاده، محرومیت عاطفی و نقص/شرم.
طرحوارهدرمانی، رفتاردرمانی شناختی را با عناصر گشتالتدرمانی، تئوری رابطهی اشیا و روانکاوی ترکیب میکند تا اختلالات شخصیتی نظیر اختلالات مرتبط با افسردگی یا اختلالات اضطرابمحور را درمان کند.
یانگ معتقد بود که رفتاردرمانی شناختی، میتواند درمانی برای نشانههای بروزدادهشدهی بیماری باشد، اما بدون منابع مفهومی و بالینی، احتمال اینکه بیمار به حالت درماننشدهی قبلی برگردد زیاد است، چرا که زیرساختهای روانی وی که به طور مداوم تجربیات روزمرهی او را میسازند، درمان نشدهاند.
تمرکز یانگ هنگام ایجاد طرحوارهدرمانی، بر روی استفادهی مساوی از انواع درمانها بود. تفاوت بین رفتاردرمانی شناختی و طرحوارهدرمانی این است که دومی بر روی الگوهای مادامالعمر، تکنیکهای موثر تغییر و روابط درمانی تاکید میکند. او این درمان را برای بیمارانی با اختلالات روانی حاد توصیه میکند. برای مثال اختلالات خوردن و اختلالات شخصیتی از آن دسته هستند. همچنین او موفقیتهای در زمینهی درمان افسردگی و سوء مصرف مواد مخدر نیز از این روش کسب کرده است.
جستارهای وابسته
- سرعت خواندن
- طرحواره رهاشدگی
- طرحواره درمانی
منابع
- ↑ DiMaggio, P (1997). "Culture and cognition". Annual Review of Sociology. 23: 263–287. doi:10.1146/annurev.soc.23.1.263.
- ↑ "Glossary". Retrieved 7 March 2013.
- ↑ Nadkarni, S.; Narayanan, V. K. (2007). "Strategic schemas, strategic flexibility, and firm performance: The moderating role of industry clockspeed". Strategic Management Journal. 28 (3): 243–270. doi:10.1002/smj.576.
- ↑ Nadkarni, S.; Narayanan, V. K. (2007). "Strategic schemas, strategic flexibility, and firm performance: The moderating role of industry clockspeed". Strategic Management Journal. 28 (3): 243–270. doi:10.1002/smj.576.
- ↑ Georgeon, O.R.; Ritter, F.E. (2011). "An intrinsically motivated schema mechanism to model and simulate emergent cognition". Cognitive Systems Research. 15–16: 75. CiteSeerX 10.1.1.228.5682. doi:10.1016/j.cogsys.2011.07.003.
- ↑ Nevid, J. S. (2007). "Kant, cognitive psychotherapy, and the hardening of the categories". Psychology and Psychotherapy: Theory, Research and Practice. 80 (4): 605–615. doi:10.1348/147608307X204189. PMID 17535545.
- ↑ Piaget, J. (1923). "Langage et pensée chez l'enfant" (PDF). (3e éd. 1948 revue et avec un nouvel avant-propos et un nouveau chapitre II inséré utgave bind). Neuchâtel: Delachaux et Niestlé, p. 43f.
- ↑ Bartlett, F.C. (1932). Remembering: A Study in Experimental and Social Psychology (PDF). Cambridge, England: Cambridge University Press.
- ↑ "Schema theory of learning". LinguaLinks Library. SIL International. 2 July 1998.
- ↑ Kleider, H. M.; Pezdek, K.; Goldinger, S. D.; Kirk, A. (2008). "Schema-driven source misattribution errors: Remembering the expected from a witnessed event". Applied Cognitive Psychology. 22 (1): 1–20. doi:10.1002/acp.1361.
- ↑ Tuckey, M.; Brewer, N. (2003). "The influence of schemas, stimulus ambiguity, and interview schedule on eyewitness memory over time". Journal of Experimental Psychology: Applied. 9 (2): 101–118. doi:10.1037/1076-898X.9.2.101. PMID 12877270.
- ↑ Bartlett, F.C. (1932). Remembering: A study in experimental and social psychology. Cambridge, England: Cambridge University Press
- ↑ Bartlett, F.C. (1932). Remembering: A study in experimental and social psychology. Cambridge, England: Cambridge University Press
- ↑ Rumelhart, D.E. (1980) Schemata: the building blocks of cognition. In: R.J. Spiro et al. (Eds) Theoretical Issues in Reading Comprehension, Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum. See also: Mandler, J. M. (1984). Stories, scripts, and scenes: Aspects of schema theory. Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.
- ↑ Brewer, W. F.; Treyens, J. C. (1981). "Role of schemata in memory for places". Cognitive Psychology. 13 (2): 207–230. doi:10.1016/0010-0285(81)90008-6.
- ↑ Minsky, Marvin (1975). Patrick H. Winston (ed.). A Framework for Representing Knowledge (The Psychology of Computer Vision ed.). New York: McGraw-Hill.
- ↑ Rumelhart, David E. (1980). "Schemata: The Building Blocks of Cognition". Theoretical Issues in Reading Comprehension (Theoretical Issues in Reading Comprehension ed.). Hillsdale, NJ: Erlbaum. pp. 33–58. doi:10.4324/9781315107493-4. ISBN 9781315107493.
- ↑ Schank, Rodger C.; Abelson, Robert P. (1977). Scripts, Plans, Goals and Understanding (PDF). Hillsdale, NJ: Erlbaum. Archived from the original on 19 April 2020. Retrieved 18 April 2020.
- ↑ Taylor, S. E., & Crocker, J. (1981). Schematic bases of social information processing. In E. T. Higgins, C. A. Herman, & M. P. Zanna (Eds.), Social cognition: The Ontario Symposium on Personality and Social Psychology (pp. 89-134). Hillsdale, NJ: Erlbaum.
- ↑ Taber, Charles S.; Lodge, Milton (2006). "Motivated Skepticism in the Evaluation of Political Beliefs". American Journal of Political Science. 50 (3): 755–769. CiteSeerX 10.1.1.472.7064. doi:10.1111/j.1540-5907.2006.00214.x. ISSN 0092-5853.
- ↑ O'Sullivan, Chris S.; Durso, Francis T. (1984). "Effect of schema-incongruent information on memory for stereotypical attributes". Journal of Personality and Social Psychology. 47 (1): 55–70. doi:10.1037/0022-3514.47.1.55. PMID 6747816.
- ↑ Piaget, Jean (2001). Robert L. Campbell (ed.). Studies in Reflection Abstraction. Sussex: Psychology Press. ISBN 978-1-84169-157-2.
- ↑ McLeod, S. A (2009). "Jean Piaget | Cognitive Theory". Retrieved 25 February 2013.
- ↑ Sedikides, C.; Green, J. D. (2000). "On the self-protective nature of inconsistency/negativity management: Using the person memory paradigm to examine self-referent memory". Journal of Personality and Social Psychology. 79 (6): 906–92. doi:10.1037/0022-3514.79.6.906. PMID 11138760.
- ↑ Sanitioso, R.; Kunda, Z.; Fong, G. T. (1990). "Motivated recruitment of autobiographical memories". Journal of Personality and Social Psychology. 59 (2): 229–41. doi:10.1037/0022-3514.59.2.229. PMID 2213492.
- ↑ Bahrick, Harry P; Hall, Lynda K; Berger, Stephanie A (1996). "Accuracy and Distortion in Memory for High School Grades". Psychological Science. 7 (5): 265–271. doi:10.1111/j.1467-9280.1996.tb00372.x.
- ↑ Story, A. L. (1998). "Self-esteem and memory for favorable and unfavorable personality feedback". Personality and Social Psychology Bulletin. 24: 51–64. doi:10.1177/0146167298241004.
- ↑ Cox, William T. L.; Abramson, Lyn Y.; Devine, Patricia G.; Hollon, Steven D. (2012). "Stereotypes, Prejudice, and Depression: The Integrated Perspective". Perspectives on Psychological Science. 7 (5): 427–449. doi:10.1177/1745691612455204. PMID 26168502.
- ↑ Cox, William T. L.; Abramson, Lyn Y.; Devine, Patricia G.; Hollon, Steven D. (2012). "Stereotypes, Prejudice, and Depression: The Integrated Perspective". Perspectives on Psychological Science. 7 (5): 427–449. doi:10.1177/1745691612455204. PMID 26168502.
- ↑ "Psychology Glossary". Retrieved 7 March 2013.
- ↑ Young, J. E. (1999) Cognitive therapy for personality disorders: A schema-focused approach. (rev ed.) Sarasota, FL: Professional Resources Press
- ↑ Young, Klosko & Weishaar (2003), Schema Therapy: A Practitioner's Guide. New York: The Guilford Press.
- ↑ Young, Jeffery. "Schema Therapy". American Psychological Association. Retrieved 28 February 2013.
- ↑ Young, Jeffery. "Schema Therapy". American Psychological Association. Retrieved 28 February 2013.
- Widmayer, Sharon Alayne (2002). "Schema Theory: An Introduction". CiteSeerX 10.1.1.474.1592.
- Bucci, Wilma (2010). "Emotion Schemas". thereferentialprocess.org.