تهمینه
تَهمینه در شاهنامه، دختر شاه سمنگان، همسر رستم و مادر سهراب است. فردوسی، دربارهٔ این بانو چنین میسراید، که روزی رستم برای نخجیر به مرز سمنگان رسید، گوری را شکار کباب کرده و خورد، آنگاه رخش را در بیشهزار رها بخواب و استراحت پرداخت. عدهای از سواران ترک در آن شکارگاه رخش را بیصاحب یافته آن را با خود به سمنگان بردند. رستم که از خواب برخاست به اطراف نظر افکند، رخش را ندید دلگیر شد به ناچار از جای بلند شد زین را کول کرده پی اسب را گرفته به شهر سمنگان رسید:
تهمینه | |
---|---|
اطلاعات کلی | |
نام | تهمینه |
منصب | شاهدخت |
نژاد | تازیان |
آئین | دیویسنا |
زادگاه | سمنگان (افغانستان کنونی) |
ملیت | توران |
سایر اطلاعات | |
شناخته شده | تولد و پرورش سهراب |
دوره | افراسیاب - کیقباد - کیکاووس |
خانواده | |
نام پدر | شاه سمنگان |
همسر | رستم |
فرزندان | سهراب |
چو نزدیک شهر سمنگان رسید | خبر زو به شاه و بزرگان رسید |
ساخته شده از دو بخش تهم و اینه که بخش اول به مفهوم قوی و نیرومند و بخش دوم پسوند نسبت است و با هم به معنی زن قوی و نیرومند می باشد
تهمینه در شاهنامه
تنی چند از اهالی سمنگان ورود رستم دستان را به شاه سمنگان خبر میدهند، مرزبان سمنگان به محض آگهی با چند تن از خاصان و بزرگان به استقبال رستم آمده او را با احترام به ارگ دعوت و به افتخار او بزم شایستهای برپا میکنند. رستم از گم شدن رخش اظهار نگرانی میکند، شاه سمنگان و اعیان آن جا به رستم اطمینان میدهند رخش پیدا خواهد شد نگران نباشد. تهمتن شاد گردیده، تا پاسی از شب به میگساری پرداخت سپس در بستری که برایش آماده شده بود به خواب رفت ولی در امتداد شب مهمان ناخوانده بر او وارد میشود:
یکی بنده شمعی معنبر به دست | خرامان بیامد به بالین مست | |
پس پرده اندر یکی ماهروی | چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی | |
دو ابروکمان و دو گیسو کمند | به بالا به کردار سرو بلند | |
روانش خرد بود و تن جانِ پاک | تو گفتی که بهره ندارد ز خاک |
آمدن تهمینه به نزد رستم
چون پاسی از شب گذشت و رستم بخواب فرورفت در اتاق به آرامی باز شد و تهمینه با شمعی در دست آهسته بر بالین مست آمد، رستم از خواب بیدار گشت خیره به تهمینه نگریست و نام و سبب مراجعه او را در آن موقع نا به هنگام پرسید که در جواب شنید: من دختر شاه سمنگان از پشت شیران و پلنگان هستم که در جهان جفتی لایق من نیست، از تو افسانهها شنیدهام که هیچ ترسی از شیر و نهنگ و پلنگ نداری، شب تیره تنها به مرز توران شدی از تفحص در آن مرز هیچ هراسی در دل نداری، گوری را به تنهایی بریان کرده میخوری، چون اینگونه آوازه تو را شنیدم به پیشت آمدهام:
چنین داد پاسخ که تهمینه ام | تو گویی که از غم به دو نیمهام | |
یکی دخت شاه سمنگان منم | ز پشت هژبر و پلنگان منم |
رستم که از زیبایی تهمینه خیره مانده بود، نام یزدان جهان آفرین را بخواند و آن نیک رو آهسته پهلوی رستم نشست. چون رستم پریچهره را بر آنگونه دید و هیچ راهی جز فرّهی، فرجام را ندید، گفت باید موبدی حاضر گشته تا از شاه بخواهد تو را به عقد من درآورد و تهمینه از پیشنهاد او بسیار شاد شد:
به گیتی ز شاهان مرا جفت نیست | چو من زیر چرخ کبود اندکیست | |
کس از پرده بیرون ندیده مرا | نه هرگز کس آوا شنیدی مرا |
تهمینه در ادامه میگوید چون وصف پهلوانی تو را شنیدم ندیده عاشق تو گشتهام و بدان که من عقلم را فدای عشق تو کردهام و از خدای جهان آرزو دارم از تو فرزندی به من عطا فرماید که مانند تو باشد، از این گذشته من آمدهام که خبر یافتن رخش را نیز به تو بدهم. تهمتن چون سخنان تهمینه را شنید، همان شب او را به عقد خویش درآورد. نـُـه ماه پس از آن شب وصل، سهراب یل چشم به جهان گشود. شاه سمنگان از این وصلت بسیار شادمان شد و بزرگان و اکابر سمنگان همه به رستم تبریک گفتند و جشن بزرگی به افتخار عروس و داماد برپا کردند.
پانویس
منابع
- حسین، الهی قمشهای (۱۳۸۶). شاهنامه فردوسی. ترجمهٔ ناهید فرشادمهر. تهران: نشر محمد. شابک ۹۶۴-۵۵۶۶-۳۵-۵.
- جمال الدین حائری، زنان شاهنامه: پژوهش و نقالی از آذرگسب تا همای، تهران: پیوند نو ۱۳۸۳