بهادربَهادُر، به معنای پهلوان و دلیر، شکل فارسی شدۀ واژۀ مغولی با ـ آتور «کهن»، باغاتور «نو»، این دو نیز، خود برگرفته از واژۀ ترکی باتیر، باتور است. ۱ - ریشهشناسیاگرچه دگرگونی واژۀ ترکی باتور، باتیر به آتور، باغاتور مغولی. [۱]
Mongqul،un niuča،Tobča،an (Histoire secréte des mongols) , edL Ligeti, Budapest، ۱۹۷۱، ج۱، ص۴۲.
[۲]
Blo،Bzan Bstan،’Jin,» Chronique Altan Tobči «, Histoire secrćte des Mongols, ed L, Ligeri, Budapest, ۱۹۷۴، ج۱، ص۳۰.
[۳]
Orkun, HN, Eski Türk yazitlari, Ankara, ۱۹۸۶، ج۳، ص۱۰۴.
[۴]
Clauson, G, An Etymological Dictionart of Pre،Thirteenth،Century Turkish, Oxford, ۱۹۷۲، ج۱، ص۳۱۳.
براساس قاعدهای کهن، یعنی تکرار نخستین مصوت واژه و تبدیل نخستین آن دو مصوت به «غ» در دورانهای بعدی است، همانند تبدیل قان، خان به قاآن و قاغان، اما یک نام خاص ترکی در سنگ نبشتههای ترکی عهد گوک ترکها، تورکوها (توکیوها در زبان چینی) به صورت باغاتور چیگشی آمده است [۵]
Orkun, HN, Eski Türk yazitlari, Ankara, ۱۹۸۶، ج۲، ص۹۶.
که تبدیل باتور، باتیر به باغاتور در یکی از شاخههای زبان ترکی و سپس درآمدن این صورت واژه به زبان مغولی را محتمل میسازد. همانگونه که دیگر شدۀ قان به شکل خاقان، پیش از صورت مغولی آن در زبان ترکی به کار میرفته، و در روزگار کهنتر به زبانهای ایرانی، فارسی میانه، [۶]
بهرام فرهوشی، فرهنگ فارسی به پهلوی، ج۱، ص۱۳۷، تهران، ۱۳۵۲ش.
ختنی [۷]
Bailey, H W, Opera Minora, ed M Nawabi, Shiraz, ۱۹۸۱، ج۲، ص۹۴.
و فارسی دری [۸]
حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، ج۱، ص۸۱، تهران، ۱۳۴۰ش.
راه یافته است.۲ - اشتقاق بهادرریشه و اشتقاق واژۀ بهادر، باتور، باتیر ترکی تاکنون ناشناخته ماندهاست. کلاوسن آن را نام خاص هونی (هسیونک ـ نو) میداند و ضبط نام خاص مائوـ تون، موگتون در منابع چینی سالهای ۲۰۹-۱۷۴قم را چینی شدۀ آن واژه میانگارد. [۹]
حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، ج۱، ص۸۱، تهران، ۱۳۴۰ش.
با این همه، وی باتور، باتیر ترکی را در فرهنگ ریشهشناسی واژههای ترکی پیش از سدۀ ۱۳م خویش نیاورده است. آراء پژوهندگان دربارۀ اصل و اشتقاق واژۀ بهادر، باتور، باتیر متفاوت است. برخی آن را دیگر شدۀ واژۀ فارسی باستان «بغآدور»، به معنای خداوند آتش، و گروهی دیگر شدۀ واژۀ فارسی باستان «بغ پوثره» ـ که در فارسی دری «فغفور» شده است ـ و برخی دیگر از جمله هنینگ، بهادر را برگفته از واژۀ «بغتر» در زبانهای شرقی ایران و برابر «بختر» اوستایی و «بهاکتر» سنسکریت به معنای پخشکنندۀ هدایا، سعادت، برکت، ثروت و دولت میپندارند. اما از این همه هیچیک درست نمینماید. دورفر همۀ این آراء را طرح، نقد و رد کرده است. [۱۰]
Doerfer, G, Türkische und mongolische Elemente im Neupersischen, Wiesbaden, ۱۹۶۵، ج۲، ص۳۷۴-۳۷۶.
[۱۱]
مصطفی موسوی، تعلیقات بر جامع التواریخ (نک: هم، ج۳، ص۲۳۲۸، رشیدالدین فضل الدین فضلالله).
۳ - کاربردباتور، باتیر در زبانهای مختلف ترکی به شکلهای گوناگون ضبط شده، و کاربرد داشته است و هماکنون نیز در زبان معیار برخی از شاخههای زبان ترکی به کار میرود. از جمله در اویغوری باستان به صورت بادور و باتور تنها به عنوان نام کسان [۱۲]
Orkun, HN, Eski Türk yazitlari, Ankara, ۱۹۸۶، ج۱، ص۳۰.
[۱۳]
Orkun, HN, Eski Türk yazitlari, Ankara, ۱۹۸۶، ج۱، ص۳۶.
و در قزاقی به صورت باتیر به معنای دلیر، پهلوان، مبارز، میهن دوست و خردمند [۱۴]
Shnitnikov, BN, Kazakh،English Dictionary, London/Paris, ۱۹۶۶، ج۱، ص۴۷.
[۱۵]
Oralty, H, Kazak Türkçesi Sözlüğü, Istanbul, ۱۹۸۴، ج۱، ص۴۰.
به کار رفته است. این واژه در اویغوری معاصر به صورت باتیر و باتور، در زبان ترکی یاقوتی به صورت باتیر و بوتور به همان معانی، در زبان تاتاری قازان به صورت باتور و باتیر به معنای زیبا، در آناتولی به صورت باتیر به معنای جوانمرد و جسور [۱۶]
Doerfer, G, Türkische und mongolische Elemente im Neupersischen, Wiesbaden, ۱۹۶۵، ج۲، ص۳۳۶.
و در زبان چُواشی به صورت پاتتر به معنای نیرومند و تندرست [۱۷]
Paasonen, H, Çuvas sözlüğü, Istanbul, ۱۹۵۰، ج۱، ص۹۷.
آمده است. دورفر برآن است که واژۀ باتور، باتیر ترکی توسط ژوان ـ ژوان (روان ـ روان) ها به زبان مغولی راه یافته، [۱۸]
Doerfer, G, Türkische und mongolische Elemente im Neupersischen, Wiesbaden, ۱۹۶۵، ج۲، ص۳۷۱.
و در آن زبان، کهنترین کاربرد این واژه در «تاریخ سری مغول»، [۱۹]
Mongqul،un niuča،Tobča،an (Histoire secréte des mongols) , edL Ligeti, Budapest، ۱۹۷۱، ج۱، ص۴۲.
بیشتر به عنوان لقب و بیان صفت دلاوری و پهلوانی به کار رفته است (دربارۀ دیگر گویشهای مغولی، به دورفر مراجعه کنید) [۲۰]
Doerfer, G, Türkische und mongolische Elemente im Neupersischen, Wiesbaden, ۱۹۶۵، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۳.
ولادیمیرتسف کوشیده است تا بهادر را لقبی برای طبقۀ اشراف و نخبگان قبایل دشت قلمداد کند، [۲۱]
Vladimirtsov, BY, Moğollariniçtimaî teŞkilâti, trA Inan, Ankara, ۱۹۸۷، ج۱، ص۱۱۵.
[۲۲]
Vladimirtsov, BY, Moğollariniçtimaî teŞkilâti, trA Inan, Ankara, ۱۹۸۷، ج۱، ص۱۱۷.
[۲۳]
Vladimirtsov, BY, Moğollariniçtimaî teŞkilâti, trA Inan, Ankara, ۱۹۸۷، ج۱، ص۱۴۳-۱۴۵.
اما برخلافنظر وی، بهادر در زبان مغولی تنها برای وصف تواناییهای اشخاص به کار رفته، و فاقد بار معنایی سازگار با دیدگاه وی است.۴ - راهیابی به زبانهای دیگرواژۀ بهادر، پس از حملۀ مغول، از راه زبان فارسی به دیگر زبانهای جهان اسلام از جمله عربی، [۲۴]
ابنبطوطه، رحلة، ج۱، ص۲۴۱، به کوشش طلال حرب، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
[۲۵]
ج۳،، ص۲۳۱۵، مصطفی موسوی، تعلیقات بر جامع التواریخ (نک: هم، رشیدالدین فضل الدین فضلالله).
اردو، [۲۶]
عبدالحفظ بلیاوی، مصباح اللغات، ج۱، ص۶۴، کراچی، ۱۹۸۱.
پشتو، بلوچی، ترکی عثمانی، قرهقالپاقی، ازبکی و جغتایی [۲۷]
Doerfer, G, Türkische und mongolische Elemente im Neupersischen, Wiesbaden, ۱۹۶۵، ج۲، ص۳۷۱.
راه یافت. این واژه که در عصر ایلخانان در زبان فارسی مکتوب گردید، در آغاز بیشتر بهعنوان لقب یا صفت همراه نام کسان، و سپس به عنوان واژهای عمومی کاربرد یافت. منهاج سراج [۲۸]
منهاج سراج، عثمان، ج۲، ص۱۰۴، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، ۱۳۴۳ش.
[۲۹]
منهاج سراج، عثمان، ج۲، ص۱۰۸، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، ۱۳۴۳ش.
[۳۰]
منهاج سراج، عثمان، ج۲، ص۱۷۱، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، ۱۳۴۳ش.
و جوینی [۳۱]
عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۱، ص۷۸-۷۹، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۲۹-۱۳۵۵ق/۱۹۱۱-۱۹۳۷م.
[۳۲]
عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۱، ص۱۵۰، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۲۹-۱۳۵۵ق/۱۹۱۱-۱۹۳۷م.
[۳۳]
عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۱، ص۲۱۱، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۲۹-۱۳۵۵ق/۱۹۱۱-۱۹۳۷م.
[۳۴]
عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۱۳۸، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۲۹-۱۳۵۵ق/۱۹۱۱-۱۹۳۷م.
[۳۵]
عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۳، ص۲۹۲، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۲۹-۱۳۵۵ق/۱۹۱۱-۱۹۳۷م.
که دو تألیف خویش را همزمان در ۶۵۸ق/۱۲۶۰م به پایان بردهاند، نخستین بار آن واژه را ضبط کردهاند. کاربرد واژۀ بهادر در جامعالتواریخ و پس از آن وسعت بیشتری یافت.. [۳۶]
رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ، ج۱، ص۲۰۹، به کوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش.
[۳۷]
رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ، ج۱، ص۲۲۷، به کوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش.
[۳۸]
رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ، ج۲، ص۷۷۸، به کوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش.
[۳۹]
رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ، ج۳، ص۱۰۴۶، به کوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش.
[۴۰]
داوود بناکتی، تاریخ، ج۱، ص۳۶۰، به کوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۴۸ش.
[۴۱]
عبدالله ابوالقاسم کاشانی، تاریخ اولجایتو، ج۱، ص۱۸، به کوشش مهین همبلی، تهران، ۱۳۴۸ش.
[۴۲]
عبدالله ابوالقاسم کاشانی، تاریخ اولجایتو، ج۱، ص۳۹، به کوشش مهین همبلی، تهران، ۱۳۴۸ش.
در سدۀ ۸ق/۱۴م واژۀ بهادر را میتوان در نوشتههای غیر تاریخی، از جمله در کتابهای مناقب صوفیان به معنای مبارز و جنگاور و نیز به عنوان لقب و صفت اشخاص مشاهده کرد. [۴۳]
احمد افلاکی، مناقب العارفین، ج۱، ص۲۵، به کوشش تحسین یازیجی، تهران، ۱۳۶۲ش.
[۴۴]
احمد افلاکی، مناقب العارفین، ج۱، ص۵۱، به کوشش تحسین یازیجی، تهران، ۱۳۶۲ش.
[۴۵]
احمد افلاکی، مناقب العارفین، ج۱، ص۲۰۳، به کوشش تحسین یازیجی، تهران، ۱۳۶۲ش.
[۴۶]
توکل ابن بزاز، صفوةالصفا، ج۱، ص۱۲۹، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تبریز، ۱۳۷۳ش.
[۴۷]
توکل ابن بزاز، صفوةالصفا، ج۱، ص۹۹۱، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تبریز، ۱۳۷۳ش.
در روزگار تیموریان واژۀ بهادر همچنان به معنای دلاور و مبارز و بیشتر بهعنوان لقب کسان بهکارمیرفت. [۴۸]
نظامالدین شامی، ظفرنامه، ج۱، ص۲۹، به کوشش محمد پناهی سمنانی، تهران، ۱۳۶۳ش.
[۴۹]
نظامالدین شامی، ظفرنامه، ج۱، ص۳۲، به کوشش محمد پناهی سمنانی، تهران، ۱۳۶۳ش.
[۵۰]
نظامالدین شامی، ظفرنامه، ج۱، ص۳۹، به کوشش محمد پناهی سمنانی، تهران، ۱۳۶۳ش.
[۵۱]
منتخب التواریخ معینی، منسوب به معینالدین نطنزی، ج۱، ص۷۳، به کوشش ژان اُبن، تهران، ۱۳۳۶ش.
[۵۲]
منتخب التواریخ معینی، منسوب به معینالدین نطنزی، ج۱، ص۱۱۶، به کوشش ژان اُبن، تهران، ۱۳۳۶ش.
[۵۳]
منتخب التواریخ معینی، منسوب به معینالدین نطنزی، ج۱، ص۲۹۲، به کوشش ژان اُبن، تهران، ۱۳۳۶ش.
[۵۴]
ابوبکر طهرانی، دیاربکریه، ج۱، ص۸۱، به کوشش نجاتی لوغان و فاروق سومر، تهران، ۱۳۵۶ش.
[۵۵]
ابوبکر طهرانی، دیاربکریه، ج۱، ص۱۸۹، به کوشش نجاتی لوغان و فاروق سومر، تهران، ۱۳۵۶ش.
[۵۶]
ابوبکر طهرانی، دیاربکریه، ج۱، ص۱۹۶، به کوشش نجاتی لوغان و فاروق سومر، تهران، ۱۳۵۶ش.
در منابع سدههای ۱۰و۱۱ق/۱۶و۱۷م (روزگار صفویان) بهادر کاربرد فراوان داشته است. [۵۷]
اسکندربیک منشی، عالم آرای عباسی، ج۱، ص۶۳-۶۵، به کوشش محمد اسماعیل رضوانی، تهران، ۱۳۷۷ش.
[۵۸]
اسکندربیک منشی، عالم آرای عباسی، ج۲، ص۱۲۱۹، به کوشش محمد اسماعیل رضوانی، تهران، ۱۳۷۷ش.
[۵۹]
اسکندربیک منشی، عالم آرای عباسی، ج۳، ص۱۵۳۲، به کوشش محمد اسماعیل رضوانی، تهران، ۱۳۷۷ش.
[۶۰]
محمدحسن اعتمادالسلطنه، مرآة البلدان، ج۲، ص۹۷۳، به کوشش عبدالحسین نوایی و هاشم محدث، تهران، ۱۳۶۷ش.
[۶۱]
محمدحسن اعتمادالسلطنه، مرآة البلدان، ج۲، ص۱۱۲۶، به کوشش عبدالحسین نوایی و هاشم محدث، تهران، ۱۳۶۷ش.
[۶۲]
محمدحسن اعتمادالسلطنه، مرآة البلدان، ج۲، ص۱۱۹۱، به کوشش عبدالحسین نوایی و هاشم محدث، تهران، ۱۳۶۷ش.
امروز واژۀ بهادر به عنوان نام کسان کاربرد دارد.۵ - فهرست منابع(۱) توکل ابن بزاز، صفوةالصفا، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تبریز، ۱۳۷۳ش. (۲) ابنبطوطه، رحلة، به کوشش طلال حرب، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م. (۳) ابوبکر طهرانی، دیاربکریه، به کوشش نجاتی لوغان و فاروق سومر، تهران، ۱۳۵۶ش. (۴) عبدالله ابوالقاسم کاشانی، تاریخ اولجایتو، به کوشش مهین همبلی، تهران، ۱۳۴۸ش. (۵) اسکندربیک منشی، عالم آرای عباسی، به کوشش محمد اسماعیل رضوانی، تهران، ۱۳۷۷ش. (۶) محمدحسن اعتمادالسلطنه، مرآة البلدان، به کوشش عبدالحسین نوایی و هاشم محدث، تهران، ۱۳۶۷ش. (۷) احمد افلاکی، مناقب العارفین، به کوشش تحسین یازیجی، تهران، ۱۳۶۲ش. (۸) عبدالحفظ بلیاوی، مصباح اللغات، کراچی، ۱۹۸۱. (۹) داوود بناکتی، تاریخ، به کوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۴۸ش. (۱۰) عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۲۹-۱۳۵۵ق/۱۹۱۱-۱۹۳۷م. (۱۱) حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۰ش. (۱۲) رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش. (۱۳) بهرام فرهوشی، فرهنگ فارسی به پهلوی، تهران، ۱۳۵۲ش. (۱۴) منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، ۱۳۴۳ش. (۱۵) مصطفی موسوی، تعلیقات بر جامع التواریخ (نک: هم، رشیدالدین فضل الدین فضلالله). (۱۶) نظامالدین شامی، ظفرنامه، به کوشش محمد پناهی سمنانی، تهران، ۱۳۶۳ش. (۱۷) منتخب التواریخ معینی، منسوب به معینالدین نطنزی، به کوشش ژان اُبن، تهران، ۱۳۳۶ش. (۱۸) Bailey, H W, Opera Minora, ed M Nawabi, Shiraz, ۱۹۸۱. (۱۹) Blo-Bzan Bstan-’Jin,» Chronique Altan Tobči «, Histoire secrćte des Mongols, ed L, Ligeri, Budapest, ۱۹۷۴. (۲۰) Clauson, G, An Etymological Dictionart of Pre-Thirteenth-Century Turkish, Oxford, ۱۹۷۲. (۲۱) Doerfer, G, Türkische und mongolische Elemente im Neupersischen, Wiesbaden, ۱۹۶۵. (۲۲) Mongqul-un niuča-Tobča-an (Histoire secréte des mongols) , edL Ligeti, Budapest، ۱۹۷۱. (۲۳) Oralty, H, Kazak Türkçesi Sözlüğü, Istanbul, ۱۹۸۴. (۴۳) Orkun, HN, Eski Türk yazitlari, Ankara, ۱۹۸۶. (۲۵) Paasonen, H, Çuvas sözlüğü, Istanbul, ۱۹۵۰. (۲۶) Shnitnikov, BN, Kazakh-English Dictionary, London/Paris, ۱۹۶۶. (۲۷) Vladimirtsov, BY, Moğollariniçtimaî teŞkilâti, trA Inan, Ankara, ۱۹۸۷. ۶ - پانویس
۷ - منبعدانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «بهادر»، شماره۵۲۱۵. ردههای این صفحه : مقالات دانشنامه بزرگ اسلامی
|