نقد مکتب انسانگرایی (روانشناسی)این اعتقاد که رویکردهای فرویدی و یادگیری، صرفا تصویر ناقصی از توان بالقوه آدمی فراهم میآورند، به یک جنبش متضاد انجامید که به آن روانشناسی نیروی سوم، روانشناسی انسانگرا یا روانشناسی کمال گفته میشود. این مکتب اراده انسان را اصل قرار داده و رفتارهای انسانی را به مراتب بالاتر از موشهای آزمایشگاهی یا آدمهای ماشینی قلمداد میکند و مخالف کمیسازی رفتار انسان است. گرچه این مکتب بر جنبه انسانی انسان تأکید دارد ولی اشکالات متعددی بر این مکتب وارد شده است که بهطور اختصار به آنها میپردازیم. ۱ - عدم توجه به انسانهای ناسالمانسانگرایان، بر توانایی انسان برای خودشکوفایی و نقش اصلی هشیاری، خودآگاهی و تصمیمگیری تاکید میکنند. آنها بر این باورند که خودآگاهی، تجربه و انتخاب اجازه میدهند تا هر چه در زندگی بیشتر پیش برویم خود را بیشتر بشناسیم. [۱]
راتوس، اسپنسر، روانشناسی عمومی، حسین ابراهیمی و همکاران، تهران، نشر ساوالان، ۱۳۸۶، چاپ اول.
منتقدین اظهار میدارند که؛ انسانگرایان نظریههای خود را صرفا بر اساس بررسی با افراد نسبتا سالم پایهگذاری کردهاند. دیدگاه آنها مناسب حال افرادی است موفق و سالم که نیازهای اساسیشان ارضا شده و راه بر توجه به نیازهای والاتر در آنان فراهم شده است. به نظر نمیرسد این نظریهها بر احوال انسانهای ناسالم و محروم که دچار اختلال جدی کارکرد، محرومیتهای اجتماعی، فرهنگی و یا اقتصادی هستند انطباق داشته باشد. ۲ - ایراد به سلسله مراتب نیازهابرخی دیگر به ارزشها و سلسله مراتب نیازهایی که انسانگراها مطرح کردهاند ایراد وارد ساختهاند و معتقدند؛ مکتبی از روانشناسی که بهزیستی و خودشکوفایی شخصی را در بالاترین سطح از سلسله مراتب ارزشی قرار میدهد، در واقع تاییدی بر خودخواهی را تدارک میبیند. [۲]
اتکینسون ریچارد سی، اتکینسون ریتال ال، زمینه روانشناسی هیلگارد، حسن رفیعی و همکاران، تهران، انتشارات ارجمند، ۱۳۸۳، چاپ سوم، ص۴۷۳.
روانشناسان تجربی، رفتارگرایان، و حتی روانشناسان پویایی نیز به نظریهپردازان انسانگرا چنین اعتراض میکنند که؛ اثبات نظریههای آنها به ویژه مفاهیم سلسله مراتب نیازها و خودشکوفایی که در نظریههای مازلو و راجرز، اهمیت والایی دارند، اگر غیر ممکن نباشد، حداقل بسیار دشوار است. این روانشناسان معتقدند که؛ مفاهیمی مانند خودشکوفایی، صرفا جنبه ارزشی و شخصی دارند. یکی از این دسته روانشناسان، او. اچ. هب (O. H. Hebb) روانشناس کانادایی است. او اعتقاد دارد که "نظریهپردازان انسانگرا، علم را با ادبیات اشتباه میگیرند". ۳ - کمتوجهی به تحولات اجتماعیانتقاد دیگری که بر آنان وارد شده این است که؛ آنها به عواملی مانند تحولات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بسیار کم اهمیت میدهند. و همچنین در میزان قدرت، اراده و اختیار و در منطقی و عقلانی بودن فرد اغراق میکنند. تصویر خوشبینانه، ذهنی و ارزشگرایانه روانشناسان انسانگرا را نمیتوان به وسیله روشهای تجربی و متداول علوم بررسی کرد. این مساله، خود بزرگترین مشکل و ضعف این نوع نظریهها است. [۳]
شاملو، سعید، مکاتب و نظریهها در روانشناسی شخصیت، تهران، رشد، ۱۳۸۲، چاپ هفتم، ص۱۴۵.
۴ - تفکر و زبان مبهمانتقاد دیگری که به مکتب انسانگرایی وارد شده است، تفکر مبهم و زبان به مراتب مبهمتر آن، به ذهنگرایی مبالغهآمیز آن به لحن جزمی و به ماهیت غیر علمی آن ایراد میگیرند. ۵ - انتقاد به اصطلاح نیروی سومزیگموند کخ، یکی از روانشناسان آمریکایی اصطلاح "نیروی سوم" مازلو را هم کنایهای میداند که بیش از حد مورد سوء استفاده قرار گرفته است. اختصاص نام نیروی سوم برای جهتگیری تازه در روانشناسی آمریکا، سومین جهتگیری علاوه بر دو جهتگیری قبلی یعنی رفتارگرایی و روانکاوی توسط آبراهام مازلو و آنتونی سوتیچ در سال ۱۹۵۸ انجام شد. [۴]
استاوت سکستون ویرجینیا، میزیاک هنریک، تاریخچه و مکاتب روانشناسی، احمد رضوانی، انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۷۶، چاپ دوم.
۶ - پانویس
۷ - منبعسایت پژوهه، برگرفته از مقاله «نقد انسانگرایی»، تاریخ بازیابی ۹۸/۰۱/۱۵. |