اصل (منطق)اصل، در لغت به معنی اساس و پایه و در اصطلاح علم منطق، قضیهای که آن را منعکس کرده باشند، نسبت به قضیه منعکس شده را اصل گویند، همچنین نسبتی که در استدلال تمثیلی، محقق و مسلم باشد را اصل گفتهاند. ۱ - توضیح اصطلاح۱- اساس و پایه و آنچه چیز دیگر بر آن بنیان نهاده شود، یا از آن منتزع گردد. «و اصلهای همه علمها آخر به علم مابعدالطّبیعه درست شود». «پس این اقسام اصلهای علم برهانیاند». «مبادی و اصول اولیناندر علم برهان چهاراند». ۲- قضیهای که آن را منعکس کرده باشند، نسبت به قضیه منعکس شده مثلا چون قضیه «هیچ مثلث متساوی الاضلاعی قائم الزاویه نیست»، به قضیه «هیچ مثلث قائم الزاویهای متساوی الاضلاع نیست» منعکس گردد، قضیه نخست را اصل، و قضیه دوم را که ماخوذ و متفرّع از آن است عکس نامند. «و شرط صحت عکس، صدق اصل است چه صدق اصل اقتضای صدق عکس کند». ۳- آنچه در استدلال تمثیلی (یا قیاس فقهی) نسبت امری بدان محقق و مسلم باشد مانند زمین در تمثیل ذیل: زمین دارای آب و هوا است و مسکون است؛ کره مریخ نیز مانند زمین دارای آب و هواست؛ پس: مریخ مسکون است. «ایشان بیامدند و چیزی را حکمی یافتند چنانکه مثلا خانه را محدثی، «خانه» را اصل خواندند، و محدثی را حکم و آنگاه بشدند واندر آسمان نگریدند و او را مانند خانه یافتند بدانکه آسمان را نیز جسمی دیدند با شکل و صورت، آسمان را محدث خواندند و بگفتند که آسمان محدث است». «و قومی جدلیان متکلمان را پیش از این در احتجاجات عقلی اعتماد بر این تالیف بوده است. و ایشان اصل را شاهد گویند، و فرع را غایب. و به شاهد آن خواهند که حکم درو موجود و معلوم باشد، و به غایب آنکه در او مطلوب و مجهول باشد». ۲ - پانویس۳ - منبعخوانساری، محمد، فرهنگ اصطلاحات منطقی به انضمام واژه نامه فرانسه و انگلیسی، ص۱۹. |