تغیر مسیر یافته از - آثار معرفت به خدا
زمان تقریبی مطالعه: 18 دقیقه
 

آثار معرفت خدا





خداشناسی و معرفت خداوند متعال به این معناست که انسان به حقیقتی برسد که درک کند خداوند علت و خالق اوست و او عین نیاز و متعلق به خداوند است. شناخت خداوند و درک این مطلب که مبدأ و معاد از آن خداوند است آثار و برکات فراوانی هم در زندگی فردی و هم در زندگی اجتماعی بشر به دنبال دارد.


۱ - انعکاس‌های روانی و رفتاری معرفت



بدنبال خداشناسی، حالات و توجّهات و کیفیات نفسانی خاصّی در انسان پدید می‌آید که به مقتضای این حالات مخصوص و توجّهاتی که نسبت به صفات الهی می‌یابد در چارچوب شرائط خاصّ خارجی، افعالی را انجام خواهد داد.
معرفتی را که افراد نسبت به خداوند تحصیل می‌کنند از جهت عمق و وسعت مفاهیم در سطوحی بسیار متفاوت است و به اصطلاح، عرض عریضی دارد، تا آن‌جا که تقریباً می‌توان گفت: مراتب معرفت الله در انسان میل به بی‌نهایت دارد.
فی‌المثل، معرفتی که عموم مردم درباره خدا پیدا می‌کنند در حدّ یک شناخت اجمالی از موجودی است که جهان از او بوجود آمده به این معنی که اگر او نمی‌بود یا بود و نمی‌خواست جهان بوجود نمی‌آمد؛ ولی، فوق این مرتبه اجمالی، مراتب بسیار زیاد و متفاوتی وجود دارند که می‌توانند در تغییر حالات و رفتار و شکل‌دهی به آن‌ها تأثیر چشم‌گیر و نقش مهمّی داشته باشند، تا می‌رسد به آن معرفتی که خدای تعالی نسبت به ذات خویش دارد و برای هیچ انسانی و هیچ موجود دیگری غیر از خود خداوند، داشتن چنین معرفتی، مقدور و میسّر نیست.
معرفتی که انسان نسبت به خدای متعال پیدا می‌کند، به تناسب عمق و کمال خود معرفت و مقدار توجّهی که انسان نسبت به معرفت خویش پیدا می‌کند و مفهومی که از اسماء و صفات الهی در ذهن وی ایجاد می‌کند حالات خاصّی در انسان بوجود می‌آورد که بلحاظ مقدّماتش اختیاری است و می‌تواند مورد امر و نهی اخلاقی قرار گیرد و دارای ارزش اخلاقی باشد و این حالات نیز به نوبه خود منشأ رفتارهای ویژه‌ای در انسان خواهند شد.

۱.۱ - تاثیر معرفت در حالات انسان


آیات و روایات نیز احیاناً در مواردی تاثیر معرفت در ایجاد این حالات را مورد توجّه قرار داده‌اند چنان‌که خداوند می‌فرماید: «انّما یخشی اللّه من عباده العلماء؛ تنها از میان بندگان خدا این علماء (و خداشناسان) هستند که از او خشیت دارند».
علماء بلحاظ عالم‌بودنشان این گونه‌اند؛ یعنی، این علم و معرفت آنها است که حالت و کیفیت نفسانی خشیت الهی را در روانشان ایجاد می‌کند و چنان‌که در روایتی از حضرت رضا (علیه‌السّلام) آمده: «من کان بالله اعرف کان من الله اخوف؛ آن کس که به خدا داناتر باشد او از وی ترسان‌تر خواهد بود».
حضرت امیر (علیه‌السّلام) در روایتی می‌فرمایند: «اکثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربّه؛ داناترین مردم نسبت به خویش آن کس است که از پروردگارش بیشتر می‌ترسد».
بلحاظ آن که هر کس خود را بشناسد خدای خود را می‌شناسد و از وی می‌ترسد. در هر حال این گونه آیات و روایات نیز بیانگر رابطه وثیقی میان معرفت از یک سو، و حالات نفسانی از سوی دیگر، است که ما در این جا مورد توجّه قرار داده‌ایم.
در همین جا توجّه به این نکته نیز لازم است که تاثیر معرفت در پیدایش حالات نامبرده بصورت علّت تامّه نیست؛ چرا که، ممکن است معرفت بمعنی تصدیق ذهن و درک یقینی و قطعی عقل بدون احتمال خلاف وجود داشته باشد؛ یعنی، تاثیر آن منوط و مربوط می‌شود به وجود شرائط دیگر در کنار وجود علم و معرفت و بنابر این، تاثیر معرفت در حدّ تاثیر جزءالعلة خواهد بود.
این حالات قلبی که بطور کلّی به احساس و عواطف و گاهی اسم‌های دیگری معروف‌اند، به قلب، از آن جهت که مرکز احساسات و عواطف است، نسبت داده می‌شوند.

۱.۲ - معنای قلب


قلب عبارت است از همان روح انسان از آن جهت که دارای قوّه شناخت حصولی و حضوری و دارای احساسات و عواطف خاصّ است. گاهی وجود یک معرفت و ادراک، قلب را چنان بر می‌انگیزد که حالتی متناسب با آن معرفت پیدا می‌کند؛ ولی، گاهی هم چنین آمادگی وجود ندارد و زمینه روانی انسان طوری است که با وجود همان علم و معرفت، آن حالت و آن احساس خاصّ را پیدا نمی‌کند.
در چنین وضعی آن قلب را «قسی» و این انحرافی را که در آن بوجود آمده «قساوت» می‌نامند چنان‌که انحراف در بُعد شناختی قلب را «زیغ» گویند. قساوت قلب موجب می‌شود تا در مورد مقتضی، حالات خوف و خشیت و اشتیاق و نظائر آن‌ها را در دل انسان حاصل نشود.
این حقیقت را هر کسی می‌تواند هم در درون خود تجربه کند و هم روی اشخاص مختلف دیگر. یک انسان با دقّت در روان خود ملاحظه می‌کند یک بار وقتی چیزی را فهمید یا توجّه بمعنائی پیدا کرد بدنبالش احساس و تاثر خاصّی پیدا می‌کند؛ ولی، بار دیگر که همان معرفت و توجّه را یافته است، آن احساس و تاثّر خاصّ را در خود نمی‌یابد. و یا واعظی را در نظر می‌گیریم که عدّه‌ای را به یک نحو موعظه می‌کند امّا عکس العمل وعظ وی در همه افراد یکسان نیست یکی در حدّی متاثّر می‌شود که غش می‌کند و آن دیگری نه تنها متاثر نمی‌شود؛ بلکه، از تاثّر و غش کردن فرد اول تعجب می‌کند. این یک مفهوم است و آن دو انسان نیز از این مفهوم درک مساوی دارند؛ ولی، تاثّر و عکس‌العمل قلبی در آن‌ دو متفاوت است.

۲ - دیدگاه قرآن در تاثیر معرفت



قرآن کریم در این رابطه دو گروه از انسان‌ها را در آیات زیادی مطرح می‌سازد که با هم کاملاً متفاوتند: یک گروه، آنان که دل‌هایشان تحت تاثیر ادراکات و معارفی که پیدا می‌کنند قرار گرفته و در نتیجه، خوف و خشیت و حالاتی نظیر آن‌ها در دلشان و تغییر و تحوّل مثبت در رفتارشان پدید می‌آید و گروه دیگر کسانی که سنگدلند، تحت تاثیر چیزی قرار نمی‌گیرند و درباره آنها تعبیر قساوت را بکار می‌بریم.
در این باره آیات فراوان است و ما در این جا برای نمونه اشاره می‌کنیم به آیات: «ولقد ارسلنا الی امم مّن قبلک فاخذناهم بالباسآء والضّرّاء لعلّهم یتضرّعون فلولا اذ جآءهم باسنا تضرّعوا ولکن قست قلوبهم وزیّن لهم الشّیطان ما کانوا یعملون؛ و محققاً (پیامبرانی را) فرستادیم به سوی امّت‌های پیش از تو پس آنان را به بلا و مصیبت گرفتارشان ساختیم باشد که تضرّع کنند پس چرا هنگامی که بلای ما بسوی‌شان آمد تضرّع نکردند (برای این که) دل‌هاشان سخت شد و شیطان آن چه را می‌کردند در نظر ایشان زینت داد».
و آیه: «ثمّ قست قلوبکم مّن بعد ذالک فهی کالحجارة او اشدّ قسوة و انّ من الحجارة لما یتفجّر منه الانهار و انّ منها لما یشّقّق فیخرج منه المآء و انّ منها لما یهبط من خشیة اللّه و ما اللّه بغافل عمّا تعملون؛ سپس دل‌هاتان بعد از آن قساوت یافت پس هماهنگ سنگ یا سخت‌تر گردید (چرا که) بعضی از پاره‌سنگ‌ها از شکاف آن‌ها نهرها جاری شود و برخی از آن‌ها شکافته شود پس آب از آن جاری گردد و بعضی از آن‌ها از خشیت خداوند فرو افتد و خداوند از آن چه انجام دهید غافل نیست».
چنانکه: «من خشی الرّحمان بالغیب و جآء بقلب مّنیب؛ آن کس که در نهان از رحمان خشیت کند و دل توبه و انابه‌کننده‌ای آورد».
(آیات فوق و بسیاری دیگر از آیات بیانگر این حقیقت هستند که دل‌های مردمان دو گونه‌اند: گاه نرمند و تحت تاثیر حقائق و معارف حقّه قرار می‌گیرند و حالات مناسب و ارزشمندی پیدا می‌کنند که نهایتاً تغییر رفتار انسان را از بدی‌ها و پلیدی‌ها بسوی خوبی‌ها ایجاب می‌کند، و گاه سختند و ذرّه‌ای لینت و نرمش و انعطاف در آنها نیست و تحت تاثیر حقائق و معارف و حتی معجزات قرار نمی‌گیرند و در نتیجه به هیچ وجه دست از کارهای زشت و ناپسند خویش بر نمی‌دارند.)

۲.۱ - محرومیت و دلشکستگی


ما وقتی در حالات خود مطالعه می‌کنیم می‌بینیم در حالات مختلفی و تحت تاثیر بعضی از عوامل مثل احساس محرومیت و غم و ‌اندوهی که برای انسان حاصل می‌شود دل بی اختیار شکستگی پیدا می‌کند، که بخاطر رابطه میان روح و بدن، بدنبال آن حالت عصبی خاصّی در انسان و بعد هم ترشّحات چشم و جریان اشک ظاهر می‌شود.
این فطرت و ساختمان قلب است که خدا این طور قرارش داده است تا تحت تاثیر چنین عواملی این گونه حالات را پیدا کند و فی‌نفسه نمی‌توان گفت خوب یا بد است؛ بلکه، باید دید عامل این دلشکستگی چیست. اگر دلبستگی به امور پست مادی دنیوی، عامل آن باشد نامطلوب است مثل آن که بچّه بخاطر از دست دادن اسباب‌بازی خود گریه‌اش می‌گیرد که در نظر افراد بزرگتر ناپسند می‌آید.
اما اگر به خاطر محرومیّت از چیزهایی باشد که بر اساس مکتب و بینش دینی و اسلامی ارزشمندند، آن هم ارزشمند خواهد بود. مثل احساس محرومیت از امور معنوی، سعادت ابدی، یا از هدایت و برکات وجود پیامبر و ائمه (علیهم‌السلام) یا حتی عدم موفقیت در انجام یک کار خیر هر چند بخاطر عدم توانائی باشد و عقاب و مؤاخذه‌ای هم نداشته باشد.

۲.۲ - گریه شوق


در کنار احساس محرومیت که در بالا گفتیم عامل دلشکستگی است، گاهی نیز شوق باعث شکستن دل و جریان اشک می‌شود وقتی که نعمت غیر مترقّبه‌ای که مورد علاقه انسان است و در حالی که باور نمی‌کرد دفعتاً، برای او تحقّق یابد در این صورت نیز این امکان هست که آن چنان متاثر گردد که حالت گریه برای وی حاصل شود که این نوع را گریه شوق گویند در برابر گریه غم و اندوه.
این نوع گریه و دلشکستگی نیز همانند نوع قبل چنان که گفتیم: امری است فطری و طبیعی و خدا دل انسان را طوری آفریده که در چنین حالاتی این گونه متاثّر شود. پس نمی‌توان به خوبی یا بدی آن قضاوت کرد مگر با توجه به عاملی که سبب این حالت شوق شده است.
قرآن در بعضی از آیات از این نوع گریه شوق نیز که تحت تاثیر عوامل ارزشمند مکتبی حاصل شود تعابیر ستایش‌آمیز دارد چنان که در یک مورد می‌فرماید: «لتجدنّ اشدّ النّاس عداوة لّلّذین ءامنوا الیهود والّذین اشرکوا ولتجدنّ اقربهم مّودّة لّلذین ءامنوا الّذین قالوا انّا نصاری ذالک بانّ منهم قسّیسین ورهبانا وانّهم لا یستکبرون واذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدّمع ممّا عرفوا من الحقّ یقولون ربّنآ ءامنّا فاکتبنا مع الشّاهدین؛ و تو می‌یابی نزدیک ترینشان را از نظر دوستی به مؤمنان آن کسانی که گفتند: مائیم نصاری، (و) آن به علّت این است که بعضی از آنان دانشمند و پارسا هستند و استکبار نمی‌ورزند و هنگامی که شنیدند آن چه را که بر رسول خدا نازل شده است می‌بینی که اشک از چشم‌هاشان جاری می‌شود به علّت آن چه را که از حق شناختند، می‌گویند پروردگار (ما) ایمان آوردیم پس (نام) ما در زمره شاهدان ثبت فرما».
آنان که مردم خداپرست و دل‌نرمی بودند از شنیدن آیات خدا که بر پیامبر و فرستاده ی وی نازل می‌شد آن چنان ذوق‌زده می‌شدند که گریه‌شان می‌گرفت و اشک از چشمان‌شان جاری می‌شد و خداوند ایشان را در برابر این حالت‌شان به تعابیر مختلف که در این آیات و بعد از آن آمده است ستایش می‌کند.
پس این گونه گریه شوق که در برابر دریافت امور معنوی است از دیدگاه قرآن امری است مطلوب. بنابر این، ارزش گریه‌ها و خنده‌ها تحت تاثیر عوامل شوق و ‌اندوه و شادی و غم کاملاً، بستگی به ارزش عامل نفسی و خارجی آن‌ها دارد، اگر آن‌ها دارای ارزش مثبت باشند این‌ها هم ارزشمند خواهد بود و اگر دارای ارزش منفی باشند این‌ها نیز بی‌ارزشند.

۲.۳ - اقسام دل


البته به یک معنا می‌توان گفت: با قطع نظر از عوامل نیز خود این حالات در واقع دارای بار مثبتند و آن دلی که تحت تاثیر هر عاملی، شکستگی پیدا می‌کند نسبت به دلی که دارای قساوت و خالی از نرمی و انعطاف است از یک نوع ارزش برخوردار خواهد بود هر چند که شکستگی آن معلول دلبستگی به دنیا باشد؛ چرا که، نشان می‌دهد که دل حساس است و مایه‌های احساسی و عاطفی در آن نمرده.
و به عبارتی دیگر می‌توان دل‌ها را بر سه دسته تقسیم کرد که بترتیب عبارتند از: ۱) دل‌هائی که قسّی و فاقد احساس و عاطفه‌اند که کاملاً بی ارزش و مذموم خواهند بود. ۲) دل‌هائی که نرم و عاطفی و حساس هستند که نسبت به دل‌های نوع اول از ارزش برخوردارند و به نوبه خود به دو دسته تقسیم می‌شوند:
۱) دل‌هائی که در برابر عوامل مادّی و دلبستگی‌های دنیوی حسّاسیت دارند و شکستگی پیدا می‌کنند که این یک جنبه منفی است. ۲) دل‌هائی که اساساً در برابر جنبه‌های معنوی و ارزش‌های والا و الهی حساسند و شکست‌ناپذیر، که از بالاترین ارزش برخوردار خواهند بود.
(بنابر این، تاثیر علم و معرفت در ایجاد حالات مناسب در دل و رفتار مناسب در اعضاء بصورت تاثیر علّت تامّه نیست؛ بلکه، شرائط و زمینه‌های دیگری، آن چنان که به تفصیل توضیح داده شد، نیز لازم است. پس شرط کافی نیست؛ بلکه، شرط لازم است که بدون آن نیز پیدایش حالات مثبت روحی و اصلاح اعمال و رفتار میسّر نخواهد بود و تاثر آن در دل‌های آماده قطعی و مشهود است).
مثلاً انسان اگر عظمت و غنای الهی را درک کند و دریابد که او در ذات خویش همه کمالات را دارد و فاقد هیچ کمالی نیست و در مقابل، هر موجود دیگری جز او در ذات خود فاقد همه کمالات است و هیچ چیز از خودش ندارد چنین تصویری که به‌اندازه وسعت ذهنی و ظرفیت وجودی خویش از عظمت الهی دارد، یک حالت خاصّ روانی در انسان بوجود می‌آورد به نام «اخبات» در توضیح این سخن لازم است به کیفیت درک عظمت الهی و آثاری را که بر آن بار می‌شود بیشتر توجه کنیم.

۳ - اخبات



اکنون، اگر انسان، به اندازه ظرفیت ذهنی خود عظمت خدا را درک کند و به این معنائی که درک می‌کند توجّه داشته باشد و بویژه، اگر بوسیله این تفکّرات، درک فطری در انسان بیدار شود و علم حضوری در وی صیقلی بخورد و عظمت الهی برایش جلوه کند، در این صورت حالت خاصّی برای انسان حاصل خواهد شد که احتمالاً، واژه «اخبات» در آیات و روایات بیانگر آن خواهد بود.
اگر ما بتوانیم عظمت الهی را درک کنیم که عظمتی میلیاردها برابر عظمت آدمیان و موجودات نیز در برابر آن همانند قطره‌ای است در مقابل اقیانوس بیکران، به تناسب مقدار توجّه و معرفتمان حالت خضوع و تواضعی را در نفس خود احساس می‌کنیم که هر قدر معرفت ما کامل‌تر باشد این احساس در ما زنده‌تر و عمیق‌تر خواهد بود.
پس اگر می‌شنویم امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) یا سایر معصومین (صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین) به هنگام عبادت خدا حالاتی برایشان پیش می‌آمد که برای ما قابل تصوّر نیست: حالاتی مثل لرزش بدن، پریدن رنگ از صورت و حالات دیگری از این قبیل؛ شنیدن آن نباید باعث تعجّب و ناباوری ما شود.
این‌ها حالات ویژه‌ای است که در مقابل درک عمیق عظمت به انسان دست می‌دهد و اگر چه اصولاً توجّهی به نعمت‌ها و یا عذاب‌های الهی هم نداشته باشد و اصلاً فکر نکند که خداوند با او چگونه عمل خواهد کرد. همان درک عظمت کافی است که این حالات و از آن جمله حالت خضوع را در نفس انسان ایجاد و بدنبالش میل به پرستش و رفتار متواضعانه را در روان وی فعّال و اعمال و رفتار عبادی را رکوع کردن و در سجده بخاک افتادن در برابر خداوند بزرگ در اعضاء وی ظاهر سازد.
این یک میل طبیعی است در انسان که احتمالاً در ریشه و اساس به میل به پرستش که از امیال فطری اصیل انسان است بر می‌گردد. آری انسان فطرتاً مایل است در برابر یک عظمت بی‌نهایت خضوع کند و وقتی درک می‌کند وجود خودش هم از آن او است که مالک همه هستی‌ها است دلش می‌خواهد این مملوکیت و عبودیت خودش را به شکلی اظهار کند و ما آن اموری را که نمایانگر این حالت خضوع روحی و مملوکیت انسان است، عبادت می‌نامیم.
بنابراین، در اثر وجود معرفت است که چنین احساس و میل و اعمالی در انسان پیدا می‌شود: احساس تواضع و کوچکی خویش، میل به اعمال ناشی از این احساس و یک سری اعمال و رفتار که عبادت نام دارند. بهر حال چنین میلی در برابر درک عظمت در انسان وجود دارد، خواه به میل پرستش برگردد و یا میل پرستش خدا یک میل ذاتی مستقل از آن باشد، و چنان که قبلاً گفتیم «اخبات» نام دارد.

۴ - محبت



ممکن است معرفت به موضوع دیگری باشد و به تناسب خود نیز حالت دیگری در دل پدید آورد. مثل این که توجه انسان به این جهت باشد که خدا دارای همه صفات کمالیه و منشأ همه جمال‌ها و خوبی‌ها است و هر چیز دوست داشتنی در او هست.
اگر شخصی به این معنی توجّه پیدا کند در دل وی محبّت پیدا می‌شود. محبّت، در حقیقت، حالتی است که در دل یک موجود ذی‌شعور، نسبت به چیزی که؛ وجود او ملایمتی و با تمایلات و خواسته‌های او تناسبی داشته باشد، پدید می‌آید.
می‌توان گفت: یک جاذبه ادراکی است همانند جاذبه‌های غیر ادراکی؛ یعنی، همان طور که در موجودات مادّی فاقد شعور مثل آهن و آهن‌ربا نیروی جذب و انجذاب وجود دارد آهن‌ربا آهن را جذب می‌کند، با این ویژگی که جذب و انجذاب میان آن دو، طبیعی و بی‌شعور است، در بین موجودات ذی‌شعور هم یک جذب و انجذاب آگاهانه و یک نیروی کشش شعوری و روشن وجود دارد، دل به یک طرف کشیده می‌شود موجودی دل را به سوی خود جذب می‌کند که این اسمش «محبّت» است. ملاک این جذب و انجذاب، ملایمتی است که آن موجود با محبّت دارد و محبت انسان به چیزی تعلّق می‌گیرد که ملایمت کمال آن‌ را با وجود خودش دریافته است.

۴.۱ - مراتب محبت


محبّت مراتبی دارد: محبّت‌های ظاهری و مراتب معمولی در اثر این پیدا می‌شود که آن جهتی محسوس و مرئی و صورت ظاهری محبوب بنحوی است که شخص محبّ وقتی آن را درک می‌کند همان ظاهر محسوس را متناسب با خواسته و ملائم با تمایلات و مطبوع طبع خویش می‌یابند و مورد توجّه و پسند و موضع تمرکز حواسّ وی قرار می‌گیرد. و بلحاظ این ملایمت است که می‌گویند: آن شیء دارای جمال است و بواسطه جمالش جاذبه‌ای دارد که دل را متوجّه خودش می‌کند و کششی دارد که حواسّ و عواطف انسان را بسوی خود جلب می‌کند.
اما محبّت، مراتب دیگری فوق مراتب معمولی نامبرده دارد؛ چرا، که نوع دیگری از کمال‌های نامحسوس و غیر قابل رؤیت وجود دارند که وقتی انسان آن‌ها را از طرق ادراکی متناسب با خودش درک می‌کند آنها نیز مورد توجّه و پسند وی قرار می‌گیرند و توجّهات انسان روی آنها تمرکز می‌یابد و در دل خود نسبت به آنها احساس محبّت می‌کند.
فی‌المثل، کسانی که دارای بعضی از صفات بلند روحی هستند نظیر: شجاعت، سخاوت، گذشت، ایثار درجات بالای علمی و دیگری صفاتی که انسان آنها را می‌پسندد و فطرتاً نوعی کشش و علاقه یا آشنائی و یگانگی با آنها در دل خویش می‌یابد، انجذاب قلبی نسبت به کسی که دارای این صفات است پیدا می‌کند و دلش به طرف او کشیده می‌شود، با این که این صفات، محسوس و مرئی نیستند. بنابر این، این هم یک نوع محبّت است نسبت به یک جمال معنوی نامحسوس؛ ولی مورد درک انسان.

۴.۲ - تناسب محب و محبوب


پس منظور از جمال در اینجا همان صفت دل‌پسندی است که انسان با درک آن انبساط خاطر پیدا می‌کند، خوشحال و خرسند می‌شود. طبیعی است هر جمال و زیبائی باید با آن کسی که آن را درک می‌کند با خواسته‌ها و تمایلاتش، ملایمت داشته باشد و موجبات خرسندی، خوشوقتی و خوشحالی وی را فراهم آورد و روشن است که این یک امر نسبی خواهد بود؛ زیرا، این حقیقت، کاملاً، امکان‌پذیر است که چیزی را شخصی بپسندد و زیبا ببیند و همان را شخص دیگری نپسندد و در نظرش نازیبا و نامطبوع جلوه کند.
فی‌المثل، در جهان طبیعت، رنگ‌هائی وجود دارد که در نظر بعضی افراد، زیبا و خوش‌منظر و در نظر بعضی دیگر نازیبا و ناخوشایند است و حتّی بعضی حیوانات به آن جذب می‌شوند و بعضی از آن می‌رمند. از شنیدن یک نغمه یا آهنگ، منهای جنبه‌های معنوی و ارزشی آن، یک نفر لذّت می‌برد و کاملاً جذب آن می‌شود و دیگری ناراحت می‌شود و بیزاری می‌جوید.
آن‌چه که در بالا درباره دیدنی‌ها و شنیدنی‌های موجود در طبیعت گفتیم؛ دقیقاً، نسبت به امور معنوی و نامحسوس نیز صادق است. در جهات معنوی هم چیزهائی است که انسان‌ها می‌پسندند و ممکن است موجود دیگری اصلاً آن را درک نکند و یا آن را نپسندد. و نهایتاً به این نتیجه می‌رسیم که (در هر حال موجود مجذوب و محبوب باید نسبت به آن کسی که دلش را متوجّه و جذب خویش کرده است تناسب داشته و مورد پسند او باشد خواه دیگران هم آن را بپسندند یا نپسندند).

۵ - پانویس


 
۱. فاطر/سوره۳۵، آیه۲۸.    
۲. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۷۰، ص۳۹۳، ح۶۴.    
۳. تمیمی آمدی، عبد الواحد، غرر الحکم و درر الکلم، ج۱، ص۲۰۱.    
۴. انعام/سوره۶، آیه۴۳ - ۴۲.    
۵. بقره/سوره۲، آیه۷۴.    
۶. ق/سوره۵۰، آیه۳۳.    
۷. مائده/سوره۵، آیه۸۲ - ۸۳.    


۶ - منبع



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «آثار معرفت خدا»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۰۵/۱۲.    






آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.