احقاف

از دانشنامه‌ی اسلامی

صحراى ناهموار با تپه‌هاى شنى، سرزمین قوم عاد.

واژه شناسی

واژه احقاف از ریشه «حقف» به ‌معناى برآمدگى و انحنا است كه تپه‌هاى منحنى شن، خمیدگى پشت شتر و دیگر حیوانات و خمیدگى هلال ماه، از كاربردهاى مشهور آن به ‌شمار مى‌رود.

احقاف در نقش صیغه جمع به مجموعه تپه‌هاى شنى در بیابان‌هاى كویرى اطلاق شده براى دیگر گونه‌هاى برآمدگى زمین بكار نمى‌رود؛ گرچه از برخى مفسران نخستین، اطلاق آن بر كوه‌ها نیز گزارش شده است.

احقاف در قرآن

قرآن فقط یك بار این واژه را در آیه‌ 21 سوره احقاف/46 به ‌صورت محل سكونت قوم عاد و پیامبرى حضرت هود علیه‌السلام بكار برده و سوره مذكور به همین مناسبت به این نام شهرت یافته است؛ البته ماجراى قوم عاد در 17 سوره دیگر نیز بازگو شده كه گاه از خلال آن به برخى نكات درباره محل سكونت این قوم دست مى‌یابیم.

با این حال، محل دقیق این منطقه در قرآن تعیین نشده و وجود بیابان‌هاى شنى فراوان در مناطق گوناگون جزیرة‌العرب نیز بیشتر بر این ابهام افزوده است.

احقاف کجاست؟

در تورات و تواریخ پیش از اسلام نیز به ‌طور صریح از عاد و احقاف، یادى به ‌میان نیامده است جز آن كه در آثار اقلیم نگاران یونانى از قوم Oadite در شمال غربى جزیرة‌العرب یاد ‌شده كه احتمال تطبیق آن بر قوم عاد از سوى برخى پژوهش‌گران مطرح شده است. گویا جرجى زیدان بر همین اساس، عادیان را از عرب‌هاى شمال شمرده؛ این در ‌حالى است كه احقاف از نظر عموم مفسران اسلامى در منطقه‌اى از یمن در جنوب عربستان قرار داشته است؛ البته برخى نیز احقاف را نام كوهى در شام یا منطقه‌اى اطراف حسمى در شمال جزیرة‌العرب دانسته‌اند كه آبادانى و سرسبزى این منطقه با برخى گزارش‌هاى قرآن از محل سكونت عاد، شباهت دارد.

وجود كوهى به نام «ارم» فرضیه وقوع سرزمین احقاف در این منطقه را نزد برخى خاورشناسان تقویت كرده است. در تورات نیز از منطقه‌اى به نام «حویله» یاد ‌شده كه آن واژه از ریشه عبرى «حول» به ‌معناى شن اشتقاق یافته به سرزمین شن‌زار اطلاق مى‌شود.

محدوده دقیق این منطقه به روشنى در تورات تعیین نشده و گویا افزون بر یمن و عمان در عربستان جنوبى تا مركز و شمال جزیرة‌العرب امتداد داشته است. كنار هم آمدن نام «حویله» و «حضرموت» به ‌صورت فرزندان یقطان و همچنین «سبأ» و «حویله» به ‌صورت بنوكوش (با توجه به تطبیق نام شهرها و قبایل با اسامى فرزندان نوح از نگاه عهد عتیق) فرضیه تطابق حویله با احقاف را تقویت مى‌كند؛ به ‌ویژه آن كه قبایل قحطانى عرب كه گویا نام خود را از ریشه عبرى «یقطان» برگرفته‌اند، گاهى در برابر تفاخر عدنانیان به پیامبرى جدشان اسماعیل، پیامبرى جدشان هود را یادآور مى‌شدند.

گزارش تورات از وجود رودى در حویله و كانى‌ها و سنگ‌هاى قیمتى بسیار و عطرهاى گیاهى در آن منطقه، با گزارش قرآن از باغ‌ها و آب‌ها و نعمت فراوان در محل سكونت عادیان مطابقت مى‌كند. (سوره شعراء/26، 132‌ـ‌134)

تشابه عادیان در ویژگى‌هاى جسمانى با عمالقه كه در تورات از حویله به‌ صورت یكى از مناطق حضور آن‌ها یاد‌شده، تأییدى دیگر بر این فرضیه ‌است (سوره اعراف/7،96؛ سوره توبه/9، 69‌ـ‌70؛ سوره احقاف/46،26). افزون بر این، این دو گروه از یك نژاد و خانواده شمرده شده‌اند.

كاوش‌هاى باستان‌شناسى در مناطق گوناگون جزیرة‌العرب نیز اطلاعات بسیارى از اقوام گذشته این سرزمین در اختیار گذاشته كه البته همه آن‌ها بى‌شباهت با وضعیت قوم عاد نیستند؛ اما تاكنون آثار مشخصى از عادیان ساكن احقاف به ‌گونه‌اى كه از تطابق گزارش قرآن بر آن اطمینان حاصل شود، بدست نیامده است.

شاید از همین روى برخى معاصران، عادیان را از اقوام ماقبل تاریخ شمرده‌اند. برخى ضرب‌المثل‌هاى رایج میان عرب جاهلى نیز از قدمت عاد و فاصله بسیار آن مردم از عصر نزول قرآن حكایت دارد.

قرآن در غالب یادكردهاى خویش از عادیان، آنان را پس از قوم نوح مى‌شمرد و همچنین گرچه تعبیر «عاداً الاولى: عاد نخستین» از نظر برخى مفسران نشان‌دهنده وجود عاد دیگرى است، مى‌تواند بر قدمت بسیار این قوم كهن دلالت كند. (=>‌عاد)

با ‌این همه، دست نخورده ماندن مناطق بسیارى از جزیرة‌العرب در اثر وضعیت سخت آب و هوایى، امید به یافتن آثارى از سرزمین عاد را از میان نبرده است. به هر روى، سرزمین این قوم بنا به گزارش قرآن در جزیرة‌العرب یا منطقه‌اى نزدیك به آن قرار داشته است: «و‌لَقَد اَهلَكنا ما حَولَكُم مِنَ ‌القُرى». (سوره احقاف/46،27) از برخى آیات قرآن نیز آشنایى عرب با ماجراى قوم عاد برمى‌آید: «أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ...» (سوره ابراهیم/14، 9) كه در كنار سفارش خداوند به كافران عرب جهت مسافرت براى عبرت‌گیرى از عاقبت شوم برخى اقوام گذشته: «وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ... أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ...».(سوره حج/22، 42ـ46)

احتمالاً نشان دهنده نزدیكى این منطقه به جزیرة‌العرب است پاره‌اى از گزارش‌هاى برخى مورخان اسلامى نیز از آن حكایت مى‌كند كه محل سكونت قوم عاد به ‌طور كامل نزد عرب شناخته شده بود و در مسیر گذرگاه‌هاى آنان قرار داشت.

در برخى روایات و اخبار تفسیرى نیز از وجود آثارى از این قوم در محل سكونتشان خبر داده شده است. وراى این گزارش‌ها و روایات چه بسا غیرمطمئن، قرآن در دو آیه دیگر به صراحت از ماندن آثار محل سكونت عاد تا برهه‌اى از زمان «فَأَصْبَحُوا لَا يُرَى إِلَّا مَسَاكِنُهُمْ» (سوره احقاف/46، 25) و شناخته شدن آن مكان نزد عرب «وَعَادًا وَثَمُودَ وَقَد تَّبَيَّنَ لَكُم مِّن مَّسَاكِنِهِمْ» (سوره عنكبوت/29، 38) یاد ‌كرده است.

از سوى دیگر، اشاره به ماجراى قوم عاد در سخنان مؤمن آل فرعون آشنایى مصریان با آنان و احتمالاً نزدیكى منطقه‌شان به مصر را نشان‌مى‌دهد: «إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ × مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ...». (سوره غافر/40، 30‌ـ‌31)

گرچه از نام احقاف برمى‌آید كه سرزمین عادیان، منطقه‌اى بیابانى و خشك بوده است، در آیاتى دیگر از باغ‌ها و چشمه‌سارهاى محل سكونتشان یاد ‌شده است؛ (سوره شعراء/26، 134)؛ همچنین وعده هود به نزول باران در ‌صورت توبه و استغفار ایشان (سوره هود/11، 52) و انتظار آنان براى نزول باران (سوره احقاف/46،24) نشان مى‌دهد كه آنان در سرزمین خشك یا در حال گذراندن دوره‌اى از خشك‌سالى بوده‌اند.

برخى روایات تفسیرى و اخبار جاهلى نیز از این حادثه خبر داده‌اند. این دو گزارشِ در ظاهر متناقض، به دو گونه قابل جمع ‌است: این دو سرى آیات به دو مرحله گوناگون از تاریخ قوم عاد و احتمالاً دو منطقه مختلف اشاره دارند؛ همان‌گونه كه برخى مفسران از تعبیر «عاداً الاولى» این را استفاده كرده‌اند و در برخى روایات نیز تأییدى بر آن ذكر شده است.

از سوى دیگر، مطالعات زمین‌شناسى و باستان‌شناسى نشان مى‌دهد كه بیابان‌هاى جزیرة‌العرب در دوره‌هاى پیشین، از سرسبزى و اعتدال آب و هوایى برخوردار بوده و در دوره‌اى خاص در اثر تغییر وضعیت جوى، این منطقه به شكل بیابان درآمده كه در اثر آن، مهاجرت‌هاى متعددى از این سرزمین رخ داده است.

در برخى روایات تفسیرى نیز به تغییر و تحول زیست محیطى محل سكونت عادیان در اثر خشم خداوند اشاره شده است؛ بنابراین، شاید آن دو گزارش به دو دوره از پیامبرى هود مربوط بوده یا آن كه نام احقاف نه از آغاز بلكه در دوره‌هاى متأخّر پس از وقوع عذاب بر ساكنانش بر آن نهاده شده باشد. از توضیحات برخى مفسران و كاربردهاى گوناگون این كلمه نیز برمى‌آید كه احقاف بیش از آن كه نامى براى سرزمین خاصى باشد، بر عموم بیابان‌هاى داراى تپه‌هاى شنى اطلاق مى‌شود. تقسیم عاد به دو گروه بادیه‌نشین و شهرنشین در برخى روایات، راه حل سومى را پیش روى ما مى‌نهد. بر این اساس گزارش‌هاى متفاوت از محل سكونت عاد، در واقع هر یك خطاب به گروه خاصى از آنان بوده است.

در آیاتى دیگر از بناى آثار تمدنى بزرگى در منطقه سكونت عادیان یاد ‌شده است. آنان بر اماكنى مرتفع در سرزمین خویش بناهایى بدون سود مى‌ساختند كه گویا اماكنى براى عیش و نوش و سرگرمى و تفاخر بوده است:

«أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ». (سوره شعراء/26، 128) این در ‌حالى است كه تعبیر «اودیه» جمع وادى در آیه‌ 24 سوره احقاف/46 نشان مى‌دهد كه آنان در دشت‌هاى مسطحى مى‌زیستند. احتمالاً آنان همانند قوم ثمود (به ‌ویژه با توجه به تقارن یاد آن‌ها در قرآن) در دشت‌هایى نزدیك كوهستان زندگى مى‌كرده (سوره فجر/89، 6‌ـ‌9)، این بناها را بر قله تپه‌ها و كوه‌هاى اطراف مى‌ساختند.

سرزمین یمن در جنوب و منطقه حسمى در شمال عربستان كه تركیبى از دشت و كوه است و همچنین منطقه «وادى‌القرى» در حجاز با توجه به اكتشاف آثارى دست نوشته و بقایاى یك معبد بر فراز كوهى در آن، با گزارش این آیات مطابقت دارند. همچنین آنان بناهاى بزرگ دیگرى نیز مى‌ساختند: «وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ» (سوره شعراء/26، 129) كه گویا نوعى قلعه و كاخ بوده است.

همچنین از تهاجم و حمله‌هاى سخت و شدید این قوم به سرزمین‌هاى اطراف یاد ‌شده: «وَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ» (سوره شعراء/26، 130) كه نشان دهنده اقتدار آنان در منطقه‌اى به نسبت گسترده است.

انتشار آنان در چنین منطقه‌اى كه از یمن تا شام دانسته شده و در برخى اخبار حكایت شده است. چه بسا گزارش متفاوت از محل سكونت آن‌ها كه گاه خشك و كویرى و گاه آباد و سرسبز یا گاه مسطح و گاه كوهستانى معرفى شده، نشان‌دهنده تنوع زیست محیطى مناطق تحت نفوذ آن‌ها باشد.

در گزارشى دیگر از شیوه و محل زندگى این قوم، آیات «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ × إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ × الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ» (سوره فجر/89، 6‌ـ‌8) از ‌نظر بسیارى مفسران به وجود بناهایى عظیم با ستون‌هاى بزرگ در شهر ارم كه مركز تجمع آنان بوده و همانند آن شهر در جهان پدید نیامده است، اشاره دارد كه البته تعبیر «ارم ذات العماد» در دیدگاهى مخالف از سوى گروهى دیگر از مفسرانِ نخستین و متأخر، به قبیله ارم در نقش تیره‌اى ازعاد كه در خیمه‌هاى ستون‌دار مى‌زیستند، تفسیر و دلیلى بر كوچ‌نشینى آن‌ها دانسته شده و بى‌همتایى مورد اشاره در آیه مزبور به قدرت بدنى و هیكل بزرگ و نیرومند آن‌ها و نه شهر و تمدنشان ارتباط داده شده است.

این تفسیر نیز با توجه به طبیعت زندگى كوچ‌نشینى كه دامنه متنوعى از مناطق داراى ویژگى‌هاى زیست محیطى گوناگون را دربر مى‌گیرد، راه حلى براى رفع تناقض ظاهرى گزارش‌هاى قرآن از محل سكونت عادیان پیش‌روى مى‌گذارد. برخى مفسرانِ نخستین، تحت تأثیر تفسیر اوّل از آیات مزبور، شهر دمشق یا اسكندریه را همان ارم محل سكونت عاد شمرده‌اند.

ابن‌بطوطه نیز از قبرى منسوب به حضرت هود علیه‌السلام در مسجد دمشق یاد ‌كرده كه احتمال دارد از آنِ یكى از قدیسان مسیحى بوده یا ناشى از فضیلت سازى‌هاى دوره بنى‌امیه باشد. برخى معاصران نیز با توجه به وجود قلعه‌ها و ستون‌هاى سنگى بزرگ در مناطقى از سوریه و لبنان كه ظاهراً بازمانده از تمدن رومى است، این احتمال را مطرح ساخته‌اند كه عادیان در آن منطقه مى‌زیستند.

به هر روى پژوهش‌هاى باستان‌شناسى و تاریخى، تصور روشن‌ترى از ارم در مقایسه با احقاف بدست داده كه صرفنظر از آراى تمایز دهنده ارم و احقاف مى‌توانند در روشن‌تر شدن محل سكونت عاد یارى رسانند. ‌(‌=>‌ارم)

اقلیم‌نگاران مسلمان و مفسران قرآن در شناسایى محل سكونت عادیان با تكیه بر مفهوم واژه احقاف و گزارش‌هاى شبه تاریخى و روایى، بیشتر مناطقى میان عمان و یمن و عربستان در جنوب ربع‌الخالى را ذكر كرده‌اند. عمده این اقوال به بخش‌هاى گوناگون یا تمام منطقه به نسبت گسترده‌اى از شمال حضرموت تا شهر ساحلى شحر به سمت شرق در امتداد خلیج عدن تا شهر مهره در ساحل خلیج قمر و در نهایت سرزمین عمان تا شهر ظفار اشاره دارند.

برخى نیز با توسعه بیشتر دامنه این سرزمین تا عمق صحراى مركزى و شمال شرقى عربستان پیش رفته و از «دهناء» نیز در زمره منطقه نفوذ عاد یاد ‌كرده‌اند كه در این صورت، وجه جمعى میان فرضیه‌هاى وقوع احقاف در جنوب و شمال جزیرة‌العرب برقرار شده و افزون بر این، قولى كه احقاف را نام كوهى در بادیه شام در اطراف تبوك مى‌داند نیز با توجه به وقوع منطقه مورد نظر در شمال غربى عربستان به موازات دهناء چندان نامعقول و خلاف نظر مشهور نمى‌نماید یا آن كه منطقه «جبل الشّام» در شمال عمان مورد نظر بوده كه به اشتباه، كوهى در شام قلمداد شده است.

با این همه احتمالاً عذاب الهى در محدوده خاصى از این منطقه گسترده كه شاید محل اصلى گردهمایى و تمركز آنان بوده، رخ داده است. در این میان، سرزمین یمن با توجه به وجود منطقه‌اى كوهستانى در شمال آن و منطقه‌اى سرسبز و آباد در امتداد ساحل دریاى سرخ در غرب آن و بیابانى خشك و كویرى در جنوب آن، ادعاى وجود احقافِ محل عذاب عاد (در مقایسه با كاربرد گسترده واژه احقاف كه بخش‌هاى بیابانى گوناگونى از جزیرة‌العرب را شامل مى‌شود) در آن، با مجموع گزارش‌هاى تاریخى و كاوش‌هاى باستان‌شناسى و تحقیقات زمین‌شناسى بیش‌تر سازگار است.

در این سرزمین، هنوز آثار نه چندان كمى از تمدن‌هاى پیشین و شهرها و روستاهاى كهن ویران شده، بر جاى مانده است و آثارى از فعالیت‌هاى آتشفشانى در برهه‌اى نه چندان دور نیز در برخى مناطق آن بدست آمده كه با نوع عذاب مردم عاد كه صاعقه‌وار به هر چه دست مى‌یافت، خاكستر و نابود مى‌ساخت (سوره فصلت/41، 13؛ سوره احقاف/46، 25؛ سوره ذاریات/51، 42) قابل تطبیق است.

برخى گزارش‌ها نیز از وجود قبرى منسوب به حضرت هود علیه‌السلام در این منطقه حكایت دارند كه ابن‌بطوطه آن را در سفرنامه خویش وصف كرده و گویا از دوره جاهلیت تاكنون، محل زیارت مردم آن سرزمین بوده ‌است.

در روایات و اخبار اسلامى، همانند بسیارى دیگر از داستان‌ها به رد پاى افسانه پردازانى مانند وهب‌ بن منبه برمى‌خوریم كه اعتماد پژوهشگران را به پاره‌اى از آن‌ها از میان برده است.

در روایاتى دیگر از احقاف به ‌صورت بدترین وادى و دورترین منطقه جهان یاد ‌شده كه شاید به وضعیت بسیار سخت آب و هوایى و فقدان هر گونه آثار حیات و آبادانى در آن اشاره دارد. همچنین سرزمین مزبور با چاه برهوت كه محل استقرار جان‌هاى كافران است، در ارتباط دانسته شده كه احتمالاً نوعى تأویل و تمثیل به ‌شمار مى‌رود. در همین جهت، برخى نیز احقاف را كوهى از زبرجد سبز با برخى ویژگى‌هاى غیرطبیعى دانسته و آن را همان كوه قاف شمرده‌اند.

پانویس

  1. ترتیب ‌العین، ص‌ 190، «حقف»؛ غریب القرآن، ص‌ 388.
  2. معانى‌القرآن، ج‌ 6، ص‌ 452؛ الصحاح، ج‌ 4، ص‌ 1345‌ـ‌1346؛ مجمع‌البیان، ج‌ 9، ص‌ 135.
  3. الفائق، ج‌ 1، ص‌ 261؛ القاموس المحیط، ج‌ 3، ص‌ 129؛ تنویرالحوالك، ص‌ 329.
  4. مفردات، ص‌ 248؛ لسان‌العرب، ج ‌9، ص‌ 53.
  5. جامع‌البیان، مج ‌13، ج‌ 26، ص‌ 32 و مج ‌15، ج‌ 30، ص‌ 223.
  6. تفسیر قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 135؛ تفسیرابن كثیر، ج‌ 4، ص‌ 173.
  7. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 301‌ـ‌305؛ دراسات تاریخیه، ج‌ 1، ص‌ 246‌ـ‌249.
  8. مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ 10، ص‌ 131.
  9. معجم‌البلدان، ج‌ 1، ص‌ 115.
  10. تفسیر مجاهد، ص‌ 603؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص‌ 110.
  11. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 168.
  12. قاموس الكتاب المقدس، ص‌ 337.
  13. كتاب مقدس، تكوین، 10: 7 و 26‌ـ‌30 و اخبار اول، 1: 9 و 20‌ـ‌23.
  14. المفصل، ج ‌1، ص‌ 313‌ـ‌314؛ تاریخ دمشق، ج‌ 62، ص‌ 414؛ تاریخ ابن‌خلدون، ج‌ 2، ص‌ 20.
  15. كتاب مقدس، تكوین، 2: 11‌ـ‌12.
  16. كتاب مقدس، اعداد، 13: 28‌ـ‌33.
  17. شرح نهج‌البلاغه، ج‌ 10، ص‌ 280‌ـ‌281؛ مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ 10، ص‌ 86‌ـ‌87‌؛ حجة‌التفاسیر، ج‌ 6‌، ص‌ 145.
  18. مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ 10، ص‌ 90؛ الجواهر، ج‌ 11، ص ‌200؛ تفسیر عاملى، ج‌ 7، ص‌ 531.
  19. المیزان، ج‌ 10، ص‌ 307؛ میزان‌الحكمه، ج‌ 4، ص‌ 3048.
  20. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 299‌ـ‌308؛ حجة‌التفاسیر، ج‌ 6، ص‌ 145.
  21. تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 423؛ المفصل، ج‌ 1، ص‌ 307‌ـ‌308؛ EQ,Vol.1,P.21-22.
  22. الاحتجاج، ج 2، ص 333‌ـ‌334؛ كنزالعمال، ج‌ 12، ص‌ 479‌ـ‌480؛ بحارالانوار، ج‌ 11، ص‌ 353، 356 و 360.
  23. المیزان، ج‌ 10، ص‌ 30؛ EQ,Vol.1,P 21-22.
  24. جامع‌البیان، مج ‌5، ج‌ 8، ص‌ 280‌ـ‌284؛ البدایة والنهایه، ج‌ 1، ص 145؛ بحارالانوار، ج‌ 11، ص‌ 353.
  25. نمونه، ج‌ 21، ص‌ 351.
  26. قصص الانبیاء، ابن‌كثیر، ص‌ 113.
  27. البدایة والنهایه، ج‌ 1، ص‌ 126؛ فتح البارى، ج‌ 8، ص‌ 444.
  28. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 240‌ـ‌246.
  29. فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 267.
  30. التبیان، ج‌ 9، ص‌ 280؛ مجمع البیان، ج‌ 9، ص‌ 135‌ـ‌136.
  31. مستدرك، ج 2، ص 488؛ الاحتجاج، ج 2، ص 334؛ بحارالانوار، ج‌ 6، ص‌ 292.
  32. فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 268.
  33. تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 354؛ المیزان، ج‌ 15، ص‌ 300.
  34. تفسیر قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 135.
  35. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 169.
  36. تفسیر ابن‌كثیر، ج ‌3، ص‌ 354؛ المیزان، ج‌ 15، ص‌ 300.
  37. مجمع‌البیان، ج‌ 7، ص‌ 310.
  38. المنار، ج‌ 8، ص‌ 496.
  39. جامع‌البیان، مج ‌5، ج ‌8، ص‌ 284؛ تفسیر قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 135؛ فتح‌القدیر، ج‌ 5، ص‌ 22.
  40. جامع‌البیان، مج 15، ج 30، ص 220‌ـ‌222؛ تفسیر ثعلبى، ج 10، ص 196؛ معجم البلدان، ج‌ 1، ص‌ 155.
  41. جامع‌البیان، مج ‌15، ج‌ 30، ص‌ 220‌ـ‌222؛ تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 355؛ البدایةوالنهایه، ج ‌1، ص‌ 119؛ فتح البارى، ج‌ 8‌، ص‌ 539.
  42. جامع البیان، مج‌ 15، ج‌ 30، ص‌ 222.
  43. رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ 1، ص‌ 105 و 288.
  44. المفصل، ج‌ 1، ص 313.
  45. الفرقان، ج‌ 26، ص‌ 50‌ـ‌53.
  46. احسن‌التقاسیم، ج 1، ص 74 و88؛ المسالك، ص 26.
  47. جامع البیان، مج‌ 13، ج‌ 26، ص‌ 32؛ التبیان، ج‌ 9، ص‌ 279‌ـ‌280؛ مجمع البیان، ج‌ 9، ص‌ 136.
  48. تفسیر عبدالرزاق، ج‌ 3، ص‌ 199؛ البدایة والنهایه، ج‌ 1، ص‌ 119.
  49. تاریخ ابن‌خلدون، ج‌ 1، ص‌ 57.
  50. معجم البلدان، ج‌ 1، ص‌ 115 و ج‌ 5، ص‌ 442؛ معجم ما استعجم، ج‌ 1، ص‌ 110‌ـ‌111.
  51. رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ 1، ص‌ 288؛ صبح الاعشى، ج‌ 5، ص‌ 12.
  52. فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 267.
  53. قصص‌الانبیاء، نجار، ص‌ 51.
  54. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 172.
  55. نزهة‌المشتاق، ج 1، ص 56؛ النورالسافر، ج 1، ص 62‌.
  56. رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ 1، ص‌ 105 و 288.
  57. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 313؛ الاعلام، ج‌ 8‌، ص‌ 102.
  58. قصص‌الانبیاء، راوندى، ص‌ 88‌ـ‌89‌؛ بحارالانوار، ج‌ 11، ص‌ 357 و 361‌ـ‌362.
  59. مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ 10، ص ‌17.
  60. المصنف، ج 5، ص 116؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 448.
  61. دلائل الامامه، ص‌ 228؛ مدینة المعاجز، ج‌ 5، ص‌ 54‌ـ‌55.
  62. المصنف، ج 5، ص‌ 116؛ بصائرالدرجات، ص‌ 528؛ بحارالانوار، ج‌ 6، ص‌ 291، ج‌ 11، ص‌ 232، ج‌ 46، ص‌ 243 و ج‌ 61، ص‌ 331.
  63. ترتیب‌العین، ص‌ 150 «حقف»؛ لسان‌العرب، ج‌ 9، ص‌ 53.
  64. معجم البلدان، ج‌ 1، ص‌ 115.

منابع

على معموری، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 314-321.