سعایت

از دانشنامه‌ی اسلامی

آنگاه که سخن چینى نزد کسى انجام شود که از او بیم زیان و آزردن می رود؛ سعایت نامیده مى‌شود. این رذیله اخلاقی در روایات، نکوهش و گناه شمرده شده است.

تعریف سعایت

سعایة: اسم مصدرعربی به معنی سخن‌چینی کردن، بدگویی کردن از کسی نزد دیگری، بدگویی، تهمت.

در کتاب های اخلاق پیرامون این رذیله زشت اخلاقی توضیحاتی آمده است از جمله کتاب جامع السعادات که مرحوم نراقی در آن مى‌نویسد: "سعایت همان سخن چینى است با این شرط که کسى که نزد او سخن چینی مى‌شود از او بیم ضرر و اذیت باشد، مانند سلاطین و امراء و حکام و روسا و امثال آنان، و این بدترین نوع سخن چینى و گناه آن از همه بیشتر است و آن نیز از دشمنی و مال دوستى و طمع به آن ناشى مى‌شود و از پستى و خبائث دو قوه غضب و شهوت است".

در تفاوت سعایت با سخن چینی می توان گفت: نمامى و سخن چینى آن است که فردی میان دو دوست یا دو خویشاوند یا دو همکار را جدایى بیندازد، ولى سعایت این است که نزد شخص بزرگى بدگویى از کسى کند و کار او و جان او را به خطر بیندازد. لذا سعایت در بسیارى از روایات به عنوان سعایت نزد سلطان و مانند آن بکار رفته است. اما نزدیک بودن افق هر دو معنى، سبب شده که گاهی تحت یک عنوان ذکر شود.

سعایت در روایات

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "الساعى بالناس الى الناس لغیر رشده"؛ کسى که نزد مردم از مردم سعایت مى‌کند، این به علت گمراهى او است.

ایشان همچنین فرموده اند: هر که از برادر خود نزد سلطان سعایت کند، خداوند متعال همه اعمال او را بر باد دهد و اگر به شخصى که از او سعایت کرده است ناراحتى یا گزندى رسد، خداوند متعال سعایت کننده را با هامان (وزیر فرعون) در یک درجه از آتش قرار دهد.

امام صادق علیه السلام فرمود: "الساعى قاتل ثلاثة قاتل نفسه و قاتل من یسعى به و قاتل من یسعى الیه"؛ سعایت کننده هم قاتل خویشتن است و هم قاتل کسى است که بر ضد او سعایت مى کند و هم قاتل کسى است که در نزد وى از دیگران سعایت کرده است.

بسیار مى شود که سعایت نسبت به کسى در نزد شاهان و امراء واقعاً سبب قتل او مى گردد و در چنین صورتى سعایت کننده نیز قاتل خویشتن در پیشگاه خدا محسوب مى شود و کسى که نزد او سعایت شده است به خاطر عدم تحقیق کافى، گویى بدست سعایت کننده به قتل رسیده است چون بى گناهى را کشته است.

پانویس

  1. فرهنگ لغت عمید
  2. فرهنگ فارسی معین
  3. کنز العمّال، ص ۷۵۴۵- منتخب میزان الحکمة،ص ۵۷۰
  4. خصال، شیخ صدوق، صفحه ۱۲۲ (باب الثلاثه)

منابع