اخلاق فردی
محتویات
افعال انسانی
افعال انسان در يك تقسيمبندى كلى دو گروه مى شود:
- گروه نخست اعمالى است كه انسان در رابطه با خويشتن انجام مى دهد؛ يعنى اعمالى كه در ارتباط با هيچ كس يا هيچ چيز ديگرى غير از خود انسان نيست.
- گروه دوم اعمالى است كه در ارتباط با افراد يا چيزهاى ديگر غير از خود انسان است. افراد و چيزهايى كه با عمل انسان مرتبط هستند دو گونه اند:
- يا موجوداتى محدود و فناپذيرند؛
- و يا موجودى فناناپذير و نامحدود.
افعالى كه در ارتباط با موجود نامحدود و فناناپذير است. رابطه انسان و خدا را دربرمى گيرد و افعالى كه با موجود يا موجودات محدود و فناپذير ارتباط دارد رابطه انسان با محيط پيرامون را بر قرار و تنظيم مى كنند.
محيط انسان دو گونه است:
- محيط انسانى؛
- و محيط طبيعى. محيط طبيعى شامل همه طبيعت است مانند كوه ها، رودها، درياها، دشت ها، جنگل ها و... محيط انسانى شامل همه انسانها و مصنوعات انسانى است به اين ترتيب بايد گفت: افراد انسان، اجتماعات انسانى شامل جوامع صنفى، نژادى، ملى و جامعه جهانى و... ماشين آلات و محيط شهرى شامل ساختمان ها، خيابان ها، اماكن عمومى و خصوصى و... محيط انسانى را تشكيل مى دهند.
محدودهی روابط انسان
پس در مجموع انواع روابط انسان كه افعال او را تقسيم مى كند از اين قرار است:
- رابطه انسان با خود
- رابطه انسان با خدا
- رابطه انسان با محيط:
- رابطه انسان با محيط طبعى؛
- رابطه انسان با محيط انسانى:
- اشخاص؛
- جامعه؛
- محيط شهرى؛
- مصنوعات بشرى.
علم اخلاق مى تواند درباره همه انواع روابط انسان بحث كند و فعل خوب و درست را در هر يك از اين عرصه ها معرفى كند در گذشته هاى دور، عالمان اخلاق بيشتر به رابطه انسان با خود و خدا توجه داشته اند ولى در اسلام به روابط گوناگون انسان توجه شده است.
اخلاق علمى است كه به ما نشان مى دهد روابط گوناگون خود را چگونه تنظيم كنيم تا به هدف غايى از خلقت خويش دست يابيم. اخلاق روابط انسان را دربرمى گيرد بنابراين اصلاح آن به معناى اصلاح همه روابط انسان و نتيجه آن رسيدن انسان به تعادل واقعى خواهد بود. مقصود از تعادل واقعى انسان اين است كه آرزوها و افعال انسان با استعدادها، نيازها و غايات وجودى او هماهنگ شود. بعد از بیان این مقدمهی لازم در این مقاله قسم اول رابطه انسان مطرح هست یعنی رابطه انسان با خودش یا همان اخلاق فردی.
رابطه انسان با خود
مقصود از رابطه انسان با خود چيست؟ مگر هر رابطه اى دو طرف ندارد، پس چگونه مى توان از رابطه يك چيز با خودش سخن گفت؟ اگر بپذيريم كه هر رابطه اى دو طرف مى خواهد، ناگزير بايد براى روابط انسان با خويش توضيحى داشته باشيم. پس مى گوييم اگر بخواهيم به رابطه اى ميان انسان و خودش قايل شويم، بايد نوعى تعدد وجوه و ابعاد را در او بپذيريم. در اين صورت مقصود از رابطه انسان با خود، روابطى است كه ميان ابعاد مختلف وجود او برقرار مى شود. آشكارترين ابعاد وجودى انسان كه از يكديگر تميز داده مى شود، نفس و بدن اوست.
آيا مقصود از رابطه انسان با خود، رابطه نفس و بدن است؟ با در نظر آوردن افعال اختيارى انسان نسبت به بدن خويش، مى گوييم رابطه نفس و بدن يكى از روابطى است كه مى توان درباره ارزش اخلاقى آن سخن گفت، ولى آيا رابطه انسان با خود مختصر به همين رابطه است؟ بدون شك اين گونه نيست. براى نمونه، انسان خود را مى شناسد. شناخت نوعى رابطه است كه ميان عالم و معلوم برقرار است. آيا مقصود از اين كه انسان خود را مى شناسد اين است كه نفس انسان به وجود بدنش آگاه است؟ بىشك چنين نيست. انسان علاوه بر آگاهى از بدن خود نسبت به افعال و احوال خويش نيز آگاه است. انسان به اراده، شادمانى، اندوه و... ديگر احوال خود آگاه است و هيچ يك از افعال و احوال او، بدنِ او نيستند.
ممكن است زمانى انسان خود را فريب دهد و به خود خيانت كند. آيا مى توان فريبكار و خائن را نفس و فريب خورده و خيانت شده را بدن دانست؟ قطعاً پاسخ منفى است.
بنابراين بايد ابعاد ديگرى را نيز در نظر گرفت. براى مشخص شدن اين ابعاد، بايد خود را شناخت.
روابط انسان با خود در قرآن و روايات
هر كس با تأمل در خويشتن تأييد مى كند روابطى را در درون خود با خود دارد. بنابراين اصلِ وجود رابطه با خود نيازمند اثبات نيست، ولى براى آن كه هم تصورى واضحتر از اين رابطه پديد آيد و هم تصديق به وجود اين رابطه از اطمينان بيشترى برخوردار باشد، نمونههايى از رابطه انسان با خود را كه در آيات و روايات به آنها اشاره شده است ذكر مى كنيم.
روابط انسان با خود را به دو گروه
- «روابط شناختى» مى ناميم. روابط شناختى، دربرگيرنده معرفت انسان به خود و داوريهاى او درباره خود مى شود.
- گروه دوم «روابط عملى» را شامل است در گروه دوم عملكردهاى انسان نسبت به خود جاى دارد.
روابط شناختى
ريشه اى ترين شكل رابطه شناختى، خودشناسى است. در ادبيات گذشته ما از اين رابطه به معرفه النفس ياد مى كرده اند. در فصول آينده اين رابطه را بررسى خواهيم كرد. اكنون فقط برخى آيات و روايات را كه در اين موضوع وارد شده است ذكر مى كنيم.
امیرالمومنین عليه السلام مى فرمايند: كفى بالمرء معرفة ان يعرف نفسه، و كفى بالمرء جهلاً ان يجهل نفسه؛ در دانش انسان همين بس كه خود را بشناسد و در جهل انسان همين بس كه به خود جاهل باشد. در اين روايت در مقابل معرفت به نفس، جهل به نفس ذكر شده است. در قرآن كريم فراموش كردن نفس، معادل جهل به نفس است و همراه با عامل آن در اين آيه ذكر شده است:
«وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ...»؛ و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او نيز آنان را دچار خود فراموشى كرده است.
انسان به نفس خويش آگاه است: «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ»؛ بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است.
در نتيجه خود مى تواند درباره خود داورى كند. خداوند در روز قيامت به او چنين خطاب مى كند: «اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا»؛ نامه ات را بخوان، كافى است كه امروز خودت حسابرس خود باشى و چون خود را حسابرسى مى كند بر عليه خويش حكم مى كند و به گناهش اقرار مى نمايد: «فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ...».
روابط عملى
روابط عملى انسان با خويشتن همه فعاليتهاى او را دربرمى گيرد. انسان در روابط خود با خود، محيط و ديگران در حقيقت به رابطه اى با خود تحقق مى بخشد. هر چه با ديگران مى كند در واقع با خود مى كند، كل امرئ بما كسب رهين هر كسى در گرو دستاورد خويش است.
انسان با آنچه انجام مى دهد يا بر خود ستم مى كند و يا بر خود احسان مى كند: «... وَمِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ...»؛ از نسل آن دو برخى نيكوكار و برخى به خود ستمكار بودند.
خروج از اعتدال، ظلم به نفس است: «...فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ ...»؛ برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ايشان ميانهرو.
ظلم بر نفس، از طرق خيانت به خويشتن، خودفريبى، دشمنى با خود، گمراه كردن خويش و... صورت مى گيرد و احسان به خويش از طرق نيكى به ديگران، شكرگزارى، تزكيه خود، استغفار و... انجام مى شود. درباره هر يك از اين كارها كه ظلم يا احسان بر خويشتن محسوب مى شود، آياتى در قرآن كريم و نيز احاديثى در كلمات معصومين علیهمالسلام وجود دارد.
ظلم بر خويش به هر طريق كه انجام گيرد به خسارت مى انجامد و احسان به هر شيوه كه باشد به سود و پيروزى كه همان فلاح و رستگارى خاتمه مى يابد. هر يك از روابط انسان كه ظلم به خويشتن است و به خسارت مى انجامد، ضايعكننده سرمايه هاى انسان است. يعنى سرمايه عمر و استعداد آدمى را مصرف مى كند ولى نتيجه مطلوب را كه نجات و رستگارى و قرب خداوند است پديد نمى آورد. روابط ظالمانه انسان با خويشتن، روابطى با ارزش اخلاقى منفى هستند و در نقطه مقابل، احسان به خود كه تقرب به خداوند و تحقق غايت هستى آدمى را در پى دارد، ارزش مثبت اخلاقى دارد.
خودشناسی
هر فرد از افراد انسان تركيبی از ويژگيهای نوعی و فردی است. هر يك از ما علاوه بر اين كه فردی از نوع انسان است، ويژگيهای فردی را نيز داراست. مقصود از خودشناسی چيست؟ آيا خودشناسی به معنای شناخت نوع انسان است؟ يا به معنای شناخت هر فرد از خويشتن است، خويشتنی كه مركب از ويژگيهای مشترك با ديگران و ويژگيهای اختصاصی هر فرد است؟
اگر خودشناسی به معنای شناخت جنبههای اختصاصی افراد نوع انسان باشد خودشناسی همان (انسان شناسی) است و اگر مقصود از خودشناسی شناخت هر فرد از خويشتن باشد، خودشناسی با انسان شناسی متفاوت خواهد بود. از خودشناسی به معنای اول با عنوان انسانشناسی ياد خواهيم كرد و خودشناسی به معنای دوم را «خودشناسی» يا «خودشناسی به معنای خاص» میخوانيم.
انسانشناسی به روشهای مختلفی انجام میگيرد. علومی چون روانشناسی تجربی، فيزيولوژی انسانی و انسانشناسی (آنتروپولوژی) با روش تجربی به شناخت انسان میپردازند. محصول كار اين رشتهها علمی حصولی و مفهومی است.
علم النفس فلسفی برای شناخت انسان از روش عقلی-قياسی پيروی میكند و علمی حصولی را پديد میآورد. برای شناخت انسان میتوان از روش نقلی نيز بهره برد. يعنی با رجوع به كتاب و سنت ابعاد وجود انسان را به كمك وحی شناسايی نمود.
علم النفس فلسفی و انسانشناسی تجربی (روانشناسی، فيزيولوژی انسانی و انتروپولوژی) و انسان شناسی نقلی (يا وحيانی) را نيز میتوان مقدمهای برای خودشناسی قرار داد؛ يعنی با استفاده از نتايج اين رشتههای مختلف ويژگیهای نوعی انسان را شناخت و با استفاده از روش دروننگری ويژگیهای اختصاصی خود را شناسايی نمود و به خودشناسی نايل آمد.
اهميت خودشناسی
اهميت خودشناسی به سبب نتايج آن است، به عبارت ديگر اهميت خودشناسی به سبب نقشی است كه خودشناسی در تحقق كمال انسان.
امیرالمومنین علیهالسلام فرمودند: معرفه النفس انفع المعارف؛ خودشناسی سودمندترين دانشهاست.
همچنين فرمودند: غايه المعرفة ان يعرف المرء نفسه؛ نهايت معرفت آن است كه انسان خود بشناسد.
افضل الحكمه معرفة الانسان نفسه؛ بزرگترين حكمت آن است كه انسان خود را بشناسد. نقطه مقابلِ خودشناسی، خودناشناسی است كه به عقيده اميرالمؤمنين علیهالسلام بالاترين و بزرگترين جهل است.
چنان كه فرمود: اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه؛ بزرگترين نادانی خودناشناسی انسان است.
با توجه به اين اهميت زياد، قطعاً آثار بزرگی بر خودشناسی مترتب است و چون مهمترين هدف زندگی در نزد معصومين، معرفت و طاعت خداوند و تقرب به اوست، آثار خودشناسی را بايد در ممكن ساختن معرفت پروردگار و تقرب به او جستجو كرد.
چرا خود را بشناسيم؟
چه آثاری بر خودشناسی مترتب است كه آن را مطلوب میسازد. خودشناسی برای چيست؟ به چه انگيزهای بايد خودشناسی كرد؟ يكی از عواملی كه خودشناسی را موجه میسازد، متعلق اين شناخت است. «خود» به عنوان چيزی كه در «خودشناسی» شناخته میشود، محبوبترين چيز در نزد ماست. هر كس كه به خود علاقه دارد و علاقه به شناخت محبوب خويش است و «خود» محبوب همه انسانهاست، چرا كه هر انسانی خود را دوست دارد و طبيعی است كه خودشناسی امری مطلوب باشد.
محبت انسان به خود موجب میشود انسان در انديشه برآوردن مصالح خويش باشد و بكوشد مفاسد و امور زيانآور را از خود دور سازد. به عبارت ديگر حفاظت از خويش در برابر خطرات و تأمين نيازهای خود به اقتضای محبت به خود، امری طبيعی است. از سوی ديگر حفاظت از هر چيز و تأمين نيازها و مصالح هر چيز مستلزم شناخت آن چيز است. هرگاه چيزی را نشناسيم، نيازهای آن و امور زيانآور به آن را نمیتوانيم بشناسيم.
محبت به خود فقط با حفظ و نگهداری «خود» ارضاء نمیشود. انسان خود را در بهترين و كاملترين شكل میخواهد؛ يعنی دوست دارد هر كمالی را در خود تحقق بخشد و هرگاه كمالی از كمالات ممكن برای خود را در خود نامحقق يابد، از وضع موجود خود ناراضی میشود و در صدد تكميل وجود خويش برمیآيد.
كمالخواهی پايانناپذير انسان، در عين احساس فقر و نيازمندی است. پس انسان بر خود لازم میبيند كه كمال ممكن برای خويش را بشناسد تا بتواند در جهت كمال خود گام بردارد و كمالاتی نايافتنی را طلب نكند و به چيزی كمتر از آنچه برای او ممكن است رضا ندهد. شناخت كمال نهايی خود فرع شناخت خود است.
برای رسيدن به كمال، علاوه بر شناخت مقصد بايد مسير، مركب و سرعت را هم شناخت. شناخت مسير، مركب و سرعت متناسب با هر موجود بر شناخت آن موجود متوقف است. اگر تواناييها و ظرفيتهای خود را بشناسيم، ممكن است گام در مسير سنگلاخ و دشواری بگذاريم و يا با سرعتی بيش از توان خود حركت كنيم و يا از ابزارها و نيروهايی كمك بگيريم كه تناسبی با وضعيت ما و مقصد ما نداشته باشد.
خودشناسی و شناخت كمال و زيباييها و جذابيتهای مقصد نهايی انسان، انگيزه استكمال را در او تقويت میكند. اين نكته را میتوان يكی از انگيزههای توصيه به خودشناسی از سوی كسانی كه خودشناسی كردهاند دانست.
ائمه معصومين علیهمالسلام كه انسان و غايت وجودی او را میشناسد و نيز میدانند هر فردی با شناخت خود و غايت هستی خود بيش از پيش خواستار سلوك به سوی كمال خواهد شد، انسانها را به خودشناسی ترغيب میكنند تا آنان را شيفته حركت كمالی سازند. خودشناسی به خداشناسی میانجامد و خداشناسی در واقع اصلیترين مقدمه كمال و بلكه خود كمال انسان است. پس خودشناسی برای كمال انسان امری ضروری و غيرقابل چشمپوشی است. همچنين خودشناسی مقدمه ضروری هر شناختی است؛ يعنی هيچ شناختی برای انسان حاصل نمیشود مگر آن كه خود را بشناسيم. پس اگر خواستار شناخت حقايق هستی هستيم بايد نخست خود را بشناسيم.
اينها چكيده مواردی بود كه به عنوان انگيزههای خودشناسی ذكر شده است. اكنون آثار مورد انتظار از خودشناسی را بررسی میكنيم و سپس درمیيابيم كه از ديد روايات چرا بايد خودشناسی كرد.
آثار خودشناسی
الف) خودشناسی برای خداشناسی:
از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله روايت شده است كه فرمودند: من عرف نفسه عرف ربه؛ كسی كه خود را بشناسد همانا پروردگارش را شناخته است.
معرفت نفس به چند شكل به معرفت خدا میانجامد:
- انسان با شناخت خويش در درون خود گرايشهايی فطری میيابد؛ هر انسانی خواستار احاطه علمی به جهان است و گرايش او به شناخت هستی، بینهايت است؛ يعنی انسان هر چه در دانش پيشرفت میكند، همچنان از افزايش سؤالات و دوام جهل خود ناراضی است و تا زمانی كه به علم مطلق دست نيابد خود را ناقص میبيند و از نقص خود ناخرسند است و از اين رو خواستار اتصال به سرچشمه علم مطلق میگردد. انسان میداند كه شناخت ماسوی اللَّه بدون شناخت علت العلل آنها شناختی ناقص است. بنابراين شرط شناخت جهان مخلوق را شناخت علتِ مخلوقات میبيند و ميل او به احاطه علمی بر جهان، او را ملزم به شناخت خداوند میسازد.
آگاهی از وجود گرايش فطری به علم و احاطه علمی در انسان به هر روشی كه حاصل شود (روش درونبينی و علم حضوری و يا روشهای مختلف علوم حصولی انسانشناسی) به ما میگويد كه پاسخگويی به اين گرايش فطری، مستلزم شناخت علتالعلل هستی است.
- انسان به تجربه يافته است كه هر گرايش درونی كه در او وجود دارد حاكی از وجود واقعيتی خارجی است كه آن گرايش را ارضا میكند. ميل به رفع تشنگی با آب كه واقعيت خارجی دارد ارضاء میشود. ميل به همسرگزينی با وجود جنس مخالف ارضاء میشود و ساير اميال انسان نيز اين گونهاند. پس اگر انسان خواستار علم و قدرت مطلق است بايد علم و قدرت مطلق وجود داشته باشد. پس مبدئی در هستی وجود دارد كه از علم و قدرت مطلق برخوردار است. اين شكل شناخت وجود خداوند و صفات علم و قدرت او، اگر چه بر مقدماتی متكی است كه از تجارب درونی انسان تشكيل شده است ولی در نهايت علمی حصولی و مفهومی است.
- انسان با كاويدن خويش و رسيدن به خودشناسی حضوری، خود را موجودی وابسته و فقير میيابد؛ موجودی كه همه احوال او اعم از حيات، علم، قدرت، محبت و اراده و ديگر اوصاف و افعالش، وابسته به موجودی است كه از لحاظ حيات، علم و قدرت نامتناهی است. اين درك حضوری به فقر خود نسبت به خداوند، نتيجه شناخت نفس به صفت فقر و نيازمندی است كه همزمان با شناخت نفس، در نفس انسان حاضر است و از هر گونه قياس و استدلال مستغنی است.
خودشناسی به خداشناسی میانجامد؛ در حالی كه خداشناسی حاصل از خودشناسی، علم حضوری است كه اولاً هيچ ترديدی در آن راه ندارد و ثانياً در تحريك انسان برای حركت به سوی خدا و تحصيل قرب او تواناتر است. بنابراين دعوت به خداشناسی برای خداشناسی، علاوه بر اين كه به سبب اهميت موضوع خودشناسی است به سبب روش خاص خودشناسی دروننگرانه است كه حصول آن علم حضوری يقينی است.
از همين روست كه امیرالمومنین علیهالسلام میفرمايند: المعرفة بالنفس انفع المعرفتين؛ شناخت به وسيله نفس سودمندترين شناخت است.
و مفسرين گفتهاند مقصود از معرفتين، معرفت به آيات انفسی و معرفت به آيات آفاقی است كه در فرموده خداوند آمده است: «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»؛ بزودی نشانههای خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان میدهيم تا برای آنان آشكار گردد كه او بر حق است. آيا كافی نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است؟!
ب) خودشناسی برای خودسازی:
پرورش هر موجودی نيازمند آگاهی از استعدادهای آن است. با اطلاع از استعدادهای يك موجود، میتوان به شناسايی مقدمات ضروری تحقق آن استعدادها روی آورد و موانع تحقق آنها را نيز شناخت. پرورش خود نيز بدون اطلاع از استعدادهای خود و نيازها و موانع فعليت يافتن استعدادها امكان پذير نيست. پرورش هر موجود، علاوه بر شناخت استعدادها و تواناييها، نيازمند جداكردن استعدادهای اصيل و استعدادهای كمكی است.
هر موجودی دارای يك كمال مطلوب است كه كمال اختصاصی و برتر اوست و در كنار اين كمال مطلوب، دستهای ديگر از استعدادها در او نهفته است كه فعليت يافتن آنها كمك و مقدمه فعليت يافتن استعداد اصلی و كمال مطلوب آن موجود است. بنابراين پرورش استعدادهای كمكی و رسيدن به كمالات مربوط به آنها مطلوب بالذات نيست، بلكه مطلوب تبعی میباشند. با توجه به اين حقيقت، پرورش استعدادهای تبعی را فقط بايد تا اندازهای انجام داد كه در خدمت استعدادهای اصيل و كمال مطلوب آن موجود هستند. خودسازی به معنای فعليت بخشيدن استعداد اصلی انسان در رسيدن به قرب خداوند است. پس بايد استعدادهای انسان و امكاناتی كه در اختيار اوست شناخته شود و استعداد اصيل و تبعی از يكديگر تميز داده شوند و سپس معلوم شود غايت استعداد اصيل انسان چيست و پرورش هر يك از استعدادهای تبعی تا چه ميزان سودمند و كمككننده به تحقق استعداد اصيل هستند. با اطلاع از استعدادهای اصيل و تبعی، قادر خواهيم شد درباره روش فعليت بخشيدن هر يك از آنها در حد مطلوب مطالعه كنيم و از راههای مختلف، آن روشها را شناسايی نماييم.
بنابراين خودسازی به عنوان فعاليت پرورشی، نياز به خودشناسی دارد. خودشناسی برای خودسازی میتواند از طريق روشهای مختلف انسانشناسی و نيز به كمك دروننگری هر فرد نسبت به خويش صورت پذيرد. با استفاده از روشهای انسانشناسی، جنبههای مشترك هر فرد با ديگر افراد نوع شناخته میشود و با بهرهگيری از دروننگری و تكيه بر علم حضوری، يافتههای انسانشناسی بازيابی و تحكيم شود و نيز جنبههای فردی هر شخص برای او آشكار میگردد. شناخت جنبههای فردی به ما كمك خواهد كرد تا ابزار و امكانات متناسب با خود را برای فعليت بخشيدن به استعدادهايمان بكار گيريم و نيز سرعت فعاليت خودسازی را با قابليتهای شخصی خود تنظيم نماييم.
يكی ديگر از فوائد مهم شناخت جنبههای فردی را با يادآوری یك نكته بيان میكنيم. چنان كه گفتيم پرورش استعدادهای اصلی و رسيدن به غايت اصيل انسان، هدف خودسازی است و شناخت استعداد اصلی موجب میشود پرورش استعداد ديگری به منزله مقدمه و ابزار پرورش استعداد اصلی در نظر گرفته شود. شناخت غايت انسان (نوع انسان) يك قاعده كلی را در اختيار ما میگذارد. يعنی به ما میگويد كه پرورش هر استعدادی در انسان بايد به اندازهای صورت گيرد كه به تحقق استعداد اصلی آسيب نرساند.
تطبيق اين قاعده كلی در مسير خودسازی در مورد هر انسان با انسان ديگر متفاوت است. اين قاعده كلی در مسير خودسازی در مورد هر انسان با انسان ديگر متفاوت است. اين قاعده كلی نگرش درستی فراهم میكند تا هيچكس به فعليت رساندن استعدادهای تبعی را مقصد زندگی خود قرار ندهد ولی نمیتوان با اكتفاء به اين قاعده، اندازه پرداختن به پرورش استعدادهای تبعی را معلوم كرد. بايد اين قاعده را در دست داشت و سپس وضعيت ويژگی خاص هر فرد را از حيث آگاهيها و تواناييهای جسمی و روحی او در نطر گرفت و آنگاه ميزان پرداختن به مقدمات و استعدادهای فردی را معلوم كرد.
به طور خلاصه خودسازی نيازمند شناخت خود است تا از طريق شناخت خود شناختهای زير حاصل آيد:
- شناخت قابليتها و استعدادهای خود؛ - شناخت استعداد اصلی و غايت وجودی خود و تمييز آن از قابليتهای تبعی؛ - شناخت مقدار مناسب پرورش استعدادهای تبعی خود؛
برخی از اين شناختها كه مقدمه ضروری خودسازی هستند، با استفاده از شاخههای مختلف انسانشناسی مانند روانشناسی تجربی، علم النفس فلسفی، فلسفه ذهن و فلسفه فعل يا كنش بدست میآيند و برخی از آنها از طريق خودشناسی فردی و با استفاده از روش درونبينی حاصل میشوند. بنابراين، «خودشناسی برای خودسازی» منحصر به انسانشناسی تجربی و فلسفی نيست، بلكه مجموعهای مركب از انسانشناسی و خودشناسی به معنای خاص آن است.
يكی ديگر از مقدمات مورد نياز برای خودسازی، داشتن انگيزه و گرايش برای حركت به سوی مقصد در مسير صحيح است. خودشناسی میتواند انگيزه لازم برای حركت به سوی مقصد را در ما پديد آورد. خودشناسی انگيزه حركت به سوی مقصد را از آن جهت پديد میآورد كه مقصدی كه به ما معرفی میكند با خواستهای فطری ما سازگار است و تنها چيزی كه میتواند خواستهای فطری را برآورد حركت به سوی خداوند و قرب پروردگاری است كه كمال مطلق است و يگانه موجود بینهايتی است كه علم و قدرت بینهايت است و كمال خواهی نامتناهی انسان فقط با قرب به او تأمين میشود.
خودشناسی برای خودسازی در روايات
همه انتظاراتی كه از خودشناسی داريم تا ما را به خودسازی قادر سازد، در روايات مورد توجه قرار گرفتهاند و معصومين علیهمالسلام اين آثار را بر خودشناسی مترتب دانستهاند.
مهمترين انتظارات ما از خودشناسی، شناخت غايت وجودی انسان بود. به عبارت ديگر از خودشناسی انتظار داريم كه مقصد حركت را به ما نشان دهد. با توجه به اين كه غايت وجودی انسان از ديدگاه الهی، معرفت خداوند و رسيدن به قرب اوست، رواياتی كه در آنها خودشناسی را موجب خداشناسی دانستهاند در حقيقت درستی انتظار را تأييد نمودهاند.
مشهورترين اين روايات، فرموده پيامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله است كه فرمودند: «من عرف ربه فقد عرف ربه» خداشناسی در واقع مقصدشناسی است و شناخت خداوند و شناخت اين كه انسان میتواند به قرب الهی نايل آيد بيانگر استعداد اصلی انسان و غايت وجودی اوست.
انتظار ما از خودشناسی، منحصر به اين نيست كه مقصد را به ما نشان دهد، بلكه انتظار داريم مسير حركت را نيز به ما معرفی كند. مسير حركت وقتی روشن میشود كه بتوانيم افعال مناسب برای رسيدن به مقصد را شناسايی كنيم. هر فعلی كه ما انجام میدهيم يك يا چند بعد از ابعاد وجود ما را تحت تأثير قرار میدهد. برخی از افعال به پرورش بُعد علمی و تكامل قوه عاقله ما كمك میكند و برخی به اعتدال قوه غضبيّه و شهويه ما ياری میرسانند. اگر كسی بداند كدام افعال ابعاد وجودی او را به اندازه مناسب پرورش میدهد تا او بتواند به مقصد نهايی برسد، در واقع راه را میشناسد. بنابراين كسی كه راه را نمیشناسد افعال مناسب برای رسيدن به مقصد را نمیداند.
اين راه ناشناسی ناشی از خودناشناسی است. امیرالمومنین فرمودند: لاتجهل نفسك فان الجاهل معرفة نفسه جاهل بكل شیء؛ و نسبت به خويشتن خود نادان مباش زيرا كسی كه به شناخت خويش نادان است به همه چيز نادان است.
كسی كه خود را نمیشناسد هيچ چيز ديگری را نمیتواند بشناسد و از جمله اين كه قادر نيست مسير درست رسيدن به مقصد و كمال غايی خويش را نيز بشناسد. يكی از مقدمات ضروری خودسازی، داشتن انگيزه حركت است به عبارت ديگر شناخت مقصد و مسير به تنهايی كافی نيست، بلكه داشتن انگيزه نيز ضروری است.
اميرالمؤمنين علیهالسلام در روايتی میفرمايند: من عرف نفسه جاهدها، و من جهل نفسه اهملها؛ كسی كه خود را بشناسد با آن مجاهده میكند و كسی كه به خويشتن جاهل باشد نفس خود را وامیگذارد.
ايشان در روايت ديگری فرمودند: من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاه و خبط فی الظلال والجهالات؛ كسی كه خويشتن را نشناسد از راه رستگاری دور میشود و به گمراهی و نادانيها مبتلا میشود. بنابراين روايات، ناخودشناسی موجب دوری از رستگاری است؛ اين دوری هم میتواند به سبب نشناختن مقصد و يا مسير رستگاری باشد و هم میتواند ناشی از لغزش عملی در اثر نداشتن انگيزه حركت در مسير رستگاری و يا داشتن انگيزههای انحرافی باشد. به هر حال گمراهی از مسير درست به هر دليل، میتواند ناشی از جهل به خويشتن باشد.
اميرالمؤمنين علیهالسلام در روايت ديگری خودشناسی را برترين عقل و ناخودشناسی را موجب گمراهی معرفی كردهاند: افضل العقل معرفه الانسان بنفسه فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضل؛ برترين خرد شناخت انسان از خويشتن است، پس كسی كه خود را بشناسد خردمند است و كسی كه خود را نشناسد گمراه است.
انسان از طريق خودشناسی به ابعاد وجودی خود پی میبرد. خودشناسی اگر به روش انسانشناسی تجربی و فلسفی باشد به شكلی قوای نفس را به انسان معرفی میكند و اگر به شيوه درونگری - برای تحليل معرفت حضوری ما به خويشتن - باشد نيز ابعاد وجود ما را برای ما آشكار میسازد.
انسان با مراجعه به خويش مجموعهای از گرايشها و تواناييها را در خود میيابد و با نظر به خويشتن گرايشهای غيراكتسابی را در سرشت خود میشناسد. اين گرايشها بعضی مقتضای حيوانيت انسان است و بعضی ربطی به جنبه حيوانی او ندارد. ميل به غذا، نكاح و امنيت جانی در انسان و حيوان مشترك است و گرايش به حقيقت، خير، زيبايی، تسلط، آفرينش و پرستش اميال اختصاص انسان هستند.
پانویس
- ↑ غررالحكم و دررالكلم، الفصل الخامس والستون.
- ↑ سوره حشر/ 19.
- ↑ سوره قيامة/ 14.
- ↑ سوره اسراء/ 14.
- ↑ سوره ملك/ 11.
- ↑ سوره طور/ 21.
- ↑ سوره صافات/ 113.
- ↑ سوره فاطر/ 32.
- ↑ شرح غررالحكم و دررالحكم (خوانساری)، ج 6، ص 148.
- ↑ همان، ج 4، ص 272.
- ↑ همان، ج 2، ص 419.
- ↑ همان، ج 2، ص 387.
- ↑ شرح غررالحكم و دررالحكم، (خوانساری)، ج 5، ص 194.
- ↑ همان، ج 2، ص 25.
- ↑ سوره فصلت/ 53.
- ↑ شرح غررالحكم و دررالحكم (خوانساری)، ج 6، ص 304.
- ↑ همان، ج 5، ص 177-178.
- ↑ همان، ج 5، ص 426.
- ↑ همان، ج 2، ص 442.
منابع
- آموزه هاى بنيادين علم اخلاق/ جلد اول: مقدمه علم اخلاق.
- رابطه انسان با خود (ج 3)/ محمد فتحعلی خانی.
- سایت کتابخانه مجازی ایران.