چوپانیان
چوپانیان، خاندانی حکومتگر از قبایل مغول، منسوب به امیرچوپان، که در دستگاه ایلخانیان (ه م) از گیخاتو، پنجمین ایلخان تا ابوسعید بهادرخان، نهمین و آخرین ایلخان بزرگ، صاحب مقام و شهرت بودند و پس از آن تا استیلای تیمور بر بخش بزرگی از قلمرو غربی مغول به استقلال فرمان میراندند.
امیرچوپان
چوپان بن ملک بن توداؤن (مق 728ق / 1328م)، نخستین دولتمرد این خاندان که به قبیلۀ سولدوز، از قبایل مغول منسوب است و در زمان هلاگوخان به ایران آمد (رشیدالدین، 1 / 177- 178؛ ابوالقاسم، 8؛ بناکتی، 362-363). نیای بزرگ این خاندان سورغـان شیره، چنگیز را از اسـارت قوم تـایچیوت ــ از طوایف مغول ــ رهانیده بود و ازاینرو، خاندانش مورد توجه و احترام چنگیزخان بود و آنان را «به غایت نیکو میداشت» (رشیدالدین، 1 / 176؛ IA, XI / 9). امیرچوپان در عصر ایلخانی ارغون (سل 683-690 ق / 1284-1291م)، در جنگ با سپاهی که از دشت خزر به جنگ آمده بودند، شایستگی خود را نشان داد ( منتخب ... ، 136؛ فصیح، 2 / 360؛ اوزون چارشیلی، «امیرچوپان ... »، 602) و بهتدریج در دستگاه ایلخانان مناصب بلند یافت. ارغون در 690 ق درگذشت و بر سر جانشینی او میان بایدو و گیخاتو اختلاف شد. چوپان به حمایت از گیخاتو برخاست و از کسانی بود که او را بر تخت ایلخانی نشاند (رشیدالدین، 2 / 1182-1184، 1190؛ میرخواند، 5 / 928- 929؛ اشپولر، 76؛ اقبال، 245-246).
پس از دوران کوتاه حکومت گیخاتو ــ که با قتل او در 694 ق / 1295م سرآمد (رشیدالـدین، 2 / 1201؛ اشپـولر، 78) ــ نوبت به بایدو رسید (همانجاها). بایدو از آغاز با مخالفت غازانخان مواجه شد که در پی انتقام خون گیخاتو بود ( منتخب، نیز اشپولر، همانجاها). در این میان امیرچوپان و برخی دیگر از امیران به غازان تمایل یافتند و غازان آنان را پذیرفت و نشان و خلعت داد (رشیدالدین، 2 / 1258؛ فصیح، 2 / 372).
با جلوس غازان بر تخت ایلخانی در 694 ق، امیرچوپان از نزدیکترین صاحب منصبان غازان شد و در تمام رویدادهای این دوره نقش بسیار مهم ایفا کرد؛ از آن جمله است دفع شورش ارسلان اوغول، از یاغیان خراسان (رشیدالدین، 2 / 1264-1265؛ حمدالله، 603)؛ مأموریت برای دفع قیام امیر نوروز ــ که غازان به تشویق او دین اسلام را پذیرفته بود (رشیدالدین، 2 / 1255) ــ که به گرفتاری و قتل نوروز انجامید (نک : همو، 2 / 1267 بب ؛ میرخواند، 5 / 939؛ وصاف، 132؛ اشپولر، 81)؛ همچنین فرماندهی جنگ با سولامیش، پسر بایجونویان، از امیران آسیای صغیر که بر غازان قیام کرده بود (رشیدالدین، 2 / 1286- 1289؛ آقسرایی، 245-247). همچنین در لشکرکشی غازانخان بهسوی ممالیک مصر که 3بار اتفاق افتاد (رشیدالدین، 2 / 1292، 1297؛ وصاف، 204، 230؛ میرخواند، 5 / 943-945) و به شکست غازان منجر شد، امیرچوپان همراه سلطان بود و سپاه در حال گریز را از آسیب دشمن محفوظ داشت و به سلامت از مصر بیرون برد (حمدالله، 605؛ منتخب، 140). به رغم شکست در این جنگ، چوپان بهسبب ابراز شجاعت از سوی غازان مرحمت دید و «کمر خاص» دریافت کرد (وصاف، 228).
امیرچوپان به روزگار اولجایتو هم موقعیت خود را حفظ کرد، و گویا وصیت غازان به برادرش اولجایتو در این امر بسیار مؤثر بوده است (ابوالقاسم، 11). اولجایتو پس از جلوس، «چریک واولوس مغول» را به قتلغ شاه نویان و چوپان نویان سپرد (همو، 28)؛ بهخصوص ازدواج دولندی خاتون، دختر اولجایتو با امیرچوپان (همو، نیز اوزون چارشیلی، همانجاها)، بر اهمیت و اعتبار او افزود. امیرچوپان در نخستین و مهمترین لشکرکشی
اولجایتو به گیلان ــ که بهسبب موقعیت جغرافیایی خاص تا آن روزگار به تصرف مغولان درنیامده بود ــ شرکت جست. چون در این جنگ قتلغ شاه امیرالامرا کشته شد، اولجایتو امیرالامرایی را به امیرچوپان داد (شبانکارهای، 270؛ فصیح، 3 / 18)؛ همچنین در لشکرکشی اولجـایتو بـه مصر (ابـوالقاسم، 136 بب ؛ میرخواند، 5 / 955-956)، امیرچوپان در مقدّم سپاه بود (ابوالقاسم، 142).
دراینمیان، برخی از امرای آناتولی مانند قرامانیان بر اثر بدرفتاری و ستمهای ایرنجین، حاکم و سپهسالار آسیای صغیر از سوی اولجایتو، سر به شورش برداشتند (اوزون چارشیلی، «امیرچوپان»، 602-603؛ آقسرایی،310-311؛ ابوالقاسم، 168). چوپان با لشکری انبوه رهسپار آسیای صغیر شد و قونیه و ملطیه را که در تصرف قـرامانیان بـود، از آنان بازپسگرفت (اوزون ـ چارشیلی، «امیرنشینها ... »، 9, 12؛ ابوالقاسم، 168-170؛ اشپولر، 96). آنگاه برای تأمین امنیت و آرامش در آسیای صغیر، مدتی نزدیک به یکسال در آنجا اقامت گزید و در بازگشت پسرش تیمورتاش را بهعنوان قائممقام در آنجا باقی گذاشت (آقسرایی، 312؛ اوزون چارشیلی، «امیرچوپان»، 603؛ اقبال، 321). در راه بازگشت به ایران (715ق)، همسرش دولندی درگذشت (ابوالقاسم، 179).
یک سال بعد در 716ق / 1316م، اولجایتو محمد خدابنده نیز مرد و پیش از مرگ، فرزند خردسال خود ابوسعید را به امیرچوپان سپرد (حافظ ابرو، 119؛ وصاف، 340). ابوسعید هم امیرچوپان را امیرالامرایی داد و مهمات و امور مملکتی را به او سپرد (حافظابرو، 122-123؛ وصاف، 341؛ حمدالله، 612؛ بویل، 407) و پسران امیرچوپان را نیز هر یک به حکومت ناحیهای منصوب کرد: حسن پسر بزرگ را بر خراسان گمارد، تیمورتاش والی ایلخانان در آسیای صغیر را در مقام خود ابقا کرد، و دمشق خواجه را در پایتخت نگاه داشت و او را نایب کل گردانید (شبانکارهای، 278؛ حافظابرو، 123؛ میرخواند، همانجا). به این ترتیب، «جهان را جمله در تحت تصرف چوپان و اولاد و نواب او درآورد» (شبانکارهای، حمدالله، همانجاها). و امیرچوپان بر دستگاه ایلخان تسلط کامل یافت. در همین ایام خواجه رشیدالدین معزول و کشته شد (حافظابرو، 126- 129؛ حمدالله، 612-613؛ بویل، همانجا).
در 718ق / 1318م در برخی ممالک ایلخانی ازجمله خراسان، قفقاز، دشت قپچاق و دیاربکر آشوبهایی پدید آمد (حافظابرو، 133؛ میرخواند، 5 / 961؛ عبدالرزاق، 32-36). امیران ایلخان هریک به ناحیهای مأموریت یافتند. امیرچوپان نیز از راه گرجستان رهسپار دفعِ خان ازبک، فرمانروای آلتین اردو، که با عبور از دربند تا کنار رودخانۀ کُر (کورا) آمده بود، رفت و او را در هم شکست (وصاف، 350؛ حافظابرو، 133-135؛ عبدالرزاق، 33؛ اشپولر، 100؛ بویل، 408). بر اثر این پیروزی، ایلخان «جاه و مرتبۀ» امیرچوپان را افزون کرد (حافظ ابرو، 135).
پس از پایان این جنگ برخی از امیران لشکر ایلخان مانند قورمیشی که بهسبب سرباززدن از جنگ «چوب یاسا» خورده بود (حمدالله، 614)، و امیر ایرنجین ــ که از حکومت دیاربکر معزول شده بود ــ و دیگران بر چوپان حسد کردند و بر ابوسعید شوریدند و درصدد قتل چوپان برآمدند (عبدالرزاق، 40-41؛ شبانکارهای، 274-277). این احتمال نیز داده شده است که ابوسعید، بیمناک ازقدرت روزافزون چوپان، با قتل چوپان موافقت کرده بوده است، اما ابوسعید بعداً این امر را انکار کرد و با شورشیان جنگید (اوزونچارشیلی، «امیر چوپان»، 604-605).
امیران شورشی برای اجرای نیات خود، چوپان را که در راه گرجستان بود (اشپولر، 102)، به ضیافتی در ناحیۀ سورماری (امروزه سورمهلی) بر ساحل ارس دعوت کردند؛ اما چوپان از هدف آنان آگاه شد و در نزدیکی نخجوان با آنان جنگید، ولی شکست خورد و نخست به مرند و از آنجا به تبریز فرار کرد (وصاف، 350-352؛ حافظابرو، 146-147؛ حمدالله، اشپولر، اوزون چارشیلی، همانجاها). در تبریز تاجالدین علیشاه به حمایتش برخاست و او را همراه خود نزد ایلخان به سلطانیه برد، و وی را ستایش و شفاعت کرد (همانجاها). از سوی دیگر مخالفان چوپان که با انتشار «یرلیغ» به تزویر از زبان سلطان مبنی بر قتل چوپان او را سرکش خوانده بودند (حافظابرو، 146)، چون از حمایت سلطان از چوپان و تثبیت موقعیت او مطلع شدند، قصد جان سلطان کردند (اشپولر، همانجا) و روانۀ سلطانیه شدند. ابوسعید نیز با امیران چوپان به جنگ شورشیان رفت و در نزدیکی شهر میـانه آنها را درهم شکست و سـرانشان را اعدام کرد (نک : حافظابرو، 147-151؛ حمدالله، 615؛ اوزون چارشیلی، همان، 606-608؛ شبانکارهای، 274- 278؛ عبدالرزاق، 41-44).
ابوسعید در این جنگ به «بهادر» ملقب شد (شبانکارهای، 277؛ حافظابرو، 151). این پیروزی نیز بر اهمیت چوپان در امور کشوری و لشکری افزود؛ چنانکه پاپ ژان بیستودوم در نامهای که از آوینیون فرستاد (721ق / 1321م)، چوپان را مخاطب قرار داده بود، و این نشان میدهد که چوپان در واقع در مقام نایبالسلطنه، و اتابک ایلخان بوده است (اوزون چارشیلی، همان، 608؛ XI / 10، IA)؛ چنانکه ابوسعید او را پدر و «آقا» میخواند (شبانکارهای، 278) و ساتیبیک، خواهر خود را به عقد چوپان درآورد (میرخواند، 5 / 964؛ حمدالله، همانجا؛ عبدالرزاق، 53-54).
در 722ق تیمورتاش، پسر چوپان که حکومت آسیای صغیر داشت، دعوی استقلال کرد و خطبه و سکه به نام خود کرد و خود را مهدی آخرالزمان نامید و درصدد برآمد که با یاری ممالیک مصر، ایران را مسخر سازد (میرخواند، همانجا؛ افلاکی، 2 / 977-978؛ حـافظابرو، 160؛ اشپـولر، همانجـا؛ نیـز نک : دنبـالۀ مقاله). امیرچوپان بیدرنگ در رأس سپاهی راهی آسیای صغیر شد و فرزند را دستبسته نزد ابوسعید آورد. سلطان او را بخشید و در مقام خود ابقا کرد (عبدالرزاق، 55، 56؛ حافظابرو، 160-161؛ میرخواند، همانجا؛ اوزون چارشیلی، «امیرچوپان»، 609؛ بویل، 409). در این میان (724ق / 1324م) تاجالدین علیشاه پشتیبان بزرگ امیرچوپان درگذشت (همانجا؛ حافظابرو، 161؛ عبدالرزاق، 58) و ملک نصرةالدین عادل، معروف به صاین وزیر که دستپروردۀ امیرچوپان بود، به وزارت نشست (همانجا؛ حافظابرو، 162؛ حمدالله، 616؛ بویل، همانجا؛ اوزون چارشیلی، همان، 609-610). بااینهمه، به زودی به سخنچینی و تنقید از ولینعمت خود امیرچوپان، نزد سلطان پرداخت (حمدالله، 616-617؛ بویل، همانجا).
گذشته از تنقیدها و سعایتها، از یکسوی جاهطلبیها و مالاندوزیهای دمشقخواجه و بدگویی نسبت به سلطان و یکهتازیاش در عرصۀ ادارۀ کشور که در عمل «امیر نبود، بلکه سلطان بود» (حافظابرو، 168) و اینکه از ابوسعید جز نامی نمانده بود (شبانکارهای، 280)، از سوی دیگر دلبستگی پادشاه جوان به بغداد خاتون، دختر امیرچوپان که همسر شیخ حسن جلایر بود، و مخالفت چوپان با آن، نظر سلطان را نسبت به چوپانیان بهتدریج دگرگون ساخت. چه، مطابق یاسای چنگیزی و سنت مغولی «خاتونی که پادشاه را پسند افتد، تورۀ ایشان آن است که شوهرش به طیب نفس، ترک او بگوید و به حرم پادشاه بفرستد» (حافظابرو، 163؛ عبدالرزاق، 59-60؛ میرخواند، 5 / 966؛ اوزون چارشیلی، همان، 610؛ بویل، 410؛ شبانکارهای، 295)؛ ازاینروی، ابوسعید فردی از محارم خود را نزد امیرچوپان فرستاد و اجرای سنت مغولی را خواستار شد، اما با مخالفت چوپان مواجه گردید (همانجاها).
امیرچوپان آنگاه برای آرام ساختن شورشهای خراسان از سلطان که در بغداد بود، اجازه گرفت و لشکری آراست و برخی از مخالفان خود از جمله صاین وزیر را نیز همراه کرد (حافظابرو، 166-167؛ میرخواند، 5 / 967؛ عبدالرزاق، 63-64؛ اوزون چارشیلی، همان، 611). درغیاب وزیر، استیلا و بدرفتاریهای دمشقخواجه، و نیز رابطۀ پنهان او با یکی از زنان حرم (حمدالله، 618؛ حافظابرو، 168- 169؛ اشپولر، 104-105)، ابوسعید را برآشفت و فرمان قتل دمشقخواجه را صادر کرد و حکم اجرا شد. دمشقخواجه در حالی که قصد فرار داشت، دستگیر و کشته شد (شبانکارهای، 280-281؛ عبدالرزاق، 65-66؛ میرخواند، 5 / 968؛ حافظابرو، 169-170). ابوسعید آنگاه فرمان قتل امیرچوپان را نیز صادر کرد (حمدالله، همانجا؛ حافظابرو، 170). از آن سوی امیرچوپان هم برای جنگ با ابوسعید آماده شد و تا نزدیکی قزوین پیش آمد، اما بسیاری از امیرانش او را ترک گفتند (همو، 172-176؛ حمدالله، 619) و او ناگزیر فرار کرد. ابتدا میخواست نزد خان بزرگ مغول رود و او را به شفاعت برانگیزد (حافظابرو، 176؛ شبانکارهای، 282-283)، اما به خراسان نزد غیاثالدین کُرت رفت. غیاثالدین ظاهراً به موجب فرمان ابوسعید، گویا به طمع تصاحب اموال چوپان، او و یکی از پسرانش را کشت (همو، 283-284؛ حافظابرو، 178- 179؛ عبدالرزاق، 73-77). گویند چوپان درخواست کرد، خفهاش کنند و سر از تن جدا نسازند و انگشت ابهامش را که دو سر بود، نزد سلطان بفرستند، دیگر آنکه جنازۀ او را به مدینه ببرند (همانجاها).
پس از قتل امیرچوپان، شیخ حسن جلایر بغدادخاتون را طلاق داد و او به همسری ابوسعید درآمد. به درخواست بغدادخاتون تابوت پدرش (چوپان) را به سلطانیه آوردند و پس از بهجای آوردن مراسم مذهبی، آن را به مکه فرستادند؛ اما او را بر خلاف وصیتش در مقبرهای که برای خود در جوار مسجد پیامبر (ص) ساخته بود، بهسبب اینکه این مقبره در قبلۀ مسجد افتاده بود، به خاک نسپردند و در گورستان بقیع دفن کردند (حافظابرو، 179؛ حمدالله، 621؛ اقبال، 339).
امیرچوپان مردی مسلمان، دادگر و خیرخواه بود و هرگز حرام نخورد و یک رکعت از نماز او فوت نشد، خیرات بسیاری میکرد و ازجمله در مکه کهریزی ساخته بود که آب آن به مکه روان بود (شبانکارهای، 285؛ حافظ ابرو، همانجا). پس از قتل امیرچوپان، فرزندان او نیز به فرمان ابوسعید در گوشه و کنار امپراتوری سرکوب و معزول شدند.
امیرچوپان 9 پسر داشت که هر یک در جایی از سرزمین ایلخان امارت داشتند. بزرگترین آنان حسن و کوچکترینشان نوروز بود (همو، 180-184).