چنگیز
چَنْگیز، یا چینگگیزخان (549-624 ق؟ / 1154-1227م)، لقب بنیانگذار امپراتوری مغول و از بزرگترین و نامآورترین جهانگشایان تاریخ.
مهمترین منابع تاریخ مغول مانند جامع التواریخ و تاریخ جهانگشای اوایل زندگانی چنگیز را با اختصار آوردهاند (رشیدالدین، 1 / 306-307)؛ از این روی، تاریخ تولد دقیق او معلوم نیست، اما با توجه به آنچه در میان مغولان به تواتر رسیده است، باید در اواسط پاییز 549 ق، برابر با سال خوک از گاهشماری حیوانی ترکی ـ مغولی، در محل دلون بولداق (دالی اون بولداق) واقع در ساحل رود اونون زاده شده باشد (همو، 1 / 309-310؛ تاریخ ... ، 16؛ بناکتی، 362؛ میرخواند، 5 / 823 ؛ حمدالله، 362).
پدرش یَسوگای بهادر پسر بَرتان بهادر و نوۀ قُبُل خان یا قابولقاآن ( تاریخ، 12؛ رشیدالدین، 1 / 268-270؛ حمدالله، 580) آخرین خان انتخابی مغول بود (گُلدن، 382 ؛ رشیدالدین، 1 / 292). مادرش اُوَلون ایکه (همو، 1 / 310) یا هوآلون اوجین ( تاریخ، 16) به قبیلۀ اولقونوت منسوب بود (رشیدالدین، 1 / 312). یسوگای بهادر در این تاریخ ریاست اقوام قیات و نَیرون و برخی اقوام دیگر را که به پدران و اعمام او تعلق داشتند، برعهده داشت (همو، 1 / 270، 310-311؛ جوینی، 1 / 25) و با تاتارها ــ که با او مخالفت و دشمنی داشتند ــ در جنگ بود. یسوگای بعد از پیروزی بر تموچین اوگه رئیس تاتاران، پسر تازه به دنیا آمدهاش را تموچین نام گذاشت ( تاریخ، همانجا؛ رشیدالدین، 1 / 310-311). گویند چون نوزاد هنگام تولد لختهای خون شبیه استخوان در کف دست داشت (همانجاها)، این را بـه آن معنی گرفتند که او بر ریختن خونها دلیر و جری خواهد بود (میرخواند، همانجا).
از آنجا که اقوام و قبایل مغول در منابع اسلامی، چینی، روسی و جز آن عموماً تاتار نامیده میشوند (IA, III / 91) و بر واژۀ تاتار در کتیبههای اورخون که به سدۀ 2ق / 8 م مربوط است، عنوان قوم اطلاق شده است (همانجا؛ ارگین، 131)، بنابراین، میتوان گفت که یسوگای بهادر با قومی از مغولان در جنگ بوده است.
تموچین بعدها چنگیزخان نامیده شد و به این نام شهرت یافت (نک : دنبالۀ مقاله). این نـام در مآخذ تاریخی به صورتهای نوشتـاری گونـاگون مـانند چینگگیز (رشیدالدین، 1 / 268، جم )، چنگز (جوینـی، 1 / 14، جم ؛ نسوی، 8 ، جم )، جَنْکِز (ابنعبری، تاریخ مختصر ... ، 229؛ ابناثیر، 12 / 271، 361) آمده، و ابناثیر تموچین را النهرجی ثبت کرده است (همانجاها). به نوشتۀ رشیدالدین فضلالله واژۀ چنگیز به معنی قوی و شاه شاهان است (1 / 571 ؛ نیز نک : دنبالۀ مقاله).
تموچین 9 سال داشت که پدرش یسوگای، دختر دی نویان رئیس قبیلۀ قُنقرات یا اونگیقرات را برای او خواستگاری کرد و این دختر برتا ( تاریخ، 17- 18) و یا بورته فوجین نام داشت (رشیدالدین، 1 / 299) و همو ست که از معتبرترین همسران چنگیز و مادر امپراتوران بعدی بوده است (همانجاها). پس از توافق با خانوادۀ بورتهفوجین، یسوگای پسرش را برابر سنت مغولی به عنوان داماد آینده نزد خانوادۀ عروس گذاشت و اسبش را به عنوان هدیۀ نامزدی داد و خود بازگشت ( تاریخ، 19). در راه، تاتاران او را مهمان کردند و با زهری که به آهستگی کارگر میافتاد، مسموم ساختند. یسوگای چون به یورت و مسکن خود رسید، حالش دگرگون شد و پس از چند روز درگذشت، اما قبل از فوت دستور داد تا تموچین را خبر کنند و بازش گردانند (همان، 19-20).
به نوشتۀ رشیدالدین تموچین هنگام درگذشت یسوگای در 562 ق / 1167م، 13سال داشت (1 / 312) که با مندرجات تاریخ سری مغولان که درگذشت یسوگای را در 9 سالگی چنگیز آورده است (ص 17-20)، همخوانی ندارد؛ اگرچه هر دو منبع بعد از درگذشت چنگیزخان نوشته شدهاند. بههرحال، تموچین بعد از فوت پدر نزد مردم خود بازگشت، اما قبایل تحت اطاعت یسوگای، ریاست فردی کمسنوسال را نپذیرفتند و از مساکن خود کوچ کردند و به قبیلۀ تایچیوت ــ کـه از خویشان یسوگـای بودنـد، لکن با خانوادۀ او دشمنی داشتند ــ پیوستند. مادر تموچین که از عقب گریختگان رفته بود، سرانجام توانست اندکی از اقوام و اولوس خود را بازگرداند ( تاریخ، 22؛ رشیدالدین، 1 / 325-326 ؛ بناکتی، 362؛ میرخواند، 5 / 824). بدین ترتیب، خانوادۀ یسوگای تنها ماند و مادر چنگیز که زنی دوراندیش، مدیر و مدبر بود، تربیت فرزندان و تأمین زندگانی آنها را بر عهده گرفت ( تاریخ، همانجا؛ بیانی، 133).
از این زمان (562 ق) تا برآمدن تموچین، مدت 27 سال طول کشید. در این مدت تموچین و خانوادهاش در درۀ اونون به صورت نیمهمخفی با تنگدستی و رنجوری میزیستند و از راه ماهیگیری و شکار روزگار میگذراندند. چنگیز در این سالها با تایچیوتها و برخی دیگر از قبایل مغول چندبار جنگید و حتى یکبار نیز به اسارت تایچیوتها درآمد، ولی از دست آنها گریخت و در مردابی پنهان شد تا سورقان شیرا (شیره) از قبیلۀ سولدوس، نیای خاندان چوپانیان، او را نجات داد (رشیدالدین، 1 / 328؛ تاریخ، 26- 28؛ میرخواند، همانجا؛ بناکتی، 362-363).
تموچین در چنین شرایطی آبدیده و بزرگ شد و بهتدریج برخی قبایل مغول را مطیع خود کرد. بااینهمه، گروه زیادی از مغولان با او دشمنی داشتند و چنگیز ناچار در پی متحدی نیرومند میگشت. از ایـن رو، بـه اونگخان طغریل رئیس قبایل کرائیت ــ که با پدرش نیز اتحاد و دوستی داشت ــ روی آورد. به نوشتۀ جوینی اونگخان با گشادهرویی او را پذیرفت و آن دو متحد شدند (همانجا؛ رشیدالدین، 1 / 359-363؛ تاریخ ، 39؛ مورگان، «چنگیزخان ... »، 60). از دیگر سوی قبایل تایچیوت، سالجوت، قنقرات و جز آنها با هم برضد چنگیز متحد شدند و به جنگ با اتحادیۀ چنگیز ـ اونگخان پرداختند (رشیدالدین، 1 / 365؛ میرخواند، همانجا). تموچین قبل از اتحاد با اونگخان و در ایام جوانی با بورته (برتا) فوجین ازدواج کرد و این ازدواج موجب شد تا قدرت و نفوذی یابد. در این ایام که برخی از قبایل بر ضد او همداستان شده بودند، مرگیتها به اردوی او حمله کردند و همسرش بورته فوجین را به اسارت گرفتند. تموچین با یاری اونگخان مرگیتها را تارومار کرد و همسرش را نجات داد ( تاریخ، 33-36، 39، 44؛ رشیدالدین، 1 / 364 ؛ گروسه، 255-256).
تموچین در 596 ق / 1200م پس از قوریلتایی که با اونگخان برگزار کرد، همراه او به جنگ تایچیوتها رفت و آنها را درهم شکست (رشیدالدین، 1 / 371-372). در 597 ق برخی از اقوام مغول چون قنقرات، ایکیراس و جز آنها، جاموقه ساچان از قوم جاجیرات را به گورخانی برگزیدند ( تاریخ، 70) و آمادۀ جنگ با تموچین شدند؛ لیکن شکست خوردند و قوم قنقرات مطیع (ایل) شد (رشیدالدین، 1 / 377- 379).
جاموقه پس از این شکست، پسر اونگخان به نام سُنگون را با خود همداستان کرد و باز آمادۀ جنگ با تموچین شد و هر دو نزد اونگخان به بدگویی از تموچین برخاستند. اونگخان که جاموقه را «مردی هرزهگوی و بیاعتبار و نامعتمد میدانست» (همو، 1 / 382)، نخست سخنان آنان را باور نکرد، اما سرانجام دشمنان تموچین او را نیز به جنگ راضی ساختند ( تاریخ، 93). جنگ میان تموچین و اونگخان در 599 ق در حوالی بالجونه درگرفت. اونگخان شکست خورد و فرارکرد و به دست نایمانها کشته شد (جوینی، 1 / 27؛ رشیدالدین، 1 / 382-386، 395- 398؛ میرخواند، 5 / 825). به این ترتیب، تموچین مقتدرترین خان مغول از قوم کرائیت را نیز شکست داد و آنگاه لقب خانی گرفت (همانجا؛ رشیدالدین، 1 / 398- 399؛ بارتولد، 383)، سپس با نایمانها جنگید و تایانگخان رئیس آنها را شکست داد و سرزمین تنگقوت را نیز مسخر ساخت (رشیدالدین، 1 / 414-420؛ میرخواند، 5 / 826-827).
در 602 ق / 1206م پس از پیروزی بر اکثر قبایل مغولستان، تموچین قوریلتایی بزرگ تشکیل داد و به فرمان او توقی سفید با 9 پایه بر پا کردند و جمعیت انبوهی گرد آمدند؛ در این اجتماع کاهن بزرگ ــ کـه کوکچو نـام داشت و او را تَـب تنگـری نیـز میخـواندند (رشیدالدین، 1 / 421) و ادعا میکرد که اسرار غیب میداند و با خداوند سخن میگوید ــ اعلام کرد که به او الهام شده است که از این پس باید تموچین را چنگیز نامید، یعنی پسر آسمان و شاه شاهان؛ و خداوند ربع مسکون را به او و فرزندانش ارزانی داشته است (همانجا؛ تاریخ، 54 ؛ میرخواند، 5 / 828- 829 ؛ بارتولد، 383-384 ؛ برای معانی چنگیز، نک : موسوی، 3 / 2019-2020). از این تاریخ چنگیزخان، خان بزرگ تمام قبایل مغول (مورگان، «چنگیزخان»، 61) و به عبارتی دیگر «خاقان جهان» و امپراتور شد (گروسه، 274-275 ؛ ساندرز، 52-53). کوکچو که مردی مکار و حیلهگر بود، بعداً خواست از پیشگویی خود استفاده کند و بر چنگیز چیرگی نماید، اما به دستور چنگیز دستگیر و کشته شد (میرخواند، همانجا؛ ساندرز، 53-54 ؛ گروسه، 275).
چنگیـزخان پس از آن بـار دیگـر ولایت تنگقـوت را ــ که مغولان آنجا را قاشین مینامیدند ــ تسخیر کرد و سپس قرقیزها، مرگیتها، اویغورها، قارلوقها و دیگر قبایل را به اطاعت خود درآورد (نک : رشیدالدین، 1 / 421-426، 440؛ میرخواند، همانجا).
بـه این ترتیب، اطاعت تمامی اقوام مغول و مغولستان بر چنگیزخان مسلم شد. آنگاه چنگیز تصمیم گرفت به جوامع یکجانشین حمله کند و نخست متوجه چین شمالی یا ختای شد. نیروهای او در فاصلۀ دو سال از 609 تا 611 ق / 1212 تا 1214م 4 بار پیدرپی به این سرزمین هجوم بردند. در این حملات ناحیۀ هسیهسیا را که مردمش نژاد تبتی و کیش بودایی داشتند و از دیگر نواحی چین کوچکتر و ضعیفتر بود، تصرف کرد و کنترل راههای بازرگانی را به دست گرفت (ساندرز، 53 ؛ گروسه، 286 ؛ مورگـان، همان، 65)؛ سپس به سوی چونگدو ــ خانبالیق ــ پایتخت آن کشور رهسپار شد. آلتانخان، پادشاه چین، از در صلح در آمد و دختر خود را که نامش گونجوخاتون بود، بهعنوان همسر پیش چنگیز فرستاد (رشیدالدین، 1 / 441- 448، 450؛ میرخواند، 830-832). گرچه تسلط کامل مغولان بر چین بعد از درگذشت چنگیزخان و در زمان اوگتای در 632 ق دست داد (رشیدالدین، 1 / 456-460؛ ساندرز، نیز مورگان، همانجاها؛ گروسه، 288)، ولی این یورشها و فتح قسمت اعظم چین، نام چنگیز را در میان مردم بلندآوازه ساخت (بارتولد، 393).
چنگیزخان سپس به مغولستان بازگشت (رشیدالدین، 1 / 450). آنگاه سوبوتانی بهادر و بورغان نویان را به جنگ با مرگیتها و قوم تومات فرستاد (همو، 1 / 456- 458) و جبهنویان را نیز به جنگ کوچلوک (کوشلوک) خان پادشاه پیشین نایمانها ــ که به قلمرو قراختاییان پناهنده شده بود ــ گسیل داشت. کوچلوک خان که گورخان، پادشاه قراختاییان را زندانی ساخته بود و به آزار مسلمانان و سایر مردم میپرداخت، فرار کرد و سپس کشته شد و بلاد کاشغر و بلاساغون نیز به تصرف مغولان درآمد (همو، 1 / 459- 468؛ میرخواند، 5 / 840؛ مورگان، همان، 67؛ ساندرز، 55 ؛ اقبال، 24). ستمگری کوچلوکخان موجب شد که مردم مسلمان کاشغر و نواحی دیگر، سپاه چنگیز را بهعنوان نجاتدهندۀ خود، مورد استقبال قرار دهند (همانجا).
با برافتادن قراختاییان، قلمرو آنان نیز به دست چنگیزخان افتاد و به این ترتیب با ممالک خوارزمشاه هممرز و همسایه شد. چنگیزخان و سلطان محمد خوارزمشاه هر دو به ایجاد و گسترش روابط بازرگانی میان خود اهمیت میدادند. در این راه نخستین گام از جانب خوارزمشاه برداشته شد. وی هیئتی را به ریاست بهاءالدین رازی نزد چنگیزخان فرستاد. مأموریت اصلی هیئت، کسب آگاهی از نیروی واقعی و توانایی جنگی چنگیزخان بود. چنگیز سفیر خوارزمشاه و هیئت همراه را با احترام پذیرفت و به سلطان محمد پیغام فرستاد و خود را فرمانروای شرق، و سلطان را فرمانروای غرب خواند و اعلام کرد که مایل است میان طرفین صلح و آرامش برقرار باشد تا بازرگانان با امنیت کامل در آمدوشد باشند (بارتولد، 393-394 ؛ اشپولر، 16-17 ؛ مورگان، «چنگیزخان»، 68 ؛ اقبال، 21-22). آنگاه در پاسخ به سفارت خوارزمشاه او نیز هیئتی را که در رأس آن محمود یلواج خوارزمی، علی خواجۀ بخاری و یوسف کنکای اتراری قرار داشت، با کاروانی مرکب از 450 تن از بازرگانان که همگی مسلمان بودند، با هدایایی بس گرانبها، نزد سلطان محمد فرستاد و او را فرزند خود خواند (نسوی، 49-51؛ ابوالغازی، 96-100؛ جوینی، 1 / 27؛ رشیدالدین، 1 / 473؛ ابنعبری، تاریخ مختصر، 230؛ ابناثیر، 12 / 361، 362؛ میرخواند، 5 / 840-841 ؛ بارتولد، 396). با این همه، چون کاروان تجارتی و هیئت سفارت به شهر مرزی اترار رسید، حاکم آنجا، اینالجیق ملقب به غایرخان که از خویشاوندان تَرکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه بود، همه را بازداشت و به دستور سلطان اموالشان را مصادره کرد و جملگی را کشت و فقط یک تن از آنان فرار کرد و چنگیزخان را از این واقعه آگاه ساخت (همانجاها؛ منهاج، 2 / 103-104؛ رشیدالدین، 1 / 475؛ مورگان، همانجا؛ قفس اوغلو، 240).
دربارۀ نقش محمد خوارزمشاه در حادثۀ اترار، روایات گوناگون است: نسوی (ص 50-52) معتقد است که سلطان فقط دستور توقیف آنها را صادر کرده بود، و حاکم اترار به طمع اموال کاروان، خودسرانه آنها را قتـلعـام کرد (نیـز نک : قفساوغلـو، 242)؛ در حالی که ابناثیر (12 / 362) از دستور صریح سلطان مبنی بر فرستادن اموال نزد خود او یاد کرده است، و البته فروخته شدن کالاها به بازرگانان بخارایی و سمرقندی (نک : دنبالۀ مقاله)، دلیل بر صحت این نظر است. به نوشتۀ ابناثیر، انگیزۀ خوارزمشاه در کشتن بازرگانان، گذشته از آزمندی، جلوگیری از گسترش روابط بازرگانی و نرسیدن اسلحه به چنگیز بوده است، زیرا جاسوسان خبر داده بودند که مغولان سرگرم تهیه و ساخت سلاح هستند (12 / 362-363).
بههرحال، این حادثه چنان چنگیزخان را به خشم آورد که بر بالای پشتهای رفت و سر برهنه کرد و از «آفرینندۀ ترک و تاجیک» خواست که او را قوت انتقام بخشد (جوینی، 1 / 62 ؛ رشیدالدین، 1 / 474؛ ابنعبری، نیز مورگان، همانجاها). پس از آن نمایندهای به نام کوچ بغرا را ــ که پدرش از امرای سلطان تکش بـود ــ همراه دو تن دیگر نزد خوارزمشاه فرستـاد و خواستار تسلیم حاکم اترار شد (نسوی، 52). خوارزمشاه نه تنها این خواست را نپذیرفت، بلکه چنگیز را به باد ناسزا گرفت و به فرمان او سفیر را هلاک کردند و همراهانش را پس از تراشیدن ریش رها ساختند (ابناثیر، 12 / 362-364 ؛ میرخواند، 5 / 841-842 ؛ بارتولد، 399؛ اقبال، 23). بدین ترتیب، بهانۀ حملۀ چنگیزخان به ایران فراهم آمد. برخی نویسندگان از تحریک چنگیزخان به حمله به ایران و جنگ با سلطان محمد، از سوی الناصرلدین الله خلیفۀ عباسی سخن گفتهاند (میرخواند، همانجا). اگرچه میدانیم خلیفه در میان همسایگان شرقی خوارزمشاه متحدانی میجست، اما دلیلی در دست نیست که دست اتحاد به سوی شرق آسیا نیز دراز کرده باشد (بارتولد، 400).
پس از این رویدادها چنگیز شورایی مرکب از فرزندان و امرای خود تشکیل داد و عزم جنگ با سلطان محمد کرد و در ذیقعدۀ 615 / ژانویۀ 1219 به سوی قلمرو خوارزمشاه به راه افتاد و هر یک از پسرانش را هم به سویی فرستاد: اوگتای و جغتای را به اترار، توشی / جوجی را به جَند، و جمعی دیگر را به جانب خجند و فناکت / بناکت گسیل داشت و خود نیز روی به بخارا نهاد (جوینی، 1 / 62-66؛ رشیدالدین، 1 / 487- 488؛ منهاج، 3 / 104-105؛ میرخواند، 5 / 842؛ ابنعبری، همانجا). شمار سپاه چنگیز را برخی از منابع بالغ بر 800 هزار تن نوشتهاند (منهاج، 2 / 104)؛ اما این رقم بسیار مبالغهآمیز مینماید و شمار سپاه او احتمالاً میان 150 تا 200 هزار تن بوده است (بارتولد، 404).
نخستین شهری که به تصرف سپاه چنگیز درآمد، اترار بود که پس از 5 ماه مقاومت تسلیم شد (رشیدالدین، 1 / 488-490؛ جوینی، 1 / 64-66 ؛ نسوی، 54؛ منهاج ، 2 / 105). مغولان پس از تصرف شهر از کوچک و بزرگ همه را از دم تیغ گذراندند و هیچکس را زنده نگذاشتند (همانجا). غایرخان نیز بعد از مدتی دستگیر شد و به دستور چنگیز در گوش و حلق او نقرۀ گداخته ریختند و با شکنجۀ تمام کشتند (نسوی، همانجا). پس از آن جند، خجند و بناکت به تصرف مغولان درآمد (جوینی، 1 / 66-73؛ رشیدالدین، 1 / 490-496).
چنگیز همراه پسر کوچکش تولی از راه زرنوق به سوی بخارا حرکت کرد. مردم زرنوق مقاومت نکردند؛ چنگیز عدهای از آنان را به بیگاری گرفت (همو، 1 / 496- 499؛ ابوالغازی، 90 بب ؛ میرخواند، 5 / 843 ؛ بارتولد، 408-409). آنگاه به بخارا رفت. شهر پس از مدتی کوتاه تسلیم شد و چنگیز در روز عید قربان، 10 ذیحجۀ 616 ق / 16فوریۀ 1220م (منهاج، 2 / 106) وارد شهر شد. چنگیزیان گروهی را که قادر به جنگ بودند، اسیر کردند و بقیه را از خرد و کلان و پیر و جوان همه را کشتند (رشیدالدین، 1 / 499) و سپس شهر را آتش زدند و مساجد را به آخور اسبان مبدل ساختند (منهاج، همانجا؛ نسوی، 63-65؛ ابناثیر، 12 / 365-366؛ ابنعبری، تاریخ مختصر، 233؛ جوینی، 1 / 75-84؛ رشیدالدین، همانجا). آنگاه نوبت به سمرقند رسید. این شهر که استحکامات کافی نداشت، بدون مقاومت تسلیم شد و چنگیزیان روز عاشورای 617 ق شهر را تصرف کردند و پس از غارت به آتش کشیدند و بسیاری را کشتند و اسیرکردند (جوینی، 1 / 95-96؛ منهاج، 2 / 107؛ میرخواند، 5 / 846-847 ؛ ابناثیر، 12 / 366-367؛ ابنعبری، همان، 234-235؛ گروسه، 300 ؛ رشیدالدین، 1 / 501-503).
پس از آن چنگیز دو تن از امیران خود، سبوتای بهادر و جبهنویان را به تعقیب سلطان محمد فرستاد (همو، 1 / 504؛ جوینی، 1 / 112-116). سلطان که دائم در حال گریز بود، سرانجام به جزیرۀ آبسکون در دریای مازندران پناه برد و همانجا درگذشت (ابناثیر، 12 / 370 ؛ رشیدالدین، 1 / 509-510 ؛ میرخواند، 5 / 847 ؛ بارتولد، 426).
از آن سـوی اوگتـای و جغتای ــ که بـه خوارزم رفته بودند ـ شهر اورگنج یا گرگانج / جرجانیه، مرکز آنجا را پس از 5 ماه محاصره، تصرف کردند. چنگیزیان صاحبان حِرَف را جدا ساختند، زنان و مردان را به بندگی گرفتند و بقیه را کشتند (جوینی، 1 / 96-101؛ نسوی، 69-70؛ رشیدالدین، 1 / 512-517؛ میرخواند، 5 / 850-851 ؛ نک : بارتولد، 436 -437). به نوشتۀ ابناثیر، چنگیزیان پس از نهب و غارت مردم، سد جیحون را شکستند و شهر را به آب بستند و تمام عمارات زیرآب رفت. چنگیز پس از آن ترمذ، نخشب و بلخ را مسخر ساخت و مردم آن شهرها را از دم تیغ گذراند (ابناثیر، 12 / 366-370، 390؛ نیز نک : رشیدالدین، 1 / 517-520، 530-533). تولی نیز مرو را گرفت و 700 هزار تن را کشت (ابناثیر، 12 / 391، 393)؛ آنگاه نیشابور را به انتقام خون تغاجار، داماد چنگیز چنان ویران ساخت که به زمین زراعی تبدیل شد (جوینی، 1 / 140؛ ابناثیر، 12 / 393؛ رشیدالدین، 1 / 517-525).
چنگیز در 619 ق / 1222م به تعقیب جلالالدین خوارزمشاه پرداخت و در کنار رود سند او را شکست داد؛ اما جلالالدین به شکل معجزهآسایی با اسب خود از سند گذشت و گریخت (نسوی، 110-112؛ رشیدالدین، 1 / 525- 528؛ حمدالله، 497).
لشکریان چنگیز، نقاط دیگر ایران مانند آذربایجان، همدان، قفقاز و نیز بخشی از سرزمین روسیه را تصرف، و به قلمرو خان مغول ضمیمه کردند (ابناثیر، 12 / 372-383؛ رشیدالدین، 1 / 531-535؛ ابوالغازی، 132؛ برای آگاهی بیشتر از فتوحات چنگیزیان، نک : منهاج، 2 / 110 بب ).
چنگیز پس از این پیروزیها و پس از مدتی اقامت در حوالی تاشکند، به قرارگاهش در مغولستان بازگشت (621 ق / 1224م). در 623 ق بار دیگر با تنگوتها جنگید و بسیاری از آنها را کشت (رشیدالدین، 1 / 525-527). هنگام بازگشت از این جنگ در میان راه بیمار شد و زمانی که احساس کرد مرگش نزدیک است، پسرانش را فراخواند. اوگتای را ولیعهد کرد، امور حقوقی و اجـرای یـاساها را بـه جغتای ــ که آنها را نیک میدانست ــ سپرد، و کار سپاه را به پسر کوچکش، تولی داد (همو، 1 / 538-539) و از آنجا که نمیخواست در خانه بمیرد، بار دیگر به مصاف تنگوتها رفت؛ ولی چند ماه بعد در رمضان 624 / اوت 1227 درگذشت. جنازهاش را به کوه بورقان قالدولون بردند و در محلی که خود قبلاً تعیین کرده بود، به خاک سپردند (جوینی، 1 / 144؛ رشیدالدین، 1 / 541؛ منهاج، 2 / 148؛ ابنعبری، تاریخ الزمان، 272؛ مورگان، «چنگیزخان»، 72؛ حمدالله، 581-583).
به نوشتۀ رشیدالدین (1 / 542) در محل دفن چنگیز چندان علف رویید که به جنگلی تبدیل شد و مدفن او پنهان گردید. اگرچه محل دقیق قبر چنگیز نامشخص است، اما بعدها برخی از نزدیکان او را در همان کوه به خاک سپردند. در جنوب محل احتمالی مدفن چنگیز، در جایی میان اُردُس و سد هوانگهو، دو چادر نمدی برپا ست که در درون آن دو صندوقچه از مس یا نقره قرار دارد و گویند زین، چپق، فنجان و احتمالاً استخوانهای چنگیز در داخل آنها ست. این چادرها در برخی ایام برای بازدید باز میشود و مردم در اطراف آن قربانی میکنند (IA, III / 97).
آثار یورش چنگیزیان
چیرگی مغولان بر سرزمینهای آباد ایران، تا آن روزگار، از رخدادهای بیسابقه در تاریخ این سرزمین بوده است. کشتار وحشیانۀ مردم از زن و مرد، کوچک و بزرگ، ویرانی شهرها و از میان بردن آثار فرهنگی (مادی و معنوی)، آنچنان لطمات و صدمات زیانباری وارد کرد که جبران آنها نهتنها تا سالهای دراز میسر نشد (پتروشفسکی، 483)، بلکه برخی آثار فرهنگی آن تا امروز هم باقی است. صدماتی که مردم نواحی فتح شده بر اثر این یورشها به خود دیدند، به روایت مآخذ تاریخی آنچنان سهمگین بود که باور آن بسیار مشکل مینمود؛ چنانکه ابناثیر مؤلف الکامل که معاصر با چنگیزیان بوده است، حملۀ مغولان را حادثهای عظیم و مصیبتی بزرگ میدانست و از نوشتن دربارۀ آن کراهت داشت و آرزو میکرد که ای کاش از مادر نزاده بود و نظارهگر این رویدادها نمیبود (12 / 358). ازاینروی است که برخی منابع تاریخ ایران و اسلام از او با الفاظی چون ملعون خونریز و خونخوار و نظایر آن یاد میکنند (همانجا؛ منهاج، 2 / 114)؛ در حالی که برخی آثار مکتوب تاریخی که در روزگار چنگیز و جانشینان او نوشته شده است، از او به بـدی یـاد نکرده، حتى او را ستـایش نیـز کردهاند (نک : جوینـی، نیز رشیدالدین، جم ).
چنگیزخان سرزمین وسیعی را که از جزیرۀ کره تا خاور نزدیک و جنوب اروپا، و از سیبری جنوبی تا هندوچین را دربر میگرفت، به ارث گذاشت («دائرةالمعارف ... »، VII / 368). او به کشمکشها و جنگهای دائم میان قبایل مغول پایان داد و همه را مطیع فرمان خود ساخت و تابع یک قاعده و سازمان سیاسی و اداری کرد (گروسه، 511).
چنگیز برای ادارۀ سرزمین پهناورش اصول و قوانینی وضع کرد که به «یاسانامۀ بزرگ» یا «یاسای چنگیز» معروف است (جوینی، 1 / 17). اساس این قوانین بر سنتهای مغولی استوار بود، اما چنگیزخان آنها را اصلاح کرد و مواردی بر آن افزود و به آن رسمیت داد (مورگان، «یاسای ... »، 163) و «هر مصلحتی را دستوری و هرگناهی را حدی پدید آورد» (جوینی، همانجا). مجازات دروغ مرگ بود (منهاج، 2 / 145-146)؛ دزدی، زنا، فرار از جنگ، جاسوسی، خیانت و آلودهکردن آب و نظایر آن نیز کیفر مرگ داشت (جوینی، همانجا). او در سایۀ اجرای این قوانین سخت و خشن، چنان امنیتی بهوجود آورد که «در خطۀ پهناور میان ایران و توران اگر با سینیِ زر میرفتی، تجاوزی صورت نمیگرفت» (گروسه، 316).
چنگیزخان از نظر نظامی سرداری ممتاز و مطلع بود و نیرویی شگرف و مرموز در سازماندهی سپاه و فرماندهی عملیات داشت. سپاه او به لشکرهای 10 هزار نفری که تومان (ه م) نامیده میشد، هزاره، صده و دهه تقسیم میشد و هر یک را به فرماندهی سپرده بود. افراد سپاه همه شمشیرزن، تیرانداز و نیزهگذار بودند (جوینی، 1 / 22-25).
چنگیزخان پیرو هیچ دین و آیینی نبود؛ از این روی، نسبت به هیچیک تعصب نمیورزید و به همۀ ادیان از اسلام، مسیحیت و یهود و جز آن آزادی داده بود. پیروان ادیان به شرط عدم تجاوز به آزادی دیگران در انجام مراسم خود آزاد بودند (همو، 1 / 18). اما احتمال دادهاند که وی به آیین شمنی / شامان تمایل داشته است (باوزانی، 540). او دانشمندان و زاهدان را تکریم میکرد (جوینی، همانجا) و فرزندان وی ضمن تسخیر شهرها هر جا عالمی یا زاهدی را مییافتند، او را به خدمت چنگیز میفرستادند، چنانکه قاضی وحیدالدین پوشنجی که در هرات مورد توجه تولی بود، نزد چنگیز فرستاده شد (منهاج، 2 / 123-125). از اقدامات دیگر چنگیز برانداختن القاب بود و در فرامین و نامههای روزگار او به لقب خان یا قاآن اکتفا میشد (جوینی، 1 / 19).
چنگیز در ادارۀ امور لشکری و کشوری، بهرغم آنکه با تمدنها آشنایی نداشت، از تجارب ملل متمدن استفاده میکرد. ازاینروی، در دستگاه خود مشاوران و رایزنانی داشت که در موارد لزوم با آنها مشورت میکرد. مسلمانان، اویغورها و چینیها ازجملۀ آن مشاوران بودند (اقبال، 75-76).
چنگیزخان به مناسبات بازرگانی میان اقوام اهمیت میداد و برای رواج تجارت و تأمین امنیت راهها کوشش میکرد. به روزگار او در راهها پاسدارخانه برپا گردید و نگهبانان همه جا گمارده شدند و این کارها موجب رونق بازرگانی شد (ساندرز، 68-69). از آنجا که مغولان خط نداشتند، وی دستور داد کودکان مغولی خط اویغوری فرا گیرند و احکام و فرمانها را در طومارها با آن خط بنویسند و در خزانۀ خان نگاه دارند. این طومارها شامل 33 دفتر بود که در موارد لزوم به آنها مراجعه، و بر مندرجات آن، عمل میکردند. چنگیز اجرای این امر را به جغتای سپرد (جوینی، 1 / 17؛ میرخواند، 5 / 833 ؛ اقبال، 77 ؛ «دائرةالمعارف»، همانجا).
چنگیزخان نیز مانند دیگر جهانگشایان و حتى بیشتر از آنان، خونریز بود و برای تثبیت قدرت خود مردم را گروه گروه میکشت، چنانکه پیش از این در تسخیر شهرها بدان اشاره شد؛ اما برخی این سبعیت و قساوت را فطری ندانستهاند (بارتولد، 460 ؛ گروسه، 310) و آن را زاییدۀ خشونت محیط پرورش او تلقی کردهاند (همانجا).
چنگیزخان را از نظر ظاهر، مقارن هجوم به خراسان که در آستانۀ 65 سالگی قرار داشت، مردی بلندبالا، قوی بنیه، شگرف جثه، گربه چشم، موی روی کشیده، در غایت جلادت و زیرکی وصف کردهاند، که گویا برخی شیاطین با او یار بودهاند (منهاج، 2 / 143-144).
چنگیزخان زنان متعددی از خاتون و سُرّیت (کنیز) داشت که شمار آنها را 500 تن نوشتهاند و هر یک از قومی بودند، اما 5 تن از آنان خاتون بودند و اعتبار و اهمیت خاصی داشتند (رشیدالدین، 1 / 299-303)، که بزرگترین آنها بورتهفوجین مادر 4 پسر و 5 دختر بود که مادر امپراتوران چنگیزی است.
مآخذ
ابناثیر، الکامل؛ ابنعبری، غریغوریوس، تاریخ الزمان، ترجمۀ اسحاق ارمله، بیروت، 1406ق / 1986م؛ همو، تاریخ مختصر الدول، به کوشش انطون صالحانی، بیروت، 1958م؛ ابوالغازی بهادر خان، شجرۀ ترک، به کوشش دمزُن، سنپترزبورگ، 1287ق / 1871م؛ اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، تهران، 1341ش؛ بناکتی، داوود، تاریخ، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1348ش؛ بیانی، شیرین، زن در ایران مغول، تهران، 1352ش؛ تاریخ سری مغولان، ترجمۀ شیرین بیانی، تهران، 1350ش؛ جوینـی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، بـه کوشش محمد قـزوینی، لیدن، 1329ق / 1911م؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1362ش؛ رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373ش؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، 1343ش؛ موسوی، مصطفى و محمد روشن، تعلیقات بر جامع التواریخ (نک : هم ، رشیدالدین فضلالله)؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهذیب و تلخیص عباس زریاب، تهران، 1373ش؛ نسوی، محمد، سیرت جلالالدین مینکبرنی، ترجمۀ کهن، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1365ش؛ نیز:
Barthold, W. W., Turkestan Down to the Mongol Invasion, ed. H. A. R. Gibb, London, 1928; Bausani, A., «Religion Under the Mongols », The Cambridge History of Iran, vol. V, ed. J. A. Boyle, Cambridge, 1968; Ergin, M., Orhun abideleri, Istanbul, 1975; Golden, P. B., «Ghenghis Khan», Dictionary of The Middle Ages, New York, 1989, vol. VIII; Grousset, R., L’Empire des Steppes, Paris, 1948; Kafesoğlu, İ., HarezmŞahlar devleti tarihi , Ankara, 1984; IA; Morgan, D. O., «Chingiz Khān and the Founding of the Mongol Empire », The Mongols, Blackwell, 1986; id, «The Great Yāsā of Chingiz Khān and Mongol Law in the İlkhānate», Bulletin of the Schools of Oriental and African Studies , London, 1986, vol. XLIX; Petrushevsky, I. P., «The Socio - Economic Condition of Iran Under the Īl-Khāns», The Cambridge History of Iran, vol. V, ed. J. A., Boyle, Cambridge, 1968; Saunders, J. J., The History of the Mongol Conquests, London, 1971; Spuler, B., Die Mongolen in Iran, Leiden, 1985; Türkiye diyanet vakfi İslâm ansiklopedisi , Istanbul, 1993.