چغانیان
چَغانیان (عربی: صغانیان)، سرزمینی کهن و کورهای به مرکزیت شهری به همین نام در ماوراءالنهر در کرانۀ راست رود جیحون. این سرزمین، بخشهای شمالی اراضی حوضۀ آبریز چغانیان رود، از شاخابههای رود جیحون را که امروزه سُرخاندریا خوانده میشود، دربر میگرفته است. ناحیۀ سفلای سرخاندریا (ترمذ) در بیشتر زمانها جزو چغانیان نبوده، و از لحاظ سیاسی معمولاً از آن جدا بوده است (بارتولد، «مجموعه»، III / 558؛ ایرانیکا، IV / 614).
به گمان مارکوارت نام چغانیان احتمالاً ریشه در زبان مغولی دارد و برگرفته از واژۀ «چغان» به معنای «سفید» است. او این نام را بیارتباط با هپتالیان ندانسته است، و به این نکته اشاره دارد که جستوجو در ریشۀ نام چغانیان برای شناخت ریشههای نژادی ناروشن هپتالیان میتواند مهم باشد («وهرود ... »، 93).
هر چند بارتولد این گمان مارکوارت را نادرست دانسته است (نک : «ترکستان ... »، 73، حاشیۀ 1)، اما این نظریه چندان هم دور از واقعیت به نظر نمیرسد؛ زیرا تا پیش از استقرار گروهی از هونهای سفید موسوم به هپتالیان در ماوراءالنهر که در اوایل سدۀ 5 م از ناحیۀ آلتایی در همسایگی مغولستان به این ناحیه کوچ کرده بودند، در رویدادهای تاریخی از چغانیان سخن به میان نیامده است (نک : دنبالۀ مقاله؛ نیز برای آگاهی بیشتر از هپتالیان و استقرار آنها در نواحی ماوراءالنهر، نک : گروسه، 110-115؛ لیتوینسکی، 135-136).
یافتههای باستانشناسان در ناحیۀ سرخاندریا مؤید آن است که تاریخ پیش از اسلام این ناحیه را باید در تاریخ نواحی شمالیِ پادشاهی یونانیِ باختر و پس از آنها، پادشاهی کوشانیان تا برافتادن آنان به دست ساسانیان در نیمۀ نخست سدۀ 3م، و پس از آن در تاریخ نواحی شمال شرقی شاهنشاهی ساسانیان جستوجو کرد. پس از برافتادن پادشاهی کوشانها، قلمرو آنان زیر فرمان ولایتداران ساسانی در آمد که کوشانشاه خوانده میشدند. این حکومت ایرانی تا میانههای سدۀ 4م که قلمروشان به دست شاخهای از هونها موسوم به کیداریها افتاد، ادامه داشت.
در اوایل سدۀ 5 م شاخهای از هونها موسوم به هپتالیان جایگزین کیداریها در این منطقه شدند (نک : فرامکین، 110-119؛ بیوار، 203, 209, 212-214). ظاهراً نخستینبار از چغانیان در رویدادهای مربوط به میانههای سدۀ 5 م یاد شده است. دینوری دربارۀ نزاع بر سر جانشینی یزدگرد اول ساسانی (457م) که میان هرمز و پیروز ــ دو تن از پسران او ــ در گرفته بود، از چغانیان در شمار سرزمینهای هپتالیان یاد کرده است. به گزارش همو، پس از آنکه هرمز بر تخت پادشاهی نشست، پیروز به دربار پادشاه هپتالیان پناهنده شد و از او برای دستیابی به تاج و تخت یاری خواست. فرمانروای هپتالیان نیز به شرط آنکه پیروز پس از رسیدن به پادشاهی، ترمذ (سرزمین واقع در جنوب ناحیۀ چغانیان) را مرز میان ساسانیان و هپتالیان قرار دهد، با درخواست او موافقت کرد (ص 58-59).
از این گزارش دینوری اینگونه پیدا ست که چغانیان در آن زمان در تصرف ساسانیان بوده است و در واقع با تعیین ترمذ به عنوان مرز، این سرزمین رسماً به هپتالیان واگذار میشده است. اما پیروز پس از دستیابی به تاج و تخت، بر سر پیمان خود با هپتالیان نماند و با آنان بر سر سرزمینهای ازدسترفتۀ ساسانیان وارد جنگ شد و سرانجام در یکی از این نبردها کشته شد (نک : طبری، 2 / 82). اما بهدرستی روشن نیست که آیا پیروز در نبردهایش با هپتالیان موفق به بازپسگیری چغانیان از هپتالیان شد یا نه؟ زیرا پس از آنکه جانشینش قباد بهسبب پشتیبانی از جنبش مزدکیان از پادشاهی برکنار شد، همچون پدرش برای دستیابی به تاج و تخت ازدسترفته به دربار هپتالیان پناهنده شد. پادشاه هپتالیان به شرط آنکه قباد پس از دستیابی دوباره به پادشاهی، ناحیۀ چغانیان را به او واگذارد، درخواست او را پذیرفت و 30 هزار مرد جنگی همراه او کرد (همو، 2 / 93-94؛ دینوری، 96).
از این گزارشها بهدرستی نمیتوان دریافت که چغانیان در آن زمان آیا در تصرف ساسانیان بوده است یا اینکه فقط ساسانیان ادعای حاکمیت بر آنجا را داشتهاند؛ اما همین اندازه میدانیم که در زمان پادشاهی جانشین قباد یعنی خسرو اول انوشیروان (سل 531- 579 م)، سرزمین چغانیان قطعاً در تصرف هپتالیان بوده، و انوشیروان توانسته است بخشهایی از سرزمینهای ازدسترفتۀ ساسانیان ازجمله چغانیان را از هپتالیان باز پس گیرد (نک : طبری، 2 / 100، 103؛ دینوری، 67- 68).
اما این چیرگی بهمعنای تسلط قطعی ساسانیان بر چغانیان نبود؛ زیرا در آن زمان نواحی شرقی خراسان میان ساسانیان، هپتالیان و ترکان دست به دست میگشت. بر پایۀ گزارش هیوئن تسیانگ، راهب بودایی چینی که در نیمۀ نخست سدۀ 7م، اندک زمانی پیش از حملۀ تازیان به خراسان، از نواحی شرقی مرزهای ساسانیان دیدارکرده است، حتى شهر طالقان (واقع در اراضی کرانۀ چپ رود جیحون و غرب بلخ) نیز در تصرف ساسانیان نبوده، و مرزهای شرقی ساسانیان در آن حدود به اراضی غربی این شهر محدود میشده است (نک : مارکوارت، ایرانشهر، 80).
در آن روزگاران چغانیان مانند دیگر سرزمینهای کوهستانی کرانۀ چپ و راست مسیر علیای رود جیحون از لحاظ زندگی فرهنگی بیشتر تحت تأثیر فرهنگ بلخ بود و کمتر از بخارا و سمرقند (سغد) تأثیر میپذیرفت (بارتولد، «مجموعه»، III / 558). از گزارشهای هیوئن تسیانگ که در سفرهای خود از سرزمین چغانیان نیز گذر کرده، پیدا ست که تا پیش از افتادن چغانیان به دست مسلمانان همچون بلخ آیین بودا در آنجا رواج داشته است. به گزارش او در آن زمان 5 دیر بودایی در چغانیان وجود داشته، اما شمار راهبان بودایی در آنجا بسیار اندک بوده است. او چغانیان را سرزمینی به وسعت حدود 400 لی (ح 4 روز راه، هر 100 لی = ح یک روز راه) درازا، و حدود 500 لی پهنا و به غلط در شرق ترمذ گزارش کرده است (مارکوارت، همان، 91؛ واترز، I / 105؛ بارتولد، همانجا).
بر چغانیان شاهکانی فرمانروایی داشتند که چغان خدا خوانده میشدند (نک : طبری، 7 / 115). این چغانخدایان بههنگام فتوحات مسلمانان در خراسان، در اتحادیههای نظامی که توسط دیگر شاهکان منطقه بر ضد تازهواردان عرب تشکیل میشد، شرکت میجستند و نقش فعالی داشتند.
در 32ق / 653 م به روزگار خلافت عثمان که مسلمانان به فرماندهی عبدالله بن کریز به مرو دست یافتند، فرمانروایان جوزجان، تخارستان، طالقان و فاریاب برای رویارویی با مسلمانان با یکدیگر متحد شدند و فرمانروای چغانیان نیز با نیروهای خود به این اتحاد پیوست؛ در جنگی که درگرفت، شکست به سپاه متحدان افتاد و پراکنده شدند. در این نبرد پادشاه چغانیان در نبردی تن به تن کشته شد (همو، 4 / 311-313؛ بلاذری، 572-573).
در سالهای پایانی خلافت عثمان و سراسر سالهای خلافت علی (ع) که مسلمانان درگیر جنگهای داخلی بودند، فرمانروایان محلی خراسان بر ضد نیروهای مسلمان مستقر در منطقه دست به شورش زدند و این نیروها ناگزیر خراسان را تخلیه کردند. در این هنگام، پیروز پسر یزدگرد سوم ساسانی در تخارستان به عنوان شاهنشاه ایران بر تخت نشست و شاهکان محلی به پشتیبانی از او برخاستند (زرینکوب، 26؛ گیب، 15-16). معاویه پس از چیرگی بر اوضاع در 44ق / 664 م و یا به روایتی دیگر در 47ق، حکم بن عمرو غفاری را به خراسان گسیل داشت. حکم هرات را گشود و به رغم پایداریهای سرسختانۀ نیروهای متحد محلی، توانست تا جوزجان پیشروی کند (یعقوبی، 2 / 222؛ طبری، 5 / 229). حکم از جیحون گذشت و تا چغانیان در پیِ پیروز پیش رفت و او را از آنجا بیرون راند (گیب، 16)؛ اما در آنسوی رود جیحون (چغانیان) فتحی نکرد و از آنجا بازگشت (طبری، 5 / 286).
پس از درگذشت حکم در 50 ق / 670 م فرمانروایان محلی خراسان بار دیگر سر به شورش برداشتند و مسلمانان را از سرزمینهایشان بیرون راندند (گیب، همانجا). در 51 ق ربیع بن زیاد حارثی از سوی زیاد بن ابیه، مأمور خراسان شد. او پس از آنکه بلخ را به صلح گشود (طبری، همانجا)، دستهای از نیروهایش را به آن سوی جیحون، به سرزمین چغانیان گسیل داشت (گیب، 16-17). اما این نیروها موفق به گشودن چغانیان نشدند و فرمانروای چغانیان استقلال خود را حفظ کرد. دیری نپایید که آتش اختلاف میان قبایل عرب ساکن خراسان بالا گرفت و در همین هنگام خسرو، پسر پیروز ساسانی برای دستیابی به تاج و تخت ساسانیان در تخارستان مستقر شد و فرمانروای چغانیان و نیزک ترخان، فرمانروای هپتالی بادغیس اتحادیهای نظامی به پشتیبانی از او تشکیل دادند (همو، 26).
در 78ق / 697 م حجاج بن یوسف به ولایتداری خراسان رسید (طبری، 6 / 319). او با پیش گرفتن سیاستهایی توانست آتش اختلاف میان قبایل عرب مستقر در خراسان را فرو نشاند (گیب، 24-25) و اتحادیهای را که فرمانروایان محلی به پشتیبانی از خسرو تشکیل داده بودند، سست گرداند؛ چنانچه در 86 ق / 705م که حجاج، قتیبة بن مسلم باهلی را مأمور خراسان کرد، او توانست با کمترین جنگ و درگیری، دوباره این فرمانروایان محلی را به اطاعت وا دارد. در این هنگام فرمانروای چغانیان که طبری از او با نام «بیش» و لقب «یکچشم» یاد کرده است، پس از تسلیم بلخ به قتیبه از جیحون گذشت و با پیشکشها و یک کلید زرین به پیشواز قتیبه آمد و چغانیان را به او تسلیم کرد (6 / 424-425).
تسلیم شدن چغانیان به قتیبه به منزلۀ از میان رفتن فرمانروایی چغانخدایان در این تاریخ نبوده است. هر چند پس از آن در منابع تاریخی از چغان خدایان در شمار متحدان منطقهای مسلمان یاد شده است، اما تا چندین دهه پس از آن نیز این شاهکان به حیات سیاسی خود ادامه دادند. برای مثال در 90ق / 709م، نیزک ترخان فرمانروای هپتالی بادغیس که به هنگام لشکرکشیهای قتیبه به خراسان با او از در سازش درآمده بود، سر به عصیان برداشت و بر آن شد تا با ایجاد اتحادیهای سیاسی و نظامی متشکل از شاهکان محلی، استقلال ازدسترفتۀ خود را باز یابد. او برای این کار نامههایی به فرمانروایان محلی نوشت و از آنان خواست تا در فصل بهار با نیروهای خود گردهم آیند و بر ضد قتیبه وارد کارزار شوند (همو، 6 / 445-447، 454- 458)؛ اما فرمانروای چغانیان به درخواست او پاسخ رد داد و به نیروهای متحد نپیوست (گیب، 36-37). در 119ق / 737م که اسدبن عبدالله قسری والی خراسان به ختلان حمله برد، چغانخدا و نیروهایش همراه او بودند. در این نبرد چغانخدا و بسیاری از نیروهایش کشته شدند (طبری، 7 / 113-117).
در 205ق / 820 م به روزگار خلافت مأمون عباسی با واگذاری سرزمینهای شرقی خلافت به طاهر بن حسین، سردودمان طاهریان (همو، 8 / 577)، چغانیان در قلمرو طاهریان قرارگرفت. برپایۀ گزارشهای موجود، در سالهای 211 و 212ق به روزگار امارت عبدالله بن طاهر، مالیات سالانۀ چغانیان 500‘48 درهم بوده است (نک : ابن خردادبه، 37؛ ابن فقیه، 628، 631). این میزان مالیات در مقایسه با مالیات سالانۀ دیگر نواحی نشان از آن دارد که چغانیان در آن زمان سرزمینی نه چندان آباد بوده است. نویسندۀ حدود العالم در سدۀ 4ق / 10م، چغانیان را ناحیهای بزرگ با هوایی خوش و آب گوارا و خاک حاصلخیز و کشتزارهای بسیار، اما با برزیگرانی کاهل و مردمانی تهی دست گزارش کرده است (ص 109). مقدسی شمار دیهای کورۀ چغانیان را 16 هزار گزارش کرده است که با توجه به وسعت آن به نظر اغراقآمیز میرسد. به نوشتۀ او از این دیها به هنگام لزوم 10 هزار مرد جنگی با اسبان و هزینۀ خودشان بیرون میآمدند تا از امیر چغانیان در برابر یاغیان دفاع کنند (ص 283).
در حدود چغانیان میان شومان و واشگرد مردمانی جنگاور و دزدپیشه موسوم به کمیجی (جمع آن: کمیجیان) بهسر میبردند که بیشتر به گوسفندداری اشتغال داشتند؛ این مردمان در گروههایی چند زیر فرمان امیری بودند که به هنگام لزوم در خدمت شاهکان ختلان و چغانیان در میآمدند (حدود ... ، 120؛ مقدسی، همانجا). مارکوارت این مردمان را بازماندگان هپتالیان در آن زمان دانسته است («وهرود»، 93). افزون بر اینان، گروه کوچکی از ترکان موسوم به گنجینه در کوههای میان چغانیان و ختلان میزیستند و در آن حدود به راهزنی میپرداختند و به گاه ضرورت در سپاه شاهکان ختلان و چغانیان مزدوری میکردند (حدود، نیز مقدسی، همانجاها).
مقدسی در سدۀ 4ق / 10م شهرهای دارزنگی، باسند، سنکروه، بهام، زینور، ریکدشت، شومان، قوادیان، اندیان، دستجرد و هنبان را ازجملۀ شهرهای کورۀ چغانیان بر شمرده است (ص 49). مرکز این کوره ــ شهر چغانیان ــ در سدۀ 4ق از لحاظ وسعت بزرگتر از ترمذ بوده، اما از لحاظ جمعیت و ثروت با آن شهر قابل قیاس نبوده است.
شهر چغانیان دارای کهندژ و بازاری سرپوشیده بود. در میان بازار، مسجد جامع شهر با دیواری بیسقف برپا بود. نان در آنجا ارزان، و گوشت فراوان بود و آب سرشار داشت و در هر خانه جوی آب روان بود (اصطخری، 298؛ مقدسی، 383؛ حدود، 109). به نوشتۀ سمعانی در سدۀ 6 ق / 12م مسجد جامع چغانیان به زیبایی اشتهار داشته است (3 / 542). بارتولد («مجموعه»، III / 558) و مارکوارت («وهرود»، همانجا)، چغانیان را در محل کنونی شهر «دهنو» دانستهاند؛ اما لسترنج آنرا در محل کنونی شهر سرآسیاب که با فاصلۀ اندکی در شمال ده نو واقع است، میداند (ص 440).
در سدۀ 4ق بر چغانیان کسانی از آل محتاج (ه م) فرمانروایی داشتند که تابع امیران سامانی بودند (ابن حوقل، 477). اینکه آیا این خاندان از اعقاب چغان خدایان بودهاند یا نه، بهدرستی روشن نیست (بارتولد، «ترکستان»، 234). در 416ق / 1025م که سلطان محمود غزنوی از جیحون گذشت، امیر چغانیان، نخستین امیر از میان امیران ماوراءالنهر بود که به همراه سپاهیانش به استقبال سلطانِ غزنوی شتافت و تابعیت او را پذیرفت (گردیزی، 186-187).
چغانیان تا برآمدن سلجوقیان در دست غزنویان باقی بود تا آنکه در 431ق پس از پیکار دندانقان (نک : همو، 203؛ ظهیرالدین، 16)، متصرفات غزنویان در ماوراءالنهر و بخشهای بزرگی از خراسان به تصرف سلجوقیان درآمد (بارتولد، همان، 24)؛ اما غزنویان همچنان مدعی سرزمینهای ازدسترفتۀ خود بودند تا آنکه بهموجب پیمان صلحی که در 451ق / 1059م میان ابراهیم فرزند مسعود غزنوی و داوود بن میکائیل بن سلجوق، حاکم سلجوقی خراسان بسته شد، غزنویان از متصرفات سابق خود ازجمله چغانیان چشمپوشی کردند (ابن اثیر، 10 / 605). پس از درگذشت طغرلبیک سلجوقی در 455ق، امیران ختلان، هرات و چغانیان عصیان ورزیدند و از دادن خراج خودداری کردند. در 456ق البارسلان پس از تصرف ختلان و هرات رهسپار چغانیان شد؛ در جنگی که میان دو طرف درگرفت، موسى، امیر چغانیان به اسارت درآمد و به فرمان الب ارسلان کشته شد و سراسر چغانیان به تصرف دوبارۀ سلجوقیان درآمد (همو، 10 / 34).
در سدۀ 6 ق / 12م، با روبهزوال نهادن اقتدار سلجوقیان در خراسان، چغانیـان در زمـان شمسالدین محمد غوری (سل 558-588 ق / 1163-1192م) چندی در تصرف غوریان بود (منهاج، 387). در اواخر سدۀ 6 ق چغانیان باید اهمیت گذشتۀ خود را از دست داده باشد، زیرا در اوایل سدۀ 7ق / 13م، اندک زمانی پیش از حملۀ مغولان، یاقوت در وصف چغانیان همان نوشتههای مقدسی را رونویسی کرده، و چیزی به مطالب آن نیفزوده است (3 / 393). در اخبار مربوط به لشکرکشیهای مغولان به ماوراءالنهر و خراسان نیز نامی از چغانیان برده نشده است؛ ولی همین قدر میدانیم که پس از مرگ چنگیزخان و تقسیم متصرفاتش میان 3 پسر او، سرزمین چغانیان در قلمرو جغتای و نوادگان او قرار گرفت (بارتولد، «مجموعه»، III / 559).
حمدالله مستوفی در سدۀ 8 ق / 14م، در وصف چغانیان به نوشتهای کوتاه و مبهم بسنده کرده است و آنجا را سرزمینی وسیع با ولایتهای پرشمار و کوههای بسیار و مردمانی بیشتر مسلمان گزارش کرده است (ص 259). به گمان قوی، او در وصف چغانیان تحت تأثیر نوشتههای جغرافینویسان پیش از خود بوده است. مراتع سرسبز حوضۀ سرخاندریا نهتنها برای مغولان، بلکه برای دیگر مردمان کوچرو نیز اهمیت بسیار داشته است؛ از اینرو، پس از استیلای مغولان بر چغانیان، با سرازیر شدن اقوام کوچرو بهویژه ازبکان به این سرزمین، بافت جمعیتی آنجا دگرگون شد و جای مردم ایرانینژاد آنجا را ازبکان گرفتند (بارتولد، همانجا).
مآخذ
ابن اثیر، الکامل؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، 1938م؛ ابن خردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1889م؛ ابن فقیه، احمد، البلدان، به کوشش یوسف هادی، بیروت، 1416ق / 1996م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1870م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش عبدالله انیس طباع، بیروت، 1407ق / 1987م؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، به کوشش لسترنج، لیدن، 1331ق / 1913م؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 1380ق / 1960م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، 1408ق / 1988م؛ طبری، تاریخ؛ ظهیرالدین نیشابوری، سلجوقنامه، تهران، 1332ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363ش؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، 1415ق / 1995م؛ نیز:
Barthold, W.W., Sochineniya, Moscow, 1965; id, Turkestan Down to the Mongol Invasion, London, 1977; Bivar, A. D. H., «The History of Eastern Iran», The Cambridge History of Iran, vol. III (1), ed. E. Yarshater, Cambridge, 1983; Frumkin, G., Archaeology in Soviet Central Asia, Leiden, 1970; Gibb, H. A. R., The Arab Conquests in Central Asia, New York, 1970; Grousset, R., L’Empire des Steppes, Paris, 1948; Iranica ; Le Strange, G., The Lands of the Eastern Caliphate, London, 1966; Litvinsky, B. A., «The Hephthalite Empire», History of Civilizations of Central Asia, Paris, 1996, vol.III; Markwart, J., Ērānšahr, Berlin, 1901; id, Wehrot und Arang, Leiden, 1938; Watters, Th., On Yuan Chwang’s Travels in India, ed. T. W. R. Davids and S. W. Buschell, New Delhi, 1973; Zarrīnkūb, A. H.,«The Arab Conquest of Iran and its Aftermath», The Cambridge History of Iran, vol. IV, ed. R. N. Frye, Cambridge, 1975.