چرخ
چَرْخ، واژهای برگرفته از صورت پهلوی «چَخرَگ» و اوستایی «axra-č»، استوانهای که ارتفاع آن نسبت به سطح قاعده بسیار اندک، و کلاً به شکل سطح مستدیری است که میتواند حول محور خود دوران کند. نوشتهاند: مادۀ مضارع چرخیدن، یعنی چرخ، جعلی است و از روی چرخ (اسم) ساخته شدهاست. واژۀ چرخ از čaxra- ایرانی باستان مشتق شدهاست (منصوری، 116-117).
با توجه به شکل دایرهای چرخ، تقریباً هر پدیدۀ دایرهای شکلی ــ حقیقی یـا مجازی ــ در طبیعت، مثل خورشید، افلاک، آسمان، سرنوشت، روزگار و جز اینها، هم در ادبیات شفاهی و هم در ادبیات مکتوب و مدون، به چرخ تشبیه شدهاست.
چرخ در لغتنامهها
کثرت واژههای مربوط به چرخ و گسترش وسیع معنایی آن در فرهنگها و لغتنامهها، و ترکیباتی که با این کلمه ساختهشده، بیانکنندۀ کاربرد چرخ در زندگی معنوی و مادی مردم ایران است که چنین غنایی را به زبان فارسی داده، و این چنین در زندگی مردم رسوخ کردهاست. پربسامدبودن واژههای ساختهشده از چرخ و مفهوم و رواج آن در زبان یک ملت، یادآور نوشتۀ راوندی از قول فیلیپ است که اختراع چرخ را در تمدن بشری، مرحلۀ سوم تکامل انسان دانسته است (1 / 38). ویل دورانت نیز آن را بزرگترین اختراع مکانیکی انسان دانسته است (1 / 19؛ قس: راوندی، 1 / 48).
دهخدا 166 واژۀ ساده و مرکب از چرخ ارائه دادهاست ( لغتنامه ... ). انوری در فرهنگ بزرگ سخن نیز برای چرخ، 8 تعریف و معنی جهت امور مجازی و در ارتباط با ماوراءالطبیعه که نشان از باورهای مردم به سرنوشت و تقدیر و گردش چرخ گردون و اقبال دارد، همچنین 17 اصطلاح از ترکیب کلمۀ چرخ، و 50 ترکیب دیگر دربارۀ امور حقیقی جاری در زندگی مردم ارائه کرده است (3 / 2314-2321). در فرهنگ بیان اندیشهها برای چرخ 23 معنی و 141 ترکیب آمدهاست (صبا، 168- 169).
نجفی در فرهنگ فارسی عامیانه، اولویت را به نقش و کاربرد چرخ در زندگی روزمرۀ مردم کوچه و بازار داده، و واژگانی را مدخل کرده است که با فرهنگ مادی ارتباط مستقیم دارند. به نظر میرسد که او پرداختن به واژههایی را که با باورها و جهان مجازی، و نوع جهانبینی و سرنوشت و چرخ گردون و از این قبیل ارتباط دارند، به لغتنامههای دیگر محول کرده، و این مدخلها را دربارۀ چرخ آورده است: 1. «چرخ»: به معنی دوچرخه (1 / 417)، چرخ وسایط نقلیه و هر نوع چرخ؛ 2. «چرخ خیاطی»: به معنی چرخیکه با یاری گرفتن از نیروهای محرکهای چون عضلات پا و دست یا نیروی محرکۀ برق، با آن دوختودوز میکنند؛ 3. «چرخ دستی»: گاری دستیِ چهارچرخۀ فروشندگان دورهگرد که میوه یا سایر کالاها را روی آنها میگذارند و در کوچهها میگردانند و به مردم عرضه میکنند؛ 4. «چرخ چاه»: ابزار چوبی به شکل استوانه که محوری از میان دو قاعدۀ آن میگذرد و آن را به طور افقی بر سر چاه بر روی دو دیرک عمودی دو طرف چاه میگذارند و آن را با دستهای یا با دست و پا میچرخانند و به کمک طنابی که بر آن بستهاند، از چاه آب میکشند. برای کندن چاههای قناتها و بیرون کشیدن خاک مجرای قناتها نیز از همین نوع چرخها استفاده میشود (همو، 1 / 417- 418؛ وولف، 227، نیز تصویر)؛ 5. «چرخ دادن»: در تابه یا روی آتش مختصری سرخ کردن (مترادف: تَفت دادن)؛ 6. «چرخ دوکریسی»: ابزاری مخصوص که با دست میچرخانند و به وسیلۀ آن پنبه را به صورت نخ درمیآورند؛ 7. «چرخ کردن»: خردکردن با چرخ گوشت و دوختن با چرخ خیاطی؛ 8. «چرخ کرده»: هر چیز چرخکرده، مثل ماست چرخکرده؛ 9. «چرخ گوشت»: دستگاهی که قطعهای گوشت را در آن میگذارند و با نیروی دست، دستۀ آن را میگردانند یا تیغۀ آن با نیروی برق میچرخد و قطعۀ گوشت را خرد میکند (نجفی، همانجا)؛ 10. «چرخ و فلک / چرخ فلک»: وسیلهای برای بازی و سرگرمی، مرکب از دایرۀ بزرگی دارای چندین نشیمنگاه به شکل کجاوه که با نیروی بازوی انسان یا نیروی برق، بهطور عمودی یا افقی میچرخد، و نیز عمل گرفتن یک دست و یک پای کسی و او را به دور خود چرخاندن (بیشتر با شخص مسمومشده از تریاک چنین میکنند تا تریاک را از معده برگرداند)؛ 11. «چرخی»: گِرد، مدور، مستدیر، دایرهوار؛ فروشندۀ دورهگرد با گاری دستی؛ دوچرخهساز، تعمیرکار دوچرخه، کرایهدهندۀ دوچرخه (همو، 1 / 419)؛ 12. «چرخ زدن»: چرخیدن به گرد جایی، دورگشتن؛ 13. «چرخِ جایی یا چیزی را چرخاندن»: اداره کردن، مخارج چیزی یا جایی را تأمین کردن؛ 14. «چرخ خوردن»: چرخیدن به دور خود؛ 15. «چرخ کسی را چنبر کردن»: نظام کار کسی را به هم زدن، نظم کسی را مختل کردن؛ 16. «چرخی زدن»: گردش کوتاهی کردن (همو، 1 / 418)؛ 17. «چرخاندن»: جایی را اداره کردن، سرپرستی کردن؛ کسی را به هر کاری واداشتن، آلت دست کردن (مترادف: رقصاندن)؛ 18. «چرخک زدن»: چرخیدن، چرخ زدن، گشتن (مترادف: پِلِکیدن)؛ 19. «چرخوچار»: سازوکار، مکانیسم، ترکیببندی و کارکرد (همو، 1 / 419).
افزونبراینها «چَرخُشْت» نیز به این فهرست اضافه میشود، و آن حوضی است که در آن انگور میریزند و با فشردن انگور با دست یا وسیلهای دیگر، آب و شیرۀ انگور را میگیرند (انوری، ذیل واژه)؛ و به روایتی، محل فشردن زیتون یا انگور در بلاد مشرق است. هاکس در قاموس کتاب مقدس شرحی کامل بر آن نوشته (ص 304) که بیانگر پیشینۀ طولانی آن است.
چرخ در معنای مجازی آن
چرخ به شکل دایره، با حرکتی کامل، بدون آغاز و انجام و تغییرناپذیر است. چرخ دایرهشکل نماد مفاهیم کمال، یکپارچگی و نبود هر نوع تمایز و تفکیک، و نمادی از زمان، زنجیرهای از لحظات متواتر، بدون تغییر، مشابه و مکرر، و نیز نمادی از حرکت پیوسته و مدورِ آسمان، و مرتبط با الوهیت است. در متنی کهن آمده است که: خداوند همچون دایرهای است که مرکزش همهجا و محیطش هیچ کجا ست. دایره نماد حرکت، کوچ و کوچنشینان، و مربع نماد یکجانشینان است (هوهنهگر، 29-33).
چرخ با داشتن شکل دایرهای، القاءکنندۀ کمال، نماد دورهها، آغاز دوباره، تجدید، جابهجایی و رهایی از مقتضیات مکانی است. چرخ در بسیاری از سنتها نماد کیهان، و به سبب داشتن پرهها، نماد خورشید است (شوالیه، 2 / 496). چرخ و گل نیلوفر کاملاً به هم مربوطاند و هر دو نماد خورشید به شمار میآیند (هال، 134). نمادگرایی چرخ، پیش از آنکه خورشیدی شود، مدتی طولانی قمری، و بدر کامل ماه نشانۀ گنج آسمانی چرخ بود (شوالیه، 2 / 504 - 505).
در دورۀ ساسانیان، قرص کامل ماه القاکنندۀ شکل چرخ بود. با این حال، خورشید نیز از نظر دور نمانده بود (اکرمن، 1061). چرخ که حالت تکاملیافتۀ تنۀ درختان به شکل غلتک بود (روسو، 45)، در ابتدا به صورت یکپارچه و بدون پره، از چوب ساخته میشد (نمونۀ آن امروزه در گاریهای دوچرخ آذربایجان دیده میشود) (وولف، 77). زمانی که چرخ به دلایل فنی، بهصورت پرهدار ساختهشد، مفهومی خورشیدی به خود گرفت. چرخ منطقةالبروج نیز در ابتدا چرخی قمری بود و از چوب یکپارچه ساخته میشد (شوالیه، 2 / 505). در ایران دورۀ ساسانی، با پیدایش ایزد بانویی که نمادهای خورشید را بر خود داشت و بر گردونهای با چرخهای پرهدار سوار بود، خورشید اعتبار بیشتری پیدا کرد (اکرمن، همانجا). پادشاهان این دوره، در مهرگان یا عید مهر ــ روز مهر از ماه مهر، یعنی 16 مهر ــ تاجی برسر مینهادند که صورت خورشید در میان چرخی گردان، بر آن نقش بسته بود (کریستنسن، 198؛ رمضانخانی، 174).
نمادگرایی بسیار گستردۀ چرخ، گاه بستگی به ترتیب پرهها و حرکت آنها دارد (شوالیه، 2 / 497). سادهترین چرخ، 4 پره دارد و منطبق با 4 جهت فضا، حرکت تربیع قمر و 4 فصل است. نمونۀ چرخهای هشتپره روی مهرهای دورۀ هخامنشی و نقوش بازمانده از دورههای اشکانی و ساسانی دیده میشود (قاسملو، 11 / 797)، که رایجترین نوع چرخ بودهاند؛ این 8 پره نشانۀ 8 جهت فضا و یادآور 8 گلبرگ نیلوفر آبی (لوتوس)، و به نشانۀ باززایی یا نوزایی است. بعضی چرخها به تعداد شمارۀ منطقةالبروج، یعنی شمارۀ مدار خورشید و چرخگردونه، 12 پره دارند و یادآور حرکت ستارگان و مدار حرکت آنها هستند (شوالیه، 2 / 497- 498). نمونۀ این چرخها را در نقشبرجستهها و سنگنگارههای تختجمشید، در صف باجگزاران میتوان دید (قاسملو، همانجا).
لرستانیهای اوایل هزارۀ 1 قم، دایرۀ چرخ را در ساخت لگام مفرغی اسب نیز بهکار میبردند؛ و این، افزونبر دایرهای بود که ربانیت نرینۀ خورشید درون آن عرضه میشد که همان حلقۀ دیرین کیهانی یا دایرۀ شناسانندۀ انقلاب خورشیدی و چرخ خورشیدی بود و بر نماد مدار انقلاب خورشیدی دلالت میکرد. در نقشی زینتی از لرستان، نقش مرکز چرخ از گرهی تشکیل شده که نماد دیگری از آسمان دوبخشی است. چرخ این نقش تزیینی، 6 پره دارد و نقش حاشیۀ آن گُلی است که نقش گیاه سهبخشی خورشید به آن اضافه شده است (اکرمن، 1061-1062).
کریستنسن در فصل مربوط به مانی (216- 276 م) و کیش او، در شرح چگونگی آفرینش در این کیش، آغاز حرکات منظم جهان را ناشی از به حرکت درآمدن 3 چرخی ذکر کردهاست که در زمان انسان نخستین، روح زنده از هوا، آب و آتش ساخت و سپس بر فراز زمین، واداشته شدند تا نگذارند زهرِ ارکان ظلمت بر جایگاههای موجودات الٰهی فرو ریزد (ص 210).
چرخ خورشید یا صلیب شکسته، نمادی آریایی، و نمادی است که هنوز هم در آرایش پنجرهها، کاشیکاریها، و بناها کاربرد دارد. پنجرۀ خورشیدی هنوز هم بر دیوارۀ بناهای عادی و مذهبی دیدهمیشود. این نقش از چرخ خورشید در کاوشهای کنگاور و نقش چرخ خورشید میانتهی در دیوارۀ قرهکلیسای ماکو بر روی مهرابۀ بازمانده از روزگار اشکانیان (250 قم- 226 م)، و نیز در مسجد جامع اصفهان، بر دیوار ایوان جلوِ گنبد نظامالملک (408- 485 ق / 1017-1092 م) (هینلز، 242-244) دیده میشود.
در فرهنگهای فارسی، عرش اعلا و عرش پروردگار، با نامهای چرخ فلک، چرخ اطلس و چرخ برین آمده است (یاحقی، 304). گاهی برای سرگشتگی انسان، او را به چرخ تشبیه میکنند و مثالی زمینی و حقیقی میآورند: «مثل چرخ آسیا»؛ گاهی نیز مثالی مجازی ذکر میکنند: سرگردان «مثل چرخ فلک» (دهخدا، 3 / 1421)؛ گاهی هم نمونههای دستساختهای بشر را که چرخهایی بر آنها تعبیه و قابل حرکت شدهاند، به خود انسان و سرنوشت او تشبیه میکنند. مثلاً چرخدستی را تداوم بازوی انسان و از 3 طریق، نماد قدرت بشری دانستهاند: نخست، دو مالبندش که نشانۀ قوت آن است؛ دوم، میزان کشش آن که بستگی به حجم جعبهاش دارد؛ و سوم، آزادی جهت و حرکتش که بستگی به چرخهایش دارد، چون به همان راحتی و سادگی که به پیش میرود، واژگون میشود و از این نظر نماد سرنوشت و نماد ترکیبی نیروهای مکمل کیهانی است که در خدمت بشر قرارگرفتهاند (شوالیه، 2 / 507- 508).
چرخ و چرخۀ زندگی در اندیشهها و آیین مزدک (اواخر سدۀ 5 و اوایل سدۀ 6 م) ــ که به جای آسماننگری به زمیننگری میپردازد ــ در قالب تناسخ رو مینماید. مزدک به چرخۀ زایش اعتقاد داشت و بر این اندیشه بود که روان بعد از مرگ تن، قالب دیگری برمیگزیند و بسته به نیک یا بد بودن، پاداش میگیرد و پس از مرگ، از جهانِ دیگر خبری نیست. سپیدجامگان المقنع (د 161 ق / 778 م) و خرمدینان بابک خرمدین (د 223 ق / 838 م) پیرو آیین مزدک بودند (هینلز، 271). ایزدیان نیز در چرخۀ زایش روح، بر این باورند که روح انسان نیکوکار پس از مرگ تن او، در تن کودکی زاده میشود و اگر انسان بدکار باشد، روح او در تن حیوانی آزارگر پدیدار میشود (همو، 278).
در اساطیر ایران نیز، انسانها در زندگانی خود یا پس از مرگ به هیئت باشندگان حیوانی و نباتی ظاهر میشوند. در این اساطیر، پرندۀ کوچک چرخریسک، دختری است که بهسبب سوگند دروغ به چرخریسک تبدل شده؛ و در افسانهای، همین چرخریسک است که در ماجرای فرار جمشید از دست ضحاک، مخفیگاه جمشید را نشان میدهد و به این سبب، تا چندی پیش، مردم چرخریسک را شوم میدانستند و لانۀ او را خراب میکردند (همو، 462). خراسانیها دربـارۀ پرنـدۀ چرخریسک ــ شبیه به گنجشک ــ که در اواخر اسفند و اوایل بهار بر درختان باغ مینشیند و با صدایی شبیه به صدای دوک نخریسی آواز میخواند، چنین باور دارند که این پرنده از 40 روز قبل از نوروز چرخ دستی خود را بر شاخۀ درختان مینهد و برای جوجههایش لباس عید میدوزد و هماهنگ با صدای چرخ دستی خود میگوید: «چرخ ریسک ... ریسک ... ریسک» (شکورزاده، 575).
سابقۀ تاریخی چرخ در ایران
برخی از مؤلفان با استناد به مشاهدات و ثبت و ضبط سیاحان اروپایی نوشتهاند در قرون وسطى وسایل حمل و نقل چرخدار در خاورمیانه وجود نداشته است (محبی، 19) و مؤید این امر را نوشتۀ بولیه دانستهاند. ولی بولیه نوشته است شتر بر اثر امتیازهای اقتصادی، حتى پیش از آمدن اسلام، «جایگزین» چرخ در حمل و نقل شد (ص 191-192). بدیهی است ارابه و چرخ بستر مناسب خود را میطلبد و شتر مسیر مناسب خود را؛ و این جایگزینی در ناحیهای اتفاق افتاده که تجارت در آن مسیر شکوفا شده (مثل جادۀ ابریشم)، و ارابۀ چرخدار قادر به حرکت در آنجا نبودهاست. بنابراین، به اعتقاد بولیه، شتر در امر حمل و نقل به تدریج جای چرخ را گرفت (همانجا) و کاروانهای عظیم تجاری در جادۀ ابریشم به راه افتادند و پس از آن، چرخ بار دیگر جایگاه خود را در باربری به دست آورد (همو، 259).
پژوهشگر دیگری بر حضور چرخ در هزارۀ 4 قم در خاورمیانه تأکید دارد و نوشتهاست: ارابۀ چرخدار را اهالی خاورمیانه از هزارۀ 4 قم برای سازگاری با گاومیش نر، و سپس سومریها در هزارۀ 3 قم برای انطباق با خر ابداع، سپس برای برخورداری از سرعت و قدرت بیشتر، آن را با اسب سازگار کردند. استفاده از ارابۀ جنگی که چند رأس اسب آن را میکشیدند، در هزارۀ 2 قم استیلا داشته است (دیگار، 187- 188). بنابراین دیگار سابقۀ چرخ در خاورمیانه را به هزارۀ 4 قم، و سابقۀ استفاده از ارابۀ جنگی را در همین حوزۀ جغرافیایی به حدود هزارۀ 2 قم میرساند (همانجا). اقوام مارلیک نیز که از نیمۀ دوم هزارۀ 2 قم به دامنههای شمالی البرز و کرانههای جنوبی دریای خزر در ناحیۀ گیلان در میانۀ درۀ گوهررود (در حال حاضر چراغعلیتپه نامیده میشود) وارد شدهاند، با پدیدۀ چرخ آشنا بودهاند (نگهبان، 1 / 17، 28، 419-420).
بازمانـدۀ رد چـرخ بر راهی کـه در چغـازنبیل (= شهـر دور ـ اونتاش در زمان ایلامیها، سدۀ 13 قم) وجود دارد و بازماندههای جادۀ سنگفرش نزدیک پاسارگاد، دلیلی بر وجود قطعی ارابه در زمان ایلامیان، مادها و هخامنشیان سدۀ 6-5 قم است (گیرشمن، 1 / 17، 105؛ بولیه، 16). در کف یکی از دروازههای صحن جنوب شرقی زیگورات چغازنبیل (1265- 1245 قم)، که پوشیده از سنگهای بزرگ بوده است و درز آنها را با قیر معدنی پر کرده بودند، آثار چرخهای ارابه دیدهشدهاست که وسعت بین دوجای چرخ ارابه 80 سانتیمتر، و پهنای هر یک از چرخها بین 16 تا 18 سانتیمتر بوده است (گیرشمن، 105).
ویل دورانت اختراع چرخ را در آسیای جنوب غربی دانسته، و نوشته است: آسیای جنوب غربی با 3 اختراع مکانیکی، یعنی ساختن چرخ، خیش و کارگاه بافندگی، به پیشرفت تمدن کمک کرد. قبل از اختراع چرخ، انواع سورتمهها رایج بود (1 / 19؛ نیز نک : راوندی، 1 / 48). پیر روسو نیز نوشتهاست: «چنین بهنظر میرسد که اختراع چرخ ــ این آلت خارقالعاده ــ را نیز مدیون آسیای جنوب غربی هستیم. اختراعی که میتوان آن را محور تمام صنعت جدید دانست و امروزه اینقدر به نظر ما طبیعی میآید؛ حال آنکه طبیعت هیچ نوع مثالی از قبیل چرخ به دست نداده است ... غلتک از اجداد چرخ است و فکر اختراع آن را الهام کرده است» (ص 45).
افسانۀ گیلگمش یکی از کهنترین افسانههای کوهستانهای لرستان و کردستان است. در این افسانه، ایشتار ــ آن زن فتان ــ از گیلگمش میخواهد که محبوب و مرد وی باشد و او هم زنش، تا برایش ارابهای از زر و لاجورد با چرخهای زرین آماده کند (میرنیا، 339).
در اوستا آمده است: «بدان هنگام که بُرنا شَوَم، زمین را چرخ و آسمان را گردونۀ [خویش] کنم» (زامیادیشت، 6: 43)، و نیز «آنکه اسبان سپید گردونهاش را میکشند، آنکه گردونهاش با چرخهای زرین ... » (مهریشت، 32: 136).
ویل دورانت حتى نقطۀ اختراع چرخ را مشخص کرده، و آن را شوش دانسته، و در بحث از تمدن شوش، دو اختراع بزرگ چرخ کوزهگری و چرخ ارابه را به مردم ساکن آنجا نسبت داده و نوشته است: «در همین جا ست که نه تنها نخستین چرخ کوزهگری آشکار میشود، بلکه نخستین ارابه نیز به نظر میرسد» (نک : قدیانی، 190).
به نظر یکی از پژوهشگران، ایرانیان مخترع چرخ آبکشی بودند و بهوسیلۀ این ابزار آب را از رودخانهها و چاهها بیرون میکشیدند و در نهرها روان میساختند و زمینها را آبیاری میکردند. در زبان انگلیسی نیز به آن «چرخ ایرانی» میگویند که ابتکار و اختراع این چرخها را به ایرانیان نسبت میدهد (همو، 237). اُمستد به نقل از هرودت نوشته است: در شاهنشاهی هخامنشی، آب کواسپس (= رود شوش) را میجوشاندند و در لشکرکشیهای عادی شاه به کشور دشمن، آن را به منظور مصرف شخصی شاه، درآوندهای سیمین روی چهارچرخههایی حمل میکردند که با استر کشیده میشد (ص 335).
در حجاریهای پلکان آپادانا که مشهور به رژۀ باجپردازان است، نقش گردونۀ جنگی دوچرخ دیده میشود. چرخ آن پرداخت بسیار خوبی را نشان میدهد؛ یک حلقۀ فلزی بیرونی دارد و پرههایش که در میانه ستبر میگردد، کندهکاری شدهاست. میخ محور را به شکل یک آدمک ساختهاند. از نشان دادن هر دو چرخ، همانند گردونۀ شاهی منقوش در سمت راست پلکان شرق، چشم پوشیدهاند (والزر، 129). کریستنسن دربارۀ نحوۀ شکنجه در زمان ساسانیان، از شکنجۀ چرخ نام بردهاست (ص 333).
ظاهراً مهمترین استفاده از چرخ، تا پیش از بهکار بردن آن در انواع ارابه ــ که یکی از پدیدههای مهم تاریخ تمدن بشر است ــ استفاده از آن به صورت چرخ سفالگری است که با استناد به یافتههای باستانشناختی، پیشینهای بسیار کهنتر از ارابه دارد؛ ولی بهار نوشته است آثار چرخ کوزهگری از حدود هزارۀ 3 قم دیده شده است (ص 581).
خارجیانی که به هر دلیلی به ایران سفر کرده، و مدتی را در ایران گذراندهاند، توجهشان به چرخ معطوف شده است و در یادداشتهای خود چرخ و شیوههای استفاده از آن را دیده و توصیف کردهاند. شاردن در سدۀ 11 ق / 17 م، موفقیت ایرانیان در استفاده از چرخ را به عنوان یکی از آلات صنایع دستی ستوده است. او توضیح میدهد که چرخ محور و میلهای است که هر چیزی را بخواهند چرخ دهند، بدان تعبیه میکنند. یک رشتۀ چرمی را دوبار بر محور آن میچرخانند و شاگردی دو سر آن را به دست میگیرد و به تناوب آن را به سوی خود میکشد و محور را به چرخش متناوب وامیدارد. گاهی نیز صنعتگر برای به چرخش درآوردن محور کوچکی، خود به تنهایی و با استفاده از یک کمان ــ که دو سر یک تسمۀ چرمی باریک به دو انتهای آن بسته شده، و تسمه دو دور به دور محور چرخیده است ــ با یک دست محور را میچرخاند و با دست دیگرش دستگاه را نگه میدارد. صنعتگران ایرانی متههای دستی بزرگ و کوچکی دارند. مته قطعهآهنی است با سر تیز و اطراف تراشخورده که بر قطعهچوب گردی تعبیه شده، و برای وارد آوردن ضربت کافی، سربی روی آن بار شده، و کمان را که رشتهای چرمی است، دو بار حول آن چرخانیدهاند. این متۀ دستی را محکم با دست چپ روی چیزی که میخواهند سوراخ کنند، نگه میدارند و با دست راست به کمان حرکت متناوب رفتوبرگشت میدهند. صنعتگران ایرانی بر روی آهن همانند چوب چرخکاری میکنند (II / 81-82؛ برای شکل کمان، نک : وولف، 79).
دیولافوا در سدۀ 13 ق / 19 م، چرخهایی را که روی چاههای قناتها سوار بوده، دیده و نوشته است: برای تعمیر و پاک کردن مجاری زیرزمینی قناتها، به وسیلۀ چرخ و دلو گل و لای را از طریق چاههای آن بیرون میکشند («ایران ... »، 42). او در توصیف چرخ گاوگَردی که در زیر آلاچیق نزدیک در ورودی باغ کشیش بزرگ اصفهان دیده، نوشته است: در اینجا مخزن آبی است که از زایندهرود به آنجا میرسد. چرخ یا ماشین آبکش نالهکنان بر روی محور خود میگردد و آب را در دلوهای چوبی بالا میآورد و به مجرا میریزد. 4 گاو نیرومند به این چرخ بستهشدهاند که آن را به گردش درمیآورند (همان، 263-264). نمونهای از چرخ گاوگرد، که آب را با کوزههای متعدد سفالی به بالا میآورد و در مجرا میریزد، در کرمان باقی مانده است (هاشمی، 18).
دیولافوا ضمن تحسین هوش اصفهانیها، اختراع گاوچاه را به اصفهانیها نسبت میدهد و آن را چنین توصیف میکند: در طرفین چاه، دو دیوار تکیهگاه کوتاه ساخته شده، و میلهای آهنی که استوانهای چوبی آن را احاطه کردهاست، به طور افقی در روی دیوارها قراردارد. در روی استوانه، طناب محکمی افتاده که یک سر آن به گردنبند گاوی و سر دیگر آن به دلو چرمی بزرگی بسته شده است که در چاه رفتوآمد میکند. در جلوِ چاه، زمین را به طور سراشیب حفر کردهاند تا گاو بتواند در این دالان به طرف بالا و پایین برود. وقتی که گاو به سوی بالا میآید، دلوِ خالی و سبک در چاه فرو میرود و پر از آب میشود. وقتی گاو به فرمان پرستار برمیگردد و به طرف پایین میرود، دلو از چاه بیرون میآید و همان پرستار که سر چاه نشسته، آن را به طرف خود میکشد و آب را در مجرا میریزد (همان، 281). وولف از قول محلیها چرخ گاوگرد را «گاوکش» نامیده، و نحوۀ کارکرد آن را به دقت توضیح داده است (ص 231-232).
دیولافوا که برای حفاریهای باستانشناختی در شوش به ایران آمده بود و همۀ تجهیزات لازم حتى ارابهها را با خودش آورده بود، در کتابی دیگر با شرح خاطرهای، ظاهراً نشان میدهد که افراد بومی تا آن زمان جز دیدن چرخ توپهای نظامیان، آشنایی دیگری با چرخ نداشتهاند: «در میان بارهای ما 4 عدد چرخ ارابه دیدهمیشد، و از لحظهای که وارد خاک ایران شدهایم، همه دربارۀ این چرخها از ما سؤال میکنند و ما جواب میدهیم: اینها چرخهای یک ارابه است، ولی هیچکس قانع نمیشود ... افراد بومی که هرگز چرخی به جز دو عدد چرخ توپِ حاکم ندیدهاند، داستانسازی میکنند. همه معتقد شدهاند که ما برای تسخیر خوزستان اسلحه حمل میکنیم» («شوش ... »، 58-60). او همچنین نوشته است: «گاریهای چوبی بهتر از ارابههای بزرگاند؛ چرخهایشان که 15 سانتیمتر پهنا دارند، جیرجیر میکنند و لنگ میزنند، ولی به زمین فرو نمیروند» (همان، 243).
هانس وولف ازجمله پژوهشگرانی است که سالها در ایران، دربارۀ صنایع دستی ایران کار کرده، و حاصل کار خود را در 1966 م منتشر کرده است. او در این کتاب، 25 نوع از چرخهای مختلفی که در صنایع دستی بهکار میروند، آوردهاست که از آن جملهاند: «چرخ تراش» برای صیقل دادن ظروف مسی (ص 24)؛ چرخش بدن رویگر روی دوپا بر روی گونی آغشته به ماسه برای تمیز کردن مس (ص 28)؛ «چرخ خراطی» جواهرتراش (ص 35)؛ «چرخ زرکشی» برای کشیدن سیم بهمنظور زرکوبی روی ظروف (ص 38)؛ «چرخ قرقرهپیچی» برای کار گلابتون (ص 41)؛ «چرخ نختابی» برای گلابتون (همانجا)؛ «چرخ زریتابی» برای گلابتون (ص 42)؛ «چرخ قیچی و چاقو تیزکنی» (ص 51)؛ «چرخ خراطی» برای چوب (ص 79)؛ «چرخ تراش» برای بریدن سنگ و ساختن دیگ سنگی (ص 119)؛ «چرخ
دیگساز» برای ساختن دیگهای سنگی (همانجا)؛ «چرخ کوزهگری» (ص 140)؛ «چرخ پنبهپاککنی» (ص 161)؛ «دوک دستی نخریسی» (ص 166)؛ «چرخ نخریسی» (ص 168- 169)؛ «چرخ نختابی» (ص 177)؛ «چرخ چاه مقنی» (ص 227)؛ «چرخ چاه» (گاوکش) (ص 230-231)؛ «چرخ چاه خانگی» (ص 232)؛ «چرخ خرمنکوب» (ص 247- 248)؛ «دستاس» (= آسیاب دستی) (ص 251)؛ «آبآس» (= آسیاب آبی) (ص 252- 255)؛ «بادآس» (آسیاب بادی) (ص 256-261)؛ «آب دنگ» (= آسیاب برنج) (ص 262)؛ «چرخ روغنکشی» (= عصاری) (ص 268- 269).
چرخ در فرهنگ مردم ایران
همانطورکه دیدهشد، در فناوری فرهنگی ایران، چرخ به شکلهای گوناگون بهطور سنتی، حتى در عصر انقلاب صنعتی و هجوم فناوری نوین به سرزمین ایران، هنوز هم کاربرد دارد. شاید بتوان گفت که پیوندی میان مردم و این دستگاههای سنتی برقرار شدهاست که احتمالاً با ورود دستگاهها و چرخهای جدید و جایگزینی آنها، در میان نسلهای بعد کمرنگتر خواهدشد؛ نمونۀ آن ورود «چرخِ شیر» به میان کوچنشینان شمال خراسان است که از آلمان، چکسلواکی و ترکیه وارد میشود. کوچنشینان و نیمهکوچنشینان شمال خراسان برای جداکردن شیر پُرچرب از شیر بسیارکم چرب، از این چرخ استفاده میکنند و برای جداکردن کره از شیر پرچرب هم، به روش قدیمی شیر را میجوشانند و تبدیل به ماست میکنند و ماست را در داخل «تلم» سنتی میزنند تا کرۀ آن جدا شود (پاپلی، 417- 418).
در سفیدگری، برای پاککردن ظرف مسی (درواقع، سمبادهزدن آن) و آماده کردن آن، ماسه را روی آن میریختند و گونی کهنهای روی ماسه میگذاشتند و با دو پا روی گونی میرفتند و با حرکات موزون بدن و بهخصوص کمر، به چپ و راست، پاها را به تناوب به چپ و راست میبردند، که خود نوعی چرخکاری بوده است. ولی با جایگزینی انواع ظروف جدید به جای ظروف مسی، رویگری نیز بهتدریج کمرنگ شده است، و کمتر دیدهمیشود.
در قاسمآباد گیلان، برای رشتن الیاف ابریشم، یا ابریشم مصنوعی که محلیها به آن «پنبۀ ابریشمی» میگویند، از «چرخ» استفاده میکردند؛ ولی از حدود سال 1360 ش به این طرف، در قاسمآباد سُفلا، برای ابریشمکشی از چرخ استفاده نمیکنند. البته، هنوز میتوان «چرخ ابریشمکشی» یا به عبارتی، چرخ ریسندگی را کموبیش در قاسمآباد سفلا پیدا کرد که کلاف ابریشم جوشاندهشده در آب و خاکستر را با این چرخ از روی «کلافزن» به روی دوک منتقل میکنند (عسکری، 113- 115). در بسیاری از مناطق، برای راه انداختن بچهها از وسیلۀ چرخداری به نام روروک استفاده میکردند (شاملو، حرف «ب»، دفتر اول، 747، حاشیۀ 8) که آن نیز امروزه جای خود را به وسایل جدید داده است.
هریک از خردهفرهنگهای ایران نامهای خاصی روی این چرخها گذاشتهاند و به تناسب فضای جغرافیایی، اقلیم، نوع محصولات و نیازها، طبق فناوری سنتی از آنها استفاده میکنند؛ حتى در داستانها به آنها اشاره شده است و در امثالوحکم، کلمات قصار، پندها، چیستانها، دوبیتیها، و بازیهای محلی خردسالان و کودکان و نوجوانان، نام این چرخها و نقش حرکات چرخگون آن دیده میشود.
اراکیها عبارت «چرخش را چنبر کردند» را در معنای وادارکردن کسی با زور و اجبار برای انجام کاری به کار میبرند (محتاط، 2 / 197). آنها اصطلاح «تازهچرخ» را به کسی اطلاق میکنند که تازه کاری را شروع کرده است و نیروی زیادی را برای انجام آن کار صرف میکند (همو، 2 / 190). تهرانیها اصطلاح «تازهچرخ» را در مورد شخصی به کار میبرند که تازه به قدرت یا ثروتی رسیده است، و افعال و رفتارش وسیلۀ ریشخند کهنهکاران قرارمیگیرد (شاملو، همان، 64). جیرفتیها مَثل «چرخش را چنبر کردند» (= چرخ او را از حرکت بازداشتند) را دربارۀ کسی میگویند که اختیارات او را محدود کرده، و او را تحت فشار قراردادهاند تا راضی شود برخلاف میل خود و به خواستۀ آنها عمل نماید (رفعتی، 136). تهرانیها عبارت «چرخ چنبرشدن» را دربارۀ کار و بخت، و زیان و ورشکستگی و به هم ریختگی وضع به کار میبرند (شهری، قند ... ، 280)؛ مانند کاربرد آن در این تصنیف: «تو که منو مَنتر کردی، چرخمو چنبرکردی؛ لامروت، بیمروت؛ چرختو چنبر میکنم به مولا، پدر تو مادر میکنم به مولا!» (همو، تاریخ ... ، 2 / 210). آنها گاهی نیز بعضی از اندامهای بدن را به چرخ تشبیه میکردند؛ مثل این قطعه تصنیف که ضربگیرها با ضرب گرفتن، به دور رقصنده میچرخیدند و میخواندند: «زلفارو افشون کردی / سینهرو لرزون کردی / قُنبُلو چرخون کردی عزیز جون / چرخش چشمون رو ببین حسنبک / گنبد گردونرو ببین حسنبک» (همانجا).
ترکیب «چرخ گردون»، در دوبیتی باباطاهر عریان دربارۀ وضع خاککِشان، بیشتر در فرهنگ عامه جا باز کردهاست و هر کسی با دیدن کوچکترین نابرابری اجتماعی آهی میکشد و به گفتن همین مصراع اول: «اگر دستم رسد بر چرخ گردون»، قناعت میکند (همان، 5 / 41).
جیرفتیها دربارۀ فایدۀ صبرکردن، با اشاره به کار چرخ نخریسی میگویند: «کارها نیکو شود اما به صبر / پنبهها چیکو [چرخ نخریسی] شود اما به صبر» (رفعتی، 254). به باور آذریها، «از جایی که چرخ جلوِ ارابه بگذرد، چرخ عقب هم میگذرد» (ذوالفقاری، 1 / 284). خراسانیها برای نامعلوم بودن آخر هر کاری میگویند: «کلاه را که پرت کردی بالا، تا به سر برگردد، هزار چرخ میخورد» (همو، 2 / 1450). تهرانیها نیز با همین باور و دربارۀ اینکه همیشه در آخرین لحظه ممکن است اتفاق دیگری بیفتد، میگویند: «سیبی که به هوا بیندازی، تا برسد زمین، هزار چرخ میخورد» (شاملو، حرف «الف»، دفتر سوم، 939).
سمنانیها برای تشویق کسی به کارکردن و رفع گرفتاری مالیاش، میگویند: «گرسنگی تو را پیچپیچ میدهد، تو هم چرخ پنبهپاککنی را به قیچقیچ درآور» (ذوالفقاری، 2 / 1504). بروجردیها و آذریها در مقابل کسی که تهدیدی میکند و پای خودش هم درگیر ماجرا ست، میگویند «گفت: گوشَت را میگیرم و دور دنیا چرخت میدهم، گفت: نه اینکه خودت هم با منی!» (همو، 2 / 1519). بیرجندیها عبارت «مثل سیخهای چرخ» را برای آدم کاربُر به کار میبرند (همو، 2 / 1622). تهرانیها عبارت «اجل دور سرش چرخ میزند» را دربارۀ کسی بهکار میبرند که خود را به مهلکه افکنده است و با مرگ فاصلۀ چندانی ندارد (شاملو، حرف «الف»، دفتر اول، 136).
در نظام تقسیم کار سنتی، چرخ نخریسی همیشه مختص زنان و بهخصوص پیرزنان و زنان ازکارافتاده و نیز تنها وسیلۀ معیشت آنها بوده و بدیهی است برایشان ارزش حیاتی دارد. در یکی از قصههای روستاهای اراک، خمین، آشتیان و کاشان، سرمای زمستان رابطهای تنگاتنگ با چرخ نخریسی پیرزنی دارد که یکی از شخصیتهای این قصه است: پیرزنی برای نجات فرزند خود از برف و یخبندان سخت زمستان، بهروایتی، چرخ نخریسی خود را بر بالای بام آتش میزند تا پسر راه خود را بیابد؛ و بهروایتی دیگر، با هدف گرمکردن هوا و ذوبکردن برف و یخ، چرخ نخریسی خود را آتش میزند تا فرزندش نجات پیدا کند، و او نجات مییابد. مردم این روز را که مصادف با روز پنجاهوچهارم زمستان است، خوشیمن میدانند (انجوی، جشنها ... ، 1 / 8 -11). در قصۀ خراسانی «قلاغه و مرد باقالیکار»، مرد باقالیکار با کلاغی آشنا میشود که چرخریسی میکند (همو، قصهها ... ، 1 / 301-304). قصۀ «پنج تا شد، شش تا شد» و قصۀ «پیرزن» نیز به دورهای مربوط میشوند که بشر توانست با چرخ نخریسی، از پنبه، نخ تولید کند و پارچه ببافد (درویشیان، 2 / 261- 266، 325-327). در کاشان و حومۀ آن، زنهایی که چرخ نخریسی دارند، معتقدند باید در روز اسفند یک ذرع و نیم نخ رشته و کار کرده باشند و کارشان را جلو بیندازند، چون با این کار، تا آخر سال کارشان جلو ست و خوب کار خواهند کرد (انجوی، جشنها، 1 / 89).
همانطورکه بر روی سنگ قبرهای روستاها نقش شانۀ دوطرفه و قیچی و دار بافندگی علامت زنبودن متوفا ست، در زندگی روزمره نیز چرخ نخریسی اختصاص به دختران و زنان دارد، و این مختصبودن در قصۀ «هفت برادر و یک دختر» دیده میشود. زنی 7 پسر داشت و آرزوی داشتن یک دختر به دلش مانده بود. پسرها هم آرزو میکردند خواهری داشته باشند. سرانجام مادر باردار شد و زمان زاییدن نزدیک گردید و پسرها موقع رفتن به صحرا به مادر سفارش میکردند که اگر دختر زاییدی، چرخ ریسندگی به در خانه بیاویز و اگر پسر بود یک فلاخن؛ و بقیۀ داستان (همو، قصهها، 2 / 125).
در یکی از روایتهای افسانۀ «بلبل سرگشته» نیز دخترِ افسانه چرخ نخریسی دارد (میرنیا، 324- 329). ساکنان کوهپایۀ ساوه چرخ ریسندگی را به پرندهای تشبیه میکنند که به آن حاجی لیلک (لکلک) میگویند و برای چرخ نخریسی چیستانی به این مضمون دارند: «تمیز کردم، جارو کردم، حاجی لیلک آمد و نشست» (سالاری، 183، 381). خراسانیها نیز دربارۀ چرخ دستی نخریسی چیستانی بدین مضمون دارند: «شب هم میگردد لیکلیکی، روز هم میگردد لیکلیکی، آرام ندارد لیکلیکی» (شکورزاده، 539). سمنانیها وقتی میبینند که اشخاص پیر و لاغر همراه جوانها به زیارت یا دعوت یا راهپیمایی میروند، میگویند: «چَرَه ]چرخ ریسندگی[ و چرخو ]چرخ پنبهپاککنی سنتی[ را هم به راه انداخته است» (احمدپناهی، 130). شیرازیها به چرخ دستی ساختهشده از چوب برای نخ و پشمریسی چَره میگویند. برای ثابت ماندن چرخ، سنگی روی پایۀ آن قرار میدهند که به سنگ چره معروف است (خدیش، 62).
در یکی از افسانهها، از چرخ چاهی در خانۀ وزیر بدجنسی صحبت میشود که هر کس وارد خانۀ وزیر شود، وزیر او را در آن چاه میاندازد و چرخ را میچرخاند تا استخوانهایش خرد شود، که در پایان خود وزیر ظالم به نیرنگ برادر کوچکترش گرفتار این چرخ میشود؛ و بقیۀ داستان (انجوی، همان، 1 / 153-161). در ترانههای محلی فارس، سرایندۀ گمنام آرزو میکند مثل چرخ نو بر روی چاه کهنهای باشد (همایونی، 250)؛ نیز جدایی بلبل از بستان و بیوفایی گل را از چرخش چرخ ستمگر میداند که تمام رسوم آشنایی را بر هم میزند (همان، 322)؛ یا کسی که 10 روز از نازنین خود دور مانده، گویی گاهی در آسمان، گاهی در زمین، گاهی مثل ماهی در قعر دریا، و گاهی نیز بر بال چرخ آتشین است (همان، 515).
در جاهایی، برای کشیدن آب از چاه، از چرخهای گاوگرد استفاده میشد و هنوز هم میشود؛ این کارکرد چرخ در برخی از مثلها بازتاب یافتهاست: «آب را گاو میکشد، ناله را چرخ میکند» (ذوالفقاری، 1 / 176)، که شکل دیگر آن مربوط به الیکاییها ست که میگویند: «کار را گاو میکند، و ناله را چرخ» (همو، 2 / 1399)؛ یا سمنانیها که میگویند: «گاو در خرمن میرود، چرخ ناله میکند» (همو، 2 / 1482)، که منظور زور زدن با گاو است و ناله کردن با چرخ خرمنکوبی. کرمانیها برای بیان این امر که ضرر هر بیاحتیاطی به خود شخص برمیگردد، و یا دربارۀ این مطلب که سنگینی بر دوش کارگر است و به کارفرما زیانی نمیرسد، مَثل «چرخ چا ره چه میشه / گُتِ دول پاره میشه» (چرخ چاه را چه میشود، سوراخ [ته] دلو پاره میشود) را به کار میبرند (پورحسینی، 533 - 534؛ مرادی، 244).
اهالی سروستان برای چرخ چاه چیستانی با این مضمون دارند: «چار تا کاکا هستند که هرچه میدوند به هم نمیرسند؟» (همایونی، فرهنگ ... ، 381؛ برای روایت تهرانی، نک : شاملو، حرف «الف»، دفتر چهارم، 1101؛ روایت خراسانی، نک : شکورزاده، 536).
پژوهشگری بدون ذکر مکان جغرافیایی (ظاهراً لرستان و کردستان)، از کاربرد چرخ کوزهگری در بختگشایی دختران نوشتهاست: دختران بختبسته به امید بازشدن بختشان از یک عطاری رو به قبله مقداری نبات و 7 عدد گردو میخرند و راهی دکان کوزهگر میشوند. کوزهگر آنها را سوار چرخ کوزهگری میکند و 7 دور میچرخاند. دختران در هر دور، یک عدد گردو میشکنند و اشعار مخصوصی زمزمه میکنند. دور هفتم که تمام شد، مقداری پول و نبات به عنوان نیاز به کوزهگر میدهند و با دل پرامید به خانه بازمیگردند تا بختشان باز شود (میرنیا، 21).
دربارۀ چرخ، چرخ فلک، چرخ گردون، و از این قبیل، باورها و گفتههایی در فرهنگ مردم وجود دارد؛ در ترانههای محلی فارس اشاراتی به چرخ فلک و چرخ و تأثیر آن در سرنوشت شدهاست (فقیری، 61، 114، 119، 198).
عشایر کهگیلویه و بویراحمد در ترانههای محلیشان تأسف میخورند که «چرخ گردون فلک» خان را از چمنهای خوشِ سرچنار دور کردهاست (لمعه، 48). در ترانههای سور و سوگ لرستان و بختیاری، ترانهسرا میگوید که ای برادران و خواهران، یادتان به خیر باد که «چرخ گردون» مرا به آن سوی دنیا انداختهاست (حنیف، 126). مردم لرستان و ایلام بر این باورند که آفرینندۀ چرخ و فلک خدا ست و گردانندۀ «چرخ چپگرد»، نصیب و قسمت را رقم میزند و چنین است که همه چیز از پیش رقم زده شده است؛ هر کسی را نصیب و قسمتی است که پیش از تولد بر پیشانی او نقش شده است؛ هر کس را بختی است که با خسبیدن آن ناتوان و بیچاره میشود و این درماندگی تا زمانی که بخت او بیدار شود، ادامه دارد (اسدیان، 162).
تهرانیها در مورد توجه دادن به موقعشناسی و از دست ندادن موقعیت یا زمان میگویند: «چرخ و فلک یه وخ به کام همه میگرده، فقط چشم میخواد وقتشو بشناسه» (شهری، قند، 280). همچنین دربارۀ گردش اوضاع و احوال به نفع شخص مورد نظر بودن، روزگار به کام او گشتن، و بخت و اقبال مساعد وی بودن، میگویند: «عجالتاً که آب رو چرخ آسیاب تو میریزد، ولی همیشه در به یک پاشنه نمیگردد!» (شاملو، حرف «آ»، دفتر اول، 94)؛ نیز میگویند: «تا چرخ و فلک به دور است / اوضاع ما همینطور است» (همو، حرف «ت»، دفتر اول، 10).
بیت رایج در بین مردم: «نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم / الٰهی چرخ برگردد از این طالع که من دارم» ــ که تقریباً در همه جای ایران معروف بوده، و لاریمر آن را در کرمان ضبط کرده است ــ از خدا میخواهد که چرخ از طالع نحس او برگردد (ص 21). کرمانیها اصطلاح «چرخ برگشت» را به کنایه در مورد ورشکستگی کسی، از اوج افتادن کالا، تغییر رژیم، کودتا، و فرا رسیدن پایان حکومت و دوران تسلط به کار میبرند (مرادی، 102).
یکی از نگارههای فرش ایران «چرخ فلک» است که در طرحهای هندسی به کار میرود؛ نقشی متشکل از دو خط متقاطع مانند علامت اضافه در ریاضیات که به انتهای دوسوی هر یک از 4 بازوی آن خط کوچکی عمود شده است (آذرپاد، 149). ارابه یکی از اساسیترین وسایل زندگی ترکمنها در ترکمنصحرا ست، و نقش چرخ ارابه در بسیاری از نمدها به عنوان نقش تزیینی به کار رفتهاست (جوادیپور، 62).
چرخ در بازیهای محلی خردسالان، کودکان و نوجوانان نیز راه باز کرده، و در هر گوشهای از ایران بازیای وجود دارد که یا نام آن با چرخ ترکیب شده، یا در نظام و قواعد آن حالت و حرکت چرخ نقشآفرین است؛ از جملۀ این بازیها ست: «توپ چرخی» در مرند (قزلایاغ، 15- 16)؛ «آسیاب بچرخ» در تهران (همو، 134)؛ «آسیاب بشین» و «چرخک» در طالبآباد (همو، 134- 135، 149)؛ «چرخوک» در آبادۀ فارس (همو، 390-391)؛ «چرخوفلک» در فومن (همو، 580)؛ «دسی چرخی» و «چرخونی / وروره (فرفره)» در گیلان (همو، 584 - 585، 606)؛ و «چرخککا» در آمل (همو، 651 -652).
هانری ماسه دربارۀ بازی کودکان نوشتهاست: بچهها بازیای به اسم آسیا بچرخ دارند که در آن دایرهوار میایستند و دست همدیگر را میگیرند. دایره شروع به چرخیدن میکند و همه با هم میگویند: «آسیا بچرخ!»؛ این عمل تا سرگیجه گرفتن همۀ بچهها ادامه مییابد. در بازی دیگری بچهها دور هم به شکل دایره میایستند و هریک به نوبت از زنجیرۀ دایره خارج میشود و در وسط دایره شروع به چرخیدن میکند و میخواند: «چرخ، چرخ عباسی / خدا منو نندازی». هرکس بیشتر بتواند بچرخد، برندۀ بازی است (II / 430).
در یکی از افسانهها، از چرخی سحرآمیز یاد شدهاست که وقتی به راست میچرخد، طلا، و وقتی به چپ میچرخد، یاقوت از آن بیرون میریزد (درویشیان، 1 / 463-467). در افسانهای دیگر، نجاری چرخ فلکی میسازد که اگر سوار آن بشوی و به راست بچرخانی، به طرف بالا میرود و به چپ بچرخانی، پایین میرود. این چرخ و فلک قهرمانان داستان را به چین و مـاچین میبـرد (همـو، 5 / 577 -582؛ بـرای روایتـی دیگـر، نک : خزاعی، 37- 38).
تهران که به قول یاقوت حموی در 617 ق / 1220 م قریهای زیرزمینی از قرای ری بود، و اکنون پایتخت 200سالۀ مهاجرپذیر ایران است (نک : عدل، 1)، موزۀ مردمشناسی ایران و موزاییکی از نمایندگان تمام خردهفرهنگهای ایرانی است. وقتی گفته میشود «تهرانیها»، منظور ساکنان تهران است. در تهران اواخر عهد قاجار و اوایل عهد پهلوی، آن دسته از وسایلی که دارای چرخ بودند و از آنها برای حمل و نقل استفاده میشد، عبارت بودند از: واگن اسبی، درشکه و کالسکه با چرخهای رزیندار (برای حمل و نقل درونشهری)، ارابه و گاریهای دوچرخه و چهارچرخه با دورچرخهای آهنی، و دلیجان که کالسکهای بود هشتنفره (برای حملونقل بینشهری). ماشین دودی نیز بین تهران و شهر ری وسیلهای تازه بود (نجمی، 403، 411، 413). جعفر شهری نوشته است: تهرانیها به هر چیز چرخنده و متحرک یا گرد و مدور و هرچه که از آن عملی گردنده مترتب میشد، چرخ میگفتند، مانند چرخ نخبازکنی، چرخ نخریسی، چرخ گوشتخردکنی، چرخ دستی (گاری دوچرخه)، چرخ درشکه، چرخ بستنی (چرخ بستنیفروش دورهگرد)، چرخ زهتابی، چرخ ماشین دودی، چرخ ماستبندی (دستگاه کرهگیری)، چرخ چاقوتیزکنی، چرخ جوراببافی، چرخ کشبافی، چرخ جلو، چرخ عقب، چرخدنده و چرخکار؛ همچنین با برگرفتن از گفتار قدما و شعرا، از ترکیبات چرخ روزگار، چرخ فلک، چرخ گردون و از این قبیل، استفاده میکردند (تاریخ ... ، 1 / 209).
چرخ در ادبیات مدون و مکتوب ایران
ادبیات مدون ایران سرشار از اصطلاحات و عباراتی است که با معنای مجازی از ترکیب با کلمۀ چرخ ساخته شدهاند. در اینجا فقط به نمونههایی اشاره میشود: در شاهنامه، چرخ با این تعبیرات و ترکیبات آمده است: چرخ: هرچیز که حرکت دورانی داشتهباشد و دور محور خود بچرخد، نوعی کمان، نوعی منجنیق، طاق ایوان، طاق درگاه سلاطین؛ چرخ چاچی: نوعی کمان معروف که در شهر چاچ [در چین] میساختند؛ چرخ برین: فلکالافلاک، گردون؛ چرخ بلند: کنایه از آسمان و سپهر؛ چرخ پیروزه رنگ: کنایه از آسمان؛ چرخ روان: آسمان، فلک، چرخ گردنده؛ چرخ فلک: آسمان، سپهر، عرش، چرخ گردنده؛ چرخ کبود: آسمان لاجوردی، سپهر نیلگون؛ چرخ گردان: آسمان، فلک، گردون، سپهر؛ چرخ گردنده: آسمان، فلک، گردون، سپهر؛ چرخ ماه: فلک ماه، فلک اول، کرۀ ماه (شامبیاتی، 185).
دیوان حافظ نیز رسوخ و نفوذ قابل توجهی در فرهنگ عامه دارد و کمتر خانهای است که این کتاب در آن نباشد و با آن فال نگیرند. در کلک خیالانگیز (فرهنگ بسامدی و تصویری دیوان حافظ) این عبارات و اصطلاحات آمده است: چرخ، چرخ پیروزه / فیروزه، چرخزنان، چرخ سفله، چرخ شعبدهباز، چرخ عطارد، چرخ علم، چرخ فلک، چرخ کبود، چرخ معدلت، چرخ مینایی، چرخ هشتم، و چرخ هفتم (انوری و دیگران، 2 / 826 - 829). در فرهنگ واژههای ایهامی در اشعار حافظ عبارت چرخزنان، کنایه از رقصکنان، رقص صوفیان و سماع درویشانه آمدهاست (نک : ذوالریاستین، 135).
در مثنویهای سنایی چرخ با این تعبیرات و ترکیبات آمدهاست: چرخ = کمان سخت؛ چرخ اثیر = کرۀ آتش، کرۀ ناری؛ چرخ اعظم = لوح محفوظ؛ چرخ دولاب = چرخ چاه: پادشاهان اینچنین باشند / چرخ دولاب و پارگین باشند؛ چرخ کیان = چرخ فلک، سپهر، آسمان (نک : صفاری، 256).
در آثار عطار نیشابوری، چرخ با این ترکیبات و تعبیرات آمده است: چرخ = کمان، نوعی از کمان که آن را تخش گویند؛ چرخ سقلاطون = چرخ کبودرنگ و سقلاطونیرنگ؛ چرخ هفتپاره = آسمان هفتطبقه (نک : اشرفزاده، 211).
مآخذ
آذرپاد، حسن و فضلالله حشمتی رضوی، فرشنامۀ ایران، تهران، 1372 ش؛ احمدپناهی سمنانی، محمد، آداب و رسوم مردم سمنان، تهران، 1374 ش؛ اسدیان خرمآبادی، محمد و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اشرفزاده، رضا، فرهنگ نوادر، لغات و ترکیبات و تعبیرات آثار عطار نیشابوری، مشهد، 1367 ش؛ اکرمن، فیلیس، «مباحثی چند در نگارهپردازی آغازین»، ترجمۀ پرویز مرزبان، سیری در هنر ایران، به کوشش آرتر پوپ و فیلیس اکرمن، تهران، 1387 ش، ج 2؛ اُمستد، آ. ت.، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمۀ محمد مقدم، تهران، 1340 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، جشنها و آداب و معتقدات زمستان، تهران، 1352 ش؛ همو، قصههای ایرانی، تهران، 1352-1353 ش؛ انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، 1382 ش؛ همو و دیگران، کلک خیالانگیز، تهران، 1385 ش؛ اوستا، ترجمۀ جلیل دوستخواه، تهران، 1370 ش؛ بهار، مهرداد، از اسطوره تا تاریخ، تهران، 1381 ش؛ پاپلی یزدی، محمدحسین، کوچنشینی در شمال خراسان، ترجمۀ اصغر کریمی، مشهد، 1371 ش؛ پورحسینی، ابوالقاسم، فرهنگ لغات و اصطلاحات مردم کرمان، کرمان، 1370 ش؛ جوادیپور، محمود، نمدهای ایران، تهران، 1386 ش؛ حنیف، محمد، سور و سوگ در فرهنگ عامۀ لرستان و بختیاری، تهران، 1386 ش؛ خدیش، حسین، فرهنگ مردم شیراز، شیراز، 1379 ش؛ خزاعی، حمیدرضا، افسانههای خراسان، مشهد، 1382 ش؛ درویشیان، علیاشرف و رضا خندان، فرهنگ افسانههای مردم ایران، تهران، 1378-1380 ش؛ دورانت، ویل، تاریخ تمدن (مشرق زمین)، ترجمۀ احمد آرام، تهران، 1365 ش؛ دهخدا، علیاکبر، امثـال و حکم، تهران، 1338 ش؛ دیگار، ژان ـ پیـر، مردمشناسی انسان و حیوانات اهلی، ترجمۀ اصغر کریمی، تهران، 1385 ش؛ ذوالریاستین، محمد، فرهنگ واژههای ایهامی در اشعار حافظ، تهران، 1379 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ راوندی، مرتضى، تاریخ اجتماعی ایران، تهران، 1356 ش؛ رفعتی، حسین، هزار مثل جیرفتی، کرمان، 1379 ش؛ رمضانخانی، صدیقه، فرهنگ زرتشتیان یزد، تهران، 1387 ش؛ روسو، پیر، تاریخ صنایع و اختراعات، ترجمۀ حسن صفاری، تهران، 1346 ش؛ سالاری، عبدالله، فرهنگ مردم کوهپایۀ ساوه، تهران، 1379 ش؛ شامبیاتی، داریوش، فرهنگ لغات و تعبیرات شاهنامه، تهران، 1375 ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، تهران، 1357-1380 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ شوالیه، ژان و آلن گربران، فرهنگ نمادها، ترجمۀ سودابه فضایلی، تهران، 1379 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1368- 1378 ش؛ همو، قند و نمک، تهران، 1370 ش؛ صبا، محسن، فرهنگ بیان اندیشهها، تهران، 1366 ش؛ صفاری، محمدشفیع، فرهنگ لغات و تعبیرات مثنویهای سنایی، قزوین، 1378 ش؛ عدل، شهریار و برنار اورکاد، «تهران، پایتخت دویستساله»، تهران پایتخت دویستساله، به کوشش همان دو، ترجمۀ ابوالحسن سروقد مقدم و دیگران، تهران، 1375 ش؛ عسکریخانقاه، اصغر، روستای قاسمآباد گیلان، شیراز، 1372 ش؛ فقیری، ابوالقاسم، سیری در ترانههای محلی، شیراز، 1385 ش؛ قاسملو، فرید، «چرخ»، دانشنامۀ جهان اسلام، تهران، 1386 ش، ج 11؛ قدیانی، عباس، درآمدی بر تأثیر فرهنگ و تمدن ایران در جهان، تهران، 1376 ش؛ قزلایاغ، ثریا، راهنمای بازیهای ایران، تهران، 1379 ش؛ کریستنسن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی، تهران، 1351 ش؛ گیرشمن، رمان، چغازنبیل، ترجمۀ اصغر کریمی، تهران، 1373 ش؛ لاریمر، د. ل. ر.، فرهنگ مردم کرمان، به کوشش فریدون وهمن، تهران، 1352 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ لمعه، منوچهر، فرهنگ عامیانۀ عشایر بویراحمدی و کهگیلویه، تهران، 1353 ش؛ محتاط، محمدرضا، سیمای اراک، اراک، چاپخانۀ هما؛ مرادی، عیسى، ترانهها و زبانزدها و فرهنگ عامۀ مردم کرمان، کرمان، 1387 ش؛ منصوری، یدالله و جمیله حسنزاده، افعال در زبان فارسی، به کوشش بهمن سرکاراتی، تهران، 1387 ش؛ میرنیا، علی، فرهنگ مردم، تهران، 1369 ش؛ نجفی، ابوالحسن، فرهنگ فارسی عامیانه، تهران، 1378 ش؛ نجمی، ناصر، ایران قدیم و تهران قدیم، تهران، 1362 ش؛ نگهبان، عزتالله، حفاریهای مارلیک، تهران، 1378 ش؛ والزر، گرولد، نقوش اقوام شاهنشاهی هخامنشی، ترجمۀ دورا اسمودا خوبنظر، شیراز، 1352 ش؛ وولف، هانس ا.، صنایع دستی کهن ایران، ترجمۀ سیروس ابراهیمزاده، تهران، 1372 ش؛ هاشمی، محمد، «احداث قنوات، کاریزهای کرمان»، مردمشناسی، 1335 ش، س 1، شم 1؛ هاکس، جیمز، قاموس کتاب مقدس، بیروت، 1928 م؛ هال، جیمز، فرهنگ نگارهای نمادها در هنر شرق و غرب، ترجمۀ رقیه بهزادی، تهران، 1380 ش؛ همایونی، صادق، ترانههای محلی فارس، شیراز، 1379 ش؛ همو، فرهنگ مردم سروستان، مشهد، 1371 ش؛ هوهنهگر، آلفرد، نمادها و نشانهها، ترجمۀ علی صلحجو، تهران، 1366 ش؛ هینلز، ج. ر.، شناخت اساطیر، ترجمه و تألیف باجلان فرخی، تهران، 1383 ش؛ یاحقی، محمدجعفر، فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، تهران، 1369 ش؛ نیز:
Bulliet, R. W., The Camel and the Wheel, New York, 1990; Chardin, J., Voyages en Perse, Amsterdam, 1711; Dieulafoy, J., At Susa, Gebbie company, 1890; id, La Perse, la Chaldée et la Susiane, Tehran, 1369; Massé, H., Croyances et coutumes persanes, Paris, 1938; Mohebbi, P., Techniques et ressources en Iran, Tehran, 1996.
اصغر کریمی