چادر
چادُر، پوششی از پوششهای سراسری زنان که آن را بر روی سر میاندازند. این پوشش با توجه به اشارۀ منابع پیش از اسلام دارای قدمت بسیار است، و در دورۀ اسلامی بهویژه در میان مسلمانان ایرانی و کشورهای شیعهنشین نمونههای مشابه دارد. بررسی پیشینۀ انواع این پوشش و مشابهتها و کاربریهای آن در ایران و سرزمینهای دیگر اسلامی به سبب وجوه اشتراک، و افتراق الزامی است. در این رهگذر نوع تأثیرگذاری دین و عرف بر چگونگی این پوشش در سرزمینهای اسلامی از یک سو، و تأثیر دین اسلام بر تطور فرهنگی گونهای از چادر در میان زنان ایرانزمین و رواج آن در میان ملل دیگر از سوی دیگر قابل مطالعه است.
در لغتنامهها واژۀ چادر به معنی ردای زنان، بالاپوش، پوشش و حجاب آمده است (نک : آنندراج، نیز لغتنامه ...). مؤلف فرهنگ نظام چادر را پارچهای عریض و طویل دانسته است که زنان بر سر میکنند (داعیالاسلام، 2 / 428). کاربرد واژۀ چاد (به معنی پوشش و سرپوش) در زبان سنسکریت (جلالی، 2 / 63) و چاتور (فرهوشی، 119) و چادور (مکنزی، 21) در زبان پهلوی به معنای اسمی پوشش، و فعلی پوشاندن به پیشینۀ این سرانداز اشاره دارد (نیز نک : جلالی، همانجا).
واژههای «سار» و «ساری» (از ریشۀ cirah)، نیز به معنای پوشش و تکه پارچۀ بلندی که زنان هندی نیمی از آن را به کمر و نیم دیگر را برای پوشاندن بالاتنه به سر میاندازند (یاکوبسن، 187؛ هدایت، 56؛ نیز نک : شهریارنقوی، 337)، بنابر نظر برخی احتمالاً چادر و چتر همریشهاند و در اثر ارتباطات فرهنگی میان هند و ایران، در زبانها و گویشهای محلی ایرانی نیز راه یافتـه است (نک : هـدایت، 56-57؛ داعیالاسلام، همـانجا). امـا باستانی پاریزی (ص 191 بب ) واژههای شار یا شاره را که گاه به معنی چادر رنگین آمده (نیز نک : برهان ... ، ذیل شاره؛ سروری، 2 / 852؛ نیز نک : حدود ... ، 68؛ اسدی طوسی، 9، 200)، صورت دیگر سار یا ساره، و ریشۀ آنها را شَعْر دانسته است. او کلمۀ شال را هم صورت دیگری از شار میداند.
پس از ظهور اسلام و ایجاد ارتباطات فرهنگی میان تازه مسلمانان شبه جزیرۀ عربستان و مردم دیگر سرزمینهای اسلامی با ایران، واژۀ چادر در زبان عربی راه یافت و به صورت «شوذر» معرب گشت (جوالیقی، 205؛ جوهری، ذیل شذر؛ جبوری، 181). دوزی با پیروی از سنت لغتشناسان عرب، در ذیل شوذر به نمونههای دیگر این نوع پوشش نزد اعراب اشاره کرده، و عملاً همه را دارای کارکردی مشابه دانسته است؛ واژههایی چون اِزار، حبره، عباءة (عبائة)، ملاءة (ملائة)، ربطه و ملحفه از این دستاند که همه کاربردی چون چادر داشتهاند و آنها را بر روی لباسهای دیگر میپوشیدهاند (ص 26, 135, 292, 401, 408-410؛ نک : ابن منظور، نیز جوهری، ذیل ربط؛ جادر، 24).
پیشینه
قبل از اسلام
در الواح به دست آمده از دورۀ آشور (قرن 8 قم)، تنپوش زنان با تفاوت اندکی به چادر شبیه بوده است ( الازیاء ... ، تصویرهای شم 57، 58، 60؛ برای نمونۀ کهنتر سراندازی شبیه چادر در منطقۀ ماری (فرات وسطى)، هزارۀ 3 قم، نک : مالووان، 110)؛ لیکن تشخیص جزئیات آن در این نقش دشوار است.
برای ارائۀ نمونههایی کهن از پوششی شبیه چادر در سدۀ 5 قم میتوان به نقشْ برجستههایِ به دست آمده در اِرگیلی، واقع در شمال غربی آناتولی و چاوش گوی (4قم) و پوشش نقش بانویی از دربار هخامنشی بر روی فرش معروف پازیریک، کشفشده در جنوب سیبری مرکزی اشاره کرد که پیکرۀ زنان را با پوششی همانند چادر نشان میدهند ( ایرانیکا، V / 736؛ گیرشمن، 348، 362). نمونههای دیگری نیز از این دوران در دست است که زنانی را با پوشش بلندی بر سر نشان میدهد ( ایرانیکا، IV / 609). در کنار این یادمانها، نقش مهرهای برجای مانده از دورۀ هخامنشی مانند نقش بانویی با تاجی بر سر که پوششی چادرمانند از روی تاج تا پایین اندام وی را دربر گرفته، قابل ذکر است (کُخ، 283). در واقع، اگرچه نمیتوان از این نمونهها چگونگی کاربری این نوع پوشش را در آن زمان به درستی دریافت، اما دستکم آشکار است که در آن روزگار استفاده از پوششی همچون چادر برای زنان مرسوم بوده است.
در دورۀ اشکانی نیز زنان پوششی بلند بر روی تاج یا سرپوشی همچون کلاه یا عمامه میانداختند که عرض شانههای آنها را میپوشاند (گیرشمن، «ایران ... »، 80). در برخی از پیکرههای به دست آمده از هَترا (در 110 کیلومتری جنوب غربی موصل) این نوع پوشش به خوبی قابل مشاهده است (سفر، 223، 261، قس: 256؛ دربارۀ نمونۀ نقوش به دست آمده در دیگر نقاط، نک : کامبخش فرد، 1 / 164، تصویر 10).
اگرچه در دورۀ ساسانی اثری از این پوشش در آثار و اشیاء برجای مانده دیده نمیشود (برای اطلاعات بیشتر، نک : گیرشمن، «یادداشتها ... »، 53, 54, 63، نیز تصویرهای 4-7؛ ملکزاده، 29)، اما شاید زنان در دیگر طبقات اجتماعی از این پوشش برای مستور ساختن خود بهویژه در مراسم و آیینهای مذهبی استفاده میکردهاند.
در متون پهلوی از این پوشش به نام چادر همراه با «واشمَگ» (سربند) در دو جا: یکی در روایات امید اشوهشتان در سدۀ 4ق / 10م (I / 33, 39) و دیگری در متنِ مادیان یوشت فریان در سدۀ 6 ق / 12م یاد شده است ( ایرانیکا، همانجا).
دورۀ اسلامی
چادر در این دوره، هیچگاه نامی واحد، و شکل، اندازه، دوخت و رنگی یکسان نداشته است. در قرآن کریم از پوششی به نام «جلباب» یاد شده که مختص زنان مؤمن بوده است (احزاب / 33 / 59). اشارۀ قرآن به این پوشش سبب شد تا در میان صحابۀ پیغمبر اسلام(ص) و دیگران، دربارۀ نقش جلباب در پوشاندن کدامین بخش از اندامهای زن و چگونگی اشتراک آن با یکی از پوششهای قَمیص، خِمار، ملاءة و جز آن شبهه ایجاد شود. در منابع تفسیری از آن همچون ردایی برای ستر بدن از «فوق تا اسفل»، یا هرچه زنان به آن مستتر شوند، یاد کردهاند (بیضاوی، 4 / 386؛ ابوحیان، 7 / 239؛ ثعالبی، 4 / 359؛ نیز نک : حسینی، 10 / 489).
در دورۀ اموی، حبرۀ زنان را از انواع ملاءة به شمار میآوردند که پوششی بود یک تکه و دربرگیرندۀ تمام بدن (حسن، 1 / 545؛ برای اطلاعات بیشتر دربارۀ حبره، نک : جبوری، 38- 39؛ ملاءة پوشش مردان نیز بوده است، نک : سیوطی، 33). در دورۀ عباسی ملاءة پوشش سراسری متداول میان زنان در بیرون از خانه بـود کـه بـه حبره شباهت داشت (حسن، 2 / 429؛ نیز نک : جادر، 24). ملاءة متشکل از دو تکه پارچۀ کتان با طرح چهارخانههای کوچک آبی و سفید بود (لین، I / 59, 60).
از آنجا که یکی از مشخصهها و وجوه تمایز زنان طبقات مختلف در سدههای نخست دورۀ اسلامی، رنگ لباس آنها بود (برای دیگر اختلافات، نک : همو، I / 60)، دوزی به اختلاف رنگ و جنس این پوشش در سرزمینهای مختلف اسلامی و استفادۀ بیشتر زنان از رنگهای سفید و آبی پیچازی، بنفش و نیز سرمهای و سفید اشاره کرده (ص 133-136)، و نوشته است کـه زنـان مصری حبـره را به ازار ــ که دارای رنگهای گونـاگون بـوده است ــ تـرجیح میدادهانـد و بـه گفتـۀ لین، دوشیزگان غالباً از حبرۀ سفید رنگ استفاده میکردهاند (I / 57).
در سدههای آغازین اسلامی به خصوص در دورۀ عباسیان، برخی ظاهراً در تأثیرپذیری از پوشاک ایرانیان سعی داشتند که در شکل، رنگ، جنس و تزیینات پوشاک زنان تغییراتی بدهند. در جمع تجددگرایان، بانوانی خواهان تغییراتی در زندگی، بهویژه در پوشاک و تزیینات لباس خود بودند. زبیده، همسر هارونالرشید، خلیفۀ عباسی و عُلیّه دختر المهدی را از نخستین زنان این گروه میدانند که در تغییر لباس پیشقدم بودهاند (احسن، 78؛ شمسالدین، 298).
به نظر دوزی، انواع پوششهایی که در بیشتر سرزمینهای اسلامی زنان روی لباس میپوشیدند، الگو و طرحی متفاوت با چادر زنان در ایران داشت و از چادر (شوذر) در ایران و عراق بیشتر استفاده میکردند (ص 216). با توجه به گزارشهای منابع مختلف میتوان گفت چادر با شکل ویژۀ آن که هم در اشعار فارسی (نک : فردوسی، 9 / 288)، منوچهری (ص 67)، سنایی (ص 54)، خاقانی (1 / 390، 2 / 1101، 1105)، انوری (1 / 21)، سعدی (ص 300) و دیگر شعرا در سدههای مختلف و هم در نگارهها آمده، مختص ایران بوده، و ظاهراً با تکیه بر حجاب زنان در دورۀ اسلامی، الگوهای اولیۀ رایج در پیش از دورۀ اسلامی کامل شده، و اندک اندک رواج عام یافته است.
نام چادر غالباً در کنار دیگر البسه (نک : ناصرخسرو، 178) آمده، و گهگاه به رنگ، نوع، اندازه و چگونگی استفاده از آن و پوشاندن تمام بدن برای ایجاد حریمی امن اشاره شده است (فردوسی، همانجا؛ منوچهری، 4، 67؛ خاقانی، 2 / 1104؛ انوری، همانجا). تصاویری از نسخۀ خطی مقامات حریری (634 ق / 1237م)، حضور زنان را در مجالسی چون مسجد، محل قضا و جز آن با پوششی شبیه به چادر نشان میدهد (نک : عبیدی، 481، 514)، نظامالدین قاری (سدۀ 9ق / 15م) نیز در دیوان البسه به رنگ سپید چادر اشاره دارد (ص 13، 171) که امروزه نیز در برخی جایها میان زنان کاربرد دارد (نک : دنبالۀ مقاله).
در سفرنامههای بازمانده از سیاحان در سدۀ 9ق، اطلاعاتی دربارۀ کاربری پوششی چادر مانند در نقاط مختلف آمده است. برای مثال ابن بطوطه میگوید، زنان شیرازی هنگام خروج از خانه سراپای خود را میپوشاندند، به طوری که چیزی از اندام آنها نمایان نمیشد (ص 203). کلاویخو نیز از «پارچۀ سفیدی» به عنوان جامۀ زنان تبریز که کاملاً اندام ایشان را میپوشاند، در سـالهای آغـازین سـدۀ 9ق یـاد میکنـد (ص 161؛ نیـز نک : دالساندری، 444؛ برای نگارهای از اواخر سدۀ 9ق، نک : کورکیان، تصویر شم 18).
آگاهی از وصف دقیق این پوشش، بیشتر مربوط به دورههای جدیدتر و عمدتاً از دورۀ صفوی به بعد است. در برخی از نقاشیهای دورۀ صفویه و سلسلۀ مقارن آن تیموریان هند، بر سر زنان چادری ساده و بدون تزیین شبیه به چادر امروزی، بیشتر با رنگهای سفید و آبی نقش شدهاند (شاهکار، 444؛ رابینسن، 142؛ فـالک، ت.، تصویـرهـای شم 88(II)، نیز 89(II)؛ ایرانیکا، V / 787؛ برای نمونههایی شبیه به چادر که ظاهراً کاربرد چادر را ندارد و بیشتر جنبۀ تزیینی دارند، نک : شاهکار، 451، 504، 526). برخی از منابع هم به حبره و چگونگی کاربرد آن در دیگر سرزمینهای جهان اسلام در زمان حکومت عثمانیان اشاره دارند (مصری، 70، 71).
شاردن (2 / 805) و فلاندن (ص 73) نیز چادر زنان ایرانی را پوششی دانستهاند که سراسر بدن آنها را میپوشاند و پیترو دلاواله پوشش زنان برخی نقاط دیگر مانند سوریه و بغداد را پارچۀ سفیدی توصیف میکند که تمام بدن و چهرۀ آنان را دربر میگرفته است (ص 147). اُلئاریوس نیز به رنگ سفید چادر در ایران اشاره دارد (ص 644). در این زمان، بنابر باور عامۀ ایرانیان، چـادر سفید عـروس ــ کـه غـالباً از پارچۀ زربفت و یا ابریشم بوده ــ ظاهراً نوعی مأمن برای نوعروسان و حفظ آنان از جادوی حاسدان و رقیبان به شمار میرفته است (نک : شاردن، همانجا).
سفرنامهها و نقاشیهای باقیمانده از اوایل دورۀ قاجار، اسناد قابل استنادی هستند که با توجه به آنها میتوان به چگونگی پوشش چادر در آن زمان پی برد. دروویل در اوایل سدۀ 13ق / 19م از چادرهایی یاد میکند که از پارچۀ نخی سفیدرنگ دوخته میشدهاند (ص 64). درنگارهای بازمانده از این دوره، بر سر زنی چادری است که به چادرهای امروزی شباهت بسیار دارد و کاملاً متفاوت با چادرهایی است که در دورۀ ناصرالدین شاه رواج داشت (فالک، س.، 17؛ قس: ایران ... ، 53).
در این دوره زنان اشراف بیشتر چادر ابریشمی به رنگهای مشکی، بنفش و یا آبی تیره به سر میکردند که دورادور آن گلابتوندوزی و با حاشیهای نقرهای تزیین شده بود؛ بعدها به جای گلابتوندوزی، اطراف چادر را به عرض دو انگشت، با پارچههایی به رنگهای آبی، قهوهای، سفید و مشکی مزین میکردند. همچنین خانمهای شیکپوش این زمان الگوی چادر را کلوش، و زنان عادی، راسته میبریدند. خانمهای مسن دور کمر چادر را نوار میگذاشتند و آن را به گردن خود میانداختند و زنهای جوان آن را به دور کمر میبستند (نجمی، 434؛ غیبی، 598؛ نیز نک : دیولافوا، 36, 81, 110).
چادرها را معمولاً از پارچههای عبایی، دبیت (نوعی قماش نخی)، تافته، اطلس و کربدوشین و به شکل کمری یا چرخی میدوختند. پارچۀ دبیت را بیشتر طبقات کمبضاعت استفاده میکردند. کمری چادری بود که در آن برش قیچی به کار نمیرفت، از داخل مانند عبا دوخت میگرفتند و از قسمت کمر با کمربندی از سر خود به کمر محکم میکردند و برای پوشیدن پا را به میان آن کرده، مثل شلوار بالا میکشیدند و بالایش را به سر میافکندند. نوع چرخی هم، چادری مانند چادرنماز امروزی، جلوباز و بدون کمربند دوخته میشد (شهری، 2 / 524؛ ذکاء، لباس ... ، 29-31؛ نجمی، 464؛ نیز نک : ایران، 36).
چادرنماز را معمولاً در خانه و به هنگام خواندن نماز به سر میکردند، مگر در برخی جاها مانند خراسان و سیستان که چادر بیرون از خانه هم بود. این چادر را از جنس چیت، کرباس، حریر و مانند آنها به صورت چرخی میدوختند. چادرنماز کرباسی را از کرباسهای چهارخانه ــ که آن را چادرشب و چادر رختخوابی میگفتند ــ و به رنگهای آبی و قرمز مایل به قهوهای میدوختند. چادر بیرونی زنان، چادر سیاه (= چادر مشکی) یا چادر بنفش ریشهدار بود که پارچۀ آن را در یزد میبافتند و دور آن را ریشههای بلند به هم تابیده و از جنس پنبه و یا ابریشم میدوختند (ذکـاء، همـان، 30-31؛ نیـز نک : رایس، 116- 118؛ پولاک، 116؛ ویلـز، 368؛ نظـری، 328- 329؛ دربـارۀ تـزیین چـادر سیـاه، نک : همانجا؛ فریدالملک، 456).
از دورۀ ناصری به بعد، چادرنماز رواج فراوان یافت و کاربری آن از چادر سیاه متمایز شد (همانجا). مستوفی (1255-1329ش) چادر نماز و نیمتنه را «حدفاصل میان لباس قدیم زنان و پوشش امروزی» بانوان (در زمان حیات خود) بهشمار میآورد (1 / 511).
«چادَر» (چادُر) زنان پشتون در افغانستان پوششی است با حاشیۀ گلدوزی شده که سراپا را میپوشاند و بسیار به ردا شباهت دارد. امروزه زنان سنتی افغانستان، انواع روسریهای کوچک و بزرگی سر میکنند که به آن هم چادر میگویند. زنان شهری افغانی، پوششی (سربندی) تنگ به نام «چادَری»، و از جنس ابریشم به رنگهای متنوع سر میکنند. چادری تمام بدن زنان را میپوشاند و روزنۀ توری گلدوزی یا قلابدوزی شده در برابر چشمها دارد ( ایرانیکا، V / 812, 814).
در نظام ارزشهای فرهنگی ـ قومی و فرهنگی ـ دینی در جامعههای سنتی اسلامی و ایران، پوشش زن نماد نجابت، عفت، عزت و از عوامل حفظ بنیان خانواده، طایفه و قبیله انگاشته شده است. تـا زمانی کـه نظام سنتی ارزشهای قـومی ـ دینی، پوشش سنتی را برای تداوم این نمادها و استوار نگه داشتن روابط خانوادگی الزامی میدانست و بر ذهنیت جامعۀ سنتی تسلط داشت، کنار گذاشتن پوششهای سنتی عامل فروپاشی خانواده به شمار میرفت. پس از تحولات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در این جوامع، و سست شدن ارزشهای نمادین سنتی در میان جـامعۀ زنان سنتگـریز و جایگـزینی ارزشهای نـوین فرهنگی ـ دینی، این تفکر و باور تعمیم یافت که پوشش چادر، نقاب و برقع، نمیتواند به خودی خود نگهبان پاکدامنی زن باشد؛ بلکه پوششهای دیگر نیز با حفظ موازین دینی ـ اسلامی میتواند کرامت زن مسلمان را حفظ کند (نک : ه د، 14 / 25-26).
امروزه از کارکردهای سابق چادر در جامعۀ ایران تا حدی کاسته شده، و شاید بتوان گفت به نوعی، جنبۀ نمادین هم یافته است. مثلاً در برخی نقاط ایران زنانی که پوششی غیر از چادر دارند، در عزاداریها (ماههای محرم و صفر) و دیگر مراسم مذهبی و زیارتی، و گاهی نیز در عروسیها به مناسبت از چادر به رنگهای سیاه، سفید و یا دیگر رنگها استفاده میکنند ( ایرانیکا، V / 842, 850).
چادر سیاه در باورهای مردم نقش خاصی یافته، و حتى در مواقعی آن را در زندگی و رفتارهای عادی تأثیرگذار میپندارند؛ مثلاً چادر سیاه را در دهۀ اول ماه محرم نمیشویند، چون برآناند که با شستن آن برای شوهرانشان حادثۀ بدی روی خواهد داد. یا در مراسم عقدکنان و خواندن صیغۀ عقد، زنان حاضر در مجلس چادر سیاه را از سر بر میدارند و چادرهای سفید و گاه سفیدِ گلدار بر سر میکنند تا عروس سیاهبخت نگردد (بختیاری، 324؛ فرهنگ ... ، 102؛ حکمت، 370؛ احمدپناهی، 243). شاهسونها در روز عروسی، چادر قرمز بر سر عروس میکنند (لیندیسفارن ـ تاپر، 77) و در بدخشان تاجیکستان تمام لباسهای عروس قرمز، و تنها چـادرش سفید است («آشنایی ...»، بش ). در همین راستا برخی معتقدند که بهتر است چادر عروس را بانویی از سادات بر سر وی انـدازد (شهاب، 65؛ بـرای برخی دیگـر از مـراسم، نک : ثبوتی، 189).
بانوان بخشهایی از یزد، کرمان و اصفهان بنابر سنت فرهنگی و بومی خود، از چادر سفید استفاده میکنند (نفیسی، 2 / 1154). در شهر ورزنه (105 کیلومتری جنوب شرقی اصفهان)، زنانْ چادری یکدست سفید بر سر میکنند که امروزه به سبب افزایش ارتباطات با شهرهای دیگر این شیوۀ پوشش تغییر کرده است، و اندک اندک زنان و دختران جوان به چادر سیاه رو آوردهاند («ورزنه ... »، بش ).
گاهی رنگ چادرها در برخی جامعههای شهری، ایلی و روستایی، تمیزدهندۀ گروههای سِنّی بوده است. به این معنا که افراد مسن بیشتر چادر سیاه یا تیره، و جوانها چادرهای رنگین به سر میکردهاند. زنان مسن برخی نواحی ایران نیز چادر سفید بر سر میکردند، و هنوز هم به سر میکنند (لمعه، 20؛ افشار، 405؛ مانند چادر زنان ایل جومه ساکن دامنههای جنوبی البرز، نک : اسدی، 2 / 671؛ «ورزنه»، بش ).
چادر در ادبیات و باور عامه هم به مفهوم تفکیک جنسیتی و هم تحقیر جنسیتی نیز به کار رفته است؛ مثلاً به مردانی که رفتار و کرداری غیرمردانه از خود نشان میدهند، میگویند «سبیل را بتراش و چادر بر سر کن»؛ یا مَثَل «چادر را یک شاخ انداختن» که در مواقع سرپیچی کردن و اطاعت نکردن زنان از دستور شوهران و به میل خود رفتار کردن آنان بهکار میرود (نجفی، 1 / 404)؛ همچنین «چادر از سر کشیدن» را هم به مفهوم عریان شدن و شکستن حریم عفاف زنان به کار میبرند.
در تطور فرهنگی و تأثیرپذیریهای تاریخی از مذهب، و کنارهمآیی دین و باورهای عامه، پوشش چادر با سن تکلیف دختران درهم آمیخته، و دختران در 9 سالگی، مکلف به سر کردن چادر میشوند. در برخی از نقاط ایران نیز بنا بر عرف دختران خردسال را از 5 یا 6 سالگی به چادر سرکردن وا میدارند (صفینژاد، 474).
مهارت در چگونگی استفاده از چادر به طوری که از سر نیفتد، و گشودن و بستن آن، یا بهرهگیری از آن به هنگام کارهای روزمره از هنرهایی است که دختران نوسال و جوان از راه سنتی و با مشاهدۀ عملکرد مادران، میآموزند.
تا پیش از دورۀ قاجار، چادر شهری و رسم چادر سرکردن در میان عشایر و طوایف ایران سنت نبوده، و کاربرد عمومی نداشته است و زنان از پوششهای سنتی عشایری مطابق با نظام معیشتی خود استفاده میکردهاند (نک : ه د، 14 / 22؛ برای اطلاعات بیشتر دربارۀ چادر در میان عشایر، نک : ضیاءپور، 122). در عکسهای باقیمانده از دورۀ قاجار تصاویری از زنان عشایر با چادر دیده میشود که نمایانگر ورود چادر به میان شماری از زنان عشایر پیش از تغییرات اجتماعی در دورۀ پهلوی است (ذکاء، تاریخ ... ، تصویر شم 131).
در دورۀ سلطنت پهلوی تغییراتی در زندگی عامۀ مردم از جمله عشایر و طوایف پدید آمد. یکجانشینی گروهی از ایلات و طوایف، و در پی آن ارتباطات مداوم با شهرهای کوچک و بزرگ و ایجاد وابستگی آنها به مراکز شهرها، تا حدی زندگی سنتی عشایر را تغییر داد (نک : نقیبزاده، 181 بب ) و اندک اندک زنان عشایر برای تطبیق با محیط و زندگی جدید و جامعههای شهری، چادر و رسم چادر به سر کردن را به نوع پوشاک سنتی خود افزودند و به سر کردن چادر برای رفتن به شهرها، میهمانیها، عروسیها و عزاها پوشش عمومی آنها شد (اسدی، همانجا؛ بهنیا، 126؛ لیندیسفارن ـ تاپر، 75, 77؛ ایرانیکا، V / 851-852).
مآخذ
«آشنایی با بدخشان تاجیکستان»، امرداد (مل )؛ آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363ش؛ ابن بطوطه، رحلة، بیروت، دارصادر؛ ابن منظور، لسان؛ ابوحیان غرناطی، البحر المحیط، بیروت، 1422ق / 2001م؛ احسن، محمد مناظر، زندگی اجتماعی در حکومت عباسیان، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، 1369ش؛ احمد پناهی سمنانی، محمد، آداب و رسوم مردم سمنان، تهران، 1374ش؛ الازیاء الآشوریة، بغداد، 1971م؛ اسدی، نوش آذر، نگاهی به گرمسار، سرزمین خورشید درخشان، تهران، 1378ش؛ اسدی طوسی، علی، گرشاسبنامه، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1317ش؛ افشار سیستانی، ایرج، بلوچستان و تمدن دیرینۀ آن، تهران، 1371ش؛ اُلئاریوس، آدام، اصفهان خونین شاه صفی، ترجمۀ حسین کردبچه، تهران، 1379ش؛ انوری، محمد، دیوان، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1347ش؛ ایران از نگاه سوروگین، تهران، 1379ش؛ باستانی پاریزی، محمدابراهیم، فرمانفرمای عالم، تهران، 1364ش؛ بختیـاری، علـیاکبر، سیرجـان در آیینۀ زمان، کرمان، 1378ش؛ برهان قاطع، محمدحسین بـن خلف تبریزی، به کوشش محمد معین، تهران، 1342ش؛ بهنیا، علاءالدین، بررسی مردمشناسی طایفۀ ارشلو از ایل بچاقچی، کرمان، مؤسسۀ کویر؛ بیضاوی، عمر، تفسیر، بیروت، دارالفکر؛ پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1361ش؛ ثبوتی، هوشنگ، تاریخ زنجان، زنجان، 1365ش؛ ثعالبی، عبدالرحمان، تفسیر، بیروت، 1418ق؛ جادر، ولید محمود، الازیاء الشعبیة فی العراق، بغداد، 1979م؛ جبوری، یحیى، الملابس العربیة فی الشعر الجاهلی، بیروت، 1989م؛ جلالی نائینی، محمدرضا، فرهنگ سنسکریت ـ فارسی، تهران، 1384ش؛ جوالیقی، موهوب، المعرّب، به کوشش احمد محمد شاکر، قاهره، 1942م؛ جوهری، اسماعیل، صحاح، به کوشش احمد عبدالغفور عطار، بیروت، دارالعلم للملایین؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ حسن، حسن ابراهیم، تاریخ الاسلام، قاهره، 1964م؛ حسینی شاه عبدالعظیمی، حسین، تفسیر اثنى عشری، تهران، 1364ش؛ حکمت یغمایی، عبدالکریم، بر ساحل کویر نمک، تهران، 1370ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش جلالالدین کزازی، تهران، 1375ش؛ داعی الاسلام، محمدعلی، فرهنگ نظام، تهران، 1305ش؛ دالساندری، وینچنتو، «سفرنامه»، سفرنامههای ونیزیان در ایران، ترجمۀ منوچهر امیری، تهران، 1349ش؛ دروویل، گاسپار، سفرنامه، ترجمۀ جواد محیی، تهران، 1348ش؛ ذکاء، یحیى، تاریخ عکاسی و عکاسان پیشگام در ایران، تهران، 1376ش؛ همو، لباس زنان ایران از سدۀ سیزدهم هجری تا امروز، تهران، 1336ش؛ رایس، کلارا کولیور، زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنان، ترجمۀ اسدالله آزاد، تهران، 1383ش؛ سروری، محمدقاسم، مجمع الفرس، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1340ش؛ سعدی، گلستان، به کوشش محمود حکیمی، تهران، 1384ش؛ سفر، فؤاد و محمدعلی مصطفى، هَترا، ترجمۀ نادر کریمیان سردشتی، تهران، 1376ش؛ سنایی، دیوان، به کوشش مدرس رضوی، تهران، 1341ش؛ سیوطی، الاحادیث الحسان، به کوشش آلبر ارازی، بیتالمقدس، 1983م؛ شاردن، ژان، سفرنامه، ترجمۀ اقبال یغمایی، تهران، 1374ش؛ شاهکارهای نگارگری ایران، موزۀ هنرهای معاصر، تهران، 1384ش؛ شمسالدین، ابراهیم، اخبار النساء و نوادرهن فی کتاب الاغانی، بیروت، 1425ق / 2005م؛ شهاب کوملهای، حسین، فرهنگ عامۀ کومله، رشت، 1386ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1378ش؛ شهریار نقوی، باحیدر، فرهنگ اردو ـ فارسی، لاهور، 1993م؛ صانع، منصور، به یاد شیراز، تهران، 1380ش؛ صفینژاد، جواد، مونوگرافی ده طالبآباد، تهران، 1355ش؛ ضیاءپور، جلیل، پوشاک ایلها، چادرنشینان و روستاییان ایران، تهران، 1346ش؛ عبیدی، صلاح حسین، الملابس العربیة الاسلامیة فی العصر العباسی الثانی، بغداد، 1980م؛ غیبی، مهرآسا، هشت هزار سال تاریخ پوشاک اقوام ایرانی، تهران، 1384ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش آ. برتلس، مسکو، 1971م؛ فرهنگ مردم لرستان، به کوشش انجوی شیرازی، تهران، 1377ش؛ فرهوشی، بهرام، فرهنگ زبان پهلوی، تهران، 1358ش؛ فریدالملک همدانی، محمدعلی، خاطرات، به کوشش مسعود فرید، تهران، 1354ش؛ فلاندن، اوژن، سفرنامه، ترجمۀ حسین نورصادقی، تهران، 1356ش؛ قرآن کریم؛ کامبخش فرد، سیفالله، کاوشها و پژوهشهای باستانشناسی و احیاء معماری معبد آناهیتای کنگاور و تاقگرا، تهران، 1386ش؛ کخ، ه . م.، از زبان داریوش، ترجمۀ پرویز رجبی، تهران، 1376ش؛ کلاویخو، ر.، سفرنامه، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، 1337ش؛ کورکیان، ا. م. و ژ. پ. سیکر، باغهای خیال، ترجمۀ پرویز مرزبان، تهران، 1377ش؛ گیرشمن، ر.، هنر ایران در دوران ماد و هخامنشی، ترجمۀ عیسى بهنام، تهران، 1346ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ لمعه، منوچهر، فرهنگ عامیانۀ عشایر بویراحمدی و کهگیلویه، تهران، 1353ش؛ مالووان، ماکس ادگار لویس، بینالنهرین و ایران باستان، ترجمۀ رضا مستوفی، تهران، 1368ش؛ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، 1341ش؛ مصری، آمال، الازیاء المرأة فی العصر العثمانی، قاهره، 1419ق / 1999م؛ ملکزاده (بیانی)، ملکـه، «پادشاهی پوراندخت»، بررسیهای تاریخی، تهران، 1348ش، س 4، شم 1؛ منوچهری دامغانی، احمد، دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1338ش؛ ناصرخسرو، دیوان، بـه کـوشش مجتبى مینـوی و مهدی محقـق، تهران، 1368ش؛ نجفـی، ابـوالحسن، فرهنگ فارسی عامیانه، تهران، 1378ش؛ نجمی، ناصر، ایران قدیم و تهران قدیم، تهران، 1362ش؛ نظامالدین قاری، محمود، دیوان البسه، به کوشش محمد مشیری، تهران، 1359ش؛ نظری داشلی برون، زلیخا و دیگران، مردمشناسی روستای ابیانه، تهران، 1384ش؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، تهران، 1343ش؛ نقیبزاده، احمد، دولت رضاشاه و نظام ایلی، تهران، 1379ش؛ واله، پیترودلا، سفرنامه، ترجمۀ شعاعالدین شفا، تهران، 1348ش؛ «ورزنه شهر کبوتران سفید»، پرتال استان اصفهان (نک : مل ، اصفهان ... )؛ ویلز، چارلز جیمز، ایران در یک قرن پیش، ترجمۀ غلامحسین قراگزلو، تهران، 1368ش؛ هدایت، شهرام، واژههای ایرانی در نوشتههای باستانی، تهران، 1356ش؛ نیز:
Amordad, www.amordad.org; Dieulafoy, J., La Perse, la Chaldée et la Susiane, Paris, 1887; Dozy, R. P. A., Noms des vêtements chez les Arabes, Amsterdam, 1845; Falk, S. J., Qajar Paintings, London, 1972; Falk, T., «Rothschild Collection of Mughal Miniatures», Persian and Mughal Art, London, 1976; Ghirshman, R., Iran: Parthes et Sassanides, Paris, 1962; id, «Notes iraniennes V scènes de banquet sur l'argenterie sassanides», Artibus Asiae, New York / London, 1953, vol. XVI; Iranica ; Isfahan Portal, www.isfahanportal.ir / framework.jsp; Jacobson, D., «The Veil of Virtue: Purdah and the Muslim Family in the Bhopal Region of Central India», Family, Kinship and Marriage Among Muslims in India, ed. L. Ahmad, New Delhi, 1976; Lane, E. W., An Account of the Manners and Customs of The Modern Egyptians, London, 1871; Lindisfarne-Tapper, N. and B. Ingham, «The Dress of the Shahsevan Tribespeople of Iranian Azerbaijan», Languages of Dress in the Middle East, Richmond, 1997; MacKenzie, D. N., A Concise Pahlavi Dictionary, London, 1971; Rivâyât-î Hêmît-î Asavahistân, ed. B. T., Anklesaria, Bombay, 1962; Robinson, B. W., «Rothschild and Binney Collections: Persian and Mughal Arts of the Book», Persian and Mughal Art, London, 1976.