پشم
پَشْم، الیاف پوشش بدن حیوانات اهلی چون گوسفند و شتر و همچنین الیاف نرمی که از بن موی بز تولید میشود که به آن کُرک نیز میگویند. همۀ اینها مصارف متنوعی در زندگی مادی و معنوی ایرانیان دارند.
واژهشناسی و اصطلاحات
پشم از واژگان فارسی میانه است (مکنزی، 66). واژههای عربی صوف و وَبَر، واژۀ ترکی یون، و واژۀ کردی کولک در گویشهای محلی استفاده میشود (نک : برهان ... ، ذیل واژهها؛ نیز نک : اولغون، 71؛ فرهنگ ... ، 521-522؛ لمعه، 153، 167). در لرستان، پشم برۀ یکساله را بَرْگه، پشم کهنه را پِته، و رستههای پشمی را بَن و همچنین تیسک میگویند (ایزدپناه، 47، 49، 53، 69)؛ در خور و بیابانک به الیاف پشم (و پنبه) تِژ میگویند (شایگان، 66).
پیشینه
این ماده (پشم) از کهنترین موارد شناختهشده از سوی ایرانیها در کوهساران زاگرس و نیز در منطقۀ بینالنهرین است؛ زیرا به احتمال قوی، در جنوب غربی آسیا بود که بشر برای نخستینبار (ح 6500 قم) به اهلی کردن گوسفند همت گمارد (دیگار، مردمشناسی ... ، 25؛ برای اطلاعات بیشتر، نک : ه د، گوسفند).
فوربز اهلیکردن گوسفند را به عصر نوسنگی، و در مناطق ایران، افغانستان و بلوچستان بازمیگرداند (نک : IV / 2-3). در متون کهن یونانی، به نقش پشم در زندگی اقوام ایرانی و مهارت ایشان در به کار بردن این محصول اشاره شده است؛ مثلاً آریستوفان (ح 448 قم) به بالاپوش باشکوه خود اشاره میکند که از پشم فریجی (محصول اقوام ایرانی) ساخته شده بود (II / 462). استرابن نیز آنجا که به طور مفصل، به اقوام ایرانی ساکن در پهنۀ وسیعی از کرانههای دریای کاسپی اشاره میکند، به تشریح پرورش گوسفند بیشتر برای بهرهوری از پشم آن در تهیۀ پوشاک، و البته استفاده از شیر در تولید لبنیات میپردازد (V / 259, 261).
گزنفن هم مشخصاً در کورشنامه، به کاربرد پشم در البسۀ ایرانیان باستان پرداخته است (کتاب V، فصل 2). هرودت نیز با اشاره به دریای مازندران و رشتهکوههای مرتفع قفقاز در مغرب آن و گروههای مختلف انسانی ساکن در جنگلهای این منطقه، از نحوۀ رنگکردن الیاف پشمی و نیز از رواج پرورش گوسفند و استفاده از پشم آن صحبت میکند (ص 257).
در شاهنامۀ فردوسی آمده است در زمان تهمورث، مردم یاد گرفته بودند چگونه از پشمهای از پیش تابیدهشدۀ گوسفندان لباس درست کنند (1 / 36). این موضوع در نوروزنامه نیز آمده است که تهمورث ابریشم و پشم ببافت (ص 7- 8). در متن پهلویِ (فارسی میانۀ) شایست ناشایست (ص 36) از صدور احکام شرعی برای منسوجات پشمی سخن رفته است.
واژۀ «بُزَشم» در منظومۀ درخت آسوریگ که بافتهای بوده است از پشم یا کرک بز و نیز آنجا که بز از خود تعریف میکند: کُستی از من کنند / از پشم سفیدم، گویای کاربرد البسۀ پشمی در روزگار باستان است (نک : ص 66-67، 71؛ ماهیار، 66، حاشیۀ 68، نیز 71، حاشیۀ 84). در حدود العالم (سدۀ 4 ق) نیشابور، بخارا، چغانیان و شهرهای متعدد ایران ازجمله مناطقی گفته شده که البسه و بافتههای فاخر پشمین در آنجا تولید میشده است (نک : ص 89، 106، 109، نیز جم ).
در سدههای اسلامی نیز همواره پشم در متون ادبی، طبی (نک : دنبالۀ مقاله)، و نیز بهعنوان مادۀ ثابت پوشاک مردمان در هر دوره مطرح بوده است. آمبروزیو کنتارینی که در سدۀ 15 م از ایران دیدن کرده است، به بازار تبریز اشاره، و از پارچههای پشمی فاستونی آن یاد میکند (ص 35). شاردن از انواع بافتههای پشمی به دست آمده از حیوانات مختلف مثل بره و شتر نام میبرد و بهخصوص جوراب پشمی و کرک شتر ایرانی را میستاید (4 / 212، 359).
پولاک به کلاههای استوانهای از پوست برۀ ترکمنها با آستری ضخیم از پشم اشاره میکند (I / 155) و در جای دیگر، برهها را از لحاظ مرغوبیت پشمشان، به درجۀ اول (برههای بخارا و خیوه) و درجۀ دوم (برههای سیاه شیراز و قم) تقسیمبندی میکند و میگوید هرچه حیوان جوانتر باشد، به همان نسبت پشم آن جعد ظریفتری دارد و برای همین شایع بوده است که گوسفند حامله را برای استفاده از پوست برۀ متولدنشده میکشتند (II / 97-98).
در دورۀ قاجار، بهخصوص عصر فتحعلیشاه، پشم لطیف کرمان که در سدۀ پیش از آن بسیار پرطرفدار بود، جای کالاهای وارد شده از کشمیر را گرفت (نک : «ابریشم»، npn.؛ «پشم»، npn.؛ ایرانیکا، V / 799-800). مادام دیولافوا گوسفندان ایرانی را از نظر لطافت پشم بینظیر میداند، و به لباس قشرهای تنگدستی چون چارواداران مثل کلاه نمدی بلوطیرنگ و نیمتنۀ پشمین اشاره میکند که پشمهای آن به طرف داخل، و پوست چرمیاش به طرف خارج بوده است (ص 92, 212). اوژن فلاندن ازجمله سیاحانی است که از عبای سبکی که از پشم شتر سفید یا پشمهای تیرهرنگتر بافته میشد، بهعنوان پوششی رایج نزد ایرانیان نام برده است (ص 212).
کارلا سرنا نوشته است به سبب رطوبت زیاد هوای گیلان، مردم محلی ترجیح میدادند لباسهایی پشمی بپوشند که معمولاً به رنگ قهوهای تیره بود و به دست زنان بافته میشد (ص 289). کلارا کولیور رایس معتقد است گرچه بیش از 4 هزار سال است که در ایران قالی بافته میشود، اما قالی سنتی یا پشمیِ ظریف محصول 500 سال اخیر است (ص 178). او به نوع خاصی از فرش به نام گلیم بافتهشده از پشم با طرحهای هندسی اشاره میکند که مورد استفادۀ تهیدستان بوده است. او میگوید این گلیم پرز ندارد و درنتیجه، مانند قالی هرچه کار کند مرغوبتر نمیشود، اما بسیار سبک و بهخصوص در سفر کارآمد است و به آسانی شسته میشود (ص 180). مادام ولفسن به صنعت رایج و فراگیر نمدمالی در ایران اشاره میکند و اینکه پشم مصرفی این صنعت حاصل جمعآوری مقدار پشمی است که در بهار، از بدن شتران به زمین ریخته میشود (ص 63).
فراوری پشم
پشمچینی زمان خاصی دارد. مثلاً در سیرجان، این کار 40 روز پس از نوروز صورت میگیرد که معمولاً پس از شستن میشها و قوچها ست (بختیاری، 254). در تنکابن و دیگر نواحی گیلان چوپانان برای اینکه پشم گوسفندان بدون خار و خاشاک باشد، در فصل بهارِ گالشی (اردیبهشتماه) به شستوشوی گوسفندان میپردازند و یک هفته بعد مراحل پشمچینی آغاز میشود. سرچوپان یا سرگالش یا نمایندۀ او، روزی را برای این کار تعیین میکند. در این روز، گوسفندان را از بزها جدا میکنند. قبل از شستن آنها، نان مخصوصی برای همین روز میپزند که همراه با سرشیر، پنیر، کره و شکر است. وقتی چوپانان در نزدیک محل آب به هم میرسند، به یکدیگر تبریک گفته، نیز میگویند: «انشاءالله هزار شوی ببوی»، یعنی روزی برسد که هزار رأس گوسفند شسته شود. در زمان شستن دو نفر مسئول مراقبت از گله، و دو نفر مسئول راندن گوسفندان به درون آباند و دو نفر هم داخل آب عمل شستوشو را انجام میدهند (عیسىپور، 92-93).
پشمچینی بهاره، یک هفته پس از شستن گلهها ست که سرگالش روز آن را تعیین میکند. تمام صاحبان گلهها در آن روز در محل حضور مییابند. زن و بچهها نیز برای دیدار از این مراسم هیجانانگیز جمع میشوند. خانوادهها نخست با دیدن پشمچینها به جشن و پایکوبی میپردازند و همراه با چوپانان پشمچین به امیریخوانی و کیجاجانی (خواندن اشعار عاشقانه و دوبیتیها) میپردازند. پیش از پشمچینی، سورگیری یا برنیگاسری که یک رسم قدیمی است، به پشمچینان ذوق و شوق بیشتری میبخشد.
براساس این رسم، هر پشمچین انتظار دارد که سر گالش یا کسی که بیشترین گوسفند را دارد، هدیه یا انعامی نظیر بره، گوسفند و یا چیزهای دیگری به آنها اعطا کند و بنابراین وانمود میکنند که قیچی (دو آرد)شان کُند است و پشم را نمیبُرد؛ اما همینکه قول هدیه به آنان داده میشود، قیچیشان دهان باز میکند و پشمها روی زمین گسترده میشود؛ البته نخست، پشم گوسفندان ارباب یا کسی که بیشترین گوسفند و بز را در محل دارد، میچینند و اگر ارباب گوسفند سیاهرنگی داشته باشد، نخست، پشم آن چیده میشود. پس از انجام پشمچینی نیز پشم دامهای هرکسی را به او تحویل میدهند (همو، 93).
در میان بختیاریها پشمچینی به عهدۀ مردان، و مراحل پس از آن تا تولید محصولات نهایی به عهدۀ زنان است و تمام مواد حاصل از پشم و کرک به دست آنان به کالای مصرفی یا کالای قابل تعویض تبدیل میشود (قاضیانی، 47). بختیاریها پشم گوسفندان خود را فقط سالی یکبار در اردیبهشت و در ییلاق میچینند. عمل پشمچینی وظیفۀ مردان است و حرکتی تعاونی به شمار میآید که هرکس بتواند در آن شرکت میکند و مزد نمیگیرد و فقط پذیرایی میشود. چَرِه ابزار مخصوص این کار است. معمولاً رسم است که خردهپشمهای به زمین ریخته را کسانی جمع میکنند که دام ندارند.
بعد از پشمچینی، پشمهایی را که از گوسفندان مختلف چیده شده است، برحسب رنگ تفکیک، و جداگانه روی هم انباشته میکنند. مرحلۀ بعدی پشمشویی است که پشم هر گوسفندی را به طور جداگانه در آب میشویند و در برابر نور آفتاب خشک میکنند (همو، 55؛ کریمی، 183).
در میان طوایف یموت ترکمن، خانوادههایی که شمار مردانشان کم است، مردان خانوادههای دیگر براساس رسم صدقۀ پشمچینی در این کار به آنها کمک میکنند. صدقۀ پشمچینی کار را به سرعت به پایان میرساند (آیرونز، 99). در بین ترکمنهای یموت (و تقریباً بیشتر طوایف و اقوام ترکمن) شستن پشم، پشمزنی، ریسیدن، رنگرزی و بافتن، همگی کار زنان است. اغلب چند خانواده با خویشاوندیِ نزدیک پشمها و حاصل کار زنان خود را برای تولید یک یا چند قالی جمع میکنند (همو، 100، نیز حاشیۀ 10).
در گیلان، برای ریسیدن پشم، نخست آن را از نظر انواع رنگ طبیعی گوسفند (سفید، سیاه، جوزی و بور) جدا میکنند و در آب میریزند تا خیس بخورد. بعد چنگ میزنند تا کثافت و چربی آنها در آب حل شود. پشمها را پیش از ریسیدن با دست باز میکنند تا تارهای آن از هم جدا، و برای رشتن آماده شود (پاینده، فرهنگ ... ، 199). در گیلان، استفاده از پوست انار، پیاز و گردو برای رنگآمیزی پشمها معمول بوده است (همان، 200).
بختیاریها پشم خالص را بعد از تمیزکردن روی زمین میگسترند و با ترکهای نسبتاً قطور، مدتی طولانی به آن ضربه میزنند تا حلاجی شود و الیافش از هم بازگردد. آنگاه آن را با شانۀ فلزی از هم جدا میکنند و با دوک یا پره میریسند و به نخ تبدیل میکنند (برای اطلاعات بیشتر، نک : دیگار، فنون ... ، 149).