فلج
فَلَج، ناتوانی یا بیحرکتی در عضو یا اعضای بدن بر اثر گونهای بیماری.
بیماری فلج یا افلیج (نفیسی، ذیل واژه؛ فخرو، 207؛ ایزدپناه، 5)، یا افلیز (اکبری، 28)، یا رو گردَسَه (سبزعلیپور، 193)، بیحسی و ناتوانی حرکتی عضوی از بدن یا سراسر آن است. این بیماری ممکن است تنها در یک عضو بروز یابد یا نیمهای از بدن را دچار ناتوانی حرکتی کند (ابنسینا، 170). اخوینی بخاری از پیشگامان پزشکی سنتی، سکته را فلج تمامی اندام بدن میداند و بیماری فلج را سکتهای تعریف میکند که در نیم یا بخشی از بدن روی داده است (ص 257). این بیماری در بزرگسالان بر اساس عضوی که ناتوان میشود، انواع و اسامی گوناگون دارد.
برخی از سیاحان اروپایی که به ایران آمدهاند، توجهی ویژه به این بیماری داشتهاند. سیلوا ای فیگروا، در دورۀ صفویه در سفرنامهاش نوشته است که در کوههای فارس مقبرۀ امامزادهای است از فرزندان حضرت علی و فاطمه (ع) که نزد اهالی احترام خاصی دارد، زیرا شهرت یافته است که شماری از بیماران کور و فلج بر اثر معجزههای این امامزاده شفا یافتهاند (ص 195). پولاک سیاح معروف دورۀ قاجار نیز چنین اشاره میکند که اگر بیماری فلج با داروهای گیاهی قابل درمان نباشد، افراد مفلوج به زیارتگاهها و اماکن مقدس میروند تا شفا بیابند؛ ازاینرو، روزنامههای رسمی تهران معمولاً خبرهایی از درمان معجزهآسای بیماران مبتلا به فلج دارند (ص 425).
در تهران سدۀ 13 ق / 19 م، برخی گدایان برای اینکه صدقۀ بیشتری جمعآوری کنند، گاهی خود را به شمایل افراد فلج درمیآوردند؛ بدینصورتکـه عضو مـورد نظر را بـا انجام عمل جراحی به تکانخوردن درمیآوردند یـا ساعد دست را روی بازو میخواباندند و میفشردند، سپس باندپیچی میکردند تا در داخل آستین پیراهن دیده نشود و فرد از ناحیۀ دستْ فلج به نظر برسد؛ در مورد پا نیز عملی مشابه این انجام میدادند. افزونبراین، برخی گدایان، کودکان دزدیدهشده را میخریدند و آنها را از چند عضوْ معیوب میکردند تا ترحم و دلسوزی بیشتری را برانگیزند. هریک از این اعمال دستمزد خاصی داشت، ازجمله برای فلجکردن هریک از دست و پـا ــ کـه دستْ بیحس، و پـا بـه روی زمیـن کشیده شود ــ 7 تومان دستمزد دریافت میکردند (شهری، 4 / 289).
در برخی حکایتهای شفاهی چنین آمده است: «افلیجی را نزد سلیمان آوردند، گفت اگر 3 نفر راز مگوی خودشان را به زبان بیاورند، فلج این مریض بهبودی حاصل میکند» (هدایت، 265). این بیماری در متون ادب فارسی نیز بازتاب دارد و شاعران نامی ایرانی در قالب استعاره و مجاز، به آن اشاره کردهاند (نک : رودکی، 191؛ بهار، 680).
در فرهنگ مردم ایران اعتقادات و باورهای گوناگونی پیرامون بیماری فلج و نیز چگونگی معالجۀ آن وجود دارد: مطابق با باورهای سنتی مردم گیلان، فلجشدن (لامبوستن) بر اثر باد پریان ایجاد میشود. آنها این بیماری را لرزۀ ناگهانی و بیعلتِ بدن بر اثر عبور عزرائیل از کنار شخص میدانستند. بنابراین، شخص نام خدا را بر زبان میآورد و صلوات میفرستاد (بشرا، 19-20). همچنین امروزه گیلانیها بر این باورند که در هنگام بحران و بیخویششدن بیمار صرعی یا دیوانه یا به هنگام بروز تبهای تند، مادر بیمار حق دستزدن و درآغوشگرفتن وی را ندارد، زیرا موجب فلجشدن وی میشود (همو، 56). از دیگر اعتقادات مردم گیلان این است که اگر کودک فلج را بر جایی که سگ نشسته و هنوز گرم است بنشانند، بهبود مییابد (همو و طاهری، 55). آنها همچنین معتقدند اگر جوانی روی سر پدر و مادر خود آب بپاشد و آنها را بترساند، بیماری (باد) به بازوانش میافتد و دستش تا آرنج از کار میافتد (پاینده، 239).
اراکیها معتقدند اگر روز سیزدهم ماه صفر کسی کار کند، دستانش چاغلوس میگیرد که گونهای بیماری فلج است (محتاط، 1 / 279). بنابر باور همدانیها، جوشاندۀ روغن زیتون، تریش / سریش کهنه و برگ سداب همراه با قلیا برای درمان فلج مفید است (اذکائی، 359). به عقیدۀ مردم لرستان و ایلام، به کسیکه در حال فلجشدن است، باید هر صبح تا زمانی که بهبود یابد، جوشاندۀ ریشۀ «دوز» بدهند؛ این گیاه در مناطق کوهستانی میروید (اسدیان، 278، نیز حاشیۀ 1).
در زبان روزمرۀ ایرانیها اصطلاح «فلجشدن» کنایه از راکد یا بیرونقشدن است. برای نمونه: «مداخلۀ او (سردار سپه) باعث فلجشدن سایر ادارات دولتی است» (مستوفی، 3 / 467)، یا «کار و کاسبیشان، بـا رقیبی چـون رحمتالله و تجارتخانۀ وطن، دارد فلج میشود» (جمالزاده، 146). همچنین اصطلاح «زمینگیر»، «زمینگیرشدن» یا «زمینگیری»، کنایه از فردی است که در حرکتکردن ناتوان و فلج است ( لغتنامه ... ، ذیل زمینگیر؛ ایزدپناه، 5؛ نجفی، 2 / 832؛ نیز نک : مهتدی، 59).
بیماری فلج در نفرینهای مردم نیز کاربرد دارد: در فرهنگ تاتی، نفرین «خشک آباش»، بیانگر خشک شوی و یا فلج شوی است (سبزعلیپور، همانجا)، و در میان مردم میناب نیز «فلج شوی» یکی از نفرینهای رایج به شمار میرود (سعیدی، 386).
مآخذ
ابنسینا، قانون، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، 1363 ش؛ اخوینی بخاری، ربیع، هدایة المتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد، 1344 ش؛ اذکائی، پرویز، فرهنگ مردم همدان، همدان، 1385 ش؛ اسدیان خرمآبادی، محمد و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اکبری شالچی، امیرحسین، فرهنگ گویشی خراسان بزرگ، تهران، 1370 ش؛ ایزدپناه، حمید، فرهنگ لری، تهران، 1343 ش؛ بشرا، محمد، طب سنتی مردم گیلان، رشت، 1389 ش؛ همو و طاهر طاهری، باورهای عامیانۀ مردم گیلان، رشت، 1386 ش؛ بهار، محمدتقی، دیوان، تهران، 1381 ش؛ پاینده، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1377 ش؛ پولاک، ی. ا.، سفرنامه، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1361 ش؛ جمالزاده، محمدعلی، تلخ و شیرین، تهران، 1344 ش؛ رودکی، دیوان، به کوشش جهانگیر منصور، تهران، 1381 ش؛ سبزعلیپور، جهاندوست، فرهنگ تاتی، رشت، 1390 ش؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، 1386 ش؛ سیلوا ای فیگروا، گارثیا، سفرنامه، ترجمۀ غلامرضا سمیعی، تهران، 1363 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1381 ش؛ فخرو، علیاکبر، فرهنگنامۀ سرخهای، سمنان، 1394 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ محتاط، محمدرضا، سیمای اراک، اراک، 1368 ش؛ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، 1377 ش؛ مهتدی (صبحی)، فضلالله، افسانههای کهن، تهران، 1344 ش؛ نجفی، ابوالحسن، فرهنگ فارسی عامیانه، تهران، 1378 ش؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، تهران، 1317 ش؛ هدایت، مهدیقلی، خاطرات و خطرات، تهران، 1363 ش.
رؤیا فتحاللهزاده