غسالخانه
غَسّالْخانه، مکانی مجهز به تابوت و تخته یا سنگ مردهشورخانه برای شستن، غسلدادن و کفنکردن مردگان.
در فرهنگهای لغت، غسالخانه را مردهشورخانه یا مردهشویخانه نیز آوردهاند، به معنی جایی که در آن مرده را غسل میدهند (معین؛ لغتنامه ... ، ذیل مردهشورخانه)؛ در برخی از مناطق نیز نامی خاص دارد، برای نمونه، سیرجانیها آن را اوخونه (مؤیدمحسنی، 208)، اهالی شهربابک کرمان آن را گُمو یا گماو (عزیزی، 341) و قزوینیها آن را شورانخانه مینامند.
در قدیم، چنانکه متوفا از اقشار بالای جامعه میبود، وی را در خانهاش میشستند (الئاریوس، 457؛ ماسه، I / 97-98)؛ برای این منظور، در قسمت بیرونی خانهاش، چادری برپا میکردند (مستوفی، 1 / 455) و تختۀ ویژۀ مردهشوری را از مردهشورخانه یا مسجد محل امانت میگرفتند و مرده را روی آن میشستند (بلوکباشی، 519-520، حاشیۀ 3). جنازۀ افراد عادی را به مردهشورخانه میبردند (کتیرایی، 275). گاهی مردهشورخانه تکاتاقی مخروبه (شهری، تاریخ ... ، 1 / 450)، و گاه خشتی (صفینژاد، 42) و بیسقف (اسلامی، 2 / 88) با حوضی در وسط آن (شهری، صفینژاد، همانجاها) بود. داخل مردهشورخانه دو نوع تابوت میگذاشتند: یکی، تابوتی که بنا به اعتقاد مسلمانان ناپاک تلقی میشد و جسد را با آن از خانه به مردهشورخانه میآوردند که در شهربابک کرمان به این تابوت رونه میگفتند (عزیزی، همانجا)؛ دیگری، تابوتی که از نظر مسلمانان پاک بود، و جنازه را پس از شستن و غسلدادن و کفنکردن در آن میگذاشتند و به طرف قبرستان میبردند (طباطبایی، 365).
آلمانی تختۀ مردهشورخانه را بهصورت سطحی از جنس آهن سفید و بدون پایه توصیف کرده است (I / 218)؛ اما در سنندج چهارپایهای چوبی شبیه کرسی بود که به آن تختهشور میگفتند. این چهارپایه را از مسجد محل امانت میگرفتند و به خانۀ میت میبردند تا جنازه را روی آن بشویند (ایازی، 307). در تهران قدیم، چون تختۀ مردهشور از جنس چوب بود، از دستبرد دزدها در امان نبود و سوخت زمستانشان محسوب میشد؛ به همین سبب، به جای آن سنگ مردهشور رواج پیدا کرد (شهری، همانجا). اهالی ندوشن به این سنگ «سِل» میگویند (اسلامی، 2 / 89). سل، سنگی مستطیلشکل به طول دوونیم، عرض یکونیم و ارتفاع نیم متر است (بلوکباشی، 519، حاشیۀ 3؛ کتیرایی، 276-277، حاشیۀ 2). در اردکان، این سنگ را با آجر و سیمان و در ابعاد دو در یکونیم و بلندی یک متر و 20 سانتیمتر، طوری میسازند که از 4 طرف، بهخصوص از درازا به سمت وسط شیب داشته باشد. در قسمت مرکزی نیز سوراخ آبریز را تعبیه میکنند (طباطبایی، 364-365).
غسالخانه را معمولاً در کنار آسیاب (شاردن، 8 / 36)، قبرستان (ماسه، همانجا) و حتماً در جایی نزدیک به نهر آب (تاورنیه، II / 294؛ رایس، 264) میساختند. در برخی از موارد نیز محل آن در آخرین نقطهای بود که آب از روستا خارج میشد (اسلامی، 2 / 88). در مناطق کمآب و نیز جاهایی که دسترسی به آبهای زیرزمینی فقط در عمق زیاد امکانپذیر بود، آبگاههایی به نام سِیْپَک میساختند که افزونبر نظافت و شستوشوی لباسهای چرک، مردهها را نیز در آنجا غسل میدادند (خسروی، 64).
چنانکه در شهر یا روستایی، بهسبب بیآبی (ساعدی، 121) و یا به هر دلیل دیگری، فضایی به نام مردهشورخانه وجود نداشت، مرده را در خانۀ خودش میشستند (آلمانی، همانجا). در ایلخچی، مردهشورخانۀ سیار یا چادر سیاه تدارک میدیدند که عبارت بود از تیرکهایی که در گوشهای از حیاط بر زمین میکوبیدند و پارچۀ سیاهی به دورش میبستند و جنازه را در آنجا میشستند (ساعدی، 122). در سیرجان اگر میت فرزند صغیر نداشت و خانه از آن خودش بود، در همان خانه چند تا آجر روی زمین میچیدند و لنگۀ در یا تختهای با قد و قوارۀ مناسب روی آجرها میگذاشتند و میت را روی آن میشستند (مؤیدمحسنی، 208). در روستاهای بلوچستان، اموات را یا در خانه میشستند (ناصری، 85-86) و یا همانند سروستانیها کنار نهر آب غسل میدادند (همایونی، 556)؛ در بلوچستان، نردبان یا تعدادی تیر چوبی را روی زمین میگذاشتند و رویش را با شاخ و برگ درخت خرما میپوشاندند و جنازه را روی آن میخواباندند و دورتادورش را با چادر محفوظ میکردند و مرده را میشستند و غسل میدادند. آنان بساط شستوشو را روی گودالی برپا میکردند تا آب نجس ناشی از غسل میت به زمین فرورود (ناصری، همانجا).
برخی از روستاها نیز همانند ابیانه دو غسالخانۀ جداگانه دارد، یکی در محلۀ پخونهگاه و خاص مردگان همانجا و محلۀ پَل و یوسمون، و دیگری در محلۀ هرده و فقط برای شستن اموات همان محل (نظری، 567- 568).
در فرهنگ مردم، غسالخانهها علاوهبر اینکه محلی برای غسل و تکفین بودند، کارکردهای دیگری نیز داشتند. یکی از این کارکردها چلهبری بود؛ مثلاً اگر زنی که به باور مردم، چله به او افتاده است، سر و بدنش را با آب و صابون غسالخانه بشوید، چلهاش بریده، و باردار میشود (جانباللٰهی، پزشکی ... ، 231). میبدیها اعتقاد داشتند کاهش وزن کودکان به جنها مربوط میشود؛ به همین سبب، بچۀ لاغر را همراه با ترازو و چند خشت وقفی امامزاده به مردهشورخانه میبردند و وزن میکردند و چند لحظه او را تنها میگذاشتند. سپس، برمیگشتند و دوباره فرزندشان را میکشیدند. چنانچه وزن کودک اضافه شده بود، به این معنی بود که جنها بچۀ لاغر خودشان را برداشتهاند و فرزند انسان را که برده بودند، برگرداندهاند (همو، چهل ... ، 433).
در تهران قدیم، اوباش از موقعیت خاص غسالخانه استفاده میکردند و نیمهشب درحالیکه کفن سفید پوشیده بودند، مردم را میترساندند و پولهایشان را میدزدیدند (نجمی، 350). غسالخانه محلی برای شمارش خروجیهای جمعیت یک شهر یا روستا نیز بوده است (سرنا، 306؛ ساعدی، 51). در گذشته، اگر شخصی وصیت میکرد که در عتبات عالیات به خاک سپرده شود، جنازۀ او را داخل تابوت در غسالخانه به امانت میگذاشتند تا شرایط مناسب برای انتقال آن فراهم شود (شهری، تاریخ، 1 / 450، طهران، 3 / 253؛ خسروی، همانجا).
مردهشورخانههای تهران، به همان سبک و سیاق، به کارشان ادامه میدادند تا اینکه در 1310 ش، به دستور رضا شاه، گورستان مسگرآباد و غسالخانهای مجهز به آب گرم و سرد احداث گردید و بهطور رایگان در اختیار مردم قرار گرفت. در آغاز، مردم زمین گورستان و غسالخانه را غصبی میدانستند و نسبت بـه کفنودفن مردگانشان در آنجا مقاومت نشان میدادند؛ اما سرانجام مجبور شدند قبرستان جدید را بپذیرند (شهری، تاریخ، 1 / 440-441).
مآخذ
اسلامی ندوشن، محمدعلی، روزها، تهران، 1369 ش؛ ایازی، برهان، آیینۀ سنندج، تهران، 1371 ش؛ بلوکباشی، علی، در فرهنگ خود زیستن و به فرهنگهای دیگر نگریستن، تهران، 1388 ش؛ جانباللٰهی، محمدسعید، پزشکی سنتی و عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1390 ش؛ همو، چهل گفتار در مردمشناسی میبد، تهران، 1390 ش، دفتر چهارم؛ خسروی، محمدرضا، طغیان نایبیان در جریان انقلاب مشروطیت ایران، به کوشش علی دهباشی، تهران، 1368 ش؛ ساعدی، غلامحسین، ایلخچی، تهران، 1357 ش؛ شاردن، ژان، سیاحتنامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، 1345 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1378 ش؛ همو، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ صفینژاد، جواد، مونوگرافی ده طالبآباد، تهران، 1345 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ عزیزی، منصور، تاریخ و فرهنگ شهربابک، کرمان، 1383 ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1378 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مستوفی، عبداللٰه، شرح زندگانی من، تهران، 1341 ش؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1382 ش؛ مؤیدمحسنی، مهری، فرهنگ عامیانۀ سیرجان، کرمان، 1386 ش؛ ناصری، عبدالله، فرهنگ مردم بلوچ، رسالۀ تایپی، 1358 ش؛ نجمی، ناصر، ایران قدیم و تهران قدیم، تهران، 1362 ش؛ نظری داشلیبرون، زلیخا و دیگران، مردمشناسی روستای ابیانـه، تهران، 1384 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، مشهد، 1371 ش؛ نیز:
Allemagne, H. René d’, Du Khorassan au pays des Backhtiaris, Paris, 1911; Massé, H., Croyances et coutumes persanes, Paris, 1938; Olearius, A., Moskowitische und Persische Reise, Darmstadt, Progress-Verlag; Rice, C. C., Persian Women and Their Ways, London, 1923; Serena, C., Hammes et choses en Perse, Paris, 1883; Tavernier, J. B., Les Six Voyages, Paris, 1981.
فرشته بهرامی