عنبر
عَنْبَر، مادهای معطر، با منشأ جانوری و دریایی.
عنبر واژهای عربی است و آن را در فارسی «شاهبوی» نیز گویند (پورداود، 139؛ صفی، 264). این واژه در منابع پهلوی بهصورت عمبر آمده است (نک : مکنزی، 37). به نوشتۀ پورداود، ambra و صورتهای دیگر آن در زبانهای اروپایی، همان عنبر عربی است و شاید عربها این عطر را به نام همان سرزمینی نامیده باشند که از آنجا به دست آوردهاند و این واژه اصلاً از آفریقای شرقی باشد (نک : ص 139-140).
عنبر رایجترین عطر با منشأ جانوری ـ دریایی است که از ماهی عنبر (کاشالو / کاشالوت) تهیه میشود؛ بهطور دقیقتر، از رودۀ ماهی عنبر (وال نر یا وال عنبر) به دست میآید (انصاری، 55، 56). این ماهی را گاو دریایی و گاو عنبرفکن نیز نامیدهاند. عنبر گاهی مانند فضولات از این ماهی دفع میگردد و هنگامیکه در مجاورت هوا میماند، بوی نامطبوع آن به رایحهای خوش تبدیل میشود (شریفی). پورداود آورده است که عنبر در مثانۀ یک جانور بزرگ دریایی یافت میشود که نام آن در فرهنگهای پارسی، بال یا وال ضبط شده است. این جانور را باید نهنگ بنامیم. در کتابهای جدید لغت، آن را عنبرماهی و شیرماهی ترجمه کردهاند (ص 141). عنبر در درون دستگاه گوارش این ماهی بهواسطۀ ترشحات سیاهرنگ جانور نرمتنی به نام ماهی مرکب تولید میشود که در تغذیۀ ماهی عنبر به کار میرود. بوی مطبوع این مادۀ سیاهرنگ در داخل دستگاه گوارش ماهی عنبر حفظ میشود. عنبر تازه، سیاه و چرب و بدبو ست، اما در مجاورت هوا سخت و خاکستریرنگ میشود و بوی خوش مییابد (انصاری، 56).
باورها دربارۀ پیدایش عنبر
باورها دربارۀ پیدایش عنبر در روزگاران پیشین، گوناگون و افسانهمانند است. ابنسینا (370- 428 ق / 980-1037 م) نوشته است: پندارند که عنبر از چشمهای در میان دریا میجوشد، بعضی گویند کف دریا ست و گروهی برآناند که سرگین حیوانی است که در سرزمینهای دور از ما زندگی میکند ( قانون ... ، 2 / 264). همو در جایی دیگر دربارۀ حقیقت عنبر آورده است: اقوال مختلف است، ولی غالب آن است که موم باشد ( ادویه ... ، 175). او عوامل آسمانی و زمینی را در تبدیل موم به عنبر مؤثر دانسته است (همانجا).
جرجانی (د 531 ق / 1137 م) نوشته است: عنبر در قعر دریا رویَد و پس از نوروز، به 40 روز پدید آید؛ در این هنگام، بادی شدید بوزد و دریا را بشوراند و قعر آن را بجنباند و عنبر از دریا کَنده شود و بر سر آب آید. گروهی گفتهاند عنبر را چشمهها ست در دریا و چون از چشمه برون آید، بر سر آب باشد (کتاب 3 / 122). طوسی (سدۀ 6 ق / 12 م) در عجایب المخلوقات، عنبر را صمغی از درختی آبی دانسته، و افزوده است: بعضی آن را از چشمهای در قعر دریا دانستهاند که برمیجوشد و بر سر آب میآید و نیز بعضی گویند سرگین گاو آبی است و هر مرغ و جانور وحشی که منقار و چنگ بر وی زند، در آن بماند (ص 318). ابوالقاسم کاشانی در اثر خود (تألیف: 700 ق / 1301 م) نوشته است: بعضی میگویند که عنبر از چشمهای است در جزیرهای زیر سهیل، میان دریای محیط، مانند نفت، مومیایی و زیبق که عنبر سیال از آن چشمه میزاید، برهم میفشرد و به هنگام جزرومد، آب دریا آن را میشکند و بر روی دریا روانه میشود (ص 254).
انواع عنبر
بیرونی (362-440 ق / 973- 1048 م) بهترین آن را «عنبر اشهب» دانسته، و در وصف آن نوشته است: به وزن، سبک است و اگر شکسته شود، میانهاش سفید، و آن سفیدی به زردی مایل است. گونۀ دیگر عنبر «گرهبرگره» بوده که مطبق است. سومین گونۀ عنبر، «سمکی» است، سپس عنبر ازرق نیلگون و عنبر زرد و پسازآن، عنبر سیاه است (نک : کاسانی، 493). ابنسینا، نوع خوب عنبـر را خاکستریرنگ (سفید و سیاه مخلوط)، سپس عنبر کبود، عنبر زرد، و بدترین آن را عنبر سیاه دانسته است ( قانون، همانجا). او در جای دیگر، بهترین عنبر را عنبر سفیدرنگ شمرده، و دربارۀ آن افزوده است: این عنبر پرورش بیشتری یافته و از زردی به سفیدی گراییده، سپس عنبر سبز و واپسین آن عنبر خشخاشی زردرنگ است ( ادویه، همانجا).
جرجانی بهترین عنبر را از سجر دانسته، و نوشته است: سجر جایی میان عمان و عدن است (همانجا). نصیرالدین طوسی برای بهترین عنبر، توصیفی همانند بیرونی آورده، و سپس عنبر سلاهطی، ازرق و سیاه را برشمرده است (ص 252).
پیشینۀ تاریخی
کاربرد عنبر در ایران، از تاریخ اسطورهای این سرزمین آغاز میگردد. هنگامیکه فریدون (از شاهان پیشدادی) در ایران به پادشاهی رسید، جشنی بیاراست و دستور داد در آن جشن، عنبر بسوزانند (نک : فردوسی، چ برتلس، 1 / 79). همچنین، هنگامیکه کیکاووس (شاه کیانی) هدیههای بسیاری برای رستم میفرستد، در میان آنها عطرهای گوناگون، ازجمله عنبر دیده میشود (همـان، 2 / 125). در آیین دیـدار سیاوش از پدر ــ کـه رستم نیـز همراهش بـوده است ــ سکههای زر، آمیخته بـه عنبر بر سر مردم و همراهان سیاوش ریختند (همو، چ اسمیرنوا، 3 / 11).
در میان ایرانیان رسم بوده است که در جشن نوروز (ه م)، به افراد ویژه و کسانی که از خاندان شاهی بودند، هدایایی ازجمله عنبر تقدیم میکردند ( التاج، 149). به نوشتۀ کریستنسن، کاخهای خسرو پرویز، شاه ساسانی، را همواره با عطرهای گوناگون ازجمله عنبر اشهب معطر میکردند (ص 498).
کاربرد عنبر در جشنهای سلاطین و شاهان دورۀ اسلامی همچنان ادامه یافت. بیهقی نوشته است که در جشنی که در 423 ق / 1031 م، به خاطر سلطان مسعود غزنوی (سل 421-432 ق / 1030-1041 م) برپا شده بود، از عنبر برای عطرآگینکردن مجلس شاه استفاده شد (ص 497).
هنگامیکه ابنبطوطه از بازار تبریز دیدن میکند، از بازار عنبرفروشان این شهر نیز نام میبرد (ص 233). لسترینج تاریخ این دیدار را در 730 ق / 1330 م دانسته، و بازار عنبرفروشان را نزدیک بازار جواهرفروشان تبریز نوشته است (ص 162). در میان هدیههایی که شاه عباس (ه م) اول برای سلطان عثمانی فرستاد، یک شمامه عنبر اشهب به وزن 800‘1 مثقال وجود داشت (اسکندربیک، 2(2) / 821-822).
شاردن که در فاصلۀ سالهای 1075- 1078 ق / 1664-1677 م دو بار به ایران سفر کرده، نوشته است: ایرانیان به مشروبات و خوراکهای خود هرگز مشک و عنبر نمیآمیزند، ولی در بسیاری از مرباهای گوناگون و در ترکیب تنقلات خویش از آنها استفاده میکنند؛ آنها در معجونهای خود عنبر و مشک به کار میبرند (4 / 248- 249).
عنبر در پزشکی
رازی (251-313 ق / 865-925 م) عنبر را گرم و خشک دانسته، و آن را در تقویت مغز، حواس و قلب مفید، و برای سالخوردگان و کسانی که دچار سردی شدهاند، سودمند شمرده است (21(2) / 121). به نوشتۀ ابنسینا، کسی که دارای خفقان قلب است، باید مواد خوشبو مانند عنبر و یا ترکیبی از مشک و عنبر را بو کند ( قانون، 3(1) / 538). او در جایی دیگر مینویسد: عنبر در تقویت دل و تفریح تأثیری بسیار دارد و از ویژگی عطری قوی برخوردار است ( ادویه، 175). جمالی در اثر خود (تألیف: 580 ق / 1184 م) عنبر را گرم و تر و سودمند برای مغز دانسته، و افزوده است که شنوایی را بیفزاید (ص 225). عقیلی علوی شیرازی نوشته است که عنبر حافظ ارواح و قوتهای حیوانی و نفسانی و طبیعی و بسیار مفرح و تقویتکنندۀ حواس پنجگانه است (ص 623). در سدۀ 13 ق / 19 م، به هنگام سفر پولاک به ایران، عنبر را گاهی بهصورت قرص (حب) بهعنوان دارو برای بیماران تجویز میکردهاند (پولاک، 424).
عنبر در ادبیات فارسی
بیشتر شاعران پارسیگویْ عنبر یا ترکیبهایی از آن را در شعرهای خود به کار بردهاند؛ نظامی از بوی «عنبر لرزان» (زلف یار) یاد کرده است (ص 33). سعدی از نسیم روحپرور سخن گفته، و آن را همانند موی عنبرفشان یارش دانسته است؛ او همچنین گیسوی یار را به عنبرینه (گردنبندی که دانههای آن از عنبر درست شده باشد) تشبیه کرده و معشوق زیباروی را بینیاز از زیور دانسته است (ص 56، 62). حافظ ترکیبهای زیبایی از این واژه را در شعرهایش به کار برده است، مانند عنبرافشان، عنبربو، عنبرزلف، عنبر سارا، عنبرسرشت و عنبرین (نک : انوری، 4 / 2211). خواجوی کرمانی نیز زلف عنبرسای دوست را «وامِ دل» دانسته است (ص 210). شبیه اینگونه تشبیهات در داستانهای ادب عامه نیز آمده است، چنانکه در داستان امیر ارسلان نامدار، قهرمان داستـان، زلف یـار خود را «عنبرین» توصیف کـرده است (نقیبالممالک، 102).
عنبر در فرهنگ مردم
در فرهنگ مردم ایران، عنبر کاربردهای گوناگونی داشته است. مردم برخی از شهرهای ایران در جشنهای عروسی و نوروز آن را به کار میبردهاند، مثلاً، شیرازیها در عروسی و در پای سفرۀ عقد، مقداری عنبر که بدان عمبر میگفتهاند، در هاونی میریختند و فردی آن را میکوبید و پیدرپی میگفت: «عروس عمبر، دوماد گربه»؛ یعنی داماد همواره عروس را مانند گربه که عاشق بوی عنبر است، دوست بدارد (همایونی، گوشهها ... ، 83). مردم خراسان نیز به هنگام برگزاری جشن نوروز، عنبر میسوزانیدهاند (شکورزاده، عقاید ... ، 98).
در خوابگزاریها برای عنبر تعبیرهایی گوناگون نوشتهاند؛ مثلاً در کتاب تعبیر خواب آمده است: اگر کسی عنبر در خواب ببیند، دلیل بر آن است که به اندازۀ آن سود مییابد، و اگر ببیند به کسی عنبر میدهد، دلیل بر آن است که به وی راحتی میرساند (ص 262). برخی بر این باورند که اگر کسی عنبر و مانند آن را در خـواب ببیند، نشانۀ مـال حلال، شادی و شنیدن سخنـان خوش باشد (حبیش، 108)، و نیز اگر کسی در خواب ببیند که چیزی از عطر (طیب) در زیر تنش میسوزد، در معاشرت با مردم، کار نیکو بکند و به همین سبب، ستایش نیکو بشنود؛ اگر این عطر، عنبر و مشک باشد، ستایش بیشتر خواهد بود (خوابگزاری، 197).
بنابر نوشتۀ هدایت، برای پیشگیری از چشمزخمِ (ه م) کودکان، مادهای به نام «لامچه» بر پیشانی آنها میکشیدند که از ترکیب عنبر، مشک و اسپند سوخته درست میکردند (ص 42). در دورۀ قاجار (1210-1344 ق / 1795-1925 م)، هنگامیکه زنی باردار به حمام میرفت، زنان همراهش دست میزدند و هلهلهکنان این ترانه را میخواندند: هدهد برایمان خبر آورده، او با خود مشک و عنبر آورده، بادام تر و شمس و قمر آورده (نک : مونسالدوله، 91).
عنبر در ترانههای محلی نیز بازتاب دارد؛ مثلاً در یک ترانۀ محلی فارس آمده است: «صبا گویی که مشک و عنبر آورد / که یارم از دریچه سر برآورد» (همایونی، ترانهها ... ، 184).
عنبر در نظام آشپزی ایرانی نیز به کار میرفته است و از آن غذایی به نام «عنبرپلو» تهیه میکردهاند؛ برای آمادهکردن این غذا، برنج را با شیرۀ نبات میپختند و عنبر را در آن حل میکردند. این پلو دارای مغز پستۀ فراوان، ولی بدون زعفران، بوده است (شاملو، حرف پ، دفتر اول / 672).
در برخی مثلها نیز عنبر بازتاب دارد؛ برای نمونه: «باد آمد و بوی عنبر آورد». مردم با این مثل شادمانی خود را نشان میدهند، و آن هنگامی است که دوستی پس از دیری غیبت، ناگهان سر برسد (همو، حرف ب، دفتر اول / 120)، و گاه نیز به طنز و در مفهومی مخالف آنچه گفته شد، به کار میرود؛ «گَندهبغل را چه سود، عنبر و لادن». این مثل کنایه به کسی است که اساساً بوی نامطبوع میدهد و بهکاربردن عنبر و لادن برایش سودی نخواهد داشت (شکورزاده، دههزار ... ، 599).
مآخذ
ابنبطوطه، رحلة، بیروت، 1379 ق / 1960 م؛ ابنسینا، ادویۀ قلبیه، ترجمۀ حسین رضوی برقعی، تهران، 1387 ش؛ همو، قانون، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، 1370 ش؛ ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، عرایس الجواهر، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1345 ش؛ اسکندربیک منشی، عالمآرای عباسی، تهران، 1334-1335 ش؛ انصاری، شهره، تاریخ عطر در ایران، تهران، 1381 ش؛ انوری، حسن و دیگران، کلک خیالانگیز، تهران، 1385 ش؛ بیهقی، تاریخ؛ پورداود، ابراهیم، تعلیقات بر خرده اوستا، ترجمۀ همو، بمبئی، [1310 ش]؛ پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1361 ش؛ التاج، منسوب به جاحظ، به کوشش فوزی عطری، بیروت، 1970 م؛ تعبیر خواب، منسوب به محمد بن سیرین، تهران، مطبوعاتی حسینی؛ جرجانی، اسماعیل، ذخیرۀ خوارزمشاهی، به کوشش محمدرضا محرری، تهران، 1382 ش؛ جمالی یزدی، مطهر، فرخنامه، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ حبیش تفلیسی، کامل التعبیر، تهران، 1326 ش؛ خوابگزاری، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ خواجوی کرمانی، محمود، دیوان، تهران، 1374 ش؛ رازی، محمد، الحاوی، ترجمه و به کوشش سلیمان افشاریپور، تهران، 1384 ش؛ سعدی، غزلها، به کوشش اسماعیل صارمی و حمید مصدق، تهران، 1376 ش؛ شاردن، ژان، سیاحتنامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، 1336 ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، تهران، 1377-1385 ش؛ شریفی، محمد، فرهنگ ادبیات فارسی، تهران، 1387 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، دههزار مثل فارسی، مشهد، 1372 ش؛ همو، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ صفی کحال، عبدالمؤمن، فرهنگ مجموعة الفرس، به کوشش عزیزالله جوینی، تهران، 1356 ش؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛ عقیلی علوی شیرازی، محمدحسین، قرابادین کبیر (مخزن الادویة)، تهران، 1371 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش اسمیرنوا، مسکو، 1965 م؛ همو، همان، به کوشش برتلس، مسکو، 1963-1966 م؛ کاسانی، ابوبکر، ترجمه [و تحریر] کهن فارسی الصیدنۀ بیرونی، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، 1358 ش؛ کریستنسن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ غلامرضا رشیـد یاسمی، تهـران، 1351 ش؛ مکنـزی، د. ن.، فرهنگ کوچک زبان پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی، تهران، 1379 ش؛ مونسالدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، 1380 ش؛ نصیرالدین طوسی، تنسوخنامۀ ایلخانی، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1348 ش؛ نظامی گنجوی، مخزن الاسرار، به کوشش رستم علیُف، تهران، 1374 ش؛ نقیبالممالک، محمدعلی، امیر ارسلان نامدار، به کوشش منوچهر کریمزاده، تهران، 1379 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1311 ش؛ همایونی، صادق، ترانههای محلی فارس، شیراز، 1379 ش؛ همو، گوشههایی از آدابورسوم مردم شیراز، شیراز، 1353 ش؛ نیز:
Le Strange, G., The Lands of the Eastern Caliphate, London, 1966.
محسن احمدی