عطار
عَطّار، مشهور به شیخ عطار و عطار نیشابوری، از شاعران و عارفان بزرگ سدۀ 6 و اوایل سدۀ 7 ق / 12 و 13 م.
نامش محمد، کنیهاش ابوحامد، لقبش فریدالدین و تخلص وی عطار بوده است. البته گاه، فرید را نیز در تخلص خود به کـار برده است؛ اما بههرحال شهرت او از سدۀ 7 ق / 13 م به این سو بیشتر عطار بوده، بهگونهای که این شهرت نام و عناوین دیگر او را تحتالشعاع قرار داده است (فروزانفر، شرح ... ، 1-2). علت شهرت وی به عطار این بوده که وی دکان داروفروشی داشته و طبابت نیز میکرده است (استعلامی، 31).
عطار از جملۀ شاعرانی است که آگاهیهای اندکی از زندگی وی در دست است. حتى تاریخ تولد و درگذشت وی و درنتیجه مدت عمر او به طور قطع و یقین مشخص نیست و اقوال فراوانی دراینباره ذکر شده است. گاه عمر او را 114 سال نیـز آوردهاند؛ همانگونه که شمار آثار او را نیز 114، برابر سورههای قرآن کریم، دانستهاند (برای آشنایی با اقوال مختلف در این زمینه، نک : نفیسی، 59-66). اما براساس پژوهشهای اخیر تولد او را میتوان 553 ق / 1158 م و درگذشتش را 627 ق / 1230 م دانست و به این ترتیب عمری طبیعی حدود 74 سال برای او قائل بود (نک : شفیعی، مقدمه بر منطق الطیر، 50-56). در مقابل این آگاهیهای اندک از زندگانی واقعی وی، افسانههای فراوانی دربارۀ زندگی او، چگونگی ورود او به حوزۀ عرفان، شمار آثار او، چگونگی سرایش برخی از آنها و سرانجام چگونگی مرگ او وجود دارد که بیشتر آنها تا چند دهۀ پیش به عنوان امور مسلم تاریخی و واقعی پنداشته میشدند. اما براساس پژوهشهایی که طی یکصد سال اخیر صورت گرفته است، مرز میان افسانهها و زندگی واقعی عطار کموبیش مشخص شده است (نک : قزوینی، 1-10؛ نفیسی، سراسر کتاب؛ شفیعی، همانجا، نیز مقدمه بر مختارنامه، 22-32). بااینهمه، هنوز هم در مناطقی از ایران بهویژه در جنوب خراسان عطار را با همان افسانهها میشناسند (نک : دنبالۀ مقاله).
آثـار
شمار آثار عطار در منابع مختلف با تفاوتهای فراوان ذکر شده است. قاضی نوراللٰه شوشتری شمار این آثار را 114 یعنی برابر سورههای قرآن دانسته است: همان خریطهکش داروی فنا عطار / که نظم او ست شفابخش عاشقان حزین / / مقابل عدد سورۀ کلام نوشت / سفینههای عزیز و کتابهای گزین (2 / 99). براساس این بیان افسانهای و باتوجهبه بیان غیرواقعی دیگر از طول عمر عطار که 114 سال دانسته شده است، وی بهازای هر سال از عمر خود یک کتاب تألیف کرده است. تذکرهنویسان دیگر البته شمار آثار او را کمتر دانستهاند. دولتشاه سمرقندی، گرچه آثار منظوم وی را 40 کتاب میداند، اما فقط 12 اثر را بهعنوان آثار مشهور نام میبرد و میافزاید: «نسخ دیگر متروک و مجهول است». همو شمار ابیـات مجموعۀ آثار عطار را بیش از 120هزار بیت میداند (ص 190). در تذکرههای دیگر ازجمله هفتاقلیم (رازی، 2 / 226-240)، عرفات العاشقین (اوحدی، 4 / 2370-2380)، ریاض الشعرا (واله، 3 / 1343-1365) و آتشکده (آذر، 1 / 142-144) کموبیش همین مطالب، با اندکی تفاوت نقل شده است. در تذکرۀ روز روشن شمار آثار او 50 کتاب اعلام شده است (صبا، 552-553). سعید نفیسی نام 66 اثر را که در منابع مختلف به عطار منسوب کردهاند، استخراج کرده و دربارۀ هریک توضیحاتی داده است (ص 102-134).
براساس پژوهشهای شفیعی کدکنی (نک : همان، 33-60) آنچه محقق است، عطار فقط 7 اثر تألیفی به این شرح دارد:
1. تذکرة الاولیاء، که تنها کتاب منثور عطار است. این اثر شرح زندگی و احوال 72 تن از بزرگان اسلام و تصوف است که در ضمن شرح زندگی این مشایخ حکایتها و اقوال فراوانی نیز از آنها نقل میکند.
2. دیوان، شامل قصاید و غزلیات.
3. مختارنامه، شامل 500‘2 رباعی.
4. الٰهینامه، یکی از مثنویهای چهارگانۀ عطار که ظاهراً نام و عنوان اصلی آن خسرونامه بوده است. این مثنوی داستان پدری است با 6 پسر خود که از آنها میخواهد هریک آرزو و درخواست خود را بیان کنند. فرزندان بهترتیب آرزوهای خود را طرح میکنند و پدر این درخواستها را نقد و ضمن نقد خود داستانهایی نیز نقل میکند. کتـاب از ساختاری تودرتو یـا داستاندرداستان برخوردار است. از برخی داستانهای فرعی این اثر، روایتهایی شفاهی در ادب عامه وجود دارد (نک : دنبالۀ مقاله).
5. منطق الطیر، یا مقامات طیور که ساختاری داستاندرداستان دارد. داستان از طرحی دقیق و محکم برخوردار است. مرغان انجمنی برپا میکنند تا پادشاهی برای خود برگزینند. هدهد پادشاهی سیمرغ را پیشنهاد میکند و قرار میشود که مرغان بهصورت گروهی به طلب سیمرغ بروند. پس از آن هریک از مرغان برای سفر عذری میآورند که هدهد به آنها پاسخ میدهد. سرانجام پس از گذشتـن از 7 وادی، فقط 30 مرغ باقی میمانند. درحقیقت سیمرغ واقعی خود آنها بودهاند: چون نگه کردند آن سی مرغ زود / بیشک این سی مرغ آن سیمرغ بود / / ... / / خویش را دیدند سیمرغ تمام / بود خود سیمرغ سی مرغ مدام (ص 426). از منطق الطیر بهعنوان یکی از برجستهترین آثار عرفانی در ادبیات جهان یاد شده است (شفیعی، مقدمه بر منطق الطیر، 34). برخی نیز از لحاظ نوعشناسی ادبی از آن بهعنوان حماسۀ عرفانی یاد کردهاند (شمیسا، 69).
6. مصیبتنامه، که طرح اصلی این منظومه نیز مانند دو منظومۀ پیشین ساختاری داستاندرداستان دارد، و سفری روحانی برای حل مشکلات معرفتی است. رهرو این سفر دور و دراز در پایان درمییابد که آنچه به دنبال آن بوده است، در درون خود او ست. این کتاب جدا از اهمیت عرفانی آن، ازلحاظ اجتماعی نیز اهمیت فراوانی دارد. شفیعی کدکنی آن را از این منظر «در کلّ ادبیات منظوم زبان پارسی بیهمتا» میداند (مقدمه بر مصیبتنامه، 29).
7. اسرارنامه، تنها منظومۀ عطار است که در آن «پیرنگ کلانی وجود ندارد» و نیز داستاندرداستان نیست. این اثر براساس تصحیح شفیعی کدکنی شامل 18 مقاله یا باب است که در هریک داستانهایی مرتبط با موضوع آن باب نقل میشود.
از میان آثاری که به عطار منسوباند، این آثار شهرت بیشتری دارند: خسرونامه یا گل و هرمز، پندنامه، اشترنامه، بیسرنامه، بلبلنامه و مظهر العجایب که همۀ آنها بارها چاپ شدهاند. از میان این آثار، خسرونامه یا گل و هرمز هم ازلحاظ موضوع و هم ازلحاظ استحکام نسبت به دیگر منظومههای منسوب به عطار متفاوت است؛ شاید هم ازاینرو بوده که تا چند سال پیش از این، همـۀ پژوهشگرانی کـه در زمینۀ آثـار و زندگـی عطار پـژوهش میکردهاند، آن را سرودۀ عطار میدانستند (نک : نفیسی، 99-102؛ فروزانفر، شرح، 74-80؛ ریتر، 1 / 1-2). شفیعی کدکنی با استنادات درونمتنی و برونمتنی اثبات کرده است که این منظومه از عطار نیشابوری نیست و حدس میزند که متن آن سرودۀ شاعری به نام فرید عطار باشد که مداح محمد بن تکش خوارزمشاه بوده است و سپس شاعری دیگر مقدمه و مؤخرهای از زبان عطار نیشابوری بر آن افزوده است (مقدمه بر منطق الطیر، 83-87).
روایتی منثور از خسرونامه، با تغییراتی در متن، با عنوانهای متفاوتی از جمله گل و هرمز یا شاهزاده هرمز و نازنینگل در دورۀ چاپ سنگی بارها در تهران و هند به چاپ رسیده است. این کتاب در مکتبخانهها نیز خوانده میشد (نک : ه د، گل و هرمز).
عطارهای دیگر شعر فارسی
در تاریخ 200‘1سالۀ شعر فارسی دری، شاعران فراوانی بودهاند که تخلص عطار داشتهاند. سابقۀ این شاعران متخلص به عطار به دورۀ آدمالشعرای شعر فارسی، رودکی سمرقندی، میرسد. برخی از این شاعران ایناناند: ابوجعفر محمد بن علی العطار معاصر رودکی؛ عطار دیگری که خسرونامه را سروده است؛ روحالدین عطار از شاعران سدۀ 8 ق، معاصر خواجوی کرمانی؛ و سرانجام شمار دیگری متخلص به عطار که از سدۀ 9 ق به این سو میزیستهاند (برای آشنایی با این عطارها، نک : نفیسی، 71-73؛ شفیعی، همان، 79- 88).
بیشتر آثار منسوب به عطار سرودۀ عطارهای سدۀ 9 ق به این سو ست. در میان این عطارها شاعری به نام عطار تونی نیز بوده که 200 سال پس از عطار در مشهد میزیسته و ازقضا لقب فریدالدین نیز داشته است. این شخص که منظومههای فراوانی ازجمله مظهر العجایب، اشترنامه و لسان الغیب را سروده بوده، در اشعار خود سعی میکرده است خود را فریدالدین عطار نیشابوری مشهور جلوه دهد (همان، 87؛ نفیسی، 145-167).
بازتاب فرهنگ و ادب عامه در آثار عطار
عطار از جملۀ شاعران و نویسندگانی است که به فرهنگ روزمرۀ مردم توجه خاصی داشته است. در آثار او بسیاری از پدیدهها و عناصر فرهنگ و ادب عامه، اعم از آداب و رسوم اجتماعی، باورها، آیینها، معتقدات مردم و نیز قصهها، لطایف، امثال و تعبیرات زبانی، که بخشی از آنها تا امروز نیز رایج است، بهروشنی یا بهاشاره بازتاب یافته است. اینک به برخی از وجوه فرهنگ و ادب عامه در آثار عطار میپردازیم:
زبان و ادب عامه
بیشتر پژوهشگرانی که به تحقیق در آثار عطار پرداختهاند، بر زبان سادۀ وی تأکید کردهاند؛ زبانی که با فضلفروشیهای متکلفانه فاصلۀ زیادی دارد. این موضوع از یک سو به وجهۀ تعلیمی آثار او، و از سوی دیگر به وجهۀ غالب مخاطبان او مربوط میشده است (نک : فروزانفر، شرح، 88- 89؛ پورنامداریان، 233-234). یکی از ویژگیهای شعر عطار آن است که وی واژهها را به همان گونهای که در لهجۀ او تلفظ میشده است، به کار برده است؛ برای نمونه به جای گرسنگی، واژۀ گسنگی را که در لهجۀ کدکن (زادگاه عطار) و نیز برخی مناطق دیگر ازجمله جنوب ایران، تا هماکنون نیز رایج است، به کار برده است، یا اینکه «گفت» را با «گُرُفت» (به معنی گرفت و مطابق با تلفظ رایج در منطقۀ خود) قافیه کرده است. این موارد درحقیقت «خروج از هنجارهای بوطیقایی عصر» بوده است. هم ازاینرو برخی کاتبان در سدههای بعد که نمیتوانستهاند این ویژگی را درک کنند، به «اصلاح» اشعـار شاعر دست زدهاند (بـرای شرح این ویژگی، نک : شفیعی، مقدمه بر منطق الطیر، 88-100). نمونهای دیگر از این «هنجارگریزی» را میتوان به قافیهکردن نجات و صراط، البته به گونۀ صرات، اشاره کرد: تو امید منی اندر صراتم / به فضل خویشتن بخشی نجاتم (همان، 92). این نوع قافیه، یعنی قافیۀ شنیداری، در شعر شفاهی بسیار رایج است. برای نمونه کاغذ با گز و عرض، یا خاص با پلاس قافیه میشوند (نک : نصیری، 47).
اکنون با توجه به آنچه گفته شد، به برخی از امثال، زبانزدها و تعبیرات زبان گفتاری در آثار عطار اشاره میکنیم: رخش باید تا تن رستم کشد: رستم را رخش میتواند بکشد (مصیبتنامه، 444؛ دهخدا، 2 / 865-866)؛ مثل شترمرغ موقع خوردن میگوید: شترم، و موقع کار کردن میگوید: مرغم ( اسرارنامه، 142؛ ذوالفقاری، 2 / 1623)؛ چه سازم من که در دنیای ناساز / ندارد گربه شرم و دیگ سرباز (همان، 194) که امروز بیشتر به این صورت به کار میرود: در دیزی باز است، حیای گربه کجا رفته؟ (ذوالفقاری، 1 / 974)؛ برون شد دیگت از سر، میستیزی / که در هر دیگ همچون کفچلیزی (همانجا؛ قس: بهمنیار، 526: نخود هر آش بودن)؛ پای از گلیم بیرون گذاشتن (منطق الطیر، 248، 362؛ ذوالفقاری، 1 / 621)؛ پس کلاه از سر بگیر و درنگر، که مترادف است با کلاهِ خود را قاضی کردن (همان، 262؛ نیز نک : شفیعی، تعلیقات بر منطق الطیر، 530)؛ آن پلاست خوش بسوز ای حقشناس / تا کی از تزویر؟ با حق هم پلاس؟ (همان، 326)، که برگرفته است از مثل مشهور با همه پلاس، با ما هم پلاس؟، یا با همه بله، با ما هم بله؟ (نک : جعفری، مثنوی ... ، 397-402)؛ پای در گِل ماندن (همان، 292)؛ همچنین مثل آسیاب باش، درشت گیر و نرم ده (مصیبتنامه، 198- 199)؛ بالاتر از سیاهی رنگی نیست ( اسرارنامه، 171)؛ رَبّ و رُبّ ندانستن، که اشاره به لطیفهای مشهور دربارۀ شب اول قبر و سؤال و جواب نکیرین از میت دارد (منطق الطیر، 357؛ قس: شفیعی، همان، 674- 675؛ لغتنامه ... ، ذیل ترکیب)؛ دیگران کاشتند و ما خوردیم / ما بکاریم و دیگران بخورند (الٰهینامه، 150)؛ و نیز زبانزدها و تعابیری مانند کیسهدوختن (منطق الطیر، 291)، آب در هاون کوبیدن، گربهشوییکردن، خوشخوشی، و مغز خر خوردن ( اسرارنامه، 142، 146، 188، 198).
عطار بیشتر این امثال، زبانزدها و تعابیر زبان گفتاری را در داستانهای خود به کار برده است، داستانهایی که اساس مثنویهای چهارگانۀ وی را تشکیل میدهند و شمار آنها قریب به 000‘1 میرسد. هیچیک از شاعران گذشتۀ زبان فارسی این میزان قصه نسروده است. زبان ساده که پیش از این به آن اشاره شد، بهویژه در این داستانهای عطار مشهود است. نوع این داستانها، که بخش قابل توجهی از آنها طنز هستند، بهکارگیری چنین زبانی را الزامآور میکند؛ زیرا چنانکه معلوم است، یکی از ضروریات طنز بهکارگیری زبان ساده و نزدیک به زبان گفتاری است. بهکارگیری زبان رسمی در طنز، طنز را از هدف خود دور میسازد و حتى ناقض این هدف است.
نکتۀ بااهمیت دیگری که در ارتباط با داستانهای عطار و فرهنگ مردم ذکر آن ضروری است، منبع و مـأخذ شماری از این داستانها ست؛ چنانکه برخی از پژوهشگران تأکید کردهاند که عطار برخی از این داستانها را از روایتهای شفاهی رایج میان مردم اخذ کرده است که از جملۀ آنها میتوان به داستانهایی اشاره کرد که دربارۀ شاعران گذشته است، مانند داستان مهستی با غلام، داستان رابعه بنت کعب، داستان مرد عارف و خاک خیام، داستان فخرالدین اسعد گرگانی و معشوق، و حکایت فردوسی و آن شیخ که بر مردۀ او نماز نخواند. افزونبراینها حکایاتی را نیز که دربارۀ سنجر و ملکشاه نقل میکند، از زبان مردم گرفته است (زرینکوب، 99).
ویژگی دیگر داستانهای عطار شخصیتهای آن است که از میان طبقات مختلف جامعه انتخاب شدهاند، از پادشاه گرفته تا گدایان و عیاران. نکتۀ بااهمیت این است که احوال طبقات فرودست با دقت و ظرافت بیشتری در این قصهها تصویر میشود. این موضوع نتیجۀ ارتباط مداوم و روزانۀ عطار با این طبقات بوده است. برعکس، تصویر طبقات بالای جامعه بسیار کلی است (همو، 105). یکی از شخصیتهای بسیار پربسامد در داستانهای عطار، دیوانگان هستند. دیوانگان در بیش از 100 داستان از مثنویهای عطار حضور نمایان و برجسته دارند. شاعر بسیاری از «تابو»های جامعه را از زبان آنها مورد نقد و تعریض قرار داده است. تعریض دیوانگان عطار به این «تابو»ها، چنانکه گفته شده است، در ادبیات ملتهای مسلمان نظیری برای آن دیده نشده است و در ادبیـات جهانی کمتر میتوان همانندی برای آن یافت (شفیعی، مقدمه بر مصیبتنامه، 29-30). برخی پژوهشگران این دیوانگان را نمایندگان و سخنگویان جناح معترض جامعه در عصر عطار یا حکیمانی در لباس دیوانگان دانستهاند و از همین زاویه داستانهای مربوط به آنها را بررسی کردهاند (حسینآبادی، 71-100؛ پورجوادی، 2-16).
از شمار قابل توجهی از این داستانها روایتهایی شفاهی نیز در دست است که به برخی از آنها اشاره میشود:
1. روباه و گرگ: به راهی بود چاهی بس خجسته / رسن را در دو سر، در دلو بسته ( اسرارنامه، 211)، مطـابق بـا تیپ 32 آرنه ـ تامپسون (دربارۀ روایتهای شفاهی، نک : الولساتن، 114-116؛ مارتسلف، 55).
2. عزرائیل که به تندی و شگفتی به یکی از دوستان حضرت سلیمان (ع) نگاه میکند ( الٰهینامه، 188- 189). این داستان در آثار مختلف فارسی و عربی ازجمله نوادر راغب اصفهانی (ص 359-360)، کیمیای سعادت غزالی (2 / 626-627)، کشف الاسرار میبدی (1 / 651) و مثنوی معنوی (مولوی، دفتر 1 / 39-40) نیز آمده و یک روایت شفاهی نیز از آن در اهواز ثبت شده است (نک : جعفری، مثنوی، 53).
3. حضرت پیامبر (ص) به هریک از زنانش پنهانی انگشتری میدهد و میفرماید به دیگران نگوید، سپس در جمع آنها میفرماید زنی را که بیشتر دوست داشته باشم، خاتمی به او میدهم (همان، 236-237). ایـن داستـان مطابق بـا تیـپ A375‘1 فهـرست آرنه ـ تامپسون است که چند روایت شفاهی از آن در دست هست (نک : مارتسلف، 209-210).
4. داستان پرندهای که به صیاد خود پند داد و به زیرکی خود را از قید او رها کرد (همان، 278- 279). این داستان در بسیاری از آثار عربی و فارسی، چه پیش از عطار و چه پس از او، نقل شده است (نک : فروزانفر، مآخذ ... ، 144-145؛ نظام، 230-233؛ غزالی، 2 / 162-163؛ ثغری، 93-94؛ مولوی، دفتر 4 / 555؛ هبلهرودی، 593- 598؛ فـراهـی، 301-302). ایـن داستـان در فهرسـت آرنـه ـ تامپسون با شمارۀ 150 مشخص شده و روایتهایی شفاهی از آن در ایران و دیگر نقاط جهان ثبت شده است (نک : جعفری، همان، 213-217).
5. حکایت آن روستایی که برای آنکه گم نشود، بر پای خود کدویی میبندد (مصیبتنامه، 316). این لطیفۀ مشهور در چند متن کهن عربی ازجمله اخبار الحَمقى (ابنجوزی، 43) و ثِمار القلوب (ثعالبی، 143-144) آمده و به هَبَنَّقه، یکی از سادهلوحان عرب، منسوب شده است. مولوی نیز در مثنوی به این صورت به آن اشاره کرده است: ای مُغَفَّل رشتهای بر پای بند / تا ز خود هم گم نگردی ای لوند (دفتر 3 / 301). روایتی از آن را نیز جامی در «سلامان و ابسال»، در هفتاورنگ، نقل کرده است (1 / 392-393). این حکایت در فهرسـت آرنه ـ تامپسون با عنوان «خود را نشناختن» و شمارۀ 284‘1 طبقهبندی شده (مارتسلف، 200)، و در ایران نیز چند روایت شفاهی از آن ثبت شده است (نک : انجوی، 1 / 16- 18).
6. نیت پادشاه: براساس این داستان خوشبختی یا بدبختی مردم یک جامعه به نیت خیر یا شر پادشاه مربوط میشود (همان، 322-323). از این افسانه روایتهای فراوانی هم در ادب کتبی و هم در ادب شفاهی ایران وجود دارد. کهنترین روایت آن در شاهنامه آمده و منسوب به بهرام گور است (فردوسی، 6 / 468-476). در برخی دیگر از روایات کتبی، این افسانه به انوشیروان یا دیگر پادشاهان، و در بیشتر روایتهای شفاهی به شاهعباس منسوب است (برای شرحی کامل در این زمینه، نک : جعفری، «مقایسه ... »، 126).
7. تفاوتنگذاشتن میان خر و گاو: براساس این لطیفه در پی قحطی و خشکسالی، مردی دعا میکند که خرش بمیرد تا علوفهاش را به گاو خود دهد. روز بعد گاو میمیرد (همان، 347). این لطیفه را پیش از عطار، سنایی منظوم کرده (ص 647) و پس از عطار نیز در «رسالۀ دلگشا»ی عبید زاکانی (ص 354)، فرائد السلوک (سجاسی، 139-140) و زهر الربیع آمده است (جزایری، 157). چند روایت شفاهی نیز از آن در دست هست (نک : جعفری، قندان ... ، 120).
8. خدایا برای کشتن آمادهای: براساس این لطیفه شوریدهای به مسجد میرود و ضمن ناله و دعا از خدا صد دینار زر میطلبد، نتیجهای نمیگیرد، و سرانجام میگوید: پس این سقف را بر سرم خراب کن. همان دم صدایی از سقف میآید. شوریده میگوید برای این کار خوب چابک هستی (همانجا؛ برای روایتهای شفاهی آن، نک : جعفری، همان، 121-122).
9. حکایت احول یا دوبین ( اسرارنامه، 158). شبیه این لطیفه در بسیاری از آثار فارسی و عربی آمده است که ازجمله میتوان به حدیقة الحقیقه (سنایی، 84)، مرزباننامه (مرزبان بن رستم، 156- 159)، مثنوی معنوی (مولوی، دفتر 1 / 16-17) و زهر الربیع (جزایری، 144) اشاره کرد (دربارۀ روایتی شفاهی از آن، نک : جعفری، همان، 23). این حکایت در فهرست بنمایههای جهانی با شمارۀ 101‘12 و عنوان پسر احول و شیشه، معین شده است (همان، 34).
10. حکایت خر و بار شیشه (همان، 191؛ قس: جعفری، همان، 157).
11. دیوانه و بقالی که شکر سپید و مغز بادام میفروخت (همان، 228). روایتی از آن در تفسیر سورۀ یوسف (نک : طوسی، 202) آمده است. چند روایت شفاهی نیز از آن ثبت شده که در بایگانی واحد فرهنگ مردم صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران نگهداری میشود.
12. حکایت احول یا دوبین ( اسرارنامه، 158). شبیه این لطیفه در بسیاری از آثار فارسی و عربی آمده است که ازجمله میتوان به حدیقة الحقیقه (سنایی، 84)، مرزباننامه (مرزبان بن رستم، 156- 159)، مثنوی معنوی (مولوی، دفتر 1 / 16-17) و زهر الربیع (جزایری، 144) اشاره کرد (دربارۀ روایتی شفاهی از آن، نک : جعفری، همان، 23). این حکایت در فهرست بنمایههای جهانی با شمارۀ 101‘12 و عنوان پسر احول و شیشه، معین شده است.
13. حضرت علی (ع) و گفتن اسرار خود به چاه (منطق الطیر، 253، 256). مولوی این داستان را از عطار گرفته و در مثنوی نقل کرده است (نک : دفتر 4 / 554، 6 / 860؛ نیز افلاکی، 1 / 482-483؛ قس: وکیلیان، 142-143؛ جعفری، مثنوی، 395-396). عطار همچنین ضمن نعت حضرت علی (ع) میگوید: از دم عیسى کسی گر زنده خاست / او (حضرت علی <ع>) به دَم دست بریده کرد راست (همان، 252)، که اشاره به قصهای است که حضرت علی (ع) دست یکی از دوستداران خود را که دشمنانش قطع کردهاند، دوباره به بدن وی میچسباند (نک : وکیلیان، 73-75؛ نیز نک : شفیعی، تعلیقات بر منطق الطیر، 507).
14. شب سمور گذشت و لب تنور گذشت: این مثل را که در زبان گفتاری بسیار رایج است (نک : دهخدا، 2 / 1015؛ بهمنیار، 354؛ شفیعی، تعلیقات بر اسرارنامه، 463-464)، عطار ضمن حکایتی به نظم کشیده است ( اسرارنامه، 208).
15. . زن پارسا ( الٰهینامه، 141-144): این داستان را عطار ظاهراً از روایتی اخذ کرده که در کتاب کلینی آمده است؛ البته عطار تغییراتی در آن داده و به مقتضای هنر داستانپردازی، تصرفاتی در آن کرده و شاخوبرگهایی به آن افزوده است (نک : مؤید، 430-434). این حکایت پس از عطار نیز در آثـار دیگری ازجمله طوطینامهها (نخشبی، 265-274؛ ثغری، 365-374)، «موش و گربۀ» شیخ بهایی (ص 196- 209)، برخی از نسخههای جامع الحکایات (ص 285 بب ، 549 بب ) و با تغییراتی در هزارویکشب (3 / 154 بب ) نیز آمده است (دربارۀ هریک از روایتها و تفاوتها و ویژگیهای آنها، نک : ه د، زن پارسا). از این داستان که در فهرسـت آرنه ـ تامپسون با شمارۀ 881 طبقهبندی شده، چند روایت شفاهی در ایران ثبت شده است (نک : جعفری، قصهها ... ، 81-94؛ نیز مارتسلف، 167- 168). گفتنی است که داستانهایی از این دست در مثنویهای عطار بسیار بیش از اینها ست.