زمان تقریبی مطالعه: 11 دقیقه

عبا

عَبا، بالاپوشی سنتی، جلوباز، بدون دکمه و آستین، از جنس پشم یا کرک شتر. 
در آنندراج، عبا پوششی پشمین و مخصوص اعراب دانسته شده است. عبا در لغت‌نامۀ دهخدا با همزه‌ای در آخر به‌شکل «عباء» و با این تعریف آمده است: «پوششی از پشم، پیش‌شکافته که بر روی لباس پوشند». در فرهنگ بزرگ سخن گفته شده است: «نوعی پوشش بلند، گشاد، جلوباز، بدون دکمه که معمولاً علمای روحانی مسلمان روی لباسهای دیگر می‌پوشند و در گذشته عمومیت بیشتری داشت»؛ همچنین، عباباف کسی است که کارش بافتن پارچۀ مخصوص عبا ست و عبابافی به عمل یا شغل او می‌گویند (انوری، 5 / 4962). این پوشش رداگونه در همه جای ایران عبا نامیده نمی‌شود؛ برای نمونه، کردهای سنندج، به آن بِتیه؛ لرهای کهگیلویه و بویراحمد، جِقه؛ و شوشتریها، مَب‌زیَه می‌گویند (آذرلی، 42، 129، 355). 
 


عبا در سنت پوشش ایرانی، نامی آشنا و لباسی رایج بوده است و هنوز هم در بخشهایی از ایران از آن به‌عنوان بالاپوش استفاده می‌شود (جوادی، 67؛ نیز نک‍ : دنبالۀ مقاله). دُزی نوشته است: «کلمۀ [عبا] به معنای نوعی روپوش کوتاه و جلوباز است؛ آستین ندارد، ولی سوراخهایی در آن تعبیه شده که دستها را از آن می‌گذرانند» (ص 274-275). 
تصویر غالب در جامعه این است که عبا لباس ویژۀ روحانیان و بیرونی‌ترین بخش لباس آنان است (جوادی، همانجا)؛ تا جایی که حتى در زمان پهلوی اول، طبق قانون مصوب، استفاده از عبا و عمامه برای عامۀ مردم ممنوع، و برای روحانیان آزاد اعلام شد؛ ازاین‌رو، تشخص عبا بیشتر، و همراه با عمامه، به نشانی برای کرامت علما تبدیل گردید (همو، 68). این قانون در 14 دی 1307 در دورۀ ششم مجلس شورای ملی، به تصویب نمایندگان رسید و این طبقات هشت‌گانه از آن مستثنا شدند: 1. مجتهدین مجاز از مراجع تقلید مسلم؛ 2. مراجع امور شرعیۀ دهات و قصبات؛ 3. مفتیان اهل سنت و جماعت؛ 4. پیش‌نمازان دارای محراب؛ 5. محصلین دارای اجازۀ روایت؛ 6. طلاب فقه و اصول؛ 7. مدرسین فقه، اصول و حکمت الٰهی؛ 8. روحانیان ایرانی غیرمسلم (مکی، 5 / 71-72). 
اجرای این قانون در شهر اصفهان، که یکی از مراکز مهم عبابافی و عبادوزی بود، سبب واکنشهای متفاوت اقشار مختلف و به‌ویژه صنف عباباف شد که از اجرای این قانون زیان می‌دید (سید بنکدار، 39). عبابافان اصفهان برای مقابله با این قانون، شکایتی به این صورت برای رضاشاه نوشتند: « ... اگر عبابافی موقوف گردد، تمام این جماعت کسبه پریشان و گدا، و اراذلشان از شدت فقر به فساد اخلاق دزدان مانند و اختلاس اموال، و تمایل به اخلاق و اعمال فاسده خدانکرده متوجه شده و خود و نژادشان ننگ ایرانی خواهند شد». در پاسخ به این صنف ابلاغ گردید: پارچه [ای] ببافید که به کار لباس معمول بخورد. وانگهی، عبا برای زمستان و حفظ از سرما ممنوع نیست ( اسنادی ... ، 1 / 359- 361؛ سیدبنکدار، 42-43). 

متن شکایت یادشده شمار عبابافان اصفهان را یک کرور آورده است. صدرالاشراف نیز در خاطراتش، نصف اهالی ایران را عباپوش، و عبا را بارزترین روپوش ایرانیان به شمار آورده، و نوشته است: «در سابق، تا وقتی که لباس متحدالشکل به اصرار و اقدام شاه سابق دایر نشده بود، اقلاً نصف اهل ایران عبا داشتند که یا موقتاً یا دائماً بر دوش داشتند. در تابستان عبای نازک، و در زمستان عبای کلفت نائین و اصفهان و ... رشت و غیره داشتند» (ص 618). این گفته‌ها و اعداد و ارقام نشان‌دهندۀ اهمیت عبا در مجموعۀ پوشاک ایرانیان تا پیش از دورۀ پهلوی اول است. 
تا زمانی که پوشیدن عبا تقریباً حالت عام داشت، بالاپوشی بود که پنهان‌کردن بسیاری از چیزها در هنگام راه رفتن در زیر آن ممکن بود. در دوره‌ای که وسایل طربْ حرام تلقی می‌شد، افراد این ابزارها را با پنهان‌کردن در زیر عبا به مکان و جایگاه معهود می‌رساندند؛ حتى برخی از مؤمنان نیز برای اینکه به تظاهر متهم نشوند، یا احیاناً اراذل و اوباش آنان را مسخره نکنند، رحل، قرآن، بیاض دعا و هر شیء مربوط به اجرای مناسک دینی را در زیر عبای خود حمل می‌کردند. گاهی نیز کاسب آبرودار، که مرد محترم و معتبر کوچه و بازار بود، برای اینکه تنوع و کثرت قوت روزانه‌اش موجب رنجش و دل‌آزردگی بینوایان نشود و یا محتوا و کیفیت و کمیت اندک آن، یا نانی که از بیرون خریداری می‌کرد، و نشانۀ فقر بود (نک‍ : ه‍ د، نان)، سبب خجالتش نگردد، آنها را پنهان در زیر عبا با خود به خانه می‌برد (شهری، تاریخ ... ، 2 / 416). 
عبا نشانۀ بارز شخصیت افراد عباپوش نیز بود. برخی از عباها با دقت تمام و اسلوب درست دوخته می‌شد و آستر، سجاف، نواردوزی، قیطان‌دوزی، زردوزی، شرابه‌دوزی و منگوله‌دوزی داشت. این نوع عباها اگر به دوش کاسب زیاده‌طلب می‌افتاد، او می‌توانست با آبروی آنْ جنسش را گران‌تر بفروشد. اگر بر شانۀ داش‌مشتی، لوطی یا یکه‌بزن محله می‌افتاد، او جزو معتمدین به شمار می‌آمد. اگر بر شانۀ فکلی می‌افتاد، او را شیک‌پوش، اهل دل، آقامنش و پول‌خرج‌کن به شمار می‌آوردند. عباپوش با ریشی بلند و عرقچینی بر سر، از مؤمنان، متقیان، خیرخواهان و نیک‌اندیشان به شمار می‌آمد. اگر این عبا با عمامه و نعلینی نیز همراه می‌شد، صاحبش در زمرۀ علما، اهل منبر و به‌طورکلی جزو روحانیان به شمار می‌آمد (همو، طهران ... ، 2 / 219). 
در روستای سگزآباد بلوک زهرا در قزوین، برای ابهت و شخصیت‌دادن به داماد، هنگامی که از حمام بیرون می‌آمد، بر روی دوشش عبا می‌افکندند (آل احمد، 78). چاووشان نیز برای اجرای نقش خود به پوشیدن عبا نیاز داشتند. در یکی از روستاهای ندوشن از توابع میبد، معمران و معتبران روستا در موقع لزوم اسب یا قاطری در اختیار چاووش ده می‌گذاشتند. او با عبا و عمامه و هیئتی موقر با حرکت در کوچه‌ها و خواندن اشعار، مردم را به زیارت کربلا دعوت می‌کرد (اسلامی، 62؛ نیز نک‍ : ه‍ د، چاووشی). رمالها، دعانویسها و جن‌گیرها نیز به‌عنوان ابزار کار عبا بر تن می‌کردند تا در زیر آن بتوانند جادوی مشتریانشان را باطل، و جن را از تن آنها خارج کنند (شهری، تاریخ، 469-470). یزیدیان یا شیطان‌پرستان نیز بر دوش خود عبایی قهوه‌ای و کوتاه می‌انداختند (تونجی، 106). 
عبا گاهی تنها به مثابۀ پوشاک یا بالاپوش در نظر گرفته می‌شد و کارکردهای بسیار متنوعی داشت؛ مثلاً در تابستان جلو گرد و غبار، و در زمستان جلو برف و باران را می‌گرفت. افرادی که مایل بودند کسی آنها را نشناسد و به‌جا نیاورد، عبا را بر سر می‌کشیدند (پولاک، 381). این موضوع در داستانها و افسانه‌ها نیز آمده است؛ برای نمونه در روایتی از تیپ 730‘1 آرنه ـ تامپسون، «دلدادگان فـریب‌خـورده»، قـاضی به‌سبب رفتـار ناشایست مـورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد و ریشش را می‌تراشند. او برای اینکه نوکرش نبیند که چه بلایی بر سرش آمده است، عبا بر سر می‌کشد و وارد خانه‌اش می‌شود (مارتسلف، 249؛ انجوی، 2 / 14-21). 

عبابافی و عبادوزی

اهمیت عبا در مجموعه‌پوشاکهای سنتی ایرانی تاحدی بود که شغل عبابافی و عبادوزی از مشاغل معتبر به حساب می‌آمد و همه به این دو شغل محتاج بودند، تا حدی که بیشتر شهرهای ایران، به‌ویژه نائین با عبای مشهورش و کارگاههای سرداب‌گونه‌اش که به همین نام، سرداب نیز نامیده می‌شد، عبابافی و عبادوزی داشتند (کریمی). در مجموعۀ بازار بزرگ تهران نیز بازار کوچکی، معروف به بازار عبادوزها به صاحبان این شغل اختصاص داشت (شهری، طهران، 2 / 218). 
پارچه‌ای که عبابافان یا شَعربافان با کیفیتهای خوب، متوسط یا بد، برای عبا می‌بافتند، پارچۀ عبایی نام داشت. بهترین پارچۀ عبایی که ریزبافت، و از کرک لطیف، و مانند مخمل بود، در درجۀ اول نباید در نشست و برخاستها چروک می‌شد. نوع تابستانی آن از پشم شتر جوان، و نوع متوسطش از پشم شتر پیر بود (همو، تاریخ، 2 / 467- 469). پارچۀ عبایی را پس از بافت، پرداخت می‌کردند؛ با این کار، و با استفاده از ابزارهایی چون سوزن، درفش، مقاش و تیغ عباتراشی، همۀ زوائد را از بافت پارچه بیرون می‌کشیدند، و سطح آن را با تیغ می‌تراشیدند و سرانجام تمام سطح آن را با اتو صاف می‌کردند (کریمی). 
برای بافت پارچۀ عبایی از همان دستگاه بافندگی سنتی که در سردابهای تاریک و نمور ساخته و برپا می‌شد، استفاده می‌کردند. طول این پارچه بیشتر از 6 متر و عرض آن 75 تا 90 سانتی‌متر بود. پس از بافت، پارچه پرداخت می‌شد و سپس آن را برش می‌دادند و به‌صورت عبا درمی‌آوردند (سیدصدر، 279). افزون‌بر عبای نائینی، انواع بوشهری، کرمانی و قزوینی آن نیز معروف بودند (کمپانی، 8). در شوشتر از ابریشمهایی با مرغوبیت کمتر و همچنین ضایعات ابریشم کج یا لاس منحصراً برای بافتن عبا استفاده می‌شد (خوجکو، 101). 
دوخت عبا مرحلۀ بعدی تولید عبا ست. عبا انواع مختلف داشت و از پارچه‌های گوناگون دوخته می‌شد و دوخت کم‌ارزش و پرارزش داشت (شهری، طهران، همانجا). به نظر تهرانیها، عبای خاقانی از نوع پوشاکهای خوب بود و در پوشنده‌اش ایجاد وقار می‌کرد (همو، تاریخ، 2 / 466). 
در دوخت عبا دقت می‌شد که گشاد، آزاد، خوش‌دوخت، و درزهایش با نخ ابریشم دوخته شده باشد، چین‌وچروک و ناهمواری نداشته باشد، لبه‌های یقه و جلودامن و دور حلقه‌آستین آن قیطان‌دوزی شده باشد، و در نهایت پس از پوشیدن، پایین آن گرد و چرخشی، یقۀ آن صاف و آراسته، و سوراخهای آستینهایش آزاد و فراخ باشد. این پوشش برای اهل منبر و ذکر مانند ملا، مدرس، روضه‌خوان، مداح، نوحه‌خوان، قرآنخوان و تلقین‌خوان که عبا برایشان کاملاً واجب بود، ساده دوخته می‌شد (همان، 2 / 467- 469). 
مردان شهرنشین گیلان بر روی همۀ لباسهای خود عبا به دوش می‌انداختند (فخرایی، 187). در استان بوشهر، عبا هنوز هم یکی از تن‌پوشهای رایج مردان است. آنان از دو نوع عبا استفاده می‌کنند: یکی نازک به نام چوقه، از پشم گوسفند، و دیگری ضخیم به نام کوفه، از پشم شتر (نظری، 59، 60). بافندگان پارچه‌های چوقه و کوفه را «جول‌هَر» می‌نامند (همو، 60). 
برخی از زنان، به‌ویژه زنان عرب جنوب شرقی استان بوشهر، به جای چادر از عبا استفاده می‌کنند (همانجا). گاهی پارچۀ چوقه از پشم شتر و گوسفند بافته می‌شد و بیشتر به رنگ قهوه‌ای سفید و نخودی بود (همو، 59). در جنوب خوزستان، زنان به جای چادر، عبایی جلوباز، بدون دکمه و با آستینهایی بلند، به رنگ سیاه، بر سر می‌اندازند. این عبا در بیشتر جاهای ایران به نام چادر عربی معروف شده است. زنان با عبای معمولی خود به امور روزانه می‌پردازند و از عبای مجلسی در مهمانیها استفاده می‌کنند. کناره‌های این نوع عبا ـ چادر و لبه‌های آستینهای آن را زری‌دوزی می‌کنند. هرگز عبای دوخته‌شده به زنی هدیه نمی‌دهند. هدیۀ عبا، به‌شکل یک طاقه پارچه از هدایای ارزشمندی است که آشنایان به زنان می‌دهند (جعفری). 

مثلها

عبا با همۀ ویژگیهایی که دارد، بن‌مایۀ ساختن مثلهایی نیز شده است؛ برای نمونه، یزدیها برای اعلام انجام کاری در مقابل آقایی دیگر می‌گویند: آقایی ببینیم، دستی تو عبا داریم (ذوالفقاری، «برخی ... »، 132). رامسریها وقتی بخواهند تغییر وضعیت کسی را یادآوری کنند، می‌گویند: از زیر لحاف درآمد، به زیر عبا پناه برد. تهرانیها برای اینکه بخواهند پنهان‌کاری کسی را عیان کنند می‌گویند: حاجی آقا موش گرفته، عبا را به دوش گرفته. گیلانیها دربارۀ بی‌تفاوت‌بودن کسی به مال دنیا می‌گویند: آقا شیخ بهلول است، یک عبا، یک عصا (همان، 135). آملیها می‌گویند: زیر عبا خنجر دارد (همو، فرهنگ ... ، 1 / 1152). 

مآخذ

آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ آل‌احمد، جلال، تات‌نشینهای بلوک زهرا، تهران، 1337 ش؛ آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1335 ش؛ اسلامی ندوشن، محمدعلی، روزها (سرگذشت)، تهران، 1363 ش؛ اسنادی از انجمنهای بلدیه، تجار و اصناف (1300-1320 ش)، معاونت خدمات مدیریت و اطلاع‌رسانی دفتر رئیس‌جمهور، تهران، 1380 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، قصه‌های ایرانی، ج 2، تهران، 1353 ش؛ انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، 1382 ش؛ پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1361 ش؛ تونجی، محمد، یزیدیان یا شیطان‌پرستان، ترجمۀ احسان مقدس، تهران، 1380 ش؛ جعفری (قنواتی)، محمد، تحقیقات میدانی (بندر ماهشهر)، 1394 ش؛ جوادی یگانه، محمدرضا و علی کشفی، «نظام نشانه‌ها در پوشش»، مطالعات راهبردی زنان، تهران، 1386 ش، س 10، شم‍ 38؛ خوجکو، الکساندر، سرزمین گیلان، ترجمۀ سیروس سهامی، تهران، 1354 ش؛ دزی، ر. پ. آ.، فرهنگ البسۀ مسلمانان، ترجمۀ حسینعلی هروی، تهران، 1359 ش؛ ذوالفقاری، حسن، «برخی از مثلها و زبانزدهای صنایع دستی این ویژه‌نامه»، فصلنامۀ فرهنگ مردم، تهران، 1388 ش، س 8، شم‍ 31-32؛ همو، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ سیدبنکدار، مسعود، «جریان اتحاد البسه در اصفهان»، گنجینۀ اسناد، تهران، 1386 ش، شم‍ 68؛ سید صدر، ابوالقاسم، دایرةالمعارف هنرهای صنایع دستی، تهران، 1386 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1378 ش؛ همو، طهران قدیم، تهران، 1371 ش؛ صدر (صدرالاشراف)، محسن، «یادداشتها»، خاطرات وحید، تهران، 1350 ش، س 9، شم‍ 4؛ فخرایی، ابراهیم، گیلان در گذرگاه زمان، تهران، 1354 ش؛ کریمی، اصغر، تحقیقات میدانی؛ کمپانی، نسیم، فرهنگ اصطلاحات پارچه و پوشاک در ایران، تهران، 1391 ش؛ مارتسلف، اولریش، طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1371 ش؛ مکی، حسین، تاریخ بیست‌سالۀ ایران، تهران، 1362 ش؛ نظری داشلی‌برون، زلیخا، «پوشاک جنوب»، کتاب ماه هنر، تهران، 1378 ش، شم‍ 17- 18؛ نیز: 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.