طلاق
طَلاق، جدایی زنوشوهری که عقد دائم باشند، از همدیگر.
طلاق در لغت بهمعنای گشادهزبانی، گشادهرویی و آزادگی آمده است (نک : غیاث ... ؛ آنندراج)؛ اما در بیشتر فرهنگها معنی نخست طلاق را همان رهاشدن زن از قید نکاح، و فسخکردن عقد نکاح آوردهاند ( لغتنامه ... ؛ معین). ازلحاظ شرعی، طلاق بهمعنای برطرفکردن اثر و قید ازدواج، و بیرونشدن همسر دائمی از عقد شوهر است (صاحب جواهر، 32 / 2-3؛ محقق داماد، 379-380؛ شعرانی، 2 / 88). در قانون مدنی ایران نیز طلاق، ویژۀ عقد دائم دانسته شده که به حکم دادگاه، و با تشریفاتی خاص اجرا میشود (جعفری، مادۀ 984‘2؛ اسعدی، 319-320).
طلاق در ایران باستان
آگاهیهای ما از طلاق در دوران پیش از ساسانیان بسیار اندک، و همین اندازه روشن است که در دورۀ اشکانی، مردان فقط یک زن عقدی داشتند. این زن چنانچه از همسر خود ناراضی بود، میتوانست طلاق بگیرد. مرد نیز نمیتوانست بهآسانی همسر خود را طلاق دهد؛ زیرا هنوز نشانههایی از اقتدار زن و شرکت او در حکومت باقی بود (بیانی، 52؛ اسماعیلپور، 94).
از دورۀ ساسانیان بهسبب وجود متون زردشتی، آگاهیهای بیشتری از این موضوع در دست است. در این دوره، هم ازلحاظ حقوقی و هم عرفی شرط اصلی در طلاق، و البته ازدواج نیز، رضایت زن بوده است (مزداپور، فرنگیس، 498)، و طلاق بدون رضایت زن، شرعی و قانونی نبود (ماتیکان ... ، 69-70). مرد فقط تحت ضوابطی خاص میتوانست زن را «رها کند» یعنی طلاق دهد. این ضوابط عبارت بودند از: زن دچار فساد اخلاقی شود و به زنا بپردازد؛ دشتان (قاعدگی) خود را از مرد پنهان دارد؛ جادویی کند؛ و اینکه نازا باشد. در غیر این شرایط، امکان طلاقدادن وجود نداشت (صد ... ، 102). براساس همیـن ضوابط اگر مردی زن خود را طلاق میداد، بایستی منافع خاص زن را به او میداد؛ اما چنانچه طلاق با رضایت زن صورت میگرفت، زن حق نداشت اموالی را که شوهر در هنگام عروسی به او داده بود، نگاه دارد (کریستنسن، 238). اگر مرد و زن در مال معینی شریک بودند، پس از جدایی، این شراکت پابرجا میماند و دربارۀ آن جداگانه تصمیم میگرفتند و مرد نمیتوانست بدون رضایت زن، آن مال را به دیگری واگذار کند یا انتقال دهد (ماتیکان، 70-71؛ مزداپور، کتایون، 86).
طلاق در دورۀ اسلامی
دین اسلام طلاق را مجاز دانسته، اما تأکید کرده است که بهعنوان نهاییترین راه حل به کار رود. در شریعت اسلام از طلاق بهعنوان ناپسندترین و منفورترین کارها یاد شده است (حائری، 90؛ مهریزی، 436- 438). احادیث و روایات بسیاری از قول پیامبر اسلام (ص) و امامان شیعه در مذمت طلاق نقل شده است؛ ازجمله اینکه ناپسندترین چیز نزد خداوند خانوادهای است که با طلاق از هم بپاشد (کلینی، 5 / 328)، و اینکه خداوند خانهای را که طلاق در آن رخ دهد، به دیدۀ خشم مینگرد و نیز طلاق خشمآورترین کارهای حلال نزد خداوند است (همو، 6 / 54). در کتابهای فقهی و نیز در قانون مدنی ایران، که براساس فقه اسلامی تدوین شده، ضوابط و چگونگی انجام طلاق بهتفصیل شرح داده شده است (نک : خمینی، 2 / 325 بب ؛ محقق داماد، 379 بب ؛ جعفری، مادۀ 984‘2- 038‘ 3).
براساس این ضوابط، حق طلاق با مرد است و علیالاصول هر وقت بخواهد، میتواند زن را طلاق دهد (مهرپور، 165). با این حال، در فقه اسلامی و ساختار حقوقی مأخوذ از آن، شرایط محدودکنندهای هم وجود دارد (نک : خمینی، همانجا؛ محقق داماد، 381 بب ؛ مهرپور، همانجا؛ جعفری، مادۀ 989‘2). البته براساس همین ضوابط و تحت شرایطی خاص، زن نیز میتواند درخواست طلاق دهد؛ ازجمله اینکه زن میتواند هنگام عقد، از شوهر خود وکالت طلاق را بگیرد که به آن شرط ضمن عقد میگویند. چنانچه این شرط را ضمن عقد نکاح ثبت کنند، مرد نمیتواند زن را از وکالت خلع کند (خمینی، 2 / 330؛ محقق داماد، 318-334؛ جعفری، مادۀ 962‘2).
یکی از مقولههای مهم در موضوع طلاق که در فرهنگ مردم بازتاب بیشتری دارد، اصطلاح و مفهوم سهطلاقه است. براساس حکم شرعی، طلاق دو بار است و ازآنپس، یا باید از زن بهخوبی نگهداری کرد و یا بهخوبی و خوشی او را رها کرد تا به اختیار خود باشد و سروسامان خود را بداند. پس اگر برای بار سوم، زن را طلاق داد، دیگر زن بر او حلال نیست، مگر آنکه به ازدواج دائم مرد دیگری درآید و هرگاه آن مرد زن را طلاق دهد، درصورتیکه بدانند حدود خدا را رعایت میکنند، ازدواج شوهر قبلی با او آزاد خواهد بود (نک : بقره / 2 / 229-230؛ ابنبابویه، 344؛ محقق داماد، 134-137). به مردی که پس از شوهر اول با زن سهطلاقۀ او ازدواج میکند، «مُحلِّل» گویند؛ یعنی کسی که با ازدواجش با آن زن سهطلاقه و سپس طلاقدادن او موجب حلالشدن ازدواج دوبارۀ زن به شوهر اول گردید (همو، 137- 139).
موضوع محلل، مانعی بر سر راه مردان بیفکر و هوسباز است تا به کمترین دلیلی زن خود را طلاق ندهند. شرایط محلل در فقه، مانند بالغبودن، عقد دائم کردن، عمل جنسی انجامدادن و مانند آن نشانگر آن است که قصد محلل باید ازدواج دائمی واقعی باشد، نه آنکه تنها بخواهد ازدواجی صوری انجام دهد که مانع ازدواج یا رجوع شوهر را برطرف کند؛ زیرا در این صورت، ازدواج او باطل خواهد بود (همو، 137-143). افزونبراین، چنانچه مردی 9 بار زن خود را طلاق رجعی بدهد که در بین آن دو بار محلل گرفته باشد، دیگر آن زن برای همیشه بر او حرام میشود (خمینی، 2 / 330-331؛ جعفری، مادۀ 856‘2).
مقولۀ سهطلاق و نیز محلل یکی از درونمایههای داستانهای ادب عامه گردیده است (نک : دنبالۀ مقاله). بسیاری از خانوادهها بر این باورند که زن باید با چادر سفید به خانۀ شوهر برود و با کفن بیرون بیاید (خضرایی، 603)، و ضربالمثل زنگرفتن، لباسخریدن نیست که بشود بهآسانی عوض کرد (دهگان، 599) نیز ناظر بر همین باور است. اصطلاح «زنْطلاق» دشنامی است که مردان خانوادههای سنتگرا بههیچروی برنمیتابند (شاملو، دفتر 1 / 32-33). طلاق و طلاقدادن در میان مردم بهاندازهای شوم است که در سراسر ایران بر این باورند که زنان مطلقه نباید بر سر سفرۀ عقد و بهویژه هنگام قرائت صیغۀ عقد حضور داشته باشند (نک : ه د، عقد، مراسم؛ عقد، سفره).
بر همین اساس در گذشتهای نهچنداندور در بسیاری از مناطق ایران، بهویژه در میان ایلات و روستاییان، طلاق بهندرت اتفاق میافتاد. براساس گزارشی که در 1324 ش منتشر شده، طلاق در میان قشقاییها، ازلحاظ عرفی، تقریباً ممنوع و غیرممکن بوده است (بهمنبیگی، 16، 20-21). این وضعیت حدود 50 سال بعد نیز کموبیش وجود داشته است (نک : نوذرپور، 104). براساس گزارش اخیر در میان باصریها و لرهای استان فارس نیز طلاق بسیار کم اتفاق میافتد. در یک بررسی از 147 خانواده از تیرۀ ابوموسى وابسته به ایل باصری، 3 مورد، و از 182 خانوار از لرهای لرستان، 4 مورد طلاق گزارش شده است (نک : همانجا؛ نیز توکلی، 226-227). مردم طایفۀ ارشلو از ایل بچاقچی کرمان نیز، اعم از زن و مرد، طلاق را مذموم میدانند و معمولاً به آن گردن نمینهند (بهنیا، 46).
این دیدگاه دربارۀ طلاق در شهرهای کوچک و روستاها نیز رایج بوده است. براساس گزارشی که از روستای طالبآباد شهر ری در اوایل دهۀ 1340 ش تهیه شده، طلاق در این روستا کمتر اتفاق میافتاده است، بهگونهای که طی 9 سال، از 1332 تا 1341 ش فقط 3 مورد طلاق به وقوع پیوسته است و از 1341 تا 1344 ش، نیز طلاق گزارش نشده بوده است (صفینژاد، 92). در خور و بیابانک نیز طی 5 سال، از 1364 تا 1369 ش، فقط 6 مورد طلاق اتفاق افتاده بوده است (حکمت، 177). در اندبیل، از توابع اردبیل، داریون فارس، ایزدخواست و ابیانه نیز وضعیت کموبیش به همین صورت بوده است (نک : ملک، 98؛ بذرافکن، 144؛ رنجبر، 327؛ نظری، 227).
بهرغم آنچه گفته شد، در جوامع شهری و گاه در جوامع روستایی، از گذشته تا کنون، طلاق در مواردی که امکان ادامۀ زندگی مشترک وجود نداشت، اتفاق میافتاد. این وضعیت، یعنی توسل به جدایی و طلاق بهعنوان آخرین راه حل، در برخی امثال نیز بازتاب یافته است؛ مانند: زن بد مثل دندان خراب است، باید کشید و انداخت دور (دهگان، 592؛ ذوالفقاری، 1 / 1137)؛ کفشی که برای پایت تنگ است، بکن بینداز بیرون (همو، 2 / 1445؛ قس: دهگان، 600؛ شهری، 359)؛ یا تخته و رمالی، یا طلاق و بیزاری (دهگان، 698). مَثَل اخیر را زمانی به کار میبرند که اختلاف میان زن و شوهر به مشاجرههای طولانی و مداوم تبدیل شود. «مِهرم حلال، جانم آزاد» نیز که از جانب زنان به کار میرود، ناظر بر زندگی توأم با اختلاف و اِعمال سختی بر زنان از سوی همسران است.
طلاق در فرهنگ مردم عوامل مختلفی دارد که ازجمله میتوان به نازایی، بیعفتی، عیب جسمی و بدقدمی زنان و بکرنبودن عروس اشاره کرد (پیروزی، 44؛ رسترپو، 141؛ عسگری، 15؛ شهاب، 77). همانگونه که مشخص است، همۀ این عوامل مربوط به زنان است. البته نازایی زنان در همهجا باعث طلاق نمیشد. در برخی مناطق مرد میتوانست با رضایت زن خود، دوبـاره ازدواج کند (نظری، همانجا). در میان بختیاریها زنانی که پدرشان از خوانین باشند، معمولاً طلاق نمیگیرند و برای حفظ حرمت خود و خانواده حاضر به ازدواج مجدد شوهرشان میشوند (رایس، 64).
در فرهنگ مردم، نوع نگاه به زن و مردی که از همسرشان جدا شدهاند، منفی است. زیرا طلاق نشانۀ شکست و ناکامی آنان در زندگی است. مردم به مردانی که از همسرشان جدا شدهاند، بهراحتی اعتماد نمیکنند و بهسختی حاضر میشوند که دخترشان را به همسری او درآورند، بهویژه اگر از همسر سابق خود فرزندی نیز داشته باشد. این موضوع را میتوان بهخوبی از نوع نگاه متفاوت مردم به مردِ زنمرده و مردی که همسرش را طلاق داده است، دریافت کرد. برای نمونه، تهرانیها میگویند: زنمرده را زنش ده، زنطلاق را اَنَش ده (شهری، 418؛ برای روایتهای دیگری از این مثل، نک : دهگان، همانجا؛ شکورزاده، 879؛ خضرایی، 605). کرمانیها نیز میگویند: به زنطلاقداده زن مده که کُرکُری میخواند، به زنمُرده بده که قدر زن را میداند (ذوالفقاری، 1 / 1135).
نوع نگاه به زن بیوه نیز بهشدت منفی است. او را بیارزش میدانند، اگرچه صاحب سرمایه و زیبایی نیز باشد؛ برای نمونه، میگویند: زن بیوه نگیر اگرچه حور است، راه راست برو اگرچه دور است؛ زن بیوه اگر یک خشت اتاقش طلا و یکی نقره باشد، ارزش ندارد (همانجا). خراسانیها نیز در همین زمینه میگویند: زن بیوه بوسیدن، چرم کهنه خاییدن است (شکورزاده، 607). از نظر مردم، زن بیوه چون در پی جستن سرپناهی است، در ازدواج سختگیری نمیکند و ازدواج با وی کمهزینه است؛ ازاینرو، او را با کالاهای کمارزش برابر میدانند و او را در حد یک جفت گیوه پایین میآورند (نک : خضرایی، 603). همچنین زن بیوه را بهسبب آنکه شوهر یا سرپرستی ندارد که از او محافظت کند، و یا بهسبب آنکه محدودیت دختران باکره را ندارد، او را چون دیگی بیسرپوش (ذوالفقاری، همانجا)، یا باغی بیدیوار (همان، 1 / 1145) میدانند که برای کامیابی و هوسرانی بهآسانی در دسترس است. او هرچند خود را پوشیده نگاه دارد، باز هم از نگاه منفی برخی اشخاص پوشیده نیست؛ هم ازاینرو میگویند زن بیوه چادرش هم دشمنش است، یا اینکه زن بیوه پاشنۀ پایش هم دشمن است (همان، 1 / 1135). از نظر مردم، زن بیوه موجود نیازمندی است که پیوسته چشمش به دستهای مردی است که او را کمک کند یا سرپناهش باشد. این زن اگر جیغۀ شاهی داشته باشد، باز هم محتاج است (همانجا).
از سوی دیگر، باور بر این است که زن بیوه بهسبب آنکه هوسها و عشقهایش را آزموده و تجربه کرده است، اکنون در اندیشۀ آسایش بیشتر و اندوختن مال است؛ ازاینرو، پیوسته با بدگمانی به او نگاه میکنند. برای نمونه، سیرجانیها میگویند زن بیوه خورجین خالی میآورد که پُر کند (همانجا).
بهرغم آنچه گفته شد، ازدواج مجدد زنان مطلقه و نیز مردانی که زنشان را طلاق داده باشند، در بسیاری از نقاط ایران کاملاً رایج است. برای نمونه، براساس گزارشی، ازدواج مجدد زنان مطلقه در ایل بهمئی موضوعی بسیار عادی بوده است، بهگونهای که زنانی بودهاند که 3 یا حتى 4 بار ازدواج کردهاند (رسترپو، 145). البته در میان مراغیان الموت که فرهنگی خاص دارند، زن و مردی که طلاق میگیرند، تا پایان عمر نمیتوانند ازدواج کنند (عسگری، 26).
یکی از انواع ازدواج در ایران، ازدواج گاوبهگاو / گوبهگو است که طی آن، خانوادهای دختر خود را به پسر خانوادهای دیگر میدهد و در مقابل، دختر آن خانواده را به عقد پسر خود در میآورد (نک : مؤیدمحسنی، 96؛ قیصری، 69). معمولاً در چنین ازدواجهایی، چنانکه یکی از خانوادهها اقدام به طلاق نماید، خانوادۀ دیگر نیز این کار را میکند؛ البته در برخی نقاط ازجمله ابیانه چنین نیست و اگر یکی از خانوادهها چنین کاری کند، طرف دیگر مجبور نیست زن خود را طلاق دهد؛ اما آن زن در موضع ضعف قرار میگیرد و میگویند: «زبانش کند میشود» (نظری، 226).
باورها دربارۀ طلاق
مردم برخی مناطق ازجمله کازرون و سیرجان معتقدند اگر زن چادرش را وارونه به سر کند، شوهرش او را طلاق میدهد (حاتمی، 39؛ بختیاری، 324). در گیلان معتقدند اگر زنی بخواهد از شوهرش طلاق بگیرد، پیراهنش را پشتورو میپوشد (بشرا، 69). در میناب معتقدند اگر زن نازایی را طلاق بدهند و پس از مدتی به او رجوع کنند، نازایی او رفع میشود (سعیدی، 278). در قزوین زنها اگر شبهای یکشنبه جایی مهمان باشند، به خانۀ خودشان نمیروند، چون بر این باورند که در چنین صورتی او را طلاق میدهند (گلریز، 363). در کازرون بر این باورند هنگامی که مرد از خانه خارج میشود، نباید زنش او را صدا کند، زیرا این امر باعث جدایی آنها میشود (حاتمی، همانجا). در گیلان معتقدند اگر زنی از زیر رنگینکمان (ه م) بگذرد، شوهرش او را بهزودی طلاق میدهد (بشرا، 25). اگر زنی 3 چهارشنبه پشتسرهم به حمام برود، شوهرش او را طلاق میدهد (ذوالفقاری و شیری، 81). اگر زنی نقاب و روبند خود را شب تا کند، شوهرش طلاقش میدهد (ماسه، 2 / 21). نیز اگر زنی نخواهد شوهرش او را طلاق دهد، مقداری از آب مردهشویی کنیزی سیاه را برمیدارد و آن را در جای شوهر میریزد. برای این کار، ادرار میمون را نیز به کار میبرند (همو، 2 / 90؛ برای نمونههای دیگر، نک : ذوالفقاری و شیری، همانجا). در ابیانه چنانچه شخصی به بیماری لاعلاجی دچار شود، یک نفر از آن خانواده به درِ خانۀ مردی که زنش را طلاق داده است، میرود و میگوید: زنطلاقداده! ما بیمار داریم؛ چه به او بدهیم تا شفا یابد؟ و هرچیزی را که آن مرد بر زبان آورد، به بیمار میدهند، با این باور که وی معالجه میشود (نظری، 461).
مردم ایزدخواست بر این باورند اگر مردی در خواب ببیند که کفش از پای درمیآورد، تعبیر آن طلاقدادن زن است (رنجبر، 502). در میناب گمشدن کفش در خواب را به طلاق تعبیر میکنند (سعیدی، 392). نیز اگر کسی در خواب ببیند که زنش را طلاق داده، و او یک زن بیشتر نداشته باشد، نشان شرف و بزرگی او است و اگر زنی دیگر داشته باشد، نشان آن است که در بزرگی او نقصانی پیش میآید (حبیش، 316).
در همۀ مناطق ایران معتقدند که زن مطلقه، حتى مطلقهای که دوباره ازدواج کرده باشد، نباید هنگام اجرای صیغۀ عقد حضور داشته باشد (نک : ه د، عقد، مراسم؛ عقد، سفره)، و نیز چنین زنی نباید رختخواب عروس و داماد را بیندازد (نک : ه د، زفاف؛ عروس). در برخی مناطق حتى چنین زنی را به مجلس خواستگاری نیز دعوت نمیکنند (مهجوریان، 39).
طلاق در ادب عامه
موضوع طلاق در بسیاری از امثال و نیز افسانههای مردم نقاط مختلف ایران بازتاب یافته است. افزونبر امثالی که ضمن مقاله و بهمناسبت به آنها اشاره شد، میتوان به این امثال نیز اشاره کرد: تخممرغ خوردیم صد تا یک پول (یا یک قاز)، زن طلاق ندادیم (ذوالفقاری، 1 / 694)؛ تغار را شکسته، طلاق هم میخواهد (همو، 1 / 701)؛ چون میخواستم طلاق بگیرم، اسمش را نپرسیدم؛ چون ناز دو شد، طلاق خیزد (همو، 1 / 803)؛ راهدست کوهنشین نبود، زنش را طلاق دهد (همو، 1 / 1075)؛ زن بد را میتوان طلاق داد، با همسایۀ بد چه کنم؟ (همو، 1 / 1134). افزونبر امثال، طلاق در جملههای کنایی نیز کاربرد دارد که ازجمله میتوان به سهطلاقگفتن یا سهطلاقه اشاره کرد که کنایه از قطع ارتباط کلی بـا همسر خود یـا شخصی دیگر یـا هرچیزی است.
سهطلاقگفتن گاه بهعنوان بنمایه در داستانهای ادب عامه نیز به کار رفته است. در یکی از داستانهای هزارویکشب (ه م) هارونالرشید و جعفر برمکی، هر دو قسم میخورند که اگر فلان کار را نکنند، همسرشان سهطلاقه خواهد بود. بعدها عالمی با راه حلی شرعی، آنها را از این وضعیت نجات میدهد (2 / 365-367).
مقولۀ محلل نیز که پیش از این شرحش آمد، درونمایۀ یکی از داستانهای مشهور ادب عامه شده است. براساس این داستان، که روایتهای متفاوتی از آن وجود دارد، جوانی مفلس به بغداد میرود. در آنجا یکی از ثروتمندان شهر از وی میخواهد که دخترش را که سهطلاقه شده است، عقد کند و پس از یک شب، او را طلاق دهد. جوان میپذیرد، اما در همان شب، عشقی عمیق میان او و دختر به وجود میآید؛ بر همین اساس، روز بعد جوان از طلاقدادن دختر خودداری میکند و بهرغم ضربوشتم فراوان از سوی کارگزاران قاضی، بازهم حاضر به طلاق نمیشود. سرانجام هارونالرشید وساطت میکند و جوان موفق میشود که با معشوق خود به زندگی ادامه دهد (برای نمونه، نک : جامع ... ، 447-462).
مآخذ
آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ ابنبابویه، محمد، المقنع، قم، 1415 ق؛ اسعدی، حسن، خانواده و حقوق آن، مشهد، 1387 ش؛ اسماعیلپـور، ابوالقاسم، «نقش اجتماعی زنان در دوران باستان و میانـۀ ایران»، زن و فرهنگ، به کوشش محمد میرشکرایی و علیرضا حسنزاده، تهران، 1382 ش؛ بختیاری، علیاکبر، سیرجان در آینۀ زمان، کرمان، 1378 ش؛ بذرافکن، جلال، فرهنگ مردم داریون، شیراز، 1389 ش؛ بشرا، محمد و طاهر طاهری، باورهای عامیانۀ مردم گیلان، رشت، 1386 ش؛ بهمنبیگی، محمد، عرف و عادت در عشایر فارس، تهران، 1324 ش؛ بهنیا، علاءالدین، بررسی مردمشناسی طایفۀ ارشلو از ایل بچاقچی، کرمان، مؤسسۀ کویر؛ بیانی، شیرین، «زن در ایران باستان»، هستی، تهران، 1374 ش، س 3، شم 1؛ پیروزی، شادی و هادی میرزانژاد موحد، زندگی زنان گیلان، رشت، 1391 ش؛ توکلی، غلامرضا، ایل باصری از تُرناس تا لَهباز، تهران، 1379 ش؛ جامع الحکایات، به کوشش محمد جعفری (قنواتی)، تهران، 1391 ش؛ جعفری لنگرودی، محمدجعفر، «طرح اصلاح قانون مدنی»، مجموعۀ محشّى، قانون مدنی، به کوشش همو، تهران، 1382 ش؛ حاتمی، حسن، باورها و رفتارها، گذشته در کازرون، تهران، 1385 ش؛ حائری مازندرانی، محمدباقر، ازدواج و طلاق در اسلام و سایر ادیان، تهران، 1364 ش؛ حبیش تفلیسی، کامل التعبیر، تهران، 1326 ش؛ حکمت یغمایی، عبدالکریم، بر ساحل کویر نمک، تهران، 1370 ش؛ خضرایی، امین، فرهنگنامۀ امثال و حکم ایرانی، شیراز، 1382 ش؛ خمینی، روحاللٰه، تحریر الوسیلة، قم، دارالعلم؛ دهگان، بهمن، فرهنگ جامع ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1383 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ همو و علیاکبر شیری، باورهای عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1394 ش؛ رایس، کلارا کولیور، زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنان، ترجمۀ اسدالله آزاد، مشهد، 1366 ش؛ رسترپو، الویا، زنان ایل بهمئی، ترجمۀ جلالالدین رفیعفر، تهران، 1387 ش؛ رنجبر، حسین و دیگران، سرزمین و فرهنگ مردم ایزدخواست، اهواز، 1373 ش؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، 1386 ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، حرف ب، تهران، 1387 ش؛ شعرانی، ابوالحسن، نثر طوبى، به کوشش محمد قریب، تهران، 1380 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، دوازدههزار مثل فارسی و سیهزار معادل آن، مشهد، 1380 ش؛ شهاب کوملهای، حسین، فرهنگ عامۀ کومله، رشت، 1386 ش؛ شهری، جعفر، قند و نمک، تهران، 1384 ش؛ صاحبجواهر، محمدحسن، جواهر الکلام، به کوشش محمود قوچانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ صد در نثر و صد در بندهش، به کوشش دابار، بمبئی، 1909 م؛ صفینژاد، جواد، مونوگرافی ده طالبآباد، تهران، 1355 ش؛ عسگری، نصرالله، فرهنگ مردم الموت، قزوین، 1391 ش؛ غیاث اللغات، غیاثالدین محمد رامپوری، بمبئی، 1390 ق؛ قرآن کریم؛ قیصری، عیسى، فرهنگ عامیانۀ ماهشهر، تهران، 1391 ش؛ کریستنسن، آ.، ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ غلامرضا رشیدیاسمی، به کوشش حسن رضایی باغبیدی، تهران، 1393 ش؛ کلینی، محمد، الکافی، به کوشش علیاکبر غفاری، تهران، 1367 ق؛ گلریز، محمدعلی، مینودر یا بابالجنة قزوین، تهران، 1337 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ ماتیکان هزارداتستان، ترجمۀ موبد رستم شهزادی، به کوشش مهرانگیز شهزادی، تهران، 1386 ش؛ ماسه، هانری، معتقدات و آداب ایرانی، ترجمۀ مهدی روشنضمیر، تبریز، 1357 ش؛ محقق داماد، مصطفى، بررسی فقهی حقوق خانواده: نکاح و انحلال آن، تهران، 1384 ش؛ مزداپور، فرنگیس، «زن در فرهنگ زرتشتی»، زن و ... (نک : هم ، اسماعیلپور)؛ مزداپور، کتایون، «زن در آیین زرتشتی»، حیات اجتماعی زن در تاریخ ایران، تهران، 1369 ش، ج 1(1)؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1386 ش؛ ملکجاری، رضا، اندبیل، خاطرۀ سرزمین من، تبریز، 1390 ش؛ مؤیدمحسنی، مهری، فرهنگ عامیانۀ سیرجان، کرمان، 1381 ش؛ مهجوریان نماری، علیاکبر، باورها و بازیهای مردم آمل، ساری، 1374 ش؛ مهرپور، حسین، مباحثی از حقوق زن، تهران، 1379 ش؛ مهریزی، مهدی، شخصیت و حقوق زن در اسلام، تهران، 1382 ش؛ نظری داشلیبرون، زلیخا و دیگران، مردمشناسی روستای ابیانه، تهران، 1384 ش؛ نوذرپور، علی و ابراهیم موسوینژاد، مقدمهای بر فرهنگ عشایر ایران، تهران، 1382 ش؛ هزارویکشب، ترجمۀ عبداللطیف طسوجی، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1315 ش.