زمان تقریبی مطالعه: 16 دقیقه

شپش

شِپِش، انگلی ریز و خون‌خوار که در طب قدیم و طب مردمی، ادبیات و باورهای فرهنگی مردم مطرح بوده است. 
واژۀ شپش در زبان اوستایی و پهلوی به‌صورت سپیش (spiš) بوده است (نک‍ : هرن، 156؛ مکنزی، 76؛ پورداود، 199). در بند 3 فرگرد هفدهم وندیداد از این دو گونه شپش یاد شده است: یک گونه که به شپش چوب و انبار (نک‍ : اوستا، 2 / 842؛ رسولیان، 126) مشهور ست و به‌عنوان آفت غلات به شمار می‌رود و در فرهنگهای فارسی، شپشه یا شپشۀ گندم و یا دیوک گندم خوانده شده‌ است (نک‍ : زمخشری، 466؛ برهان ... ، ذیل شپشه)؛ گونۀ دیگر، شپش انسانی است (نک‍ : رسولیان، 128) که در سر و موی و جامۀ انسان زندگی می‌کند ( اوستا، همانجا) و در فرهنگهای فارسی، دیوچه، دیو جامه، دیوچک جامه و کرم جامه نامیده شده است (نک‍ : لغت ... ، 26؛ زمخشری، همانجا؛ برهان، ذیل دیوچه؛ نیز نک‍ : پورداود، همانجا). تخم شپش نیز رِشک نام دارد (نک‍ : برهان، لغت‌نامه ... ، ذیل واژه) که در زبان ایرانی باستان، *riškā- و در فارسی میانه، rišk خوانده شده است (نک‍ : حسن‌دوست، 3 / 1453-1454؛ همچنین برای آگاهی از صورتهای گوناگون واژۀ شپش و رشک در گویش مردم حوزه‌های فرهنگی ایران، نک‍ : هرن، 137؛ آساتوریان، 343-344؛ آذرلی، 60، 243، 308، 316؛ ابراهیمی، 152). 
شپش ناقل بیماریهای خطرناکی همچون تیفوس است (رسولیان، همانجا)؛ ازاین‌رو، ایرانیان از دوران باستان، آن را حشره‌ای منفور، آلوده و انتقال‌دهندۀ پلشتی دانسته‌اند (نک‍ : خدابخشی، 87- 88). زردشتیان شپش را در زمرۀ خَرَفْسْتَران یعنی موجودات زیان‌کار به شمار می‌آوردند (پورداود، 178)، زیرا اهوره‌مزدا بر نابودسازی و جلوگیری از پیدایش و پرورش آن «خرفستران که مردمان شپش می‌خوانندشان» سفارش و تأکید کرده است ( اوستا، 2 / 841-842). شپش در آیین زردشتی به اندازه‌ای آلوده و پلشت دانسته شده است که حتى ریختن آن در آتش، که در این آیین نماد پاکی و پاک‌کنندگی است، نهی شده، و انجام چنین عملی در زمرۀ گناهان بزرگ به شمار رفته است. چنان‌که در ارداویراف‌نامه دربارۀ بهشت و دوزخ آمده است: «و دیدم روان زنی که خرفستران همۀ تن او را می‌جَویدند. و پرسیدم این تن چه گناه کرد؟ سروش اهلو [= پرهیزگار] و آذر ایزد گفتند: این روان آن زن دروند است که در گیتی گیس و موی خود را بالای آتش شانه کرد و موی و شپش و رشک را بر آتش افکند و آتش زیر تن اندر نهاد و تن خویش به آتش داشت» (ص 71). 
در روایات اسطوره‌ای سامی نیز از شپش به‌عنوان جانوری آسیب‌رسان و منفور یاد شده است. در عهد عتیق آمده است که موسى (ع) برای مجازات فرعون مصر، به هارون فرمان می‌دهد که عصایش‌ را بر زمین بزند؛ با این عملِ هارون، همۀ خاک مصر را شپش فرامی‌گیرد و همۀ حیوانات و مردم مصر آلوده به شپش می‌شوند (خروج، 8: 17- 18). در قرآن نیز به این داستان اشاره شده، و واژۀ قُمَل معادل شپش آمده است و پدیدآمدن آن در سرزمین مصر، به‌عنوان مجازات الٰهی، در زمرۀ معجزات نه‌گانۀ حضرت موسى (ع) به شمار رفته است (اعراف / 7 / 133؛ نیز نک‍ : ابن‌بابویه، 2 / 423-424؛ دمیری، 2 / 261). 
در متون کهن مربوط به طب قدیم و جانورشناسی و نیز در عجایب‌نامه‌ها از شپش به‌عنوان آفتی زیان‌کار یـاد شده، و دربارۀ چگونگی پدیدآمدن و چیستی آن مطالبی گوناگون بیان شده است. مثلاً به‌زعم جاحظ، شپش از تعریق و آلودگی تن انسان و نبود نظافت و پاکیزگی به وجود می‌آید (3 / 331، 5 / 371، 439؛ نیز نک‍ : ابن‌سینا، 5 / 201-202؛ دمیری، 2 / 260). خوردن بیش از حد برخی میوه‌ها، همچون انجیر ( تحفة ... ، 53) یا سبزیجاتی مانند ترب (حاجی‌زین، 322) یا برخی مایعات چون شیر نیز سبب پدیدآمدن شپش در تن آدمی دانسته شده است (جرجانی، کتاب 3 / 64). مؤلف نزهت‌نامۀ علایی شپش را ماده و رِشک را نر، و رنگ شپشها را وابسته به رنگ موی انسان دانسته است؛ چنان‌که اگر موی سر مشکی باشد، شپشها نیز مشکی، و اگر رنگ مو سفید باشد، شپشها هم سفید خواهند بود و در صورت سیاه ـ سفیدبودن موی انسان، شپشها نیز سیاه ـ سفید خواهند شد. وی می‌افزاید: در صورت رنگ‌کردن موی سر با حنا، شپشهای سر سرخ‌رنگ می‌شوند و در صورت از‌بین‌رفتن رنگ حنا، شپشها دوباره سفید می‌شوند (شهمردان، 208؛ نیز نک‍ : جمالی، 116). 
پزشکان و دانشمندان از دیرباز برای دفع شپش و یا پیشگیری از ابتلا به آن، گیاهان و شیوه‌هایی گوناگون را به کار برده‌اند. برای نمونه، می‌توان به گیاهانی چون اشترخار و سیر (رازی، 20 / 67- 68، 214-215)، کنگر و گز (حاجی‌زین، 121، 282) اشاره کرد؛ اما برگ یا چوب انار از مشهورترین آنها ست که در کنار گیاهان و مشتقات گیاهی دیگر همچون ترشک، برگ صنوبر و قطران، هرکدام اگر با روغن ترکیب شوند، خاصیت ضد شپش دارند (شهمردان، همانجا؛ نیز نک‍ : جمالی، 116، 126؛ حبیش، «بیان ... »، 381؛ نوری، 3 / 217- 218). دنیسری دربارۀ شپش غلات بر آن است که اگر شاخۀ انار را در انبار غلات گذارند، هیچ شپشی در آنجا پدید نمی‌آید (ص 248). وی دربارۀ شپش انسان نیز می‌گوید: اگر خون جغد را بر سر بمالند، همۀ شپشهای سر از بین می‌روند (همو، 234؛ نیز نک‍ : جمالی، 77). 
برخی مواد معدنی نیز در دفع شپش کاربرد داشته‌اند که جیوه از رایج‌ترین آنها ست (نک‍ : ابومنصور، 175؛ عقیلی، 483-484). به‌زعم شهمردان بن ابی‌الخیر، اگر جیوه را با خاکستر و روغن زیتون بیامیزند و سپس 3 رشته ریسمان را ببافند و به آن ترکیب آغشته کنند و به گردن خویش بیاویزند، مادامی که آن رشته همراه شخص باشد، از ابتلا به شپش مصونیت می‌یابد (همانجا؛ نیز نک‍ : جمالی، 206؛ نصیرالدین، 209؛ حبیش، همانجا). از زرنیخ نیز برای دفع شپش استفاده می‌شده است (نک‍ : ابومنصور، 174؛ جمالی، 205؛ قزوینی، 204). 
با وجود مضرات و آلودگیهای شپش، گاه از آن در درمان برخی بیماریها بهره جسته‌اند. برای نمونه، حکیم مؤمن می‌نویسد: اگر باقلی را سوراخ کنند و دو عدد شپش را درون آن گذارند و به شخص مبتلا به تب ربع بدهند، در بهبود تب وی بسیار مفید خواهد بود. همچنین به تجویز وی، اگر شپش زنده را درون مجرای آلت تناسلی مردی کنند که دچار حبس ادرار شده است، مفید خواهد بود (ص 346). تا چندی پیش نیز مردم خراسان برای درمان شاش‌بند، یک عدد شپش را در دهانۀ آلت مرد می‌گذاشتند و سپس کمی وَسمه بر پشت زهارش می‌مالیدند (شکورزاده، 261). 
افزون‌بر برخی کاربردهای درمانی، از شپش در پیشگوییهای عامیانه نیز بهره می‌جستند. مثلاً باور داشتند که شیرِ زنِ پسرزا غلیظ، و شیر زن دخترزا رقیق و تُنُک است؛ شیر زن را با دست می‌دوشیدند و در ظرفی می‌ریختند و شپشی در آن می‌انداختند، اگر شپش از درون شیر بیرون می‌آمد، باور داشتند نوزاد دختر خواهد بود، ولی اگر شپش قادر به خارج‌شدن از شیر نمی‌شد، نوزاد را پسر پیش‌بینی می‌کردند (شهمردان، 208- 209). حکیم مؤمن شیوۀ دیگری برای این پیشگویی بیان کرده، که نتیجه‌اش با نظر شهمردان متفاوت است: چنان‌که زن شپش را بر کف دست بگذارد و شیر خود را بدوشد و بر روی شپش بریزد، اگر شپش حرکت کند، نوزاد، پسر، وگرنه دختر خواهد بود (همانجا). همچنین به‌زعم او، هنگامی‌که مرگ بیمار نزدیک باشد، شپشها از او گریزان خواهند شد (همانجا). 
برخی از پژوهشگران نبودن آب سالم و بهداشتی، کمبود حمام و فقر و تنگ‌دستی مردم را سبب تکثیر فراوان شپش در دورۀ قاجار در میان مردم دانسته‌اند (برای آگاهی از گزارشهای تاریخی، نک‍ : پولاک، I / 86؛ آلمانی، 702؛ سرنا، 502). برخی نیز پاره‌ای باورها و عقاید را سبب رضایت مردم از داشتن شپش و تکثیر فراوان آن دانسته‌اند. برای نمونه، برخی از مردم باور داشتند که شپش‌داشتن نشانۀ مسلمان‌بودن است و کسی که شپش نداشته باشد، مسلمان نیست. به باور آنها، شپش در دین اسلام از جایگاهی ویژه برخوردار است؛ بنابراین حاجیان هنگام حج، در روز عید قربان، اگر شپشی را بکشند، باید یک گوسفند را به خون‌بهای آن قربانی کنند (نک‍ : هدایت، 126؛ ماسه، 2 / 337؛ شهری، طهران ... ، 1 / 344). باور به حرمت و شگون‌داشتن شپش حتى در میان درباریان نیز وجود داشته است؛ مونس‌الدوله در خاطراتش آورده است: «چشم انیس‌الدوله به شپش کوچکی افتاد که میان درز پیراهن ناصرالدین شاه تکان می‌خورد. انیس‌الدوله فوری دستور داد یک جقۀ الماس درست کنند و شپش ناصرالدین شاه را زیر نگین الماس جا بدهند» (ص 166). 
در متون خواب‌گزاری، دیدن شپش در خواب شگون داشته، و همراه‌داشتن آن به خیر تعبیر شده است؛ چنان‌که بیشتر معبران دیدن شپش فراوان در تن مردم را، نشانۀ به‌دست‌آوردن مال و ثروت تعبیر کرده‌اند (نک‍ : حبیش، کامل ... ، 300؛ خواب‌گزاری، 121). مردم لرستان نیز باور دارند که دیدن شپش بر بدن و لباس در خواب، نشانۀ ثروتمندشدن است (اسدیان، 185). همین باور سبب شده است تا مردم برخی مناطق ازجمله مردم منطقۀ فامور از توابع فارس، کشتن شپش در خواب را نشانۀ کاهش اموال و دارایی خود تعبیر کنند (ثواقب، 418). با وجود شگون شپش، آزار و آلودگی این جانور در زندگی و سلامت مردم، سبب پدیدآمدن باورها و اعتقادات منفی پیرامون آن شده است؛ چنان‌که مردم باور داشتند هرکس شپش بخورد، یا تبدیل به میمون می‌شود (هدایت، همانجا)، یا دیوانه می‌گردد (ماسه، همانجا). اساساً میمون را انسان مسخ‌شده‌ای می‌دانستند که به‌جهت آلوده‌بودن دستش به خون شپش و زدن آن به خمیر نان، به این شکل درآمده است (هدایت، 143)؛ ازاین‌رو، در مناطق مختلف، مردم برای دوری‌جستن از شپش، شیوه‌های گوناگون به کار می‌بردند. مثلاً در تهران قدیم کسانی که به شگون شپش اعتقاد داشتند و کشتن آن را گناه می‌دانستند، آن را می‌گرفتند و به دور می‌انداختند؛ و یا لباس خود را در آفتاب پهن می‌کردند و باد می‌دادند تا شپشها با حرارت آفتاب از لباس خارج شوند. اما کسانی که چنین باوری نداشتند، در زیر آفتاب عریان می‌شدند و شپشهای تن خود را یکی‌یکی می‌گرفتند و در میان ناخن انگشتان شست هر دو دست له می‌کردند (شهری، همان، 1 / 345). برخی نیز باور داشتند که شپش حتى با له‌کردن هم از بین نمی‌رود و باید آن را در آتش انداخت (ماسه، همانجا)؛ ازاین‌رو، لباسهای خود را بر روی شعله‌های آتش و یا حرارت منقل می‌گرفتند (شهری، همان، 1 / 346؛ نیز نک‍ : مقدم، 437). 
جوشاندن لباس با گرد تنباکو نیز از روشهای رایج بوده است. مردها برای دفع شپشهای سر و بدن، سرشان را با تیغ می‌تراشیدند و بر موهای تنشان واجبی می‌گذاشتند؛ اما چون تراشیدن موی سر زنان موجب ننگ بود و مقدور نمی‌شد، تنها راهِ جُستن شپش این بود که شخصی دیگر آن را در لابه‌لای موها جست‌وجو کند؛ به‌این‌ترتیب که شخصی سرِ فرد آلوده را بر روی زانوی خود می‌گذاشت و به جست‌وجوی شپشها می‌پرداخت که این عمل برای آن فرد بسیار خوشایند می‌نمود؛ درحالی‌که کندن و کشیدن رشک بسیار دردآور بود، چون به ریشۀ موها می‌چسبید (شهری، همانجا). این روش را برای افرادی به کار می‌بردند که سرشان رشک و شپش کم داشت و در مورد افرادی که سرشان از فرط تخم شپش، سفید می‌شد، از نفت استفاده می‌کردند؛ چنان‌که پس از آغشته‌کردن موها به نفت، آنها را با شانه‌های نخ‌بسته با مهارتی خاص، شانه می‌کردند. از مهم‌ترین علل شپش‌زدن سر دختران دم‌بخت، رعایت‌نکردن بهداشت و منع‌شدن آنها از آرایش و پیرایش موهایشان قبل از رفتن به خانۀ شوهر بود؛ به‌ویژه ممانعت از زدودن موی سفلا که از نشانه‌های باکرگی به شمار می‌رفته است (همان، 1 / 347). در گیلان، برای دفع رشکه‌آل (آل موی سر) که بیشتر در سر زنان ظاهر می‌شد، مقداری واجبی را به موها می‌مالیدند و پس از زمانی کوتاه، آن را با آب تنباکو می‌شستند؛ گاه از جیوه و حنا نیز بهره می‌جستند (پاینده، 256). 
منفوربودن شپش در شعر شاعران نیز منعکس شده است؛ چه، در مثنوی مولوی، شپش نماد آفتی است که مال و ایمان را تباه می‌سازد، و آن‌کس‌که گندم و مال خود را ذخیره کند و به دیگران ندهد، شپش، روزگار او را تباه می‌سازد (ص 86). در حکایت «شبان ساده‌دل و حضرت موسى (ع)» نیز دفع شپش از جامۀ ایزد، خدمتی است که شبان با زبان عامیانه برای ستایش و عرض ارادت به حضرت حق بیان نموده است (همو، 213). همچنین، شپش نماد پلشتیها، آلودگیها و پلیدیهای دنیوی است (همو، 827). برخی از شاعران داشتن شپش را کنایه از فلاکت و بیچارگی و وضع و حال پریشان دانسته‌اند (برای نمونه، نک‍ : مختاری، 223). 
در برخی از افسانه‌ها و داستانهای مردمی، شپش‌داشتن از ویژگیهای دیو یا شخصیت منفی روایت به شمار رفته است؛ برای نمونه، می‌توان به داستان «ماه‌روزپیشانی» در میان ایلهای کهگیلویه و بویراحمد اشاره کرد (لمعه، 109، 111). از طرفی، در دنیای واقعی، بیشترْ افراد فقیر آلوده به شپش می‌شوند و شپش‌داشتن برای بزرگان و ثروتمندان نشانۀ تحقیر و ضعف است. این نکته در برخی افسانه‌ها ازجمله افسانۀ «نارنج پادشاه»، در میان اهالی شاهرود نمایان است (شریعت‌زاده، 137، 139). گاه شپشهای شخصیتهای فقیر در افسانه‌های سحر و پریان، تبدیل به مرواریدهایی زیبا و گران‌بها می‌شوند. برای نمونه، می‌توان به افسانۀ «دختر دست و پا چوغی (چوبی)» در شهر بوشهر اشاره کرد (جهازی، 221-225). از سوی دیگر، در گذشته، مادران همواره با نظافت و بهداشت کودکانشان از مبتلاشدن آنها به شپش جلوگیری می‌کردند، و کودکانی که مادر نداشتند، معمولاً دچار شپش می‌شدند. این مطلب در برخی قصه‌ها، ازجمله قصۀ «فاطیکو»، از قصه‌های مشهور مردم کرمان، دیده می‌شود (لاریمر، 152). 
همچنین، شپش یکی از شخصیتهای متلهای آهنگین است که به‌منظور یادگیری کودکان بیان می‌شوند؛ از مشهورترین این متلها، متل «شپشک» است که در میان شاهرودیها رواج دارد (نک‍ : شریعت‌زاده، 169-171؛ شکورزاده، 315-317). 
شپش یکی از آفات خطرناک دامها نیز به شمار می‌رفته است و دامداران همواره درصدد دفع آن بوده‌اند؛ این موضوع را می‌توان در برخی از افسانه‌های مردمی مشاهده کرد. برای نمونه، می‌توان به افسانۀ «علی چغندری» اشاره کرد (درویشیان، 9 / 303-305). 
اصطلاحات و امثال چندی پیرامون شپش در میان مردم رواج دارد؛ مثلاً اصطلاح «شپش‌کشی» کنایه از ایرادهای کم‌مغز و کم‌مایه است که در کار مهمی بیان شود: «چه حرفهای هشت من یکشاهی گفته و چه شپش‌کشیهایی به عمل آمده» (مستوفی، 3 / 624؛ نیز نک‍ : جمال‌زاده، 243) و یا «شپش مرده، هزار من پیه پیداکردن» کنایه از فرصت‌طلبی و سودجویی است (شاملو، دفتر 2 / 1090)؛ اصطلاح «شپشو» نیز به‌منظور تحقیر اشخاص به کار می‌رود (جمال‌زاده، همانجا). از میان مثلهای فراوانی که با شپش ساخته شده‌اند، می‌توان به اینها اشاره کرد: «شپش فلانی ده من پیه دارد» (هبله‌رودی، 97)، «شپش ار هست، ناخنت هم هست»، «شپش شبی هفت بالین می‌گردد»، «شپش منیژه خانم است»، «شپش قلیه می‌کند»، «شپش لحاف کهنه است» (دهخدا، 2 / 1016-1017)، «شِشِش صَد مَه رِغو دارَه» (شپش صد من روغن دارد) (علیرضایی، 146)، «شپش توی جیبش چهار قاب می‌زند» (نک‍ : امینی، 375؛ شهری، قند ... ، 465؛ برای آگاهی بیشتر، نک‍ : ذوالفقاری، 1 / 1243-1244). 

مآخذ

 آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ آساتوریان، گارنیک، هومبابا یا فرهنگ گویشهای مرکزی ایران، تهران، 1390 ش؛ آلمانی، هانری رنه د.، از خراسان تا بختیاری (سفرنامه)، ترجمۀ علی‌محمد فره‌وشی، تهران، 1335 ش؛ ابراهیمی، قربان‌علی، فرهنگ مردم بیضا، تهران، 1384 ش؛ ابن‌بابویه، محمد، الخصال، به کوشش علی‌اکبر غفاری، قم، 1362 ش؛ ابن‌سینا، قانون، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، 1367 ش؛ ابومنصور موفق هروی، الابنیة عن حقایق الادویة، به کوشش احمد بهمنیار و حسین محبوبی اردکانی، تهران، 1371 ش؛ ارداویراف‌نامـه، به کـوشش فیلیپ ژینیو، ترجمۀ ژاله آموزگار، تهـران، 1382 ش؛ اسدیان خرم‌آبادی، محمد و دیگران، باورها و دانسته‌ها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ امینـی، امیرقلی، فرهنگ عـوام، تهـران، 1358 ش؛ اوستـا، ترجمۀ جلیـل دوستخواه، تهران، 1370 ش؛ برهان قاطع؛ پایندۀ لنگرودی، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ پورداود، ابراهیم، «خرفستر»، فرهنگ ایران باستان، تهران، 1326 ش؛ تحفة الغرائب، منسوب به محمد بن ایوب حاسب، به کوشش جلال متینی، تهران، 1371 ش؛ ثواقب، جهانبخش، دریاچۀ پریشان و فرهنگ منطقۀ فامور، شیراز، 1386 ش؛ جاحظ، عمرو، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، 1388 ق / 1968 م؛ جرجانی، اسماعیل، ذخیرۀ خوارزمشاهی، به کوشش محمدرضا محرری، تهران، 1382 ش؛ جمال‌زاده، محمدعلی، فرهنگ لغات عامیانه، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1341 ش؛ جمالی یزدی، مطهر، فرخ‌نامه، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ جهازی، ناهید، افسانه‌های جنوب (بوشهر)، تهران، 1381 ش؛ حاجی‌زین عطار، علی، اختیارات بدیعی، به کوشش محمدتقی میر، تهران، 1371 ش؛ حبیش تفلیسی، «بیان الصناعات»، به کوشش ایرج افشار، فرهنگ ایران زمین، تهران، 1336 ش؛ همو، کامل التعبیر، تهران، 1326 ش؛ حسن‌دوست، محمد، فرهنگ ریشه‌شناختی زبان فارسی، تهران، 1393 ش؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفة المؤمنین، به کوشش روجا رحیمی و دیگران، تهران، 1386 ش؛ خدابخشی، سهراب، پزشکی در ایران باستان، تهران، 1376 ش؛ خواب‌گزاری، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1384 ش؛ درویشیان، علی‌اشرف و رضا خندان، فرهنگ افسانه‌های مردم ایران، تهران، 1381 ش؛ دمیری، محمد، حیاة الحیوان الکبرى، قاهره، مطبعة حجازی؛ دنیسری، محمد، نوادر التبادر لتحفة البهادر، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه و ایرج افشار، تهران، 1387 ش؛ دهخدا، علی‌اکبر، امثال و حکم، تهران، 1353 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، حیدرآباد دکن، 1387 ق / 1967 م؛ رسولیان، غلامرضا، حشره‌شناسی و دفع آفات، تهران، 1387 ش؛ زمخشری، محمود، مقدمة الادب (پیشرو ادب)، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1342 ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، حرف پ، تهران، 1378 ش؛ شریعت‌زاده، علی‌اصغر، فرهنگ مردم شاهرود، تهران، 1371 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1370 ش؛ همو، قند و نمک، تهران، 1370 ش؛ شهمردان بن ابی‌الخیر، نزهت‌نامۀ علایی، به کوشش فرهنگ جهانپور، تهران، 1362 ش؛ عقیلی علوی شیرازی، محمدحسین، مخزن الادویة، تهران، 1371 ش؛ علیرضایی، کرم، مثلهای ایلامی، تهران، 1377 ش؛ عهد عتیق؛ قرآن کریم؛ قزوینی، زکریا، عجایب المخلوقات، به کوشش نصرالله سبوحی، تهران، 1340 ش؛ لاریمر، د. ل. ر.، فرهنگ مردم کرمان، به کوشش فریدون وهمن، تهران، 1353 ش؛ لغت فرس، اسدی طوسی، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1336 ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ لمعه، منوچهر، فرهنگ عامیانۀ عشایر بویراحمدی و کهگیلویه، تهران، 1353 ش؛ ماسه، هانری، معتقدات و آداب ایرانی، ترجمۀ مهدی روشن‌ضمیر، تهران، 1387 ش؛ مختاری غزنوی، عثمان، دیوان، به کوشش جلال‌الدین همایی، تهران، 1341 ش؛ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، 1371 ش؛ معین، محمد، حاشیه بر برهان قاطع؛ مقدم، محمد، تویسرکان، تهران، 1378 ش؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، 1382 ش؛ مونس‌الدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، 1380 ش؛ نصیرالدین طوسی، تنسوخ‌نامۀ ایلخانی، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1348 ش؛ نوری، محمدیوسف، مفاتیح الازراق یا کلید در گنجهای گهر، به کوشش هوشنگ ساعدلو و مهدی قمی‌نژاد، تهران، 1383 ش؛ هبله‌رودی، محمدعلی، مجمع الامثال، به کوشش صادق کیا، تهران، 1344 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1342 ش؛ نیز:

Horn, P., Grundriss der neupersischen Etymologie, Strassbourg, 1893; MacKenzie, D. N., A Concise Pahlavi Dictionary, London, 1971; Polak, J. E., Persien, das Land und seine Bewohner, Leipzig, 1865; Serena, C., Hommes et choses en Perse, Paris, 1883. 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.