زمان تقریبی مطالعه: 18 دقیقه

شهرآشوب

شَهْرْآشوب، شعر یا نثری که در آن نویسنده یا سراینده به‌قصد هجو، و با لحنی تمسخر‌آمیز و زبانی اغلب هزل‌گونه، اهالی شهری را خواه به‌طورکلی در قالب اصناف و طبقات، و خواه به‌صورت جزئی و با ذکر نامشان وصف کند.
بسیاری از پژوهشگران تعریفی از شهرآشوب ارائه داده‌اند که بر این اساس، می‌توان آن را حاصل اختلاط چند نوع ادبی مستقل و البته هم‌سنگ، مانند شعر صنفی و شهرانگیز دانست؛ درحقیقت، شهرآشوب تقلیل آثار منظوم و منثور چند نوع ادبی است به شعری «در مدح یا ذم شهر و اهالی آن» (نک‍ : لغت‌نامه ... ).
برخی در باب همسانی شهرآشوب و کارنامه تردید کرده‌اند و آنها را دو گونۀ مستقل دانسته‌اند (نک‍ : احمدی، 8- 9). به‌سبب کافی‌نبودن شواهد موجود از کارنامه و اشتراک ویژگیهای اصلی گونه‌ای آن با شهرآشوب، اگر شهرآشوب را نتوان ادامۀ همان کارنامه دانست ــ گونـه‌ای کـه به‌سبب تحولات اجتماعی و تغییر نقطۀ کانونی شعر، از دربار به بطن جامعه، ویژگیهای اشرافی‌اش به خصایل مردمی تبدیل شده است ــ باید آنها را دو گونۀ هم‌سنگ تلقی کرد. درنهایت، کارنامه را می‌توان گونه‌ای هزل در ‌قالب مثنوی دانست که آفرینندۀ آن با حفظ ساختار قصیدۀ درباری قصد دارد به ‌بهانۀ مـدح حاکم در آغـاز، و دعـای تـأیید او در پایان، زیردستان و ندیمان وی را از هر طبقه که بیشتر بنابه ارتباطشان با دیوان، هم‌سنخ و گاه از حاضران مجالس بزم وی بودند، با ذکر نام و لقب، هجو کند. البته، دراین‌میان، برخی جریانهای فاسد و نازل در دورۀ حاکم نیز نقد می‌شده است (شفیعیون، «درنگی ... »، 94).
به‌هرروی، شهرآشوب دو ویژگی اصلی دارد: وجه هجو‌ی و موضوع نکوهش اهالی یک شهر باتوجه‌به پیشۀ ایشان؛ زبان هزل‌آمیز، قالب قصیده و ذکر نام دقیق افراد نیز از ویژگیهای فرعی و غیرلازم این گونۀ ادبی‌اند که به‌رغم پربسامدی‌اش، نقش کلیدی در ساخت آن ندارند. گفتنی است که بر‌خلاف باور رایج، در هیچ‌یک از شهرآشوبهای موجود، شاعر یا نویسنده به هجو شهر نپرداخته است و برعکس، در برخی نمونه‌های اصیل، شهر هجوشوندگان ستایش هم شده است؛ مثل شهرآشوب کاظمی هروی و آگهی خراسانی (نک‍ : خواندمیر، 4 / 334؛ سام‌میرزا، 68- 69). به بیان دیگر، در شهرآشوبها، هجو شهر یا وصف آن مطرح نیست، بلکه سخن از هجو «مردم» شهر است (برای نمونه، نک‍ : ‌تقی‌الدین، خلاصة ... ، بخش اصفهان، 371).
قالب رایج شهرآشوبهای منظوم، قصیده بوده است و گویا به‌همین‌سبب، در برخی منابع از «قصیدۀ شهرآشوب» سخن به میان آمده است (نک‍ : خواندمیر، همانجا، نیز 360؛ دیوان‌بیگی، 1 / 57- 58). با این قراین، شاید بتوان گفت که در آن روزگار، برای شهرآشوب دو قالب اصلی می‌شناختند: یکی مثنوی یا همان «کارنامه» که البته در این عهد از رونق افتاده بوده است و دیگری قصیده.
گاه از این نوع ادبی با عنوان «هجو شهرآشوب» (اوحدی، 3 / 2025) و «هجو شهر‌انگیز» (علیشیر، 211) نیز یاد کرده‌اند که نشان می‌دهد اگرچه برخی شهرانگیز را با شهرآشوب یکی می‌دانسته‌اند، ولی متوجه یک وجه متناقض آن، یعنی وجه مدحی و یا هجوی‌اش بوده‌اند و به همین سبب از صفت ممیزۀ هجو در تعریفشان استفاده کرده‌اند؛ ضمن آنکه در آثار برخی از قدما از منظر شناخت درست گونه‌ها و التزام به قواعد منظم برای مواجهه با آنها تشتت نظر بسیار وجود دارد که البته بخشی از آن به قالب‌گریزی ادبیات بازمی‌گردد. نمونه‌ای از این تشتت شناختی و روشی را می‌توان در کاربرد اصطلاحات دید؛ به‌گونه‌ای‌که اوحدی (3 / 1538- 1539) باآنکه در شرح حال زاری مشهدی به شهرآشوبش اشاره نموده، اما شعر او را با عنوان «در هجو اصفهان» آورده است. بااین‌همه، بر پژوهشگر گونه‌شناس واجب است تا ضمن تکیه بر منابع متنی و کشف نظرات تلویحی قدما نسبت به این مسئله، خود با نظرگاه تحلیلی و آیین‌مند مشخص، در صورت لزوم طرحی نو و سازمند ارائه نماید (شفیعیون، «درنگی»، 88- 98).
بررسی دقیق منابع قدیم‌تر و بسامد کاربرد اصطلاح و تناسب شواهد نشان می‌دهد که کارنامه و شهرآشوب از یک گونه، و درنهایت از دو گونۀ هم‌سنگ و هم‌طراز به شمار می‌آیند. شعر صنفی و شهرانگیز هم بر همین منوال، درعمل دو گونۀ هم‌سنگ‌اند. سام‌میرزا و کامی قزوینی و اوحدی بلیانی و رازی از میان قدما تا حد زیادی به‌درستی از این اصطلاحات استفاده کرده‌اند. مثلاً کامی قزوینی هنگامی‌که از شهرانگیز به‌طور عام سخن می‌گوید، دقیقاً مرادش شعر صنفی است (ص 775)؛ اما وقتی منظورش شهرانگیز در معنای اصلی خود است، نام شهر را به آن اضافه می‌کند و می‌گوید: «در شهرانگیز مشهد در باب پسر صفرنامی گفته است» (ص 619). او همچنین شهرآشوب را ضمن آنکه «هجو شهرانگیز» می‌خواند (ص 318)، اصطلاح شهرآشوب را هم به کار می‌برد (همانجا؛ نیز نک‍ : رازی، 2 / 504-505). البته، کامی مانند دیگران گاهی لزومی نمی‌بیند که نام گونه را بیاورد (برای نمونـه، نک‍ : ص 260-261: ابیاتـی از زاری مشهدی؛ نیـز اوحدی، همانجا). به نظر می‌رسد که تقی‌الدین کاشی هم در توضیحی که برای ترجمۀ شعر وحیدی قمی آورده، و آن را با تعبیر «شهرانگیزی از مرام مردم تبریز» عنوان کرده، شهرانگیز را معادل شهرآشوب تلقی می‌کرده است (نک‍ : خلاصة ... ، بخش قم، 196؛ نیز نک‍ : دنبالۀ مقاله).
از دیگر پریشانیهایی که در حوزۀ تعریف اصطلاحات انواع هم‌سنگ باید بدان اشاره کرد و ریشه در توجه به یکی دیگر از معانی کنایه‌ای «شهرآشوب» دارد، اشاره به اثری از فائز هندوستانی در میان شهرآشوبهای فارسی است (مرکزی، 1 / 168؛ گلچین، 254). نواب صدرالدین محمد خان بهادر دهلوی، متخلص به فائز، مثنوی‌ای با عنوان «شهرآشوب» در بحر هزج، مطابق وزن خسرو و شیرین نظامی سروده که با مناجات‌نامه شروع شده، و سپس به وصف معشوق گریز زده، و آنها را با نام «قصه» آورده است. این قصه در‌اصل، وصف معشوقی مذکر (خسرو خوبان) و به نوعی، ممزوجی از سراپا‌نامه و سوگندنامه است. در پایان، معشوقْ شاعر را به پرهیز از عشق مجازی و وصف بتان دعوت کرده، و این التماس او مقبول شاعر واقع شده، چنان‌که با واسطه قراردادن اهل‌بیت عصمت (ع)،‌ سخن خود را خاتمه داده است (گ 82-86). شهرآشوب دانستن این مثنوی، در ظاهر حاصل تخلیط یکی از معانی کنایی شهرآشوب، یعنی معشوق با معنی اصطلاحی ادبی آن، یعنی همین انواع ادبی مزبور است؛ زیرا هیچ‌یک از معیار‌های شهرآشوب و حتى شهرانگیز در آن وجود ندارد و شاعر مطابق مرسوم، معشوق را در ‌مقام پیشه‌ور وصف نکرده است. درواقع، این مثنوی بیشتر سراپانامه است (نک‍ : شفیعیون، «سراپا ... »، 147 بب‍‌ ).
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که بسیاری از عناوینی که برای این‌گونه آثار قائل شده‌اند، حاصل ذهن و قلم صاحب اثر نیست و بیشتر کاتبان، فهرست‌نویسان و تذکره‌نویسان براساس داوری و شناخت عام و غیردقیق خود، این عناوین را بر آنها گذاشته‌اند و مثلاً هر شکواییه و یا هجویه‌ای را که در آن نام شهری آورده شده، و یا در عنوانش چیزی شبیه شهرآشوب بوده است، جزو این گونۀ ادبی به شمار آورده‌اند. مواردی مانند شهرآشوب دانستن این قصیدۀ انوری: بر سمرقند اگر بگذری، ای باد سحر / ... (ص 105- 108)، و یا شهرآشوب برشمردن ساقی‌نامه‌های طغرای مشهدی و اشرف مازندرانی، و مخمس بیدل و مثنوی «فلک‌آشوب» آشوب دهلوی (نک‍ : گلچین، 203-206، 248-265) از جملۀ این موارد است.
پس باتوجه‌به اینکه تنوع یک گونۀ ادبی تا این حد نمی‌تواند متناقض باشد که چندین ویژگی متضاد مفهومی و کارکردی مثل مدح و هجو را در بر بگیرد، باید گفت اشعاری که با عنوان شهرآشوب یا شهرانگیز شناخته شده‌اند و صرفاً به وصف شاعرانۀ پیشه‌ها پرداخته‌اند، مطابق همان عنوان‌بندی قدما، شعر صنفی‌اند و آن آثاری را که ضمن وصف و ستایش یک شهر، به بیان شاعرانۀ مشاغل بازارهای آنجا پرداخته‌اند، شهرانگیزند.
به بیان دیگر، شهرانگیزْ شعر، و به‌ندرت نثری است که گویندۀ آن «ضمن معرفی و توصیف شهری که پس ‌از سفری طولانی، موفق شده [است] آن را ببیند و احیاناً به‌منظور ایجاد انگیزه در مخاطبان برای دیدن آن شهر، با مضمون‌سازی و عرضۀ تمهیدات بلاغی در ‌قالب تصاویر هنری از معشوق، توصیفی دقیق از پیشه‌‌های رایج در عصر خویش به دست می‌دهد» (شفیعیون، «درنگی»، 97- 98).
بنابراین شعر صنفی، خود گونه‌ای دیگر به شمار می‌رود و درواقع، برای شهرانگیز نوعی پیش‌متن است. از پیش‌متن دیگرِ شهرانگیز می‌توان به آن دسته از متون ادبی توصیفی جغرافیایی و سیاحتی اشاره کرد که گاهی در عنوان خود با واژۀ «تعریف»‌ آغاز می‌شوند و آنها را تعریف‌نامه هم می‌توان نامید؛ ازاین‌رو «رسالۀ تعریف اصفهان» (ص 173-194)، اثر ملا اعجاز هروی که گلچین معانی (نک‍ : ص 300) شهرآشوب خوانده، ازلحاظ نوع‌شناسی، نمونه‌ای از شهرانگیز منثور است.
ذکر این نکته ضروری است که برخی از شهرانگیزها در ضمن انواع دیگر آمده‌اند و ازاین‌منظر می‌توان آنها را شهرانگیز ضمنی خواند؛ مانند مثنوی راضی کشمیری در تاریخ فتنۀ محتوی خان در 1132 ق / 1720 م که در مطاوی‌اش، ابیاتی هم در‌ وصف و ستایش کشمیر و شرح محله‌های آن وجود دارد (نک‍ : اصلح، 4 / 1849- 1859). مؤلف تذکرۀ شعرای کشمیر این مثنوی را به‌سبب لحن شکوایی‌اش و نیز وصف وقایع و شخصیتهای تاریخی مثل محتوی خان، شهرآشوب خوانده است. به‌تبع او، حسام‌الدین راشدی (ص 1849) و گلچین معانی (ص 265) همین تلقی را داشته‌اند.
باتوجه‌به اهمیت قصد ابتدایی نویسنده یا شاعر در پدیدآوردن اثر در گونۀ ادبی مورد نظرش، و شمول ویژگیهای اصلی، باید از نمونه‌های نابسندۀ اولیه‌ای که به‌طور تفننی ایجاد شده‌اند، به‌عنوان پیش‌متن یاد کرد. این در حالی است که برخی از پژوهشگران (نک‍ : دانشنامه ... ، 200-201)، استشهادات محجوب (ص 1165-1167) از شعر کهن به‌عنوان «منشأ اصلی شهرآشوب» را جزو شهرآشوبهای کهن تلقی کرده‌اند (نک‍ : شفیعیون، «درنگی»، 98- 99).
براین‌اساس، قدیمی‌ترین شهرآشوب شناخته‌شده، مربوط به سدۀ 9 ق / 15 م، از کاظمی هروی، شاعر ملازم سلطان حسین بایقرا است (نک‍ : خواندمیر، 4 / 344)، و قدیمی‌ترین شعر صنفی موجود نیز مربوط به سدۀ 6 ق / 12 م، از مسعود سعد سلمان است (نک‍ : گلچین، 14)؛ هرچند قدیمی‌ترین دیوان تاریخ‌دار این شاعر مربوط به سدۀ 11 ق / 17 م است و قطعیت قدمت این گونه را دست‌کم در حد مجمع‌الاصناف‌پردازی کم می‌کند؛ احتمالی که دربارۀ دو سرایندۀ دیگر این نوع شعر، یعنی مهستی گنجوی و امیرخسرو هم مطرح است (همو، 26-27، 35-36).
هم ازاین‌رو ست که براساس اسناد موجود می‌توان وحیدی قمی (نک‍ : سام‌میرزا، 87- 88) را نخستین سرایندۀ شهرانگیز در زبان فارسی معرفی کرد. شهرانگیزی که تنها چند بیت از آن در تذکرۀ تحفۀ سامی (همو، 88، 274) موجود است و تقی‌الدین کاشی (خلاصة، بخش قم، 196) بدون نقل این ابیات آن را شهرانگیزی برشمرده که «از مرام مردم تبریز گفته» است. این عنوان را تذکره‌نویسان هوشمند و دقیق مانند سام‌میرزا (همانجا) هم بیان کرده‌اند. از لسانی شیرازی، معاصر وحیدی قمی، هم اثری با عنوان مجمع الاصناف در دست است که به‌سبب 5 رباعی در ستایش تبریز، به‌عنوان شهر ممدوحش، در بادی امر، شهرانگیز را به یاد می‌آورد؛ درحالی‌که هم قـالب رباعیات به‌هم‌پیوستـه و هم دیباچـۀ مبسوط و مفصلش در مدح خواجه علاءالدین منصور کرهرودی می‌رساند که بنابه نام خود اثر، با مجموعه‌ای منسجم از اشعار صنفی روبه‌رو هستیم که شاعر سعی داشته است در مقدمۀ اثر به برخی گونه‌های مشهور دیگر ادبی مانند ساقی‌نامه و شهرانگیز گریز بزند (گلچین، 96 بب‍‌ ).
گلچین معانی با مطالعۀ تطبیقی این گونه‌های ادبی فارسی با نظایر آنها در ادبیات عربی، ترکی و اردو، به این نتیجه رسیده است که قصیدۀ مقراض‌الاعراض ابن‌عنین دمشقی (549-630 ق / 1154-1232 م) در ‌هجو جمعی کثیر از رؤسای دمشق، نوعی شهرآشوب به شمار می‌آید (ص 7). همچنین وجود چندین قطعۀ مختلف‌الوزن صنفی از پدر مؤلف دمیة ‌القصر، یعنی ابوعلی حسن بن ابی‌الطیب باخرزی، شاعر ایرانی سدۀ 5 ق، در تتمة یتیمة الدهر (نک‍ : ثعالبی، 5 / 220-224) را می‌توان گواهی بر سابقۀ سرودن شعر صنفی در میان ایرانیان بدانیم.
اما در باب شهرانگیز‌ها، باتوجه‌به بسامد بسیارشان در ادبیات ترکی، کار تا به حدی است که برخی مانند گیب، عثمانیان را مخترع شهرانگیز دانسته‌اند (نک‍ : گلچین، 8). البته نگاهی به فهرست شهرانگیزگویان عثمانی مثل کمالی، مسیحی، سلوکی، یحیى، لامعی و عاشق چلپی در کتاب‌شناسیهای آن دوره (حاجی‌خلیفه، 2 / 1068)، این نتیجه را هم به ذهن متبادر می‌کند؛ ولی هم‌زمانی آنها با نخستین شهرانگیزگویان و صنفی‌سرایان ایرانی چون وحیدی قمی و لسانی شیرازی و نیز عنوان فارسی «شهرانگیز»، مانع از تأیید این نظر می‌شود.
شهرآشوب در ادبیات اردو نیز همچون دیگر انواع ادبی در این زبان، از ادبیات فارسی تأثیر پذیرفته، و نمونه‌هایی متعدد از آن در دست است که بیشتر در دورۀ اورنگ‌زیب پدید آمده‌اند. این دوره، پر از آشوبهای سیاسی و اجتماعی بود که تا مدتها پس از وی ادامه داشته است (نک‍ : گلچین، 9-11).
در باب ساختار این گونه‌ها، جز آنچه پیش‌تر به‌طور گذرا گفتیم، باید بـه شماری از هنرسازه‌های گـونه‌ساز اشاره کنیـم؛ مهم‌ترین آنها هنرسازۀ کنایه ـ ایهام است که برپایۀ مراعات‌النظیر و تناسب‌سازیهای زبانی شکل می‌گیرد و درعمل، شعر صنفی و شهرانگیز را گاهی صرفاً محملی برای بازیهای لفظی قرار می‌دهد؛ درحالی‌که انگیزۀ اصلی ساخت این دو گونه اجتماعی است و هدف غایی‌اش معرفی پیشه‌ها با توصیفی شاعرانه است؛ برای نمونه: آن دلبر شعرباف کز حسن و جمال / در کارگه دلبریش نیست مثال /  / یکرنگ بود با همه چون اطلس آل / با بنده دورنگ همچو کمخای خیال (لسانی، 10)؛ زمین مبر بسیار و مکَن ازاین‌پس چاه / که چاه‌کندن ناید ز روی خوب سپید /  / بدان سبب که تو خورشیدی و روا نبود / که روز روشن در زیر گِل رود خورشید (مسعود سعد، 638).
گاه نیز که عنوان صنف در شعر غریب و تازه بوده، شاعر دو تمهید اندیشیده است: یا آنکه از طریق ابزار آن شغل با لحاظ فضای عاشقانه مضمون‌سازی کرده، و یا از عنوان شغل، بنابه مشابهات و تناسبات لفظی، مضمون ساخته است؛ نمونۀ اول، درودگر: نزار و تافته گشتم به‌سان ساروی تو / مکن، بترس ز ایزد، ز عاقبت بندیش /  / چـو متۀ تـو شدم در غم تو سرگردان / به‌سان چوب تو از اسکنـه شدم دل‌ریش /  / همیشه هجـران جویـی به‌سان ارۀ خود / به سوی خویش تراشی همه، چو تیشۀ خویش (همو، 643 )؛ نمونۀ دوم، عطار: عطرفروشی بتا تو دایم ازین‌روی / زلف تو خود مشک ناب ساید بر روی /  / عنبر از زلف تُست خوش‌بو، آری / عنبر سارا به مشک گردد خوش‌بوی (همو، 651).
البته گاه آن‌قدر در این اشعار بازی لفظی غلبه دارد که عملاً از ارزش اجتماعی و اطلاعات شغلی خالی می‌شود: دی خوش‌پسری بدیدم از سرا، جان / شایسته و بایسته‌تر از سرّاجان /  / از دست غمش همیشه در ضرّا، نَس / در عشق رخش، همیشه در سرّا، جان (مهستی، 39).
بااین‌حال، تحقیق در شناخت آن می‌تواند برای به‌دست‌آوردن فرهنگهای واژگانی صنفی و زبان لوتر (ه‍ م) بسیار یاری‌رسان باشد؛ به‌ویژه آنکه برخی آگاهیهایی که در زمینۀ اصناف و اصطلاحات و رمز و رموز آنها ست، در رساله‌های معروف پیشه‌ها به‌طور برجسته مشهود نیست؛ برای نمونه، این رباعی اشاره به صید کبوتر با روش خاص دارد: مضراب ز زلف و نی ز قامت سازی / در شهر، تو را رسد کبوتربازی /  / دلها چو کبوترند در سینه، تپان / تا تو، نی عشق در کدام اندازی (مهستی، 40).
نباید از یاد برد که در ضمن این اصطلاحات، باورهای عامه هم در این سنخ متون بسیار یافت می‌شود؛ مانند دردست‌گرفتن گوی (یا سیب سیمین) هنگامی‌که فصاد رگ آدمی را می‌زند: زانکه هنگام رگ‌زدن رسم است / سیب سیمین گرفتن اندر دست (مسعود سعد، 637، نیز نک‍ : 648).
موسیقی درونی و کناری شعر صنفی به‌ویژه وقتی به‌قصد مجموعه‌سازی سروده شده باشد، رباعی است، مانند مجمع الاصناف لسانی شیرازی؛ ولی بعدها کسانی مانند سیفی بخارایی به‌واسطۀ لحن تغزلی این نوع شعر، آن را در قالب غزل و بحرهای مختلف هم سروده‌اند (گلچین، 42). بدیهی است که اشعار صنفی ضمنی به‌سبب جاگیری‌شان در منظومه‌ها در قالب مثنوی و بحرهای متناسب با آن منظومه‌ها سروده شده‌اند، مثل شعر صنفی وحید قزوینی که در ضمن ساقی‌نامه‌اش در بحر متقارب آمده است (همو، 208).
نظر به اینکه تمام این گونه‌ها خاستگاه اجتماعی داشته، و از آغاز به‌قصد توصیف مکان و زمانی که آدمیان مختلف در هر سطح و اندازه‌ای در آن حضور دارند، سروده شده‌اند و وجه ادبی آنها به‌تنهایی مورد توجه قرار گرفته است، طبعاً جزو اجتماعی‌ترین آثار ادبی به شمار می‌آیند، به‌ویژه آنکه اشعار صنفی و شهرانگیزها مهم‌ترین گنجینۀ تاریخی و لغوی اصناف و پیشه‌ها به شمار می‌آیند (نک‍ : افشار، 525-530)؛ آن‌گونه که حتى از منظر واژگانی بسیاری از آنها به‌سبب آنکه در متون نبوده‌اند، از فرهنگها خارج شده‌اند و امروز با اندکی فهم ادبی می‌توانند به‌آسانی شناسانده شوند؛ مثلاً پیشۀ «قتمال‌پزی» (سیدای نسفی، 455) و «ملتقچی» (همو، 445) از این دست واژه‌هایند. از طرف دیگر، وا‌ژه‌هایی هستند که با صورتی دیگر شناخته شده‌اند، مانند «خواص‌گوی» در معنی داروشناس و مزاج‌شناس (همو، 463) که در فرهنگها با عنوان خواص‌خوان آمده ( لغت‌نامه، ذیل ترکیب؛ نیز قس: گلچین، 318، که آن را گویندۀ خصوصیت شخص معنی کرده است)، و یا خرکار (سیدای نسفی، 455) که در میان مردم قدیم با عنوان خربنده و خرکچی معروف بوده است.
نکتـۀ ظریف اجتماعی ـ ادبی‌ای کـه در بـررسی شعر صنفی و شهرانگیز نباید از نظر دور داشت، قهرمان آن، یعنی همان صاحب پیشه است که به‌طرزی شاعرانه، در‌مقام معشوق و محبوب توصیف می‌شود. البته نباید از ریشه‌های تاریخی روابط واقعی مردم و معشوق مذکر آن روزگار غافل بود و همۀ اقوال تذکره‌ها در باب عاشقی شاعران را ساختگی تلقی کرد. عناوینی چون امرد در کنار دلبر و بت و شوخ و نگار، کاملاً مؤید این سخن است (نک‍ : ه‍ د، عشق). ظاهراً همین تصور خلاف موجب شده است بسیاری از این جنس اشعار که گاه صورت هزل و رکاکت غلیظی دارند، به مهستی گنجوی نسبت داده شوند. در میان این‌همه سروده، تنها یک رباعی صنفی از اکبر شاه یافتیم که معشوق آن زن است؛ آن‌هم مربوط به شبه‌قاره بود که در آن دیار نسبت به ایران، زنان تا حدی آزادیهای اجتماعی بیشتری داشتند. درواقع، اکبر شاه این رباعی را به‌همراه چند شعر دیگر در این گونه سروده است تا از قافلۀ دیگر شاعرانی که آنها را مکلف به سرودن شعر صنفی، یا به قول کامی قزوینی، شهرانگیز (ص 775) کرده بود، عقب نماند. البته همین رباعی با صورتی دگرگون، در ضمن اشعار منتسب به امیر خسرو دهلوی نیز آمده است؛ با این تفاوت برجسته که به جای آن زن، یعنی منیار (اوحدی، 3 / 623)، پسری با نام منهار وصف شده است (نک‍ : گلچین، 289).
شگفتی اجتماعی این اشعار را در وصف معشوقگانی می‌توان یافت که عهده‌دار پیشه‌های بسیار پست و منفوری چون مرده‌شویی و نوره‌سازی بودند (سیدای نسفی، 454، 458؛ منیر، 209-210). گاه تصور اینکه برخی از این امردان و دلبران را خواجه‌زادگان، شیخ‌زادگان، امامان جماعت و یا فقیهان و واعظان تشکیل می‌دادند، برای مخاطب امروز هم مایۀ حیرت، و هم موجب تفریح خاطر است.
صرف‌نظر از ذکر طبقات به‌جای پیشه‌ها در برخی از این اشعار، گاه نام اشخاص هم دست‌مایۀ شاعر قرار می‌گرفته است؛ چنان‌که سیفی بخارایی چندین‌بار به این تفنن دست زده، و چندین غزل در همین زمینه با‌ عنوان «غزل عبدالله»، «غزل شاه‌حسین»، «غزل پسر صدر» و «غزل بابادوست» آورده است (نک‍ : گلچین، 48- 49)، که باز نشان از هم‌سنگی گونۀ شعر صنفی و شهرآشوب دارد، با این تفاوت که در این آثار مدح شخص مطرح است؛ اگرچه از منظر دیگر، عملاً شخص را در مظان اتهام چنین روابط سخیفی می‌اندازد.

مآخذ

احمدی دارانی، علی‌اکبر، «نوع ادبی کارنامه»، نقد ادبی، تهران، 1390 ش، س 4، شم‍ 15؛ اصلح کشمیری، محمد، تذکرۀ شعرای کشمیر، به کوشش حسام‌الدین راشدی، کراچی، 1346 ش؛ اعجاز هراتی، «تعریف اصفهان»، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، فرهنگ ایران‌زمین، تهران، 1350 ش، شم‍ 18؛ افشار، ایرج، «فهرست اصناف و طبقات در شهرآشوب سیفی سمرقندی»، فرهنگ ایران‌زمین، تهران، 1384 ش، شم‍ 30؛ انوری، محمد، دیوان، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1337 ش؛ اوحدی بلیانی، محمد، عرفات العاشقین، به کوشش محسن ناجی نصرآبادی، تهران، 1388 ش؛ تقی‌الدین کاشی، محمد، خلاصة الاشعار، بخش اصفهان، به کوشش عبدالعلی ادیب برومند و محمدحسین نصیری کهنمویی، تهران، 1386 ش؛ همو، همان، بخش قم و ساوه، به کوشش علی‌اشرف صادقی، تهران، 1392 ش؛ ثعالبی، عبدالملک، تتمـة یتیمـة الدهـر، بـه کوشش مفید محمد قمیحـه، بیـروت، 1420 ق؛ حاجی‌خلیفـه، کشف؛ خواندمیـر، غیـاث‌الدین، حبیب السیر، بـه کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1333 ش؛ دانشنامۀ زبان و ادب فارسی (ذیل)، به کوشش اسماعیل سعـادت، تهران، 1397 ش؛ دیـوان‌بیگی شیـرازی، احمد، حديقة الشعراء، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1364 ش؛ رازی، امین احمد، هفت‌اقلیم، به کوشش جواد فاضل، تهران، علمی؛ راشدی، حسام‌الدین، حاشیه بر ج 4 تذکرۀ شعرای کشمیر (نک‍ : هم‍ ، اصلح)؛ سام‌میرزا صفوی، تحفۀ سامی، به کوشش اقبال حسین، پتنه، 1934 م؛ سیدای نسفی، میر ‌عابد، کلیات آثار، به کوشش جابلقا دادعلیشایف، دوشنبه، 1990 م؛ شفیعیون، سعید، «درنگی بر چند گونۀ هم‌سنگ: کارنامه، شهرآشوب، اشعار صنفی و شهرانگیز»، نقد ادبی، تهران، 1394 ش، س 8، شم‍ 30؛ همو، «سراپا، یکی از انواع ادبی غریب فارسی»، جستارهای ادبی، تهران، 1389 ش، شم‍ 170؛ علیشیر نوایی، مجالس النفائس، ترجمۀ فخری هراتی و محمد بن مبارک قزوینی، به کوشش علی‌اصغر حکمت، تهران، 1363 ش؛ فائز هندوستانی (دهلوی)، کلیات اشعار، نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ بادلیان، شم‍ 177‘1؛ کامی قزوینی، علاءالدوله، نفایس المآثر، به کوشش سعید شفیعیون، تهران، 1395 ش؛ گلچین معانی، احمد، شهرآشوب در شعر فارسی، به کوشش پرویز گلچین معانی، تهران، 1380 ش؛ لسانی شیرازی، عبدالله، شهرآشوب، به کوشش علیرضا مجتهدزاده، مشهد، 1345 ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ محجوب، محمدجعفر، ادبیات عامیانۀ ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، 1387 ش؛ مرکزی، میکروفیلمها؛ مسعود سعد سلمان، دیوان، به کوشش غلامرضا رشید یاسمی، تهران، 1339 ش؛ منیر لاهوری، ابوالبرکات، سروده‌ها و نوشته‌ها، به کوشش فرید اکرم، تهران، 1388 ش؛ مهستی گنجوی (نک‍ : هم‍ ، مهستی ... )؛ مهستی گنجه‌ای، بزرگ‌ترین شاعرۀ رباعی‌سرا، به کوشش معین‌الدین محرابی، کلن، 1373 ش

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.