شهاب
شَهاب، شعله و روشنایی گذرنده و سریع، مانند تیر که بیشتر در آسمان شب پدید میآید.
شهاب در عربی (به کسر اول) به معنای ستارۀ روشن و افروختۀ آتش و یک ستاره از 7 کواکب و آنچه به شب رود چون آتشی (سجزی، 1 / 184) آمده است. در اوستا «پئیریکا» و «ستارُ ـ کِرِما»، شهاب ثاقب، ستارۀ دنبالهدار و ستارۀ کرممانند است (بارتولمه، 863؛ یشتها، 361؛ رضی، 1 / 536، 3 / 1392). گاه تعابیری همچون افروزه، ستارهگونی غروبکننده، ستارۀ روشن، پارۀ آتش، ستارۀ دیوانداز، و ستارۀ دنبالهدار مترادف شهاب ذکر شدهاند (دهلوی، 520؛ لغتنامه ... ؛ زمخشری، 26، 141؛ آنندراج). همچنین آن را تیر شهاب، شخانه، شوله و شمله نیز میگویند (نفیسی).
در اساطیر مربوط به طبیعت و در متون پهلوی، به شهاب و ستارۀ دنبالهدار اشاراتی شده است؛ در پاسخ اورمزد به پرسش زردشت دربارۀ چیستیِ «ستارهای که بگذرد» آمده است: «این آلودگی از اهریمن است؛ اگر بر مردمان افتد، مو را سفید کند و اگر بر گیاهان افتد، بخشکاند و اگر بر گوسفندان افتد، بمیرند» (روایت ... ، 291). در اوستا، «پریان» عناصری اهریمنی و ضد ماه،
خورشید و دیگر سیاراتی هستند که جنبۀ مزدایی و نیک دارند. این پریان به شکل ستارگان دنبالهدار (ذوذنبها) و شهابها در میان زمین و آسمان پرواز میکنند و ستارۀ تیر (باران یا تشتر) ضد آنها است (یشتها، همانجا؛ برای آگاهی بیشتر، نک : سرکاراتی، 21-23؛ دبا، 13 / 618-621). کریستنسن دراینباره میگوید: این اشارات نشانههایی از پندارهای عامیانه در متون کهن است که هنوز در سطوح عمیق آیینهای متشکل و متجانس [بعدی] و در ذهن مردم باقی مانده است (ص 20-21).
در بندهش، این شهابها پیر و بدکردارند که چون در آسمان بتازند، روشنیای آشکار شود و اگر کسی آن دروج [باد تند و تیز] را ببیند، بینایی چشم او برود (ص 59). از نمونههای این شهابها گوزَهر و موشپریاند (همان، 56) که دنبالهدار خوانده شدهاند (یسنا، 16: 8؛ بندهش هندی، 81، 226؛ رضی، 4 / 1975؛ بهار، 95). ستارههای دنبالهدار خود از سیارات منظومۀ خورشیدیاند؛ در بندهش آمده است: «خورشید موشپری را به همپیمانگی به گردونۀ خویش بست که تا گناهکردن کم تواند، (زیرا) اگر هرزه [رها] شود، تا بازگرفتن، بس بدی بخشد» (همانجا؛ نیز نک : بهار، 97، 99).
به نظر پورداود، شهاب و ستارۀ دنبالهدار (ذوذنب) یکی بودهاند و درواقع ستارۀ دیوانداز، همان موشپری دنبالهدار بوده است (ص 333). باوجود جایگیری شهاب در زمرۀ اهریمنیها، بهسبب مخالفت برخی اقوام و تیرههای مخالف مزدیسنان، شهاب از خدایان طبیعی محسوب، و پرستش میشد (رضی، 1 / 536-537).
به گفتۀ مؤلف عجایب المخلوقات، ذوالذؤابه آن است که «آفریدگار قدرت کامل خویش [بدان] بنماید. بخاری که در وی دُهنیَّت بود، از زمین متصاعد شود و ... حرارت آفتاب در وی آویزد، آتش گردد ... و باشد کی دراز بود و باشد کی شمسی بود مدور و مثلث» (طوسی، 80). اسفزاری در رسالۀ آثار علوی میگوید: شهاب آن است که چون آتش اندر او افتد، همچون مدوری مستطیل نماید بر او پیوسته (ص 24). در عجایبنامهها دو حکایت دربارۀ شهاب منقول است: در حکایتی، عزیز مصر توانایی حفظ و خواندن تورات را با ورود شهابی از آسمان به حلقش کسب میکند (طوسی، 562). در رویدادی دیگر از روزگار مأمون، در طبرستان «ستارهای دراز» از مشرق برمیآید، چند شب میماند، سپس بر شهر فرغانه میافتد و پادشاه آن را از بین میبرد (همو، 80).
دربارۀ شهابها و یا نیزههای آتشین آسمانی، آیههایی در قرآن مذکور است (نک : صافات / 37 / 10؛ حجر / 15 / 18؛ ملک / 67 / 5؛ فصلت / 41 / 12؛ طارق / 86 / 3) که سبب زایش باورهای مردمی دربارۀ شهابها شده است (نک : دنبالۀ مقاله). بنابر این آیات، گاه شیاطین از زمین قصد آسمان میکنند و میخواهند به وحی گوش دهند و از اسرار باخبر شوند؛ اما فرشتگان با تیرهای آتشینِ شهاب آنان را میزنند و از صعودشان جلوگیری میکنند. گویی این سنگهای آسمانی در اختیار فرشتگان نگهبان قرار گرفتهاند تا بتوانند به هنگام یورش دزدان آسمانی، آنها را مورد هدف قرار دهند (نک : صادقی، 260-265). در برخی از متون آمده است که این شیطانها مسخ میشوند؛ یعنی از این شیاطین، آنان که با شهاب زده شوند، اگر به بیابان بیفتند، غول، و اگر گرفتار دریا شوند، تمساح خواهند شد (طوسی، 492).
باتوجهبه این پیشینه و بهرهگیری از اشارات قرآنی، بسامد همراهی ستارۀ «شهاب» با «دیو» و «شیطان» در ادبیات فارسی بسیار است. نظامی شهاب را به دیوی تشبیه کرده است که با ذکر «لا حول و لا» رانده میشود (ص 221؛ نیز برای آگاهی بیشتر، نک : کلیله ... ، 205؛ مصفا، 456- 458). در مرزباننامه، دیوی دلیر و پرجرئت اینگونه تفاخر میکند که کار ما استراق سمع از فرشتگان آسمان است و در قرآن کریم آیهای دربارۀ ما نازل شده است (مرزبان، 250-251). حافظ نیز رهایی از «رقیب دیوسیرت» را منوط به مدد شهاب ثاقب میداند (ص 5). ترکیب شهاب ثاقب امروزه در برخی گویشها، ازجمله در گویش لری ممسنی، کاربرد دارد (مجیدی، 478).
شهاب همچنین در ادبیات فارسی نماد تیزی، جهندگی و زودگذری است: ناصر خسرو (ص 146) و مختاری غزنوی (ص 357) سنان را از نظر تیزی به آن مانند کردهاند. خاقانی صفت زوبینافکن را برای شهاب به کار برده است (ص 42). در سندبادنامه «شهابمَخبَر» صفت فیلی تند و آتشینخوی است (ظهیری، 56).
شهاب در نجوم
در نجوم، اجسام جامد ریزی (معمولاً به اندازۀ یک دانۀ شن) در فضای میانسیارهای حرکت، و گهگاه گروهی از آنها با زمین برخورد میکنند و بهعلت سرعت زیاد و در اثر اصطکاک با هوا، تا حد سفیدشدگی گرم، و باعث تشعشع نور میشوند. این درخشش ممکن است چند ثانیه دوام بیاورد (اشترووه، 215؛ دگانی، 7؛ نیز نک : انوری)؛ بهترین زمان مشاهدۀ شهابها در ساعات نخستین بامداد است (کافمن، 175).
دو نوع شهاب وجود دارد: یکی شهابهای جداشده از ستارۀ دنبالهدار و دیگری شهابهای منفرد؛ بیشتر شهابها پیش از رسیدن به زمین کاملاً نابود میشوند. آنهایی که به زمین میافتند، به نام سنگ آسمانی معروفاند (اشترووه، 219). همۀ شهابسنگها به نسبت میزان آهنی که در ترکیب خود دارند، به 3 دسته طبقهبندی میشوند (برای آگاهی بیشتر، نک : کافمن، 170). اگرچه از روزگاران باستان داستانهایی دربارۀ سقوط سنگها از افلاک نقل کردهاند، اما توضیح و تفسیر روشنی برای آن نداشتهاند. بر یکی از لوحههای بسیار کهن بابل، سقوط جرمی از آسمان همراه با جرقه و آتش تصویر شده است. «حجرالاسود» خانۀ کعبه نیز یک سنگ آسمانی است؛ در عهد عتیق نیز به فروریختن سنگهای آسمانی اشاره شده است (پیدایش، 28: 11- 19). امروزه فرضیاتی تأییدشده بر وجود این اجرام آسمانی و شهابها و قرابت آنها با ستارگان دنبالهدار وجود دارد (برگل، 409-412؛ برای آگاهی بیشتر، نک : فضایلی، 2 / 19-20).
شهاب در فرهنگ و باورها
در میان مردم روایتی از نحوۀ عروسی حضرت علی با فاطمه (ع) وجود دارد که بنابر آن، حضرت محمد (ص) خبر داده بودند که تیر شهاب بر خانۀ هرکس فرود آید، آن شخص با دخترش ازدواج خواهد کرد. تیر شهاب به خانۀ حضرت علی (ع) فرود آمد و ایشان با دختر پیامبر (ص) ازدواج کردند. به یاد این روز فرخنده، هر سال مراسم جشن و آتشبازی در بین مردم برپا ست (ماسه، I / 136).
در بسیاری از نواحی و شهرها، ازجمله گیل و دیلم (پاینده، 321)، کمره (موسوی، 29) و احمدآباد جرقویه (کریمی، 70)، این باور وجود دارد که اگر ستارهای (شهاب) از آسمان بیفتد، نشانی از مرگ یک انسان است. در شیراز مشاهدهکنندۀ افول ستاره باید بگوید: «اختر بگذشت و من ندیدم» (همایونی، گوشهها ... ، 156). در تویسرکان، هنگام دیدن شهاب میگویند: این ستاره متعلق به فردی است که فردا خواهد مرد (مقدم، 1 / 581). مردم سیرجان باور دارند هنگامیکه شخص بمیرد، ستارهاش نیز پاره میشود (مؤیدمحسنی، 136). در ایل بختیاری چهارلنگ، به حرکت شهابسنگ و خط سیرش «جیریدن آساره» میگویند و این حرکت طبیعی را نماد مرگ تلقی میکنند (سرلک، 62؛ مددی، 47).
در میان بومیان جزیرۀ کیش، سقوط شهاب نشانۀ مرگ حاکم یا بزرگی در جایی از دنیا ست. آنان در اینگونه موارد میگویند: «نیمه خرت، حاکم بیموت»، ستارهای افتاد، حاکمی خواهد مرد. همچنین آنان هنگام ناپدیدشدن شهاب در آسمان، بر پیامبر (ص) درود میفرستند (مختارپور، 244؛ نیز نک : زیانی، 98). در فرهنگ منطقۀ فامور فارس، هنگام سقوط ستارۀ شهاب آب دهان میاندازند، صلواتی میفرستند و دست به صورت میکشند (ثواقب، 359، 422). اهالی فراشبند همان استان باور دارند که اگر شهاب در بالای منزلی ظاهر شود و بسوزد، فردی از همان خانه خواهد مرد (امیری، 82). برخی نیز دیدن ستارهای با دنبالهای بزرگ و آتشین و نور زیاد را نشانی بر مرگ انسانی ظالم میدانند (شهری، 4 / 360).
در فرهنگ مردم، باورهایی دربارۀ رابطۀ شیطان و شهاب وجود دارد که نمونهای از آن را ماسه اینگونه شرح میدهد: شیطان پاهایش را به هم مالید و از آن خناسها به وجود آمدند. آنان به کول هم سوار میشوند تا ببینند در آسمان هفتم چه میگذرد. آنگاه خدا حکم میکند که تیری بر آنها بیندازند تا همه پراکنده شوند. هرکس در آن لحظه هر آرزویی داشته باشد، برآورده خواهد شد (I / 174؛ هدایت، 140؛ نیز نک : سطور پیشین). مردم ایلام باور دارند که فرشتگان آن شیطانی را هدف شهاب قرار میدهند که پای بر زمین دارد و زیر همۀ شیاطین دیگر است (اسدیان، 135). الئاریوس در سفری که در زمان شاه صفی به ایران داشته، دربارۀ این باور به این یک بیت شعر اشاره میکند: خدا نگه داشت ما را از شیطان / همه بسوختند و ما خلاص شدیم (ص 314-315). اهالی گیل و دیلم شهاب را «آسمون کَت [گا]» میگویند و آن را آتش فروزانی میدانند که فرشتگان بر سر شیطان میریزند (پاینده، 305). به باور مردم لرستان و ایلام، شهاب تیری است که فرشتگان به جانب سرزمین گناهکاران میاندازند تا آن دیار را به آتش کشند (اسدیان، 134).
مردم گیلان (بشرا، 17، 20) و کاشان (اسماعیلی، 41) شهابها را امامان، امامزادهها، معصومان و افراد باایمانی میدانند که از دنیا رفتهاند و روح آنان بهصورت اجسام نورانی در شب به دیدار هم میروند. در این هنگام فرستادن صلوات و خواستن آرزو توصیه شده است (نیز نک : هدایت، 140-141).
برخی از گیلانیها عقیده دارند که دیدن این نور شبانه را باید به همه گفت و دعای خیر کرد و برخی دیگر باور دارند که در اینباره تا یک هفته نباید با کسی صحبت کرد و هنگام سقوط ستاره نباید به کسی نگریست، زیرا ممکن است ستارۀ عمر او نیز افول کند. آنها باور دارند اگر شهاب رو به شمال بیفتد، نشان آن است که یک فرد نامسلمان، و اگر رو به جنوب (قبله) افول کند، فرد مسلمانی از دنیا رفته است. بعضی با دیدن شهاب به سوی آسمان فوت میکنند تا شاید ستاره به جای خود بازگردد (بشرا، 20-21).
دربارۀ شگـون این ستاره نیز باورهای مختلفی در میـان مردم رایج است. به باور اهالی سروستان، ستارۀ دنبالهدار آمدونیامد دارد و ممکن است مبارک یا نامبارک باشد (همایونی، فرهنگ ... ، 217؛ نیز نک : هدایت، 73). بیرجندیها شهاب یا ستارهای را که میدود، بدشگون میدانند (رضایی، جمال، 640). نوردن در سفرنامهاش از نامگذاری شاهین (مرغ شکاری) بـه «شیـاب» یا ستـارۀ دنبالهدار توسط صاحبانشان یاد میکند که مبارک است (ص 36-37).
مردم لرستان و ایلام باور دارند که ستارۀ دنبالهدار گاه نشانۀ پدیدآمدن جنگ، بیماری واگیردار، آتشسوزی و انهدام است (اسدیان، 305)؛ کوپر نیز به نمادپردازی شهاب پرداخته و آن را «پیک ایزدان خورشید» دانسته است (ص 194).
زمان ظاهرشدن شهاب در آسمان احکام متفاوتی را ایجاب میکند. به باور تهرانیها (شهری، 4 / 234) و اهالی فامور فارس (ثواقب، 422)، اگر شهاب پیش از نیمهشب آشکار شود، نشان قتل، خونریزی، آشوب و زیادشدن دزدی است و اگر پس از نیمهشب دیده شود، دلیلی بر فزونی زنا، هجوم ملخ، فساد و فتنه است. در احکام مربوط به محرمنامهها (که سرنوشت سال قمری را معلوم میکرد)، آمده است که اگر اول ماه محرم یکشنبه باشد، شهاب در آسمان ظاهر خواهد شد (شهری، 4 / 15).
شماری از منابع و متون اسلامی پدیدآمدن ستارۀ دنبالهدار در آسمان را از نشانههای ظهور امام زمان (ع) بیان کردهاند و این باور در بین مردم نیز متداول شده است؛ چنانکه در فسا، چنین ستارۀ دنبالهداری را به قدری وهمانگیز تصور میکنند که از وحشت آن برخی قالب تهی میکنند (رضایی، غلامرضا، 461).
در تعبیر خواب، دیدن شهاب دلیلی بر ازبینرفتن منافق است (آملی، 130). به نوشتۀ حبیش تفلیسی، افتادن ستارهای روشن بر زمین و کاهش روشنایی آن، دلیل ازبینرفتن عالمی بزرگ در آن دیار است (ص 264).
باورهای رایج دربارۀ شهاب از گذشته تا کنون دستمایۀ ساخت مثلها و تعبیرهای گوناگونی شده است؛ تعبیر «مثل تیر شهاب» که در همهجا ازجمله کرمان (بقایی، 259) عمومیت دارد، و «شهاب آسمان بر سر ما افتاد» که گیلانیها و مازندرانیها آن را به کار میبرند (ذوالفقاری، 1 / 1270)، از آن جملهاند.
مآخذ
آملی، محمد، نفائس الفنون، چ سنگی، تهران، 1308- 1309 ق؛ آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ اسدیان خرمآبادی، محمد و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اسفزاری، مظفر، آثار علوی، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1356 ش؛ اسماعیلی طاهری، حسن، فرهنگ طاهرآباد، کاشان، 1388 ش؛ اشترووه، ا.، مبانی نجوم، ترجمۀ حسین زمردیان و بهروز حاجبی، تهران، 1364 ش؛ امیری، رزاق، تاریخ و فرهنگ مردم فراشبند، شیراز، 1382 ش؛ انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، 1382 ش؛ برگل، ب.، از جهانهای دور، ترجمۀ کاظم انصاری، تهران، 1338 ش؛ بشرا، محمد و طاهر طاهری، باورهای عامیانۀ مردم گیلان، رشت، 1386 ش؛ بقایی، ناصر، امثال فارسی در گویش کرمان، کرمان، 1370 ش؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1378 ش؛ بندهش هندی، ترجمۀ رقیه بهزادی، تهران، 1368 ش؛ بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، 1381 ش؛ پایندۀ لنگرودی، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1356 ش؛ پورداود، ابراهیم، حاشیه بر یشتها (هم )؛ ثواقب، جهانبخش، دریاچۀ پریشان و فرهنگ منطقۀ فامور، شیراز، 1386 ش؛ حافظ، دیوان، به کوشش منصور موحدزاده، تهران، 1370 ش؛ حبیش تفلیسی، کامل التعبیر، تهران، 1326 ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش ضیاءالدین سجادی، تهران، 1357 ش؛ دبا؛ دگانی، مایر، نجوم به زبان ساده، ترجمۀ محمدرضا خواجهپور، تهران، 1368 ش؛ دهلوی، محمد، مؤید الفضلاء، کانپور، 1302 ق؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رضایی، جمال، بیرجندنامه، به کوشش محمود رفیعی، تهران، 1381 ش؛ رضایی، غلامرضا، شهر من فسا از نگاهی دیگر، شیراز، 1387 ش؛ رضی، هاشم، دانشنامۀ ایران باستان، تهران، 1381 ش؛ روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی، تهران، 1390 ش؛ زمخشری، محمد، مقدمة الادب، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1342 ش؛ زیانی، جمال، دلنوشتههایی از فرهنگ، آداب، رسوم و باورهای مردم شیراز، شیراز، 1388 ش؛ سجزی، محمود، مهذب الاسماء، به کوشش محمدحسین مصطفوی، تهران، 1364 ش؛ سرکاراتی، بهمن، «پری، تحقیقی در حاشیۀ اسطورهشناسی تطبیقی»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، تبریز، 1350 ش، شم 97-100؛ سرلک، رضا، آداب و رسوم و فرهنگ عامۀ ایل بختیاری چهارلنگ، تهران، 1385 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهـران، 1383 ش؛ صادقی، محمد، زمین و آسمـان و ستارگان از نظر قرآن، تهران، 1385 ش؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛ ظهیری سمرقندی، محمد، سندباذنامه، به کوشش احمد آتش، تهران، 1362 ش؛ عهد عتیق؛ فضایلی، سودابه، فرهنگ غرایب، تهران، 1383 ش؛ قرآن کریم؛ کافمن، و. ج.، سیارات و اقمار، ترجمۀ علی درویش، مشهد، 1366 ش؛ کریستنسن، آرتور، آفرینش زیانکار در روایات ایرانی، ترجمۀ احمد طباطبایی، تبریز، 1355 ش؛ کریمی، زهرا، آداب و رسوم و فرهنگ عامۀ احمدآباد جرقویه، تهران، 1388 ش؛ کلیله و دمنه، ترجمۀ نصرالله منشی، به کوشش عفت کرباسی و محمدرضا برزگر خالقی، تهران، 1389 ش؛ کوپر، ج. س.، فرهنگ مصور نمادهای سنتی، ترجمۀ ملیحه کرباسیان، تهران، 1386 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مجیدی کرایی، نورمحمد، تاریخ و جغرافیای ممسنی، تهران، 1371 ش؛ مختارپور، رجبعلی، دو سال با بومیان جزیرۀ کیش، تهران، 1387 ش؛ مختاری غزنوی، عثمان، دیوان، به کوشش جلالالدین همایی، تهران، 1341 ش؛ مددی، حسین، نماد در فرهنگ بختیاری، اهواز، 1386 ش؛ مرزبان بن رستم، مرزباننامه، ترجمۀ سعدالدین وراوینی، به کوشش خلیل خطیبرهبر، تهران، 1363 ش؛ مصفا، ابوالفضل، فرهنگ اصطلاحات نجومی، تهران، 1381 ش؛ مقدم، محمد، تویسرکان، تهران، 1378 ش؛ موسوی، حسن، گوشههایی از فرهنگ و آداب و رسوم مردم کوهمرهنودان، جرون و سرخی، شیراز، 1362 ش؛ مؤیدمحسنی، مهری، فرهنگ عامیانۀ سیرجان، کرمان، 1381 ش؛ ناصر خسرو، دیوان، به کوشش نصرالله تقوی و دیگران، تهران، 1380 ش؛ نظامی گنجوی، لیلی و مجنون، به کوشش بهروز ثروتیان، تهران، 1363 ش؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، تهران، 1343 ش؛ نوردن، هرمان، زیر آسمان ایران، ترجمۀ سیمین سمیعی، تهران، 1356 ش؛ هدایت، صادق، فرهنگ عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1381 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1348 ش؛ همو، گوشههایی از آدابورسوم مردم شیراز، شیراز، 1353 ش؛ یسنا، به کوشش ابراهیم پورداود، تهران، 1340 ش؛ یشتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، تهران، 1347 ش؛ نیز: