زمان تقریبی مطالعه: 21 دقیقه

شاخ

شاخ، عضوی دفاعی در بالای پیشانی برخی از جانوران گیاه‌خوار و نشخوارکننده که در فرهنگ مردم کاربردهایی متفاوت دارد.
شاخ را به فارسی سُرو می‌گویند و بعضی آن را سَرو نیز گفته‌اند (فرهنگ ... ). در برهان قاطع نیز آمده است: «سُرو ... مطلق شاخ را گویند، خواه شاخ گاو باشد، و خواه شاخ گاومیش و شاخ گوسفند و امثال آن». عقیلی علوی شیرازی نوشته است: قَرن [= شاخ] به‌منزلۀ سلاح و حربه است برای دفع موذی از خود، و اکثر حیوانات حلال‌گوشت مانند اقسام گاو و بز و میش و آهو آن را دارند. شاخ حیوان نر بزرگ‌تر و بلندتر از شاخ حیوان ماده است (ص 689). شاخ معمولاً نوک‌تیز و مادۀ تشکیل‌دهندۀ آن سخت است. در اساطیر ایران از جانوران شاخ‌دار دیگری مانند اژدها هم یاد شده است (پورداود، 201؛ یسنا، ها 9: 11).
سابقۀ توجه انسان به شاخ را برپایۀ یافته‌های باستان‌شناختی تعیین کرده‌اند؛ نقش حیوانات شاخ‌دار بر روی سفالها و مهرهای تخت و استوانه‌ایِ به‌دست‌آمده از حفاریهای سیلک کاشان، شوش، باکـونِ فـارس و جـز اینها ــ کـه سابقه‌ای 7- 8‌هزارساله دارند ــ دیده می‌شود (ضیاء‌پور، 3 / 398). هنرمندان سیلک پیش از تاریخ، نقش بز کوهی را با چند خط ساده طرح زده‌، و همۀ توجه خود را به شاخهای آن معطوف نموده‌اند، به‌طوری‌که نقش شاخ کاملاً مسلط و اغراق‌آمیز شده است. بر روی این سفالینه‌ها، طرحهایی به شکل لوزی شاخ‌دار دیده می‌شود که فقط وجود شاخ در آنها، نشان‌دهندۀ بز‌بودن آنها ست (گیرشمن، 1 / 56-57؛ ضیاء‌پور، همانجا). شاخ از همان زمان کاربرد فنی داشته، و در حفاریهای سیلک کاشان اشیائی فلزی مثل چاقو و کارد به دست آمده که دستۀ آنها از جنس شاخ است و روی شاخ را نیز با کنده‌کاری نقشین کرده‌اند (گیرشمن، 1 / 75، 129). 
بر روی مهر استوانه‌ایِ به‌دست‌آمده از سیلک کاشان، نقش گاو نری با شاخهای بلند وجود دارد (همو، 2 / 335). خانوادۀ گوزنها شاخهای انشعابی ناپایدار و شکننده‌ای دارند که هرساله می‌افتند و دوباره جوانه می‌زنند و رشد می‌کنند. بر روی بعضی از ظرفهای سفالین سیلک گوزنی نقش شده که شاخهایش مانند دو درخت بزرگ با چندین شاخه است (همو، 1 / 250). نقش بز با شاخهای بسیار بلند بر روی سفالینه‌ها (همو، 1 / 196، 252) و مهرهای تخت (همو، 1 / 272) و استوانه‌ای (همو، 2 / 335) نیز وجود دارد. گاهی نیز نقش حیوانات تک‌شاخی بر روی ظروف سفالین دیده می‌شود (همو، 2 / 320، 322). 
با‌اینکه شاخ برای حیوان ابزار حمله و دفاع است، ولی انسان آن را نقطۀ ضعف حیوان در مقابل خود به شمار آورده است؛ چنان‌که در نقش‌برجسته‌های بازمانده از عصر باستان، فردی شاخ حیوانی را گرفته، و خنجر در شکمش فرو‌کرده است که نمونۀ آن را در تخت‌جمشید می‌توان دید (فرصت‌، 232). 
در متون دینی زردشتی بازمانده از دورۀ ساسانیان، اشاره‌هایی به شاخ شده است. موبد زادسپرم در سدۀ 3 ق، از نوعی میش نام می‌برد که دارای 3 شاخ بوده است ( گزیده‌ها ... ، 15). افزون‌بر متون دینی زردشتیان، از سدۀ 4 ق به بعد، متونی دیگر نیز اشاراتی به شاخ دارند که تا حدی از اهمیت آن حکایت می‌کند؛ مثلاً مقدسی در قرن 4 ق نوشته است: یکی از صادرات ولواج (= ولوالج در بدخشان) شاخ بوده است (ص 324).
مردم شهر لپویی فارس نیز در افسانه‌ای، سابقۀ شاخ و استفاده از آن را در حمله و دفاع به زمان اساطیری جمشید می‌رسانند. آنها می‌گویند: جمشید پس از 12 مرحله مبارزۀ بی‌نتیجه با شیطان، شیر معرفت را می‌نوشد و شانه‌ای به همراه می‌برد؛ از شکر و شاهدانه شربتی می‌سازد؛ شمعی درون شمعدان می‌نهد و شاخ گاوی را صیقل می‌دهد تا نوک‌تیز شود؛ آنگاه به سراغ شیطان می‌رود و شربت شاهدانه را به او می‌خوراند و از خود بی‌خودش می‌کند؛ سپس با شانه، تارهای شیطانی را از هم می‌گسلد و با شمع و شمعدان خانۀ شیطان را به آتش می‌کشد و با آن شاخ او را از پا درمی‌آورد. ازاین‌رو، مردم بر این باورند که خوان نوروزی ابتدا از 7 ‌شین تشکیل می‌شده، که یکی از آنها همان شاخ بوده است (جعفری، 2 / 41-42). 

شاخ در طب قدیم و طب مردمی

 محمد بن زکریا رازی آورده است که «اگر شاخ گاو را بسوزانند و با آب بیاشامند، برآمدن خون از ریه را متوقف خواهد ساخت» و چنانچه «برادۀ شاخ گاو نر را با آب بیاشامند، خون‌ریزی بینی را متوقف خواهد ساخت» (20 / 97- 98). اخوینی بخاری در سدۀ 4 ق نوشته است: از شاخ گاو آلتی ساختم تا با آن به دهان بیماری غذا و دارو برسانم (ص 248)؛ او در جایی دیگر، برای ساختن قرص تباشیر، یکی از مواد آن را شاخ سوخته آورده است (ص 381). عقیلی علوی‌ شیرازی طبیعت شاخ را سرد و خشک دانسته، و برای آن خواصی برشمرده است (ص 689). در تحفة المؤمنین آمده است: بخور شاخ کرگدن برای بواسیر و عسر ولادت و گریزاندن حشرات مفید است؛ همچنین آشامیدن آب از ظرفی که از این شاخ ساخته باشند، برای رفع بواسیر خوب است (حکیم مؤمن، 720). نفیسی نیز نوشته است: از رنده‌شدۀ شاخ گوزن و یا گرد آن ــ که بر اثر حرارت‌دادن به وجود می‌آید ــ به‌عنوان ملین و ملطف و دافع اسهال می‌توان بهره ‌گرفت (ص 754). 
برای حجامت (ه‍ م) نیز میان شاخ را خالی می‌کردند، دهانۀ گشاد آن را پشت شخص می‌گذاشتند و از طرف تنگ، تندتند می‌مکیدند؛ وقتی که گوشت در زیر شاخ باد می‌کرد، فوری شاخ را برمی‌داشتند و تیغ می‌زدند و کمی که خون می‌آمد، پنبه‌ای را آتش می‌زدند و روی زخم می‌گذاشتند (مونس‌الدوله، 324-325). 
گفته شده است که اگر زنی به‌دشواری می‌زایید، تکه‌ای از شاخ بز را پیش او بر آتش می‌‌گذاشتند و درساعت فارغ می‌شد (شاملو، حرف ب، دفتر 2 / 1164). برخی بر آن‌اند که اگر شاخ بز را بسوزانند و بر محل سوختگی بریزند، درمان می‌شود و درد و ریم از بین می‌رود (همانجا)؛ یا اگر شاخ گاو ماده را بسوزانند و خاکسترش را بسایند و در سرکۀ کهنه بریزند و سپس بر روی پیسی بمالند و زیر آفتاب نگه دارند، خوب می‌شود (همو، حرف پ، دفتر 2 / 989).
اهالی کوملۀ گیلان برای معالجۀ سردرد، لایه‌ای خمیر نان روی پیشانی می‌گذاشتند و طرف گشاد شاخ را روی آن می‌نهادند و بادکش می‌کردند (شهاب، 138). برای متوقف‌کردن خون‌ریزی شکم، تخم تُرشک و مقداری شاخ گاو کوهی را می‌ساییدند و می‌خوردند (شاملو، حرف ت، دفتر 1 / 166). 
مردم دوان فارس مخلوط گیاهی به نام بِرِس را با سوختۀ شاخ بز کوهی و زردچوبه برای ازبین‌بردن آثار کوفتگی و ضرب‌دیدگی بدن مفید می‌دانند (لهسایی‌زاده، 298). خراسانیها برای معالجۀ مرض آکله، سوختۀ شاخ گوزن را می‌سایند و با گُلِ انار پارسی، برگ درخت عناب، موی سوخته، گِل ارمنی، کدوی سوخته و شیرۀ صبر زرد مخلوط می‌کنند و بر موضع جراحت می‌گذارند (شکورزاده، 232). اگر شاخ را بسوزانند، به‌سبب زبری و خاصیت جلا‌دهنده‌ای که دارد، دندانها را جلا می‌دهد (رازی، 21 / 177). ترکمنها برای مداوای نازایی، شاخ بز کوهی (قوچ) را مدتی در گورستان یا زیارتگاهی می‌اندازند و بعد، زیر دامن زن نازا می‌گذارند (معطوفی، 3 / 2092).

شاخ و دامداری

سروستانیها می‌گویند بزهایی که شاخ باریک دارند، کم‌شیرند (همایونی، 149)؛ آنها بز و گاوی را که شاخ ندارد، هُل می‌نامند (همو، 150) و به گاوی که شاخهایش سست است، پَل می‌گویند (همو، 156). تالشها گاهی دام خود را از روی شاخ آن می‌شناسند (عبدلی، 81). اهالی الموت گاهی شاخهای دامها را حنا می‌بندند یا رنگ می‌کنند (عسگری، 1 / 91). چوپانان ناحیۀ شهر لپویی فارس برای استقبال از نوروز، گوسفندان را در کنار چشمه می‌شویند و آنها را رنگ‌آمیزی می‌کنند و بر شاخ بزها و بزغاله‌ها پارچه‌های سبز می‌بندند، یا از میوه‌ها و یا از عناب و سنجد و سماق که زینت‌بخش سفرۀ هفت‌سین است، بر شاخ بزها می‌آویزند (جعفری، 2 / 49). بختیاریها گوسفند شاخ‌دار را که در بین دامهای بختیاری استثنایی است، قِشی می‌نامند (دیگار، 50). بزهای بختیاریها دارای شاخهای کاملاً رشدیافته در هر دو جنس نر و ماده‌اند؛ بزهای بی‌شاخ هول نامیده می‌شوند (همو، 53). 

شاخ به‌عنوان ابزار

در گیلان و دیلمستان، حمامی به‌منظور جابه‌جایی نوبت حمام از مردانه به زنانه، در بوق خود که از شاخ گاو بود، می‌دمید و زنان محله را از رسیدن نوبتشان خبردار می‌کرد (پـاینده، 94). از جملـۀ ابـزارهای صنفـی درویشهای حیـدری ــ مریدان سلطان حیدر (د 893 ق‌‌)، جد شاه اسماعیل صفوی ــ بوقی بود که از شاخ می‌ساختند و به آن شاخ نفیر می‌گفتند و همیشه یکی در دست چپ خود داشتند (اعتماد‌السلطنه، 1 / 104). در قدیم، گدایانی معروف به شاخ‌وشانه‌کش بودند که یکی از ابزارهای کارشان شاخ بوده است. اینها شاخ گوسفندی را در یک دست و استخوان شانۀ گوسفندی را بر دست دیگر می‌گرفتند و وارد خانه‌ها و دکانها می‌شدند و شاخ را به‌نحوی بر شانه می‌کشیدند که صدای غرغری از آن برمی‌آمد و مردم با شنیدن آن، چیزی به آنها می‌دادند و اگر اهمال می‌کردند، گدایان کارد می‌کشیدند و خود را مجروح می‌کردند. چون مردم از این عمل شنیع متنفر بودند، از دادن چیزی به آنان خودداری نمی‌کردند. هنوز هم اصطلاح شاخ‌وشانه‌کشیدن برای تهدیدکردن باقی مانده است ( لغت‌نامه ... ، ذیل شاخ‌شانه).

شاخ در صنایع دستی

با قراردادن شاخ در گرمای مرطوب می‌توان به‌راحتی آن را تراشید و شکل نوینی به آن داد (کریمی، فناوری ... ، 90). چون شاخ جزو اجسام سخت و پایدار با تراکم متوسط یا ضعیف است، می‌توان با به‌‌کاربردن فنونی، آن را تغییر شکـل داد و از آن استفـاده کـرد (لـوروا گـوران، 147). چاقوسازان برای روکش دستۀ چاقو، معمولاً شاخ گوزن به کار می‌برند (کریمی، «آشنایی ... »، 78؛ نیز نک‍ : ه‍ د، چاقو) و برای دسته‌انداختن به تیغۀ کاردها و چاقوهای زمخت و خشن از شاخ گاومیش یا گاو استفاده می‌کنند. 
در گذشته، از شاخ نوعی سلاح نیز درست می‌کردند؛ برای این کار، نوک شاخ گاو یا شاخ گوزن را به اندازۀ مچ دست می‌بریدند، و محل بریدگی را می‌ساییدند و تیزی آن را می‌گرفتند که کف دست را نیازارد. سپس سوراخی افقی در آن ایجاد می‌کردند و تسمۀ نازک چرمینی از آن می‌گذراندند و دو سرش را گره می‌زدند تا به‌خوبی به دور مچ حلقه شود تا کسی نتواند شاخ را از دست خارج کند. نوک شاخ را نیز قدری تیز می‌کردند. از این سلاح سرد، که خونی جاری نمی‌کرد، ولی سبب درد و گرفتگی می‌شد، در دعواها استفاده می‌کردند (کریمی، تحقیقات ... ).
بختیاریها از شاخِ کَل (بز نر کوهی) برای ساختن کفش برفی به نام دِرگ استفاده می‌کردند. برای ساختن یک جفت از این نوع کفش، شاخهای منظم و بلند دو قوچ نر لازم بود. برای هر لنگه یکی از شاخها را به‌صورت طولی از نوک تا ریشه با اره به دو قسمت می‌کردند و با روی هم گذاشتن نوک آنها و به هم متصل‌کردنشان با میخی چوبی، دایره‌ای به وجود می‌آوردند. شاخ دیگر را مثل شاخ قبلی از میان به دو قسمت می‌کردند و از آن قیدهای وسط این دایره را به وجود می‌آوردند و با میخهای چوبی به دو برش شاخ قبلی متصل می‌کردند. 4 عدد میخ چوبی بلند را نیز دوبه‌دو از هر قطعۀ کف می‌گذراندند و نوکشان را درون برف فرومی‌کردند. عقب و جلو پا نیز با بندهایی به این قیدها بسته می‌شد (همو، سفر ... ، 140-141). 
در تنکابن (شهسوار)، یکی از ابزارهای کار چادرشب‌بافی دستکش است که از شاخ گاو یا گوزن تهیه می‌شود (خلعتبری، 120). در کارخانه‌های چرم‌سازی تبریز، با جوشاندن شاخ و سم گاومیش در آب، سریشم گاوی تهیه می‌کنند (بیگدلی، 238).

نماد شاخ در زندگی مردم

تقریباً در همه‌جای ایران، شاخ قوچ را که نماد زیبایی، و گاهی نیز نماد باورهایی است، بر سردرها و بر بالای دیوارها نصب می‌کنند؛ البته این امتیاز در اختیار شکارگران بنام، بزرگان، قدرتمندان و حاکمان بود و به سردر کاخهای شاهان و حاکمان نیز راه یافته بود که نمونه‌هایی از آن در بالای عمارتی در مدخل باغ چهل‌ستون اصفهان (آلمانی، IV / 76) و بر بالای سردرِ قلعۀ بزرگ روستای چرکچیان در راه اصفهان به جونقون وجود داشته است (همو، IV / 164-166). شاید بتوان گفت که استفاده از نماد شاخ قوچ در میان ترکمنها بیش از هر قومی در ایران رواج دارد. بارزترین و متداول‌ترین نماد ترکمنها شاخ قوچ است؛ این نماد هنوز هم اعتبار و ارزش خود را در همۀ ابعاد زندگی ترکمنها حفظ کرده است. شاخ قوچ برای ترکمنها، نماد خیر و برکت، قدرت و اقتدار، نیز نماد روح نیاکان است. نقش شاخ قوچ در عرصۀ هنر بافندگی‌، در سجاده‌ها، قالیها، قالیچه‌ها، خورجینها، وسایل، روانداز اسبها و نمدهای آنان بسیار نمایان است. این نقش بر روی زیورها و نماد چوبی آن در سرستون خانه‌ها نیز دیده می‌شود. قولپاق (= دو دسته مویی که بر دو سوی سر تراشیدۀ پسرها باقی می‌گذارند) نیز نمادی از شاخ قوچ و نشانی از اقتدار و خیر و برکت است (معطوفی، 3 / 1932-1934). شماری از سنگ‌قبرهای ترکمنها دارای نقش شاخ قوچ یا شکلی ملهم از آن‌اند؛ در مواردی هم خود شاخ قوچ را بر سر قبر، بر روی میله یا چوبی نصب کرده‌اند (همو، 3 / 2017). 
برخی از عروسکهای نمایش نیز به شکل دیوهایی‌اند که شاخ دارند و شمار شاخ آنها جزئی از نامشان است، مثلاً دیو چهارشاخ، دیو دوشاخ و دیو سه‌شاخ (عظیم‌پور، 20، 23، 27؛ نصری، 3 / 1891-1892؛ آقاعباسی، 450). شاخ گاهی ابزار بازی است، مثلاً در شاخ‌بازی، و گاه نام آن در یک اصطلاح به کار می‌رود، مثل «شاخ‌تراش» که از اصطلاحات «ورزا جنگ» (نوعی بازی با گاو نر دست‌کم سه‌ساله) است، یا «شاخ‌بستن» که اصطلاحی در کبوتربازی است و به حالتی از پرواز کبوتر گفته می‌شود که برای فرار از پرندۀ شکاری بالهایش را به بدنش می‌چسباند و به‌صورت سقوط آزاد به سوی لانه‌اش می‌رود (نصری، 3 / 2231-2232). گاهی نیز نقش شاخ از نقشهای مطلوب خال‌کوبی است؛ نقش موجودات شا‌خ‌دار از جملۀ نقشهایی است که مردهای جوان لر بر روی بدن خود می‌کوبند (عسکری‌عالم، 2 / 200).

شاخ در باورها و اعتقادات

 شمارش دام در بیشتر مناطق براساس شاخ است؛ مثلاً در دهات شاهرود، به این کار شاخ‌شمار و در ایل بختیاری، به آن شاخ‌کردن می‌گویند. اهالی روستاهای ابر و ابرسج شاهرود شاخ‌شماری دامها را بلافاصله پس از مرحلۀ «نر سردادن» (ه‍ م) انجام می‌دهند (شریعت‌زاده، 465).
در بروجرد، اگر گاو شیرده موقع دوشیدن لگد بزند، از دعانویس برایش دعا می‌گیرند و آن را به زیر شاخش می‌بندند و باور دارند که دیگر موقع دوشیدن لگد نخواهد زد (کرزبر، 59). به باور گیلانیها، اگر پارچۀ قرمز یا نعل پاره‌ای را به شاخ چهارپایان حلال‌گوشت ببندند، از چشم بد مصون خواهند ماند و همچنین اگر شاخ گوزن (گنجه‌گاو) یا آهو را روی چاقو بکوبند و همراه خود داشته باشند، از شر جن و پری مصون می‌مانند (پاینده، 276، 278). آملیها باور دارند که اگر دو نفر سرشان به هم بخورد، شاخ در خواهند آورد و مثل حیوانات شاخ‌توشاخ خواهند شد؛ آنها برای ممانعت از چنین اتفاقی، بی‌درنگ پشت به هم می‌کنند و به زمین تف می‌اندازند (مهجوریان، 46). 
در بسیاری از نقاط ایران باور بر این است که زمین مسطح است و بر روی یک شاخ گاو قرار دارد و هر وقت گاو خسته می‌شود، زمین را از روی این شاخ به روی آن شاخ می‌‌گذارد که سبب می‌شود زلزله روی ‌دهد (عسکری‌عالم، 1 / 77؛ نیز نک‍ : بلوکباشی، 71). برخی از مردم باور دارند که اگر استخوان گرگ را در میان شاخ گاو بگذارند و یا بر گردن گوسفندی که پیشرو گله است، بیاویزند، گرگ از آن حوالی دور می‌شود (شاملو، حرف الف، دفتر 2 / 1243). در برخی از بقاع متبرکۀ روستاهای گیلان، شاخی از گاو یا گوزن می‌گذارند؛ مثلاً در کِلیشُم، یک شاخ گوزن یا به قول خودشان، شاخ گنج‌گاو، به پایۀ چوبین جای چراغ پیه‌سوز، و یک شاخ به درخت آزاد جلو بقعه آویخته است (ستوده، 2 / 290، برای نمونه‌های دیگر، نک‍ : 323، 392). اهالی شهربابک باور دارند که وقتی گاوی شاخ می‌زند، باید برای او دعا بگیرند و به سر شاخش ببندند (فاضلی، 444). 
در کازرون، در مراسم عقیقه (ه‍ م)، شاخهای گوسفند قربانی را با مهره‌های رنگین می‌آرایند (حاتمی، 118). در تنکابن، گوسفندی که برای قربانی‌کردن در روز عید قربان آماده می‌کنند، باید شاخ داشته، و شاخها و تمام اعضای بدن حیوان نیز سالم باشد (خلعتبری، 141). در گیلان نیز شاخ گوسفند قربانی باید بلند باشد (پاینده، 178).
در بین برخی از مردم این باور وجود دارد که اگر شاخ بزغاله را زیر بالین کسی بگذارند، آن شخص هرچه کرده باشد، در خواب به زبان می‌آورد (شاملو، حرف ب، دفتر 2 / 1229)؛ این کار خواب‌آور نیز هست (همان، 1163). در مراسم کوسه (ه‍ م)، کسی که نقش کوسه را بازی می‌کند، دو شاخ‌گونه بر سرش می‌گذارد (میرنیا، 61). 
اهالی روستای طالب‌آباد شهرری دیو را شبیه به انسان، ولی با شاخ و بدن لخت و صورت عجیب تصور می‌کنند (صفی‌نژاد، 393). لرهای لرستان و ایلام دیو را موجودی می‌انگارند که شاخی بر سر، دمی به شکل دم گاو، چشمهایی دریده، و دست و پایی با چنگال بلند دارد (اسدیان، 167). اهالی سیرجان باور دارند که جنها قدکوتاه و لاغرتر از انسان معمولی‌اند و دارای سم، ریش کوسه و شاخ‌اند (خیراندیش، 149؛ نیز نک‍ : علمداری، 89).

شاخ در مَثَلها و اصطلاحات

 شاخ در بسیاری از امثال و کنایات آمده است، مانند: شاخ‌درآوردن، کنایه از کمال حیرت و شگفتی؛ با کسی شاخ‌به‌شاخ‌شدن، یعنی مجادله‌کردن؛ شاخ به شاخ کسی گذاردن، کنایه از آماده‌شدن برای مقابله با کسی؛ شاخ توی جیب کسی گذاردن، یعنی تحریک‌کردن، ترغیب و تهییج نمودن با قصد اغواء و فریب؛ شاخ غول را شکستن، به معنی کار مهم و دشواری را انجام‌دادن؛ شاخ را همراه‌آوردن، یعنی حامی و پشتیبان خود را همراه‌آوردن؛ دروغ شاخ‌دار، کنایه از دروغ اغراق‌آمیز؛ شاخ و دم داشتن، یعنی غیرعادی‌بودن (امینی، 2 / 519-521). 
بومیان جزیرۀ کیش می‌گویند: خدا به مرغ شاخ و به عقرب چشم نداد، در کنایه به کسی گفته می‌شود که فرد دیگری را تهدید می‌کند و می‌گوید چنین و چنانت می‌کنم؛ آن فرد در پاسخ، این مثل را تحویلش می‌دهد تا بگوید او توانایی چنین کاری را ندارد (مختارپور، 371). لرها می‌گویند: حق بُز گیگ (= بی‌شاخ) نزد بز شاخ‌دار نمی‌ماند؛ آنها این مثل را به کار می‌برند تا بگویند که حق مظلوم روزی از ظالم گرفته می‌شود (عسکری‌عالم، 3 / 167).
بروجردیها می‌گویند: «شاخش به پشمش گیر کرده»، یعنی یـا از ندانم‌کاری کارش پیش نمی‌رود، یا بستگانش برایش مشکل ساخته‌اند (کرزبر، 91). دماوندیها می‌گویند: «یک وجب شاخ بهتر از 7 ذرع دم»؛ به تعبیر آنها، داشتن کمی قدرت و هیبت، بهتر از داشتن یاران زیاد و بی‌عرضه است (علمداری، 230). لرها می‌گویند: «خدا شاخ را به خر و دندان را به قورباغه ندهد»، که اشاره‌ای است به آنهایی که شرایط برایشان مهیا نیست، وگرنه ستمگر و ظالم‌اند (عسکری‌عالم، 3 / 176). 
لرها مثل «شاخ گاو در جیب کسی تپاندن» را برای کسی به کار می‌برند که او را وادار به کار خطرناکی کرده، و در مهلکه انداخته‌اند (همو، 3 / 247). مرندیها می‌گویند: «از شاخ بز و لگد اسب بترس و از همه‌جای نامرد» (ذوالفقاری، فرهنگ ... ، 1 / 304). بختیاریها می‌گویند: «از پیری شاخهایمان را ریختیم» (همان، 1 / 280). قمیها و شهمیرزادیها می‌گویند: «گاو اگر از شاخ خودش نبیند، به شب‌چر نمی‌رود» (همان، 2 / 1480)؛ منظور این است که گاو به اتکای شاخ خود شب به چرا می‌رود. بختیاریها می‌گویند: «گاو را با شاخش می‌بندند، خر را با پایش» (همان، 2 / 1482). خراسانیها می‌گویند: «گاو شاخ‌زن هم یکی را برای خودش نگاه می‌دارد که به او علف بدهد» (همان، 2 / 1483).
شاخ در برخی از داستانهای امثال نیز بازتاب یافته است؛ مانند: اسکندر شاخ دارد (همو، داستانها ... ، 112-113). براساس افسانه‌ای کـه به‌طورکلی بـا تیپ 571 آرنـه ـ تامپسون مطابقت دارد، پسر دکان‌داری عـاشق دختر پـادشاهی می‌شود؛ پادشاه بـا ازدواج آنها مخالف است؛ مادر پسر که افسونگر است، کاری می‌کند که شاه و ملکه هر دو شاخ‌دار می‌شوند و هرچه شاخها را می‌برند، باز هم درمی‌آیند (درویشیان، 8 / 15-17). 

شاخ در تعبیر خواب

 اگر کسی در خواب ببیند که گاوی به او شاخ زد و او را از جا کند، نشان آن است که از کارش معزول می‌شود و همان اندازه زیان می‌بیند که از شاخ‌زدن گاو صدمه دیده بود. اگر کسی در خواب ببیند که گاوی به او شاخ زد و او از جای خود تکان نخورد، تعبیر آن این است که از کاری به او بدی می‌رسد تا حدِ نزدیک به معزولی، ولی معزول نمی‌شود. 
اگر کسی در خواب ببیند که گاو چند شاخ یا یک شاخ یا دو شاخ دارد و شاخها در جای خودشان نیستند، نشانِ داشتنِ کاری است و به شمار هر شاخ، یک سال مصدر کار خواهد بود. اگر کسی در خواب ببیند که شاخ دارد، تعبیر آن خوب است (خواب‌گزاری، 101، 327). اگر کسی در خواب ببیند که شاخ گاو ماده دارد، تعبیرِ آن این است که مالی بسیار به دست می‌آورد و اگر ببیند که شاخ گاو دارد، نشان آن است که از مردی بیابانی راحت یابد و هرچه شاخ را بزرگ‌تر ببیند، اثر آن بیشتر است. اگر در خواب ببیند که شاخهای بز دراز و قوی شده، یا در عدد زیاد شده است، تعبیر این است که در عمل خود مهتر و قوی شود و ظفر یابد. دیدن شاخهای چهارپایان دشتی دلیل بر خیر و منفعت است (حبیش، 87، 182، 317).

مآخذ

آقاعباسی، یدالله، دانشنامۀ نمایش ایرانی، تهران، 1391 ش؛ اخوینی بخاری، ربیع، هدایة المتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد، 1344 ش؛ اسدیان خرم‌آبادی، محمد و دیگران، باورها و دانسته‌ها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مرآة‌ البلدان، به کوشش عبدالحسین نوایی و هاشم محدث، تهران، 1367 ش؛ امینی، امیرقلی، فرهنگ عوام، اصفهان، 1353 ش؛ برهان قاطع؛ بلوکباشی، علی، نوروز، جشن نوزایی آفرینش، تهران، 1381 ش؛ بهزادی، رقیه، یادداشتها بر بندهش هندی، ترجمۀ همو، تهران، 1368 ش؛ بیگدلی، محمدرضا، ترکمنهای ایران، تهران، 1369 ش؛ پایندۀ لنگرودی، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ پورداود، ابراهیم، تعلیقات بر یشتها، تهران، 1347 ش، ج 1؛ جعفری، بهادر و راضیه جعفری، لپویی، ستارۀ درخشان فارس، شیراز، 1391 ش؛ حاتمی، حسن، باورها و رفتارها، گذشته در کازرون، بی‌جا، 1385 ش؛ حبیش تفلیسی، کامل التعبیر، تهران، 1391 ش؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفة المؤمنین، به کوشش روجا رحیمی و دیگران، تهران، 1386 ش؛ خلعتبری لیماکی، مصطفى، فرهنگ مردم تنکابن، تهران، 1387 ش؛ خواب‌گزاری، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ خیراندیش، محمدحسین، سیرجان در خشت خام، کرمان، 1384 ش؛ درویشیان، علی‌اشرف و رضا خندان، فرهنگ افسانه‌های مردم ایران، تهران، 1380 ش؛ دیگار، ژان‌پیر، فنون کوچ‌نشینان بختیاری، ترجمۀ اصغر کریمی، مشهد، 1366 ش؛ ذوالفقاری، حسن، داستانهای امثال، تهران، 1384 ش؛ همو، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، ترجمۀ سلیمان افشاری‌پور، تهران، 1384 ش؛ ستوده، منوچهر، از آستارا تا استارباد، تهران، 1351 ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، تهران، 1377-1390 ش؛ شریعت‌زاده، علی‌اصغر، فرهنگ مردم شاهرود، تهران، 1371 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ شهاب کومله‌ای، حسین، فرهنگ عامۀ کومله، رشت، 1386 ش؛ صفی‌نژاد، جواد، مونوگرافی ده طالب‌آباد، تهران، 1345 ش؛ ضیاء‌پور، جلیل، «نقاشان گیلان»، کتاب گیلان، به کوشش ابراهیم اصلاح عربانی، تهران، 1374 ش، ج 3؛ عبدلی، علی، نظری به جامعۀ عشایری تالش، تهران، 1371 ش؛ عسکری‌عالم، علی‌مردان، فرهنگ عامۀ لرستان، خرم‌آباد، 1386- 1388 ش؛ عسگری، نصرالله، فرهنگ مردم الموت، قزوین، 1391 ش؛ عظیم‌پور، پوپک، فرهنگ عروسکها و نمایشهای عروسکی آیینی و سنتی ایران، تهران، 1389 ش؛ عقیلی علوی شیرازی، محمدحسین، مخزن الادویة، تهران، 1371 ش؛ علمداری، مهدی، فرهنگ عامیانۀ دماوند، به کوشش فرهاد فیاض، تهران، 1379 ش؛ فاضلی شهربابکی، افسر، کشک و تغار، کرمان، 1391 ش؛ فرصت، محمدنصیر، آثار عجم، بمبئی، 1314 ق؛ فرهنگ رشیدی، عبدالرشید تتوی، به کوشش اکبر بهداروند، تهران، 1386 ش؛ کرزبر یاراحمدی، غلامحسین، فرهنگ مردم بروجرد، به کوشش علی آنی‌زاده، تهران، 1388 ش؛ کریمی، اصغر، «آشنایی با صنایع دستی ایران، چاقوسازی»، هنر و مردم، تهران، 1352 ش، شم‍ 120؛ همو، تحقیقات میدانی؛ همو، سفر به دیار بختیاری، تهران، 1368 ش؛ همو، فناوری فرهنگـی، تهـران، 1390 ش؛ گـزیده‌های زادسـپرم، تـرجمۀ محمدتقی راشدمحصل، تهران، 1366 ش؛ گیرشمن، رمان، سیلک کاشان، ترجمۀ اصغر کریمی، تهران، 1379 ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ لوروا گوران، آندره، انسان و ماده در فرایند تکامل و فنون، ترجمۀ اصغر کریمی، تهران، 1390 ش؛ لهسایی‌زاده، عبدالعلی و عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دَوان، شیراز، 1380 ش؛ مختارپور، رجبعلی، دو سال با بومیان جزیرۀ کیش، تهران، 1387 ش؛ معطوفی، اسدالله، تاریخ، فرهنگ و هنر ترکمان، تهران، 1383 ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906 م؛ مونس‌الدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، 1380 ش؛ مهجوریان نماری، علی‌اکبر، باورها و بازیهای مردم آمل، ساری، 1374 ش؛ میرنیا، علـی، فرهنگ مـردم (فـولکلور ایـران)، تهران، 1369 ش؛ نصری اشرفی، جهانگیر و دیگران، وازیگاه، تهران، 1392 ش؛ نفیسی، علی‌اکبر، پزشکی‌نامه، تهران، 1317- 1318 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1348 ش؛ یسنا، ترجمۀ ابراهیم پورداود، تهران، 1340 ش؛ نیز:

Aarne, A. and S. Thompson, The Types of International Folktales, ed. H. J. Uther, Helsinki, 2004; Allemagne, H. René d’, Du Khorassan au pays des Backhtiaris, Paris, 1911.

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.