زمان تقریبی مطالعه: 12 دقیقه

سندبادنامه

سِنْدْبادْنامه، داستانی پندآمیز دربارۀ ادارۀ کشور و شیوۀ رفتار با رعیت. شکل و قالب سندبادنامه حالت داستان‌درداستان دارد، با یک داستان اصلی و 33 داستان فرعی، که از زبان شخصیتهای مختلف داستان اصلی نقل می‌شود و از این حیث به هزارویک‌شب، کلیله و دمنه و داستانهایی مانند آنها شباهت دارد. این داستان طی سده‌های گذشته در کتاب سندباد، داستان هفت‌وزیر، قصۀ شاهزاده و هفت‌وزیر، حکایت وزراء سبعه، هفت‌فرزانه و مکر النساء نیز آمده است. از این داستان، دو روایت در ادبیات رسمی، یکی به نثر تألیف ظهیری سمرقندی، و دیگری به نظم سرودۀ جلال عضد یزدی، و چند روایت به شیوۀ ادبیات مردمی به زبان فارسی وجود دارد. 

خلاصۀ داستان

 کوردیس، پادشاه دادگر و رعیت‌پرور هند، از اینکه فرزندی ندارد، «اوقات و ساعات در فکرت و حیرت» می‌گذراند. او به توصیۀ یکی از «مخدرات حرم»، به «درگاه اکرم‌الاکرمین و ارحم‌الراحمین» متوسل، و صاحب پسری می‌شود. پسر به پیش‌بینی منجمان، در جوانی از خطری جان سالم به در می‌برد. او در مدت 10 سال زندگی‌اش هیچ‌چیز از آموزگاران خود یاد نمی‌گیرد. سندباد، افضل حکیمان دربار، آموزش شاهزاده را بر عهده می‌گیرد و انواع علوم را به او می‌آموزد. زمانی که قرار بود شاهزاده تواناییهای خود را نزد پادشاه عرضه کند، سندباد از طریق اسطرلاب متوجه می‌شود که شاهزاده طی 7 روز نباید با هیچ آفریده‌ای سخن بگوید، زیرا «سبب خطر و موجب هلاک» او خواهد شد. شاهزاده نزد پدر می‌رود، اما سکوت می‌کند. پادشاه که فکر می‌کند سبب سکوت او کم‌رویی است، به توصیۀ یکی از کنیزکان خود که عاشق شاهزاده بود، پسر را به داخل حرم می‌فرستد. کنیزک ضمن اظهار عشق خود به شاهزاده، از او طلب وصال می‌کند و می‌گوید که در صورت برآوردن خواسته‌اش، می‌تواند شاه را از میان بردارد تا شاهزاده بر تخت بنشیند. شاهزاده دست رد بر سینۀ او می‌زند و از حرم‌سرا بیرون می‌آید. کنیزک از بیم برملاشدن رازش، جامه چاک می‌زند، موی برمی‌کند و روی می‌خراشد، و شاهزاده را در پیشگاه شاه متهم به خیانت می‌کند. پادشاه فرمان قتل شاهزاده را صادر می‌کند. از این لحظه به بعد هر روز یکی از وزیران، که 7 نفرند، نزد شاه می‌روند و با نقل داستانهایی دربارۀ «مکر زنان»، اجرای تصمیم شاه را به تأخیر می‌اندازند. کنیزک نیز هر روز پس از خروج هریک از وزیران، نزد شاه می‌رود و با مظلوم‌نمایی داستانی با موضوع خیانت شاهزاده و همدستی وزیران با وی نقل می‌کند. سرانجام پس از 7 روز، «مدت اَخطار و مهلت آفات ... و اوقات نحوس» (ظهیری، 192) برطرف می‌شود و شاهزاده به سخن می‌آید و خیانت بزرگ را برملا می‌کند. شاه قصد قتل کنیزک را دارد. هریک از وزیران شیوه‌ای از قتل را پیشنهاد می‌کنند، اما شاهزاده پیشنهاد می‌کند که «موی او بستُرند و روی او سیاه کنند و بر خری سیاه نشانند و گرد شهر بگردانند و منادی فرمایند که هرکه با ولی‌نعمت خویش خیانت اندیشد، جزای او این باشد» (همو، 230). شاه فرمان این کار را می‌دهد و سپس از تخت کناره می‌گیرد و شاهزاده را بر تخت شاهی می‌نشاند (همو، 230-241). 
چنان‌که مشخص است، بن‌مایۀ داستان اصلی شبیه داستان سیاوش (ه‍ م) است: نامادری شاهزاده بر وی عاشق می‌شود و از او طلب وصال می‌کند؛ پاسخ شاهزاده هم کم‌وبیش مانند پاسخ سیاوش است (همو، 52)، اما ادامۀ آن با داستان سیاوش تفاوت دارد. 
دربارۀ اصل این داستان که آیا هندی یا ایرانی است، میان اهل علم اختلاف نظر وجود داشته است. از گذشتگان، مسعودی (1 / 75)، ابن‌ندیم (ص 364) و یعقوبی (1 / 115) اصل آن را هندی، و حمزۀ اصفهانی (ص 41)، نویسندۀ مجمل التواریخ و القصص (ص 93-94) و حمدالله مستوفی (ص 98) آن را ایرانی می‌دانند. از معاصران نیز ادوارد براون (ص 279)، صفا (2 / 1000)، صدیقی (ص 97)، زرین‌کوب (ص 530-531)، هرمان اته (ص 223) و برتلس (1 / 295) اصل آن را هندی، و آقابزرگ (12 / 235)، تفضلی (ص 299) و مینوی (ص 169) آن را ایرانی دانسته‌اند. موضوع کتاب نیز نشان می‌دهد که گونه‌ای خاص از «نصیحةالملوک»های رایج در فرهنگ ایرانی است (برای آگاهی بیشتر، نک‍ : فوشه‌کور، 485 بب‍‌ ). 
سندبادنامه به بسیاری از زبانها ترجمه، و گفته شده است که «این کتاب پس از انجیل، دومین کتابی است که دارای ترجمه‌های زیاد به زبانهای مختلف است» (نک‍ : کمال‌الدینی، 14). 
در این کتاب، اجزاء متفاوتی از فرهنگ عامه، به‌ویژه گونه‌هایی از ادب شفاهی، بازتاب یافته است: 

الف ـ افسانه‌ها

 شماری از داستانهای سندبادنامه روایت شفاهی دارند: 
1. داستان حمدونه با روباه (ظهیری، 35؛ قس: انجوی، تمثیل ... ، 1 / 6-14؛ طلاییان‌پور، 109؛ تاکه‌هارا، 253؛ پیشدادفر، 3 / 97). این افسانه با شمارۀ B 35 در تیپ‌شناسی بین‌المللی افسانه‌ها مشخص شده است (آرنه ـ تامپسون، 30). مولوی در مثنوی، در 4 بیت به این افسانه اشاره کرده است (دفتر 2 / 248). همچنین روایت مانوی این افسانه به همراه ترجمۀ آن منتشر شده است (زرشناس، 111 بب‍‌ ). 
 2. داستان آن مرد که مکر زنان جمع می‌کرد (ظهیری، 188-192؛ قس: انجوی، گل ... ، 31- 38؛ نادری، 226؛ مارتسلف، 207). این افسانه با شمارۀ 351‘1 در تیپ‌شناسی بین‌المللی معین شده است (آرنه ـ تامپسون، 698). 
3. داستان زن و گوسفند و پیلان و حمدونگان (ظهیری، 59). روایتی از این افسانه در تاریخ طبرستان نیز آمده است (ابن‌اسفندیار، 1 / 31-35). 
افزون‌برآن، در دیگر افسانه‌ها، بن‌مایه‌های مشهوری وجود دارد که در برخی از افسانه‌های شفاهی تکرار شده‌اند، مانند «زبان نشانه‌ای» یا «زبان رمزی» که در «داستان زن پسر با خُسُر [متن: خسرو] و معشوق» (ظهیری، 152) آمده است: زنی با علامتهای ویژه‌ای به عاشق خود می‌فهماند که چگونه شب‌هنگام به سرای وی بیاید؛ این بن‌مایه در تیپ A861، «زبان نشانه‌ای شاهزاده‌خانم»، وجود دارد (آرنه ـ تامپسون، 444)؛ روایتهایی از آن را در اصفهان (امینی، 112) و مازندران (سادات، 55-60) نیز ثبت کرده‌اند؛ این بن‌مایه در یکی از افسانه‌های هزارویک‌شب هم وجود دارد که طی شبهای 110 تا 130 نقل می‌شود (1 / 421-467). همچنین بن‌مایۀ «تغییر جنسیت» که در «داستان شاهزاده با وزیران»، از زبان کنیزک نقل می‌شود (ظهیری، 179-183)، بن‌مایه‌ای بین‌المللی است که در تیپ 514 تکرار شده است (مارتسلف، 122). 

ب ـ امثال

 در این کتـاب، مـانند دیگر کتابهایی کـه به نثـر مصنوع‌اند، شمار فراوانی مَثَل به‌ویژه به زبان عربی وجود دارد که بیشتر جدا از زبان گفتاری بوده، و به نثر فنی تحریر شده‌اند، مانند: انگور شگال (شغال) خورد و پینه تاک (ظهیری، 59)؛ هرچه در آینه جوان بیند / پیر در خشت پخته آن بیند (همو، 60)؛ دستی که تو را نخواهد، آن دست ببر (همو، 86)؛ هرکه به انگشت درِ مردمان بکوبد، دیگران درِ او به مشت بکوبند (همو، 186). 
 

سندبادنامۀ منظوم جلال عضد

 از این روایت یک نسخۀ خطی با تصاویری زیبا، به شمارۀ 236‘1 در کتابخانۀ «دیوان هند» در لندن وجود دارد. این نسخه را که افتادگیهای فراوانی دارد، محمدجعفر محجوب تصحیح کرده، و شاعری به نام جلالی چیمه قسمتهای مفقوده را به درخواست مصحح، از روی نسخۀ منثور ظهیری به نظم کشیده است (جلالی، 217-230؛ محجوب، 87). 
داستانها در روایت جلال عضد با شرح و تفصیل بیشتری آمده‌اند، مانند داستانهای کبک نر و ماده (ص 144)، و شاهزاده که با وزیران و غلامان به کار رفت (ص 154). جلال عضد در داستان «مرد پیر و زن جوان و بقال» (ص 150)، سبب ناپارسایی زن را اختلاف سنی فراوان میان زن و شوهر می‌داند: زنش نوجوان، کدخدا پیر بود (ص 151). بر این اساس، شوهر به اقتضای سنش نمی‌توانسته است نیازهای عاطفی زن نوجوان را که آن هم مقتضای سنش بوده است، برآورده کند (همانجا)؛ اما ظهیری اشاره‌ای به اختلاف سنی نمی‌کند و ناپارسایی زن را معلول پیروی از «عادت ابناء روزگار در متابعت از شهوت» می‌داند (ص 95). 
در روایت ظهیری (ص 188)، از داستان مردی که مکر زنان جمع می‌کرد، «زن نیرنگی استادانه در کار می‌آورد که مرد هرگز در عمر خود و نیز در تحقیقاتی که کرده، با آن مواجه نشده است» (محجوب، 30). اتفاقاً همین روایت نیز در میان مردم رایج بوده است؛ جلال عضد از شهرهای ایران مانند شیراز، گرگان، ری، اصفهان و حتى برخی از روستاها در ضمن داستان نام می‌برد. 
ویژگی دیگر داستان‌پردازی جلال عضد تلمیحات فراوان به قهرمانان و شخصیتهای حماسۀ ملی ایران است، و این مبین آن است که «شاعر با قهرمانان شاهنامه آشنایی کامل و الفتی تمام دارد» (همو، 38). 

فولکلور در روایت جلال عضد

 در این روایت نیز اجزاء مختلفی از فرهنگ مردم وجود دارد. افزون‌بر افسانه‌ها که با روایت ظهیری کم‌وبیش مشابه‌اند، برخی از باورها و مثلهای رایج در میان مردم نیز در آن بازتاب یافته است که به شماری از آنها اشاره می‌شود: ز ماهی نظر کرده تا اوج ماه / بدانست اوضاع مولود شاه (ص 103)؛ چنان کوفت صحرا و هامون و کوه / که گاو زمین از وی آمد ستوه (ص 112): هر دو بیت اشاره به این دارد که زمین روی گاو و گاو روی ماهی قرار دارد؛ اشاره به این باور مردمی که اگر افراد صرعی ماه نو را ببینند، حال آنها بدتر می‌شود: از این خانه مه چون به آن خانه شد / پری ماه نو دید و دیوانه شد (ص 119)؛ اشاره به کشتن خروس بی‌محل یا خروسی که بی‌وقت بخواند: که خون خروس آنگه آید به جوش / که بی وقت و موقع برآرد خروش (ص 121)؛ اشاره به اینکه وقتی کسی از سفر می‌آمد، همسایه‌ها به دیدار او می‌رفتند (ص 149)؛ اشاره به موی‌کندن و گیس‌بریدن زنان و جامه چاک‌دادن در سوگ عزیزان (همانجا، نیز 190)؛ اشاره به پوشیدن جامۀ عزا و دادن آش مخصوص سوگواری به مردم: کیا را عزایی فراخور نهاد / عزاجامه پوشید و آشی بداد (همانجا)؛ اشاره به فوت‌کردن به خود، هنگام خواندن دعا: دعایی بخواند و به خود دردمید / به‌تندی از آنجا به صحرا کشید (ص 157)؛ اشاره به این باور که زنان نباید نوشتن بیاموزند: نشاید زنان را میاموز خط / که سهوالقلم می‌کنی و غلط (ص 164). تا همین اواخر نیز گروهی از مردم اعتقاد داشتند که اگر دختران و زنان نوشتن یاد بگیرند، از آن در نامه‌پراکنی برای مردان استفاده می‌کنند (محجوب، 36). 
به‌سبب آنکه جلال عضد مدتی حاکم شیراز بود، با برخی از باورها و افسانه‌های مردم آن دیار آشنا بوده است؛ ازجمله، اشاره به چشمه‌ای در شیراز که به «چشمۀ مرغان» یا «چشمۀ کبکان» موسوم بود و مردم اعتقاد داشتند که در سه‌شنبه‌های ماه رجب آب زمزم از آن عبور می‌کند (ص 145). 
 در کنار این باورها، شمار فراوانی مثل نیز در این متن به کار رفته (نک‍ : محجوب، 52-56) که از آن جمله است: اول رفیق بعداً طریق (ص 109)؛ فیل کسی یاد هندوستان کردن (ص 113)؛ قضا چون درآید شود دیده کور (ص 118)؛ فروکشته بِه کژدم زهردار (ص 142)؛ به کوه آنچه گویی همان بشنوی / به دشت هرچه کاری همان بدروی (ص 120)؛ چو دیدش همان شاخ بی‌بار بود / همان احمد پار و پیرار بود (ص 105)، که مفهوم مصرع دوم امروزه به‌صورت «احمد پوده، همونه که بوده» (بهمنیار، 6؛ شکورزاده، 53) در میان مردم رایج است و دربارۀ افراد مهملی به کار می‌رود که نسبت به گذشته تغییری نکرده‌اند؛ منه چشم بر روزن دیگری / که در خانه ناگه کنندت دری (ص 223)؛ که شوهر یکی باشد و گور یک (ص 213). 
در میان داستانهای ادب عامه، داستانی به نام هفت‌وزیر وجود دارد که براساس سندبادنامه پرداخته شده است. آنچه هفت‌وزیر را از سندبادنامه متمایز می‌کند، وجوه فولکلوریک آن است (نک‍ : ه‍ د، هفت‌وزیر). 

مآخذ

 آقابزرگ، الذریعة؛ ابن‌اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1320 ش؛ ابن‌ندیم، الفهرست؛ اته، هرمان، تاریخ ادبیات فارسی، ترجمۀ صادق رضازادۀ شفق، تهران، 1351 ش؛ امینی، امیرقلی، سی افسانه، تهران، 1339 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، تمثیل و مثل، تهران، 1357 ش؛ همو، گل به صنوبر چه کرد، تهران، 1359 ش؛ براون، ادوارد، تاریخ ادبی ایران (از سنایی تا سعدی)، ترجمۀ غلامحسین صدری افشار، تهران، 1351 ش؛ برتلس، ی. ا.، تاریخ ادبیات فارسی، از دوران باستان تا عصر فردوسی، ترجمۀ سیروس ایزدی، تهران، 1374 ش؛ بهمنیار، احمد، داستان‌نامۀ بهمنیاری، به کوشش فریدون بهمنیار، تهران، 1361 ش؛ پیشدادفر، فرخنده، افسانه‌های مردم ایران‌زمین در فرهنگ مردم در قوچان، بی‌جا، 1381 ش؛ تاکه‌هارا، شین و احمد وکیلیان، افسانه‌های ایرانی به روایت امروز و دیروز، تهران، 1384 ش؛ تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران، 1389 ش؛ جلال عضد یزدی، سندبادنامۀ منظوم، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1381 ش؛ جلالی چیمه، محمد، «سندبادنامۀ منظوم»، ایران‌نامه، تهران، 1375 ش، س 14، شم‍ 2؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1362 ش؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمۀ جعفر شعار، تهران، 1346 ش؛ زرشناس، زهره، جستارهایی در زبانهای ایرانی میانۀ شرقی، به کوشش ویدا نداف، تهران، 1380 ش؛ زرین‌کوب، عبدالحسین، نقش بر آب، تهران، 1368 ش؛ سادات اشکوری، کاظم، افسانه‌های اشکور بالا، تهران، 1352 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، دوازده‌هزار مثل فارسی و بیست‌وپنج‌هزار معادل آنها، مشهد، 1372 ش؛ صدیقی، غلامحسین، «بعضی از کهن‌ترین آثار نثر فارسی»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، تهران، 1345 ش، س 13، شم‍ 4؛ صفا، ذبیح‌الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1336 ش؛ طلاییان‌پور، پرویز، قصه‌های مردم خوزستان، تهران، 1380 ش؛ ظهیری سمرقندی، محمد، سندبادنامه، به کوشش محمدباقر کمال‌الدینی، تهران، 1392 ش؛ فوشه‌کور، ش. ه‍ .، اخلاقیات، ترجمۀ محمدعلی امیرمعزی و عبدالمحمد روح‌بخشان، تهران، 1377 ش؛ کمال‌الدینی، محمدباقر، مقدمه بر سندبادنامه (نک‍ : هم‍ ، ظهیری سمرقندی)؛ مارتسلف، اولریش، طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1371 ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318 ش؛ محجوب، محمدجعفر، مقدمه بر سندبادنامۀ منظوم (نک‍ : هم‍ ، جلال عضد یزدی)؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران، 1390 ش؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، 1382 ش؛ مینوی، مجتبى، پانزده گفتـار، تهران، 1367 ش؛ نادری، افشین، نمونه‌هایی از قصه‌های مردم ایران، تهران، 1383 ش؛ هزارویک‌شب، ترجمۀ عبداللطیف طسوجی، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1315 ش؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، ترجمۀ محمدابراهیم آیتی، تهران، 1347 ش؛ نیز: 

Aarne, A. and S. Thompson, The Types of International Folktales, ed. H. J. Uther, Helsinki, 2004. 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.