زمان تقریبی مطالعه: 11 دقیقه

زگیل

زِگیل، زائده‌ای گوشتی بر سطح پوست. بیماری زگیل در لغت فرس (سدۀ 5 ق) به صورتهای آژَخ و بالو ثبت شده و در تعریف آن آمده است: چیزی باشد چون عدس؛ از تن مردم برآید و دیر بماند (نک‍ : ص 79، 407). آژخ با صورتهای دیگری ازجمله آزخ، ازخ، ازغ، اژخ، ژخ و زخ در لغت‎نامۀ دهخدا (ذیل واژه‌ها) و فرهنگهای دیگر نیـز آمده است (بـرای نمونـه، نک‍ : معیـن). در برهان قاطع، واژگان تاشِکل، گُنده، گُوگَه، و وِردان معادل زگیل به کار رفته‌اند (ذیل واژه‌ها). 
این بیماری با نامهای بسیار متنوعی خوانده می‎شود و نام آن از شهری به شهر دیگر متفاوت است؛ برای نمونه، به آن در گویش گیلکی: کولَه‌میسک (پاینده، 240)؛ در تالشی: کولیه‌چم (بخشی‎زاده، 305)؛ در بلوچی: ملک (ناصری، 68)؛ در لری: کار / گار (سجادپور، 3؛ آذرلی، 307)؛ در سمنانی: واریه (عندلیب، 101)؛ در دامغانی: والو (ربیع‎زاده، 90)؛ در شیرازی: گوک (همایونی، 332؛ آذرلی، 328)؛ و در کردی و خراسانی: بالوک (ایازی، 378؛ شکورزاده، 202) می‎گویند. برخی از نامهای زگیل برگرفته از شباهت شکل ظاهری این بیماری به برخی از اشیاء است. این بیماری در کتب پزشکی با نام عربی آن یعنی ثُؤلول ثبت شده است، بااین‌حال جرجانی می‎گوید: به شهر من آن را گندمه گویند (ذخیره ... ، کتاب 1-2/ 156). افزون بر این، در خراسان اطلاق بالوک (شکورزاده، 224) و ازغ به زگیل پرکاربرد بوده است (رواقی، 27- 28).
در طب قدیم، سبب پیدایش این زائده‎های پوستی را مادۀ سودایی غلیظ می‎دانستند که بر اثر حد زیاد خلط بلغم در خون و خشکیدگی آن و تبدیلش به سودا ایجاد می‎شده است (ابن‎سینا، چ بیروت، 3/ 2235؛ شاه‌ارزانی، 2/ 1161؛ جرجانی، همان، کتاب 1-2/ 161). برای درمان زگیل، در وهلۀ اول، به رگ‎زنی و پاک‌سازی خون از بلغم و سودا با استفاده از داروهای قی‎آور و مسهل توصیه، و خوراکهای آبداری برای بیمار تجویز می‌شد تا مزاجش تر شود (شاه‌ارزانی، همانجا؛ ابن‎سینا، چ تهران، 5/ 192؛ اخوینی، 599؛ جرجانی، اغراض ... ، 1/ 524). بهره‎گیری از ضمادها نیز بسیار رایج بوده است که از ترکیبات متفاوتی تشکیل می‎شدند، اما خاصیت مشترک آنها تلخی و گیرندگی‎شان بوده است. حکیم مؤمن تهیۀ ضماد مخصوص زگیل را این‎گونه شرح می‎دهد: اشق و مقل را که هر دو صمغ درخت‎اند، بکوبند و یک شبانه‎روز در سرکه بخیسانند تا حل شود، سپس با گل ختمی، تخم مرو، تخم کتان، بابونج و بنفشه ترکیب کنند و بر زگیل نهند (2/ 269-270). شاه‌ارزانی توصیه می‎کند که همواره زگیل را با روغن گل، چربی مرغ و اردک، و جز اینها چرب کنند (همانجا). 
در گذشته، برای ازبین‌بردن زگیل آن را می‎سوزاندند؛ برای این کار یا از مواد سوزانندۀ قوی نظیر زرنیخ، آهک، زاج سیاه و جز اینها استفاده می‎کردند، و یا با داغ‎کردن آن را می‎سوزاندند (اخوینی، همانجا). ابن‎سینا این ترکیب را همراه جیوه برای زگیلهای شدید تجویز کرده است (چ بیروت، 3/ 2236؛ نیز نک‍ : شاه‌ارزانی، اخوینی، همانجاها). شیرۀ گیاه یتوع نیز خاصیت سوزانندگی، برندگی و اسهال‎آوری دارد که برای درمان زگیل استفاده می‎شده است (رازی، الحاوی، 20/ 101؛ جرجانی، ذخیره، کتاب 3/ 207- 208؛ شاه‌ارزانی، همانجا). انجیر نیز همین ویژگی را دارد و همراهی آن با پیه یا نطرون [شکر سفید، پورۀ ارمنی] و آرد، ضماد مؤثری برای زگیل است. رازی به خاصیت تیزی و گزندگی درخت انجیر اشاره، و استفادۀ شاخه یا شیرابۀ آن را به‌صورت ضماد برای ریشه‎کن‌کردن زگیل توصیه کرده است (همان، 20/ 126). 
کندن زگیل معمولاً آخرین راهکاری بوده که برای درمان آن به کار می‎بردند؛ ابن‎سینا این کار را با ابزارهایی خاص یا با داروی تندمزاج انجام می‎داده است (همانجا). جرجانی می‎گوید: آن را با منقاش گرفته و با ناخن‌گیر برکنند و برای جلوگیری از خون‌ریزی روی آن لازوق بگذارند ( اغراض، 1/ 524- 525). بیرونی هم به نقل از قاینی، خمیری از نوعی هلو و آب کلم را شرح می‎دهد که زگیل را از ریشه می‎کند (ص 259).
در باورهای مردم جاهای گوناگون، ازجمله سنندج (ایازی، 378)، سروستان (همایونی، 332)، خراسان (شکورزاده، 281)، گلباف کرمان (اسدی، 277) و لرستان (اسدیان، 301)، ابتلا به زگیل نتیجۀ آب‌ریختن روی سگ یا گربه است، و به قدری این کار را ناپسند می‎دانند که مثلاً مردم خوانسار به هم هشدار می‎دهند که مبادا روی گربه آب بریزید، وگرنه زگیل درمی‎آورید (امیری، 214). همین خوانساریها به آن میخ شیطان هم می‎گویند (اشرفی، 216). 
درمان مردمی زگیل نیز تا حدی برگرفته از طب قدیم است؛ مردم از روشها و مواد متفاوتی برای سوزاندن آن بهره می‌برند: میبدیها در حمام از واجبی (جانب‌اللٰهی، پزشکی ... ، 110)، سیستانیها از سوزن گداخته (میرنیا، 250)، مردم دوان فارس از دانۀ میخک گداخته (لهسایی‌زاده، 330)، و تهرانیها از شاخه‎های حصیر افروخته در آتش (شهری، 5/ 278) استفاده می‎کنند. گیلانیها (پاینده، 240) و مردم الموت (حمیدی، 230) شیرۀ سفید درخت انجیر و یا انجیر کال روی آن می‎مالند و کردها از ترکیب گیاه شیرپنیر و فلفل کوهی بهره می‎برند (جانب‌اللٰهی، همانجا). در تهران قدیم، خاکستر چوب درخت بیدمشک را با سرکه بر زگیل می‎مالیدند (شهری، 5/ 243) و ضمادی از گوشت خام اردک با نمک تهیه می‎کردند و آن را پاک‎کنندۀ زگیل می‎دانستند (همو، 5/ 205). 
در طب قدیم، شست‌وشوی مداوم در حمام را نیز توصیه کرده‌اند (رازی، من لایحضره ... ، 118؛ اخوینی، 599)؛ ازاین‎رو، در ایرانشهر در حمامْ خار درخت سکرین را در زگیل فرومی‎برند و چند ساعت به حال خود رها می‎کنند تا آن را از بین ببرد. در اصفهان در حمامْ آن را در آب گرم با چربی چرب می‎کنند و با تیزاب می‎سوزانند (جانب‌اللٰهی، همانجا). همچنین در سروستان (همایونی، همانجا) و اردکان (طباطبایی، 692)، بستن زگیل با نخ و نخ ابریشم رنگین، و در لرستان (سجادپور، 3) با موی اسب، از راههای رفع زگیل است.
به عقیدۀ مردم، جادو (ه‍ م) نیز در درمان زگیل مؤثر است که سابقۀ آن در نوروزنامه نیز دیده می‎شود؛ در نوروزنامه به افسونی اشاره شده است که به هنگام ماه‌کاست (هنگام کاستن ماه)، با دانۀ جو بر زگیل می‎خواندند (ص 31-32). مینوی در توضیح این بخش، به سنت رایج در میان مردم می‎پردازد که رسم بر آن بوده است که به عدد زگیلهای بدن، جو برمی‎داشتند و بر یک‎یک آنها «اَلَمْ‌نَشْرَحْ» می‎خواندند و می‎دمیدند و هریک را بر یک زگیل آشنا می‌کردند و جوها را می‎کاشتند یا در آب می‎ریختند و باور داشتند زمانی که جو در خاک سبز شود یا در آب بگندد، زگیلها فرومی‎ریزند (ص 100-101). این رسم همچنان در بابل، میبد (نک‍ : جانب‌اللٰهی، همان، 110، 292)، و برزک کاشان (جهانی، 58) رایج است. خراسانیها نیز نوک 7 دانه جو یا گندم را به زگیل می‎زنند و آن را مجروح می‎کنند، سپس جوهای آغشته به خون را در دستمالی می‎پیچند و بر سر چهارراهی می‎اندازند و در حین این کار می‎گویند: بالوکَه از پیشُم بِرَه (زگیل از پیش من برود)، و معتقدند هرکس دستمال را بردارد، زگیل به او منتقل می‎شود (شکورزاده، 224). میبدیها برای انتقال زگیل خود به دیگری، مقداری مدفوع خشک‌شدۀ انسان را به زگیل می‎مالند و آن را در دستمالی نو می‎پیچند و در راه می‎اندازند تا یکی آن را بردارد (جانب‌اللٰهی، همان، 253). همچنین برای رهایی از زگیل، انتخاب دانه‎های عدس یا شن به تعداد زگیلها و دورانداختنشان (ماسه، I/ 337) یا مدفون‌کردن تعداد معینی از دانه‎های قرمز برنج در شب چهارشنبه‌سوری (حمیدی، همانجا) از جملۀ راههای دیگری است که به کار می‎رود.
قزوینی به فرد مبتلا به زگیل توصیه می‎کند که به تعداد زگیلهایش برگی از درخت غرب بکند و به سمت ستارۀ سهیل و قطب جنوب اشاره کند و بگوید که این سمت کنده‎شدن زگیل است و آن را 42 بار تکرار کند، سپس برگهای درخت را در هاون کوبیده، بر زگیل بگذارد؛ زگیلها فوراً از بین می‎روند (ص 45). تهرانیهای قرن 13 ق، برای رفع زگیل، آن را اول ماه قمری، جلو هلال ماه می‎گرفتند و می‎گفتند: «ای ماه نو ببین ماه کهنه چه کرده است!»، و با دست زگیل را نشان می‎دادند (شهری، 4/ 540). مردم تنکابن نیز صبح اول ماه قمری، برگ سبز درختی را بر زگیل می‎مالند و نیت می‎کنند که هرگز میوۀ آن درخت را نخورند (دانای علمی، 225). مردم سیستان هم شب اول ماه، آب‌نمک روی زگیل می‎مالند و جارو روی آن می‎کشند (میرنیا، 250). 
دعانویسی و دعاخواندن (سجادپور، همانجا؛ جانب‎اللٰهی، پزشکی، 245)، جاروکردن مسجد روزهای چهارشنبه به مدت 40 هفته (همان، 269)، مدفون‌کردن قلوه‎گاه گوسفند، و مالیدن خاکِ سم قاطر (دانای علمی، همانجا) و شکم قورباغۀ زنده بر روی زگیل (میرنیا، همانجا) از جملۀ تلاشهایی است که برای درمان آن انجام می‎شده است. در میبد سوسکی را می‎گیرند و پاهایش را روی زگیل می‎کشند، بعد آن را در پنبه می‎پیچند و در سوراخ دیوار رو به قبله می‎گذارند (جانب‌اللٰهی، چهل ... ، 405). در اردکان هم روی زگیل ماست می‎مالند و گربه‎ای را می‎آورند که آن را بلیسد تا زگیل پاک شود (طباطبایی، 692).
در ادبیات داستانی ایرانیان، ابتلا به زگیل ظاهراً مختص دیوان و اهریمنان بوده است، زیرا مشخصۀ بدنی و بارز آنها زگیلهای بزرگ و زشت، و ظاهر دهشتناک آنها ست (نک‍ : ایرانیکا، npn.؛ نیز ه‍‌ د، دیو)؛ همچنان‌که تعداد زیادی از متون از عارضه‌ای که بر دوش ضحاک ظاهر شده است، با نام زگیل یا سلعه یاد کرده‎اند و اختلاف فقط بر سر شرح و بسط این بیماری بوده است (متینی، 450). سلعه یا سلعت همان آژخ یا زگیل است (معین، ذیل واژه) و بر کتفان ضحاک به‌نحوی رشد کرده بودند که چنین می‎نمود که دو مار است، و ضحاک ظاهراً برای ترساندن مردم آنها را می‎جنباند (ابن‌بلخی، 58). عده‎ای سبب بروز این بیماری را زیاده‎روی ضحاک در گوشت‌خواری دانسته‎اند (متینی، 456؛ نیز نک‍ : ه‍ د، ضحاک).
به‌هرروی، زگیل پدیدۀ ناخوشایندی بوده است که همچون ماهیت بیماری نشان از زیادیِ مزاحمت دارد، به‌طوری‌که به افراد مزاحم و سمج به‌مجاز زگیل می‎گویند (انوری). شاکر بخاری رنج عشق را به زگیل پشت چشم تشبیه می‎کند: ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون زبر چشم یکی محکم‌بالو (نک‍ : لغت‌فرس، 407). همین تعبیر را کسایی در دشواری راست‌گفتن به کار می‎برد: از راستی تو خشم خوری دانم / بر بام چشم سخت بود آژخ (نک‍ : همان، 79). این خاصیت در تعبیر خواب نیز ریشه دوانده و دیدن زگیل را در خواب به افزون‎خواهی در خواسته‎ای که زیادشدنش باعث ترس است، تعبیر کرده‎اند (خواب‌گزاری، 124).

مآخذ

آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ ابن‎بلخی، فارس‌نامه، به کوشش ابراهیم وحید دامغانی، تهران، 1346 ش؛ ابن‎سینا، القانون، به کوشش ادوار قش، بیروت، 1413 ق/ 1993 م؛ همو، همان، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، 1367 ش؛ اخوینی بخاری، ربیع، هدایة المتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد، 1344 ش؛ اسدیان خرم‎آبادی، محمد و دیگران، باورها و دانسته‎ها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اسدی گوکی، محمدجواد، فرهنگ عامیانۀ گلباف، کرمان، 1379 ش؛ اشرفی خوانساری، مرتضى، گویش خوانساری، تهران، 1383 ش؛ امیری خوانساری، هوشنگ، فرهنگ باستانی خوانسار، تهران، 1381 ش؛ انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، 1381 ش؛ ایازی، برهان، آیینۀ سنندج، تهران، 1371 ش؛ بخشی‎زادۀ آلیانی، اسماعیل، سیری در زندگی تالشها، تهران، 1391 ش؛ برهان قاطع؛ بیرونی، ابوریحان، الصیدنة، به کوشش عباس زریاب، تهران، 1370 ش؛ پایندۀ لنگرودی، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ جانب‌اللٰهی، محمدسعید، پزشکی سنتی و عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1390 ش؛ همو، چهل گفتار در مردم‎شناسی میبد، تهران، 1390 ش، دفتر چهارم؛ جرجانی، اسماعیل، اغراض الطبیة، به‌کوشش حسن تاج‌بخش، تهران، 1384 ش؛ همو، ذخیرۀ خوارزمشاهی، به کوشش محمدرضا محرری، تهران، 1382 ش؛ جهانی برزکی، زهرا، برزک، نگین کوهستان، کاشان، 1385 ش؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفة المؤمنین، به کوشش مؤسسۀ احیای طب طبیعی، تهران، 1390 ش؛ حمیدی، علی‎اکبر، مردم‎نگاری الموت، تهران، 1384 ش؛ خواب‌گزاری، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ دانای علمی، جهانگیر، فرهنگ عامۀ مردم تنکابن، تهران، 1389 ش؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، ترجمۀ سلیمان افشاری‌پور، تهران، 1384 ش؛ همو، من لایحضره الطبیب، ترجمۀ ابوتراب نفیسی، تهران، 1363 ش؛ ربیع‎زاده، علی، طاق روستایی در دامنکوه دامغان، سمنان، 1389 ش؛ رواقی، علی، «گویشها و متون فارسی (1)»، نامۀ انجمن، تهران، 1382 ش، شم‍ 10؛ سجادپور، فرزانه و ابراهیم جمالی، «شیوه‎های درمان سنتی در استان لرستان»، همایش بین‎المللی طب سنتی و مکمل، ساری، 1387 ش؛ شاه‌ارزانی، محمداکبر، طب‌اکبری، به کوشش مؤسسۀ احیای طب طبیعی، قم، 1387 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم عامۀ مردم خراسان، تهران، 1346 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ عندلیب سمنانی، خسرو، پیشینۀ طب سنتی در سمنان، سمنان، 1388 ش؛ قزوینی، زکریا، عجایب المخلوقات، به کوشش نصرالله سبوحی، تهران، 1340 ق؛ لغت‌ فرس، اسدی طوسی، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1319 ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ لهسایی‎زاده، عبدالعلی و عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دوان، تهران، 1370 ش؛ متینی، جلال، «روایتهای گوناگون دربارۀ ماردوشی ضحاک»، ایران‎نامه، تهران، 1365 ش، س 4، شم‍ 15؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1382 ش؛ میرنیا، علی، فرهنگ مردم (فولکلور ایران)، تهران، 1369 ش؛ مینوی، مجتبى، حاشیه بر نوروزنامه (هم‍ ‌‌)؛ ناصری، عبدالله، فرهنگ مردم بلوچ، رسالۀ تایپی، 1358 ش؛ نوروزنامه، منسوب به عمر خیام، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1380 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1349 ش؛ نیز:

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.