زگیل
زِگیل، زائدهای گوشتی بر سطح پوست. بیماری زگیل در لغت فرس (سدۀ 5 ق) به صورتهای آژَخ و بالو ثبت شده و در تعریف آن آمده است: چیزی باشد چون عدس؛ از تن مردم برآید و دیر بماند (نک : ص 79، 407). آژخ با صورتهای دیگری ازجمله آزخ، ازخ، ازغ، اژخ، ژخ و زخ در لغتنامۀ دهخدا (ذیل واژهها) و فرهنگهای دیگر نیـز آمده است (بـرای نمونـه، نک : معیـن). در برهان قاطع، واژگان تاشِکل، گُنده، گُوگَه، و وِردان معادل زگیل به کار رفتهاند (ذیل واژهها).
این بیماری با نامهای بسیار متنوعی خوانده میشود و نام آن از شهری به شهر دیگر متفاوت است؛ برای نمونه، به آن در گویش گیلکی: کولَهمیسک (پاینده، 240)؛ در تالشی: کولیهچم (بخشیزاده، 305)؛ در بلوچی: ملک (ناصری، 68)؛ در لری: کار / گار (سجادپور، 3؛ آذرلی، 307)؛ در سمنانی: واریه (عندلیب، 101)؛ در دامغانی: والو (ربیعزاده، 90)؛ در شیرازی: گوک (همایونی، 332؛ آذرلی، 328)؛ و در کردی و خراسانی: بالوک (ایازی، 378؛ شکورزاده، 202) میگویند. برخی از نامهای زگیل برگرفته از شباهت شکل ظاهری این بیماری به برخی از اشیاء است. این بیماری در کتب پزشکی با نام عربی آن یعنی ثُؤلول ثبت شده است، بااینحال جرجانی میگوید: به شهر من آن را گندمه گویند (ذخیره ... ، کتاب 1-2/ 156). افزون بر این، در خراسان اطلاق بالوک (شکورزاده، 224) و ازغ به زگیل پرکاربرد بوده است (رواقی، 27- 28).
در طب قدیم، سبب پیدایش این زائدههای پوستی را مادۀ سودایی غلیظ میدانستند که بر اثر حد زیاد خلط بلغم در خون و خشکیدگی آن و تبدیلش به سودا ایجاد میشده است (ابنسینا، چ بیروت، 3/ 2235؛ شاهارزانی، 2/ 1161؛ جرجانی، همان، کتاب 1-2/ 161). برای درمان زگیل، در وهلۀ اول، به رگزنی و پاکسازی خون از بلغم و سودا با استفاده از داروهای قیآور و مسهل توصیه، و خوراکهای آبداری برای بیمار تجویز میشد تا مزاجش تر شود (شاهارزانی، همانجا؛ ابنسینا، چ تهران، 5/ 192؛ اخوینی، 599؛ جرجانی، اغراض ... ، 1/ 524). بهرهگیری از ضمادها نیز بسیار رایج بوده است که از ترکیبات متفاوتی تشکیل میشدند، اما خاصیت مشترک آنها تلخی و گیرندگیشان بوده است. حکیم مؤمن تهیۀ ضماد مخصوص زگیل را اینگونه شرح میدهد: اشق و مقل را که هر دو صمغ درختاند، بکوبند و یک شبانهروز در سرکه بخیسانند تا حل شود، سپس با گل ختمی، تخم مرو، تخم کتان، بابونج و بنفشه ترکیب کنند و بر زگیل نهند (2/ 269-270). شاهارزانی توصیه میکند که همواره زگیل را با روغن گل، چربی مرغ و اردک، و جز اینها چرب کنند (همانجا).
در گذشته، برای ازبینبردن زگیل آن را میسوزاندند؛ برای این کار یا از مواد سوزانندۀ قوی نظیر زرنیخ، آهک، زاج سیاه و جز اینها استفاده میکردند، و یا با داغکردن آن را میسوزاندند (اخوینی، همانجا). ابنسینا این ترکیب را همراه جیوه برای زگیلهای شدید تجویز کرده است (چ بیروت، 3/ 2236؛ نیز نک : شاهارزانی، اخوینی، همانجاها). شیرۀ گیاه یتوع نیز خاصیت سوزانندگی، برندگی و اسهالآوری دارد که برای درمان زگیل استفاده میشده است (رازی، الحاوی، 20/ 101؛ جرجانی، ذخیره، کتاب 3/ 207- 208؛ شاهارزانی، همانجا). انجیر نیز همین ویژگی را دارد و همراهی آن با پیه یا نطرون [شکر سفید، پورۀ ارمنی] و آرد، ضماد مؤثری برای زگیل است. رازی به خاصیت تیزی و گزندگی درخت انجیر اشاره، و استفادۀ شاخه یا شیرابۀ آن را بهصورت ضماد برای ریشهکنکردن زگیل توصیه کرده است (همان، 20/ 126).
کندن زگیل معمولاً آخرین راهکاری بوده که برای درمان آن به کار میبردند؛ ابنسینا این کار را با ابزارهایی خاص یا با داروی تندمزاج انجام میداده است (همانجا). جرجانی میگوید: آن را با منقاش گرفته و با ناخنگیر برکنند و برای جلوگیری از خونریزی روی آن لازوق بگذارند ( اغراض، 1/ 524- 525). بیرونی هم به نقل از قاینی، خمیری از نوعی هلو و آب کلم را شرح میدهد که زگیل را از ریشه میکند (ص 259).
در باورهای مردم جاهای گوناگون، ازجمله سنندج (ایازی، 378)، سروستان (همایونی، 332)، خراسان (شکورزاده، 281)، گلباف کرمان (اسدی، 277) و لرستان (اسدیان، 301)، ابتلا به زگیل نتیجۀ آبریختن روی سگ یا گربه است، و به قدری این کار را ناپسند میدانند که مثلاً مردم خوانسار به هم هشدار میدهند که مبادا روی گربه آب بریزید، وگرنه زگیل درمیآورید (امیری، 214). همین خوانساریها به آن میخ شیطان هم میگویند (اشرفی، 216).
درمان مردمی زگیل نیز تا حدی برگرفته از طب قدیم است؛ مردم از روشها و مواد متفاوتی برای سوزاندن آن بهره میبرند: میبدیها در حمام از واجبی (جانباللٰهی، پزشکی ... ، 110)، سیستانیها از سوزن گداخته (میرنیا، 250)، مردم دوان فارس از دانۀ میخک گداخته (لهساییزاده، 330)، و تهرانیها از شاخههای حصیر افروخته در آتش (شهری، 5/ 278) استفاده میکنند. گیلانیها (پاینده، 240) و مردم الموت (حمیدی، 230) شیرۀ سفید درخت انجیر و یا انجیر کال روی آن میمالند و کردها از ترکیب گیاه شیرپنیر و فلفل کوهی بهره میبرند (جانباللٰهی، همانجا). در تهران قدیم، خاکستر چوب درخت بیدمشک را با سرکه بر زگیل میمالیدند (شهری، 5/ 243) و ضمادی از گوشت خام اردک با نمک تهیه میکردند و آن را پاککنندۀ زگیل میدانستند (همو، 5/ 205).
در طب قدیم، شستوشوی مداوم در حمام را نیز توصیه کردهاند (رازی، من لایحضره ... ، 118؛ اخوینی، 599)؛ ازاینرو، در ایرانشهر در حمامْ خار درخت سکرین را در زگیل فرومیبرند و چند ساعت به حال خود رها میکنند تا آن را از بین ببرد. در اصفهان در حمامْ آن را در آب گرم با چربی چرب میکنند و با تیزاب میسوزانند (جانباللٰهی، همانجا). همچنین در سروستان (همایونی، همانجا) و اردکان (طباطبایی، 692)، بستن زگیل با نخ و نخ ابریشم رنگین، و در لرستان (سجادپور، 3) با موی اسب، از راههای رفع زگیل است.
به عقیدۀ مردم، جادو (ه م) نیز در درمان زگیل مؤثر است که سابقۀ آن در نوروزنامه نیز دیده میشود؛ در نوروزنامه به افسونی اشاره شده است که به هنگام ماهکاست (هنگام کاستن ماه)، با دانۀ جو بر زگیل میخواندند (ص 31-32). مینوی در توضیح این بخش، به سنت رایج در میان مردم میپردازد که رسم بر آن بوده است که به عدد زگیلهای بدن، جو برمیداشتند و بر یکیک آنها «اَلَمْنَشْرَحْ» میخواندند و میدمیدند و هریک را بر یک زگیل آشنا میکردند و جوها را میکاشتند یا در آب میریختند و باور داشتند زمانی که جو در خاک سبز شود یا در آب بگندد، زگیلها فرومیریزند (ص 100-101). این رسم همچنان در بابل، میبد (نک : جانباللٰهی، همان، 110، 292)، و برزک کاشان (جهانی، 58) رایج است. خراسانیها نیز نوک 7 دانه جو یا گندم را به زگیل میزنند و آن را مجروح میکنند، سپس جوهای آغشته به خون را در دستمالی میپیچند و بر سر چهارراهی میاندازند و در حین این کار میگویند: بالوکَه از پیشُم بِرَه (زگیل از پیش من برود)، و معتقدند هرکس دستمال را بردارد، زگیل به او منتقل میشود (شکورزاده، 224). میبدیها برای انتقال زگیل خود به دیگری، مقداری مدفوع خشکشدۀ انسان را به زگیل میمالند و آن را در دستمالی نو میپیچند و در راه میاندازند تا یکی آن را بردارد (جانباللٰهی، همان، 253). همچنین برای رهایی از زگیل، انتخاب دانههای عدس یا شن به تعداد زگیلها و دورانداختنشان (ماسه، I/ 337) یا مدفونکردن تعداد معینی از دانههای قرمز برنج در شب چهارشنبهسوری (حمیدی، همانجا) از جملۀ راههای دیگری است که به کار میرود.
قزوینی به فرد مبتلا به زگیل توصیه میکند که به تعداد زگیلهایش برگی از درخت غرب بکند و به سمت ستارۀ سهیل و قطب جنوب اشاره کند و بگوید که این سمت کندهشدن زگیل است و آن را 42 بار تکرار کند، سپس برگهای درخت را در هاون کوبیده، بر زگیل بگذارد؛ زگیلها فوراً از بین میروند (ص 45). تهرانیهای قرن 13 ق، برای رفع زگیل، آن را اول ماه قمری، جلو هلال ماه میگرفتند و میگفتند: «ای ماه نو ببین ماه کهنه چه کرده است!»، و با دست زگیل را نشان میدادند (شهری، 4/ 540). مردم تنکابن نیز صبح اول ماه قمری، برگ سبز درختی را بر زگیل میمالند و نیت میکنند که هرگز میوۀ آن درخت را نخورند (دانای علمی، 225). مردم سیستان هم شب اول ماه، آبنمک روی زگیل میمالند و جارو روی آن میکشند (میرنیا، 250).
دعانویسی و دعاخواندن (سجادپور، همانجا؛ جانباللٰهی، پزشکی، 245)، جاروکردن مسجد روزهای چهارشنبه به مدت 40 هفته (همان، 269)، مدفونکردن قلوهگاه گوسفند، و مالیدن خاکِ سم قاطر (دانای علمی، همانجا) و شکم قورباغۀ زنده بر روی زگیل (میرنیا، همانجا) از جملۀ تلاشهایی است که برای درمان آن انجام میشده است. در میبد سوسکی را میگیرند و پاهایش را روی زگیل میکشند، بعد آن را در پنبه میپیچند و در سوراخ دیوار رو به قبله میگذارند (جانباللٰهی، چهل ... ، 405). در اردکان هم روی زگیل ماست میمالند و گربهای را میآورند که آن را بلیسد تا زگیل پاک شود (طباطبایی، 692).
در ادبیات داستانی ایرانیان، ابتلا به زگیل ظاهراً مختص دیوان و اهریمنان بوده است، زیرا مشخصۀ بدنی و بارز آنها زگیلهای بزرگ و زشت، و ظاهر دهشتناک آنها ست (نک : ایرانیکا، npn.؛ نیز ه د، دیو)؛ همچنانکه تعداد زیادی از متون از عارضهای که بر دوش ضحاک ظاهر شده است، با نام زگیل یا سلعه یاد کردهاند و اختلاف فقط بر سر شرح و بسط این بیماری بوده است (متینی، 450). سلعه یا سلعت همان آژخ یا زگیل است (معین، ذیل واژه) و بر کتفان ضحاک بهنحوی رشد کرده بودند که چنین مینمود که دو مار است، و ضحاک ظاهراً برای ترساندن مردم آنها را میجنباند (ابنبلخی، 58). عدهای سبب بروز این بیماری را زیادهروی ضحاک در گوشتخواری دانستهاند (متینی، 456؛ نیز نک : ه د، ضحاک).
بههرروی، زگیل پدیدۀ ناخوشایندی بوده است که همچون ماهیت بیماری نشان از زیادیِ مزاحمت دارد، بهطوریکه به افراد مزاحم و سمج بهمجاز زگیل میگویند (انوری). شاکر بخاری رنج عشق را به زگیل پشت چشم تشبیه میکند: ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون زبر چشم یکی محکمبالو (نک : لغتفرس، 407). همین تعبیر را کسایی در دشواری راستگفتن به کار میبرد: از راستی تو خشم خوری دانم / بر بام چشم سخت بود آژخ (نک : همان، 79). این خاصیت در تعبیر خواب نیز ریشه دوانده و دیدن زگیل را در خواب به افزونخواهی در خواستهای که زیادشدنش باعث ترس است، تعبیر کردهاند (خوابگزاری، 124).
مآخذ
آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ ابنبلخی، فارسنامه، به کوشش ابراهیم وحید دامغانی، تهران، 1346 ش؛ ابنسینا، القانون، به کوشش ادوار قش، بیروت، 1413 ق/ 1993 م؛ همو، همان، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، 1367 ش؛ اخوینی بخاری، ربیع، هدایة المتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد، 1344 ش؛ اسدیان خرمآبادی، محمد و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اسدی گوکی، محمدجواد، فرهنگ عامیانۀ گلباف، کرمان، 1379 ش؛ اشرفی خوانساری، مرتضى، گویش خوانساری، تهران، 1383 ش؛ امیری خوانساری، هوشنگ، فرهنگ باستانی خوانسار، تهران، 1381 ش؛ انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، 1381 ش؛ ایازی، برهان، آیینۀ سنندج، تهران، 1371 ش؛ بخشیزادۀ آلیانی، اسماعیل، سیری در زندگی تالشها، تهران، 1391 ش؛ برهان قاطع؛ بیرونی، ابوریحان، الصیدنة، به کوشش عباس زریاب، تهران، 1370 ش؛ پایندۀ لنگرودی، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ جانباللٰهی، محمدسعید، پزشکی سنتی و عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1390 ش؛ همو، چهل گفتار در مردمشناسی میبد، تهران، 1390 ش، دفتر چهارم؛ جرجانی، اسماعیل، اغراض الطبیة، بهکوشش حسن تاجبخش، تهران، 1384 ش؛ همو، ذخیرۀ خوارزمشاهی، به کوشش محمدرضا محرری، تهران، 1382 ش؛ جهانی برزکی، زهرا، برزک، نگین کوهستان، کاشان، 1385 ش؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفة المؤمنین، به کوشش مؤسسۀ احیای طب طبیعی، تهران، 1390 ش؛ حمیدی، علیاکبر، مردمنگاری الموت، تهران، 1384 ش؛ خوابگزاری، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ دانای علمی، جهانگیر، فرهنگ عامۀ مردم تنکابن، تهران، 1389 ش؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، ترجمۀ سلیمان افشاریپور، تهران، 1384 ش؛ همو، من لایحضره الطبیب، ترجمۀ ابوتراب نفیسی، تهران، 1363 ش؛ ربیعزاده، علی، طاق روستایی در دامنکوه دامغان، سمنان، 1389 ش؛ رواقی، علی، «گویشها و متون فارسی (1)»، نامۀ انجمن، تهران، 1382 ش، شم 10؛ سجادپور، فرزانه و ابراهیم جمالی، «شیوههای درمان سنتی در استان لرستان»، همایش بینالمللی طب سنتی و مکمل، ساری، 1387 ش؛ شاهارزانی، محمداکبر، طباکبری، به کوشش مؤسسۀ احیای طب طبیعی، قم، 1387 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم عامۀ مردم خراسان، تهران، 1346 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ عندلیب سمنانی، خسرو، پیشینۀ طب سنتی در سمنان، سمنان، 1388 ش؛ قزوینی، زکریا، عجایب المخلوقات، به کوشش نصرالله سبوحی، تهران، 1340 ق؛ لغت فرس، اسدی طوسی، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1319 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ لهساییزاده، عبدالعلی و عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دوان، تهران، 1370 ش؛ متینی، جلال، «روایتهای گوناگون دربارۀ ماردوشی ضحاک»، ایراننامه، تهران، 1365 ش، س 4، شم 15؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1382 ش؛ میرنیا، علی، فرهنگ مردم (فولکلور ایران)، تهران، 1369 ش؛ مینوی، مجتبى، حاشیه بر نوروزنامه (هم )؛ ناصری، عبدالله، فرهنگ مردم بلوچ، رسالۀ تایپی، 1358 ش؛ نوروزنامه، منسوب به عمر خیام، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1380 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1349 ش؛ نیز: