زغال
زُغال، چوب سوختهای که پیش از خاکسترشدن، به روشی خاص خاموش شود و تبدیل به شیء سیاهی گردد که برای آتشافروختن به کار میرود.
در برخی از متون، زغال را با املای «ذغال» نوشتهاند که فرهنگنویسان آن را غلط میدانند (ذیل زغال). در متون کهن فارسی، لفظ «انگِشت» مترادف با زغال به کار رفته است (قمری، 80؛ فردوسی، 3/ 304). در گویشهای مختلف، زغال را به نامهای گوناگونی میخوانند، مانند تاتی: آلُس؛ الشتر: اِزگِل؛ سنگسر: اِغزَل؛ و بابل: زینگال (آذرلی، ذیل واژهها).
کاربرد و کارکرد زغال نزد مردم دو سویۀ کاملاً متفاوت دارد: آنگاه که سخن از زیست و معیشت در میان است، تنها سوخت و گرمای زغال مطرح است؛ چه، پیش از ورود برق، گاز و نفت به خانههای ایرانیان، گرمکردن خانهها با زغال صورت میگرفت؛ از سوی دیگر، پختن نان و خوراک با گرمای ناشی از سوخت چوب و زغال تأمین میشد.
زغال بر دو نوع است: زغال چوب و زغال سنگ، که این دیگری در طبیعت به همین صورت یافت میشود. ابنحوقل، جغرافیانویس سدۀ 4 ق، از کاربرد زغال سنگ برای افروختن آتش به جای زغال، و از خاکستر آن برای شستن جامهها یاد کرده است (نک : 2/ 487، 515).
در صابونسازی به شیوۀ سنتی، از زغال در کنار موادی دیگر استفاده میشود. در گذشته برای تولید صابون، از مخلوط پیه یا دنبه، آهک و زغال گیاهشوران استفاده میکردند (نک : خسروی، 345-346). در دورۀ صفویه، برای ساخت مرکب خطاطی، مازو و خاکهزغال را به هم میآمیختند (تاورنیه، I/ 606).
تهیۀ زغال یکی از پیشههای کهن در ایران به شمار میرفته است و در نقاط مختلفی، مردم گاه پس از برداشت محصول و رسیدن به بیکاریهای موسمی (نصیری، 207)، به سنت همیشگی بدان میپرداختند (تمدن، 306؛ سلطانی، 41). برای تهیۀ زغال، ابتدا چاله و چاههایی تا عمق دو متر میکنند و در برخی از نقاط دیگر، کورههایی مخروطیشکل و مخصوص در دامنۀ تپهها حفر میکنند. در آغاز کار، هیزمهای ریزتر را به درون چالهها/ کورهها میریزند و آتش میکنند و اندکی بعد کندههای ازپیشآمادهشده را روی آن میریزند؛ پس از آن، چاله/ کوره را با درپوشی سنگی یا فلزی میگیرند و همۀ درزها و منافذ کوره/ چاله را با خاک و گل میپوشانند و به انتظار میمانند تا دودی آبیرنگ از دودکش پس زند و رنگ و رخسارۀ چوبها به سپیدی خاکستر گردد. در این حالت، زغال آماده شده است. در این شیوۀ سنتی، زمان فرایند تبدیل چوب به زغال را بیشتر دمای فضای کوره تعیین میکند. کوره چنانچه گرم باشد، تا دو روز، و اگر سرد باشد، تا 4 روز زمان میبرد تا در آن را بگشایند (طباطبایی، 512؛ کریمی، 41؛ بقیعی، 138). کسی را که پیشهاش تولید زغال باشد، زغالسوز، و فروشندهاش را زغالفروش گویند (همانجا).
زغالپزی و زغالسوزی، اگرچه از پیشههای کهن در ایران است، اما تاریخچۀ دقیق پیدایش چالهها و کورههای زغالپزی معلوم نیست و آگاهی چندانی از دیرینگی آن در دست نداریم و تنها تا چند سده پیشتر، ردّش را در تاریخ نمیتوان یافت. احتمالاً تا سدۀ 8 ق اشارهای به زغالپزی در منابع نشده است (عبدلی، «ذغالپزها»، 1-2، 7). از سوی دیگر، زغالفروشی به عنوان یک پیشه، از سدههای گذشته در ایران رواج داشته است. تاورنیه، جهانگرد فرانسوی، در دیدار از اصفهان دورۀ صفوی، مکانی در اطراف میدان شاه را وصف کرده است که چوب و زغال در آن میفروختهاند (نک : I/ 395-396). در دورۀ کریم خان زند، 7 سال متوالی آفت ملخ در فارس و آفت سن در عراق، سبب تورم و بالارفتن قیمت برخی اقلام چون زغال شده بود (رستمالحکما، 311-312). پولاک هم که در اواسط سدۀ 13 ق/ 19 م چند سالی در تهران اقامت داشته است، چنین میگوید: زغال از جنگلهای مازندران به تهران میآید و خرواری 8/ 1 تا 3/ 2 تومان فروخته میشود (I/ 66). خانیکف، جهانگرد روسی، در سفرش به ایران دورۀ قاجار در دیدارش از مشهد، 16 کاروانسرا در آن شهر برمیشمارد که یکی از آنها کاروانسرای زغالفروشها بوده است (ص 119).
مرغوبترین زغالها، زغالی است که بدون دود و جرقه بسوزد و دیگر آنکه وقتی با انگشت به آن ضربه زنند، صدای زنگ دهد. در این میان، چوب درختهای گردو، آلبالو، زردآلو و بادام برای تولید زغالِ باکیفیت و بادوام مناسبترند (بقیعی، همانجا؛ فائق، 204).
زغال و خاکهزغال، چه بهعنوان مادۀ ترکیبی و چه خالص، همواره در ساخت برخی از مواد و صنایع دستی کاربرد داشته است. در صنعت باروتسازی، با فنونی خاص زغال چوب، گوگرد و شورهای مخصوص را باهم میآمیختند و طی فرایندی به باروت تبدیل میکردند (نظری، 449). در صنعت لاکتراشی در مازندران، پس از ساخت ظروف چوبی، سطوح بیرونی آنها را به خاکهزغال میآغشتند تا درز و منفذهای احتمالی گرفته شود (وفایی، 97).
مصرف عمدۀ زغال مربوط به اشتعال و گرمابخشی آن بود (شهری، 3/ 661؛ احمدپناهی، 392). در گذشته، که برای گرمکردن خانهها از کرسی (ه م) استفاده میشد، زغالهای افروخته را در چالۀ کرسی میریختند و رویش را با خاکستر یا خاکهزغال میپوشاندند تا دوام آتشش را بیشتر کنند. در جاهایی هم که منقل (ه م) رواج داشت، سوخت آن همیشه یا زغال بوده و یا خاکهزغال. خاکهزغال را معمولاً ابتدا خمیر میکردند و سپس آن را به شکل گلوله درمیآوردند (احمدپناهی، همانجا؛ سلیمی، 16).
زغال افزون بر گرمابخشی، وسیلۀ سوخت سماورهای برنجی و اتوهای چدنی نیز بود. استفاده از سماورهای مشهور به زغالی، پیش از ساخت سماورهای نفتی، نزد مردم رواج داشته است (صفینژاد، 465؛ مهدوی، 15، 21). پختوپز غذاها و نیز سوخت تنورهای پخت نان، تا مدتها بیشتر با زغال تأمین میشد، زیرا از دیرباز، زغال سوختی ارزان به شمار میرفت (شهری، همانجا؛ شاردن، I/ 111؛ هولتسر، 59).
از پرکاربردترین موارد مصرف زغال که از چند سده پیش تاکنون نزد ایرانیان رونق دارد، استفاده از آن برای کشیدن قلیان و تریاک (ه مم) است (هولتسر، 48؛ بنجامین، 410-411؛ شهری، همانجا). نگاهی اجمالی به زندگی مردم در عهد قاجار، جایگاه و اهمیت بالای زغال را تبیین میکند؛ چه، زغال در کنار اقلامی چون برنج، روغن، چای و جز آنها، برای درازمدت خریداری و اندوخته میشده است (مهدوی، 17).
وابستگی به مصرف قلیان در دورۀ قاجار، خصوصاً در قشر توانگر، تا جایی بود که اگر به سفر میرفتند، اسباب قلیان را نیز همراه خود میبردند که توسط پیشکارانشان در توبرهای حمل میشد و جالب توجهتر اینکه منقل با زغال گداخته را زیر شکم اسب آویزان میکردند، تا به هنگام نیاز با طناب بالا بکشند و استفاده کنند (هولتسر، همانجا).
افزون بر کاربردهای یادشده، احتمالاً زغال در مواردی چون نوشتن و علامتگذاری روی اشیاء نیز استفاده میشد؛ همچنین، با پیبردن به برخی خواص درمانی آن، و نیز وجود باورهایی به سیاهبختی و تیرهروزی، کاربرد بیشتری پیدا کرد تا جایی که در برخی از رسوم، جزو عناصر ثابت به کار گرفته شد.
در رسم تخممرغ شکستن ــ که جزو آداب دفع چشمزخم (ه م) نزد ایرانیان است ــ برای شناختن چشم بد و یا دفع آن، بالای سر بچه یا فرد چشمخورده مینشینند و با تکهزغالی روی دو سر تخممرغ نام پدر و مادر بچه و سپس نام تمامی کسانی که بچه را دیدهاند، مینویسند و یا به ازای نام هر شخصی که میبرند، علامتی روی تخممرغ میکشند و تخممرغ را میان دو سکه و دو کف دست، درون پارچهای، همراه با تکههای زغال و مقداری نمک (ه م) میگذارند و بالای سر بچه میگیرند و نامهای روی تخممرغ را یکییکی میخوانند و آن را فشار میدهند؛ اگر هنگام برزبانآوردن نام شخصی، تخممرغ بشکند، چشمزخم را به نام آنکس نسبت میدهند (ماسه، I/ 56؛ صفینژاد، 414؛ احمدپناهی، 330؛ الگود، 317؛ بختیاری، 325؛ هدایت، 43).
افزون بر تخممرغ شکستن، در پیشگیری و دفع چشمزخم، از «زگالآب» یا آب زغال نیز استفاده میشده است: آن زگالآب و سپندی که مرض دفع نکرد/ هم بدان پیرزن مخرقه در بازدهید (نک : خاقانی، 148).
در دورۀ صفویه برای دفع چشمزخم آدابی مشابه، اما با ترکیبی متفاوت، وجود داشته است. در این روش، تخممرغ و خاکهزغال و نمک را در ظرفی که سکهای در آن بود، باهم میآمیختند و به سر بچه میمالیدند و سکه را نیز به سائلی میبخشیدند (الگود، همانجا).
رسمی دیگر نیز میان ایرانیان وجود داشت که اگر همسایهای از همسایهای به ضرورتی، موادی سفیدرنگ مانند لبنیات، آرد، قند، شکر و یا برنج درخواست میکرد، روی آن تکههای زغال یا خاکهزغال میگذاشتند و میدادند. این تکه یا خاکهزغال بهسبب سیاهی شگون نداشت و فقط برای دفع چشمزخم بود تا ستانندۀ آن محصول سفید، مال همسایهاش را چشم نزند (قنبری، 124؛ اخوان، 136؛ عبدلی، تاتها ... ، 130؛ شهری، 3/ 667). میان بختیاریها مرسوم بوده است که شبهنگام این محصولات سفید از خانه خارج نشود، و اگر میشد، تکهزغالی رویش میگذاشتند (قنبری، همانجا). تاتها و تالشها روزهای شنبه و چهارشنبه را برای بیروندادن این محصولات، بدشگون میدانستند و اگر مهمی پیش میآمد و خارج میشد، همراه آن زغالی میگذاشتند (عبدلی، همانجا).
در سیرجان برای درستکردن «سِحین»، گندم را خیس میکنند و رویش پارچهای میکشند و در برابر آفتاب میگذارند تا جوانه بزند؛ سپس تکهای زغال به همراه حبهای قند و قطعهای فلز و آینهای کوچک را روی آن پارچه مینهند تا دست جنیان را از آن کوتاه کنند و نیز تلخ نشود (مؤیدمحسنی، 241).
در کازرون، تکهای زغال و اندکی نمک را همراه با ترکیب زِنیان و سیاهدانه به خورد زائو میدهند (حاتمی، 105-106)، و یا در میناب، به هنگام زایمان، در اتاق زائو چادری برپا میکنند و نخهای نازکی از پشم گوسفند را به چادر میبندند و کاردهایی را به این نخها آویزان میکنند و تکهای زغال و کمی نمک را با قطعهای آهن زیر بستر زائو میگذارند (سعیدی، 394).
در علیآباد کتول، پس از وضع حمل زائو، با زغال روی دیوار خطی میکشند تا مانع آمدن جنیان شود (حسینی، 126). در برخی از نقاط، پس از زادهشدن نوزاد، پدر گودالی میکند، جفت را به همراه حبهای زغال و قطعهای آهن و یک عدد کشکک گوسفند (قاب) در آن میگذارد و رویش خاک میریزد؛ یا اینکه پس از بریدن ناف نوزاد، جفت را بیرون میبرند و سوزنی در آن فرو میکنند و با زغال چال میکنند تا جفت از گزند آل (ه م) در امان باشد (بختیاری، 274؛ سعیدی، همانجا). در جایی دیگر، برای دورنگاهداشتن آل از زائو، با زغال در بسترش خطی میکشند و کارد و پیازی را در این دایره میگذارند و بر آناند که آل از سیاهی زغال و بوی بد پیاز و تیزی خنجر گریزان است (امینی، 26).
در برخی از مناطق، ویار زنان در دورۀ بارداری، میل به خوردن زغال بوده است (لهساییزاده، 107؛ پاینده، 23؛ سعیدی، 393؛ کتیرایی، 30-31). نیز در برخی از مناطق، برای ازشیرگرفتن بچه، نوک پستان مادر را با زغال سیاه میکردند تا میل کودک به مکیدن پستان از میان برود (حاتمی، 105؛ سعیدی، 397؛ هاشمنیا، 232-233).
یکی از رسمهای چهارشنبهسوری (ه م) در گذشته این بود که تکهای زغال و مقداری نمک را با پول سیاهی به درون کوزهای کهنه میانداختند و کوزه را از بام خانه به پایین رها میکردند. با شکستن کوزه، آرزو میکردند که تیرهروزی، شورچشمی و تنگدستی از این خانه رخت بربندد (دوستی، 55). صادق هدایت در شرح خشت چهارشنبهسوری میگوید: یک خشت را برمیدارند و چهارگوشهاش شمع روشن میکنند و رویش پولی سیاه و مقداری خاکهزغال و کمی ادویه میریزند و بر سر چهارراهی میگذارند (ص 55). در لارستان فارس، برای تسکین تب کودکان، خاکستر زغال را به صورت و پیشانیشان میمالند (فرشادی، 202). در سرزمین گیل و دیلم، به روزگاری نه چندان دور، روی زخم بریدگی، مخلوطی از خاکهزغال و خاکهقند و زردچوبه را با شیر زن شیرده میمالیدند (پاینده، 247). در ایلام، وقتی پسربچهای را ختنه (نک : ه د، ختنه و ختنهسوران) میکنند، در خاکستر زغال مینشانند تا خونش بند آید (اسدیان، 254).
زغال با نقشی که در زندگی مردم داشت، به ادبیات کنایی و مثلهای فارسی نیز راه پیدا کرد که نمادی از سیاهی و زشتی و آلودگی بود. برای مثال، وقتی میگویند: «مگر زغال خالی کردهام؟!»، کنایه از آن است که مگر دست و رویم سیاه است که اعتنایم نمیکنی؟! (بهمنیار، 509)؛ یا اینکه «از تو زغال درآمده»، کنایه از زشتی و سیاهی و نیز آلودگی است (کرباسی، 1/ 125)؛ یا «زمستان میرود و روسیاهیاش به زغال میماند»، در گویشها و نقاط مختلف به کار میرود (علیرضایی، 126؛ کیانی، 57؛ شکورزاده، 604؛ علمداری، 223) و جزو پرکاربردترین مثلهای مربوط به زغال است.
مآخذ
آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ ابنحوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، 1939 م؛ احمدپناهی سمنانی، محمد، آداب و رسوم مردم سمنان، تهران، 1383 ش؛ اخوان، مرتضى، آداب و سنن اجتماعی فین کاشان، کاشان، 1373 ش؛ اسدیان خرمآبادی، محمد و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ الگود، سریل لوید، طب در دورۀ صفویه، ترجمۀ محسن جاویدان، تهران، 1357 ش؛ امینی، امیرقلی، فرهنگ عوام، تهران، علمی؛ بختیاری، علیاکبر، سیرجان در آیینۀ زمان، کرمان، 1378 ش؛ بقیعی، غلامحسین، مشاغل قدیم، مشهد، 1384 ش؛ بهمنیار، احمد، داستاننامۀ بهمنیاری، به کوشش فریدون بهمنیار، تهران، 1361 ش؛ پاینده، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ تمدن ماسوله، حمزه، پژوهش 600‘2سالۀ ماسوله، رشت، 1392 ش؛ حاتمی، حسن، «آیین و مراسم ازدواج و زایمان در کازرون»، رفتارها و پندارها، به کوشش مهدی تقینژاد، شیراز، 1390 ش؛ حسینی، محسن، فرهنگ و جغرافیای علیآباد کتول، تهران، 1370 ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش حسین نخعی، تهران، 1336 ش؛ خانیکف، ن. و.، سفرنامه، ترجمۀ اقدس یغمایی و ابوالقاسم بیگناه، مشهد، 1375 ش؛ خسروی چیانه، فرود، تاریخ ایل قراپاپاق، اورمیه، 1389 ش؛ دوستی، شهرزاد و المیرا شاهرودی، جلوههای چهارشنبهسوری در فرهنگ مردم، تهران، 1390 ش؛ رستمالحکما، محمدهاشم، رستم التواریخ، به کوشش محمد مشیری، تهران، 1352 ش؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، 1386 ش؛ سلطانی لرگانی، محمود، فرهنگ عامۀ لرگان کجور، تهران، 1385 ش؛ سلیمی، هاشم، زمستان در فرهنگ مردم کرد، تهران، 1390 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، دوازدههزار مثل فارسی و سیهزار معادل آنها، مشهد، 1380 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1378 ش؛ صفینژاد، جواد، مونوگرافی ده طالبآباد، تهران، 1355 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ عبدلی، علی، تاتها و تالشان، تهران، 1369 ش؛ همو، «ذغالپزها»، دامون، رشت، 1359 ش، س 1، شم 7؛ علمداری، مهدی، فرهنگ عامیانۀ دماوند، تهران، 1379 ش؛ علیرضایی، کرم، مثلهای ایلامی، تهران، 1377 ش؛ فائق، محمدعلی، رهآورد گیل، رشت، 1378 ش؛ فردوسی، شاهنامـه، بـه کـوشش جـلال خـالقیمطلق، تهـران، 1386 ش؛ فـرشـادی، مرجـان، «باورهای درمانی رایج در منطقۀ لارستان»، فرهنگ مردم، تهران، 1390 ش، شم 40؛ قمری بخاری، حسن، التنویر، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1352 ش؛ قنبری عدیوی، عباس، فولکلور مردم بختیاری، شهرکرد، 1391 ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1378 ش؛ کرباسی راوری، علی، فرهنگ مردم راور، تهران، 1365 ش؛ کریمی، زهرا، آداب و رسوم و فرهنگ عامۀ احمدآباد جرقویه، تهران، 1388 ش؛ کیانی هفتلنگ، کیانوش، ضربالمثلهای بختیاری، تهران، 1378 ش؛ لهساییزاده، عبدالعلی و عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دوان، شیراز، 1380 ش؛ مؤیدمحسنی، مهری، فرهنگ عامیانۀ سیرجان، کرمان، 1386 ش؛ مهدوی، شیرین، «زندگی روزمره در عهد قاجار»، ترجمۀ رؤیا رضوانی، فرهنگ مردم، تهران، 1389 ش، س 9، شم 35-36؛ نصیری، معصومه و مریم اسماعیلی، مجن، بهشت پنهان، تهران، 1389 ش؛ نظری داشلیبرون، زلیخا و دیگران، مردمشناسی روستای ابیانـه، تهـران، 1384 ش؛ وفـایی، شهربانـو، سیمای میـراث فرهنگی مازندران، تهران، 1381 ش؛ هاشمنیا، محمود و ملوک ملکمحمدی، فرهنگ مردم گروس (بیجار و حومه)، بیجار، 1380 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1342 ش؛ هولتسر، ارنست، ایران در یکصدوسیزده سال پیش، بخش نخست: اصفهان، ترجمۀ محمد عاصمی، تهران، 1355 ش؛ نیز: