زال
زال، پدر رستم و فرزند سام، و نماد خردمندی در شاهنامه و برخی داستانهای پهلوانیِ پیروِ شاهنامه و طومارهای نقالی. زال با نام دستان و نیز با صفت زر و بهصورت زال زر در بسیاری از روایتها آمده است (نک : انجوی، مردم و شاهنامه، 8- 9، 101، جم ).
تولد و کودکی
در روایتی شنیداری از خراسان، زال 200ساله به دنیا میآید؛ ازاینرو همۀ موهای سر و بدنش سفید بوده است. کهنترین گزارش دربارۀ تولد زال در شاهنامۀ فردوسی (د ح 411 یا 416 ق) است: زال با موهای سپید و تنی سیاه (چ خالقیمطلق، 1/ 166، 5/ 344) که گاه با عبارات سرخ و نقرهگون (همان، 1/ 165) توصیف شده است، به دنیا میآید. دایه او را نقرۀ پاک/ نقرۀ سیم، و سام وی را سیهپیکر و پلنگ دورنگ میخواند. این تضاد را میتوان بازتابی از روایتهای گوناگون دربارۀ زال دانست (همو، چ مل، 1-2/ 145-146؛ نیز نک : دنبالۀ مقاله). در روایتی، تنها به رنگ مژههای «سفید چون برف» زال (رستمنامه، شم 036‘4، گ 18 پ) اشاره شده، درحالیکه در شاهنامه (فردوسی، چ خالقیمطلق، 1/ 173)، رنگ مژههای زال سیاه است. برخی روایتها نیز تنها به «زیادی کراهیت» (زشتی بسیار) وی اشاره کردهاند (رستمنامه، شم 424‘6، گ 85 پ؛ داستان ... ، گ 71 ر). سام فرزندش را به اهریمن نسبت داده و او را دیوبچه میخواند. در برخی دستنوشتهای شاهنامه، سام در واگویهای 15بیتی، زال را دو بار اهریمن و یک بار بچۀ اهریمن خطاب میکند (فردوسی، همان چ، 1/ 165-166؛ نیز نک : انجوی، همان، 180، 200).
بنابر سخنان اسفندیار (فردوسی، همان چ، 5/ 344) و پهلوانی تورانی (هفتلشکر، روایت الفت، گ 106 پ) زال فرزند سام نیست. پیکرشناسی اهریمن و دیوان با تن سیاه و موی سپید، تصویری شناختهشده بود که سام فرزندش را به وی منسوب میکند (نک : ه د، دیو). اگرچه در متون ایرانی ظاهراً اهریمن با موی سپید وصف نشده، اما همخوانی توصیفات دیو سپید، که دارای پیکر سیاه و موی سپید است، آن دو را در پیکرشناسی یکسان قرار میدهد. علاوه بر این، از موجودات اهریمنی دیگر نیز با موی سفید یاد شده است (نک : اکبری، درآمدی ... ، 185-186، 232) و سام با آگاهی از این اندیشه، تصمیم به نابودی زال میگیرد و دستور میدهد که فرزندش را در دامنۀ کوه البرز رها کنند. پس از آن سیمرغ وی را با خود برده، بزرگ میکند و تا روزگار جوانی نزد خود نگاه میدارد.
پس از روایت فردوسی در شرق ایران، مهمترین روایت از آنِ سهروردی (د 587 ق) در غرب ایران است. هنگامی که زال با موهای سپید و چهرهای زشت به دنیا میآید، سام وی را به بیابان میاندازد. مادر زال بهسبب «کریهلقابودن» وی، نخست این تصمیم را میپذیرد، اما سپس به جستوجوی فرزند میرود و سیمرغ را میبیند که روزها با بالهای گسترده از او پرستاری میکند و شبهنگام آهویی به او شیر میدهد. مادر آنگاه زال را برداشته، با خود به خانه بازمیگرداند (ص 82-83).
ازآنجاکه دو روایت متفاوت از تولد زال در دو سپهر مکانی وجود دارد و راوی دوم یعنی سهروردی به فردوسی و شاهنامه هیـچ اشارهای نکـرده ــ اگرچـه برخـی پـژوهشگران چـون کُربن (ص 188، 196)، پورنامداریان (ص 262-271)، امیرمعزی (ص 77- 78) و پرهام (ص 338- 339) بر آناند که سهروردی روایت خود را از فردوسی گرفته است ــ میتوان گفت که ما با دو روایت اصیل و مستقل مواجهیم که ناشی از دو نگرش ویژه به زال و شخصیت او ست. مجموع این دو روایت ــ البته با برخی تفاوتها و با تکیه بر روایت سهروردی ــ یادآور تولد زردشت و ماجراهای دوران کودکی وی در متون پهلوی و فارسی زردشتی است (نک : آموزگار، 154-157).
بنابر آنچه در دینکرد (III-V/ 435, VI-IX/ 601, 610, 614-617)، وزیدگیهای زادسپرم (ص 59-61)، «وجرکرد دینی» (نک : آموزگار، 155-157)، زراتشتنامه (زرتشت بهرام، 15-21) و روایات داراب هرمزدیار (2/ 290) آمده است، پیش از تولد زردشت، نور و روشنی سراسر خانه را فرامیگیرد و وی به هنگام تولد میخندد. جادوگران ده پدر زردشت را بر آن میدارند تا وی را به صحرا ببرد و در آتش بیندازد، اما آتش روشن نمیشود و وی را نمیسوزاند؛ سپیدهدم مادر زردشت به صحرا رفته، وی را به خانه بازمیگرداند. پدر زردشت برای بار دوم و سوم، فرزند را زیر دست و پای گاوها و اسبان رها میکند، اما گاو شاخدار و اسب سمدار زردگوش، همانند باز و هما، از زردشت نگهبانی میکنند، تا اینکه مادرش دوباره او را به خانه بازمیگرداند. پدر زردشت دیگربار کودک را به صحرا برده، در لانۀ گرگی میاندازد، اما آروارههای گرگ که برای دریدن زردشت دهان گشوده است، خشک میشود؛ ایزدان بهمن و سروش برای زردشت میشی (در روایاتی دو میش) بزرگ میآورند و میش سراسر شب به زردشت شیر داده، از وی پرستاری میکند؛ سپیدهدم مادر فرزند را به خانه میبرد و در آغوش خود بزرگ میکند (نیز نک : شهرستانی، 1/ 237؛ بهرام، 188- 189؛ دبستان ... ، 1/ 72-75).
سنجش روایت فردوسی و سهروردی با متون پهلوی دربارۀ کودکی زردشت، بیانگر کمرنگبودن نشانههای روایت کودکی زردشت در شاهنامه است؛ اما روایت سهروردی بهجز برخی جایگزینیها، مانند دگرگونی گاو و اسب به سیمرغ و دگرگونی میش به آهو، همان روایت متون پهلوی دربارۀ زردشت است که سهروردی یا مؤلف منبع مورد استفادۀ وی آن را با نام زال روایت کرده است؛ بهویژه نقش یگانۀ مادر و بزرگشدن کودک در دامن وی از همسانیهای دو روایت است.
گذشته از دو روایت شاخص فردوسی و سهروردی، روایتهای برجستۀ دیگری نیز دربارۀ تولد و کودکی زال در فرهنگ مردم وجود دارد که هریک در نوع خود دارای اصالت، نکتههای خاص، رویکردهای ویژه و حتى استقلال داستانیاند. در روایتی از عجایب المخلوقات (طوسی، 418- 419)، زال هنگام تولد «سیه چون قیر» و موی او «سپید چون شیر» است. سام کودک را به «دیو» نسبت داده، او را به کنار دریا میبرد تا خوراک ماهیان شود. سیمرغ به خواست خداوند زال را به البرزکوه میبرد. پس از این رویداد، سام که بیمار شده است و آن را مجازات دورانداختن کودک بیگناه میداند، به جستوجوی فرزند میرود؛ او را مییابد و به خانه بازمیگرداند. این روایت را که ساختی یکپارچه و پیوسته دارد، میتوان به دو بخش تقسیم کرد: بخش نخست شامل تولد زال با پیکر سیاه و موی سپید، دور انداختن او در کنار دریا، و آمدن سیمرغ است؛ این بخش دقیقاً همان روایت اسفندیار از سرگذشت زال در شاهنامه است. بخش دوم بیماری سام است که با روایتی گفتاری (انجوی، مردم و فردوسی، 65-66) و روایتی نقالی (رستمنامه، شم 036‘4، گ 18 پ) همسان است. در این روایت، پس از آنکه سامِ خشمگین زال را در جنگل رها میکند و همسرش را خطاکار میشمارد، دچار بیماری سختی میشود. مردم او را از شهر بیرون میکنند و از بوی بدش میگریزند. سام به خواست خداوند بهبود یافته، توبه میکند و سیمرغ زال را به وی بازمیگرداند. این روایت گزارشی اصیل و یکدست است که احتمالاً از منبع دیگری غیر از شاهنامۀ فردوسی به مؤلف رسیده است، زیرا راوی در نقل داستان اشارهای به فردوسی و شاهنامه نمیکند و بخش دوم روایت نیز در شاهنامه نیامده است.
در روایت گفتاری ویژهای به این نکته اشاره شده است که «زال توی پرده به دنیا آمد» (انجوی، همان، 70) و سام فکر میکند مقداری گوشت درون پرده است؛ سپس دستور میدهد آن را به دریا بیندازند، اما سیمرغ بچه را از دریا گرفته، از داخل پرده بیرون میآورد و وی را بزرگ میکند. در 3 روایت گفتاری دیگر ــ با حذف مضمون پرده ــ زال هنگام تولد یک تکهگوشت مچالهشده مانند دنبۀ گوسفند است (همان، 65، 70، مردم و شاهنامه، 188، 200).
در یک روایت ویژۀ نقالی دربارۀ زال آمده است: یزدان پاک پسری «موزرد و چشمکبود» به سام میدهد. سام با بیزاری همراه با «طفلِ زال» روانۀ البرز میشود و اژدرماری را که برای خوردن بچههای سیمرغ در حال بالارفتن از درخت است، به دو نیم میکند و فرزندش را در پای درخت میگذارد. سیمرغ بازمیگردد و داستان را از کودکان خود میشنود. سیمرغ که هر سال بچههایش را از دست داده است، تصمیم به پرورش و تربیت طفل میگیرد؛ از درخت به زیر میآید و طفل را با خود به آشیانه میبرد. سپس سیمرغ گاوی شیرده را میآورد تا هر روز به زال شیر دهد و اینگونه زال بزرگ میشود (شاهنامه [به] نثر ... ، گ 39). بخش دوم این روایت با بخشی از افسانههای سحرآمیز همسان است (نک : انجوی، قصهها ... ، 1/ 99-100، 180-181، 233 بب ؛ مارتسلف، 76-77).
در روایتی تاجیکی آمده است که سام، پهلوان و شهسوار داستانیِ شهر قدیم بلخ، که از نداشتن فرزند در رنج بود، همواره به معبد «ناهید» رفته، در رازونیاز با خداوند خورشید و ماه و ستارگان فرزندی میخواهد. روزی همسرش فرزندی به دنیا میآورد که «موهای سرش چون نقره سفید و پوست بدنش چون شاخۀ ارغوان آبیرنگ» است. سام با دیدن کودک از تخت فرود آمده، روانۀ معبد ناهید (= نوبهار) میشود. بزرگان و پهلوانان پیش از بازگشت سام، کودک را به البرزکوه برده، در آشیانۀ سیمرغ سپید میگذارند. سیمرغ میخواهد به یک ضربۀ پر، کودک را نابود سازد که ندایی از وی میخواهد کودک را بزرگ کند. سالها بعد سام خوابی میبیند و به البرزکوه میرود و سیمرغْ جوانِ برومندی را که «داستان» مینامد، به نزد وی میآورد (شیرمحمدیان، 32-33). سام نیز مانند دیگر پهلوانان اساطیری ایران برای داشتن فرزندی پاک به معبد ناهید میرود، زیرا ناهید نطفۀ مردان و زهدان زنان را پاک میکند (یشتها، آبانیشت، 1: 2). وی پس از تولد فرزندش نیز به معبد ناهید میرود، اما اینبار برای شکوه و گلایه از ناهید (خداوند) که چرا فرزندی اهریمنی به وی داده است (فردوسی، چ خالقیمطلق، 1/ 165). در این متن، اگرچه نوبهار معبدی ایرانی ـ زردشتی پنداشته شده، اما در اصل معبدی بودایی است که پس از زردشت، جزو آتشکدههای زردشتی به شمار آمده است (همان، 5/ 77؛ پورداود، 1/ 174، 2/ 32-34).
در روایتی کُردی، بدون اشاره به تولد زال و چگونگی آن، آمده است: زال و خواهرش گرد جهان میگردند تا به سرزمین کافران میرسند. وزیر پادشاه آن دو را بزرگ میکند. زال به 15سالگی میرسد و در آزمون پادشاه بر همۀ پهلوانان چیره میشود. روزی در شهری ساحلی، جانوری مهیب پیدا میشود. زال همراه با خواهرش برای کشتن جانور دریایی به راه میافتد. وی 3 شبانهروز به نبرد میپردازد و روز سوم جانور را بر زمین زده، خنجر میکشد تا آن را بکشد. ناگهان جانور به سخن درمیآید و از زال میخواهد به جای کشتن وی، پوستش را از سینه تا کمر پاره کند. زال میپذیرد و با دریدن پوست وی، دختری 14ساله پدیدار میشود و در کنار زال مینشیند و خود را رودابه، دختر شاه پریان، معرفی میکند. زال پس از گفتوگو با خواهرش، با رودابه ازدواج میکند. زال نگران است مبادا لشکریان پادشاه با دیدن زیبایی خیرهکنندۀ رودابه همسرش را از وی بگیرند؛ ازاینرو، رودابه پیکرگردانی کرده، در پیکر جانوری زشت و هراسان درمیآید. پادشاه با دیدن چهرۀ رودابه ترسیده، به زال دستور میدهد که وی را از دربار بیرون ببرد. پس از گذشت چند سال، رودابه باردار میشود و به یاری سیمرغ رستم را به دنیا میآورد (رودنکو، 236- 241). زال و خواهرش در کنار یکدیگر و در مکانی دور از بستگان زندگی میکنند که بازتابی از همزادی و دوقلوبودن آنها ست. جهانپهلوانی زال در این داستان بسیار چشمگیر است و هنوز کردارهای وی به رستم منتقل نشده است (قس: نبرد رستم با ببر بیان، در دنبالۀ مقاله).
در این داستان، رودابه، دختر شاه پریان، عناصر اهریمنی پررنگی دارد. وی از تن اژدها بیرون میآید، و زیبایی خیرهکننده و توان پیکرگردانی دارد تا دیگران را فریب دهد. ظاهراً رودابه بهعنوان یک پری از سوی اهریمنان بر سر راه زال قرار میگیرد تا با پیوند جنسی، او را آلوده کند و فرزندی از این پیوند به دنیا بیاید و پهلوان را از میان بردارد. این رویکرد با برخی روایتهای شفاهی رستم و سهراب شباهت دارد (خالقیمطلق، 76- 79؛ نیز نک : ه د، رستم و سهراب).