زمان تقریبی مطالعه: 17 دقیقه

زاج

زاج، ماده‌ای معدنی به شکل بلور با کاربردهای متنوع در صنایع، طب، آشپزی و فرهنگ مردم. 
واژۀ زاج در اصل برگرفته از واژۀ زاگ یا زاک فارسی است که پس از اسلام به زاج تغییر شکل یافته است. زاج 5 رنگ دارد: سیاه، سفید، سرخ، سبز و زرد؛ در فارسی به زاج زرد، زاگ شتر‌دندان می‌گویند (برهان ... ، ذیل زاگ). این ماده بر اثر تغییر مواد خاک در برابر حرارت آفتاب و مجاورت آن با آب به وجود می‌آید. زاج ماده‌ای است سمی و کشنده که تنفس گاز آن برای ریه‌ها مضر است، اما منفعت نیز بسیار دارد (نک‍ : طوسی، 147). 
این مادۀ معدنی در مناطق مختلف ایران به نامهای گوناگون شناخته می‌شود؛ شناخته‌‌شده‌ترین نام آن بعد از زاج، زاغ و یا زاق است (کریمان، 901؛ خسروی، 368؛ همایون‌فرخ، 14). مردم کلمۀ زاغ را برای رنگ چشمان نیم‌رنگ مایل به سبز به کار می‌برند که به مناسبت رنگ سبز زاج است (همانجا). گاهی نیز افراد چشم‌سبز را زاغول می‌نامند (خضرایی، 25). نامهای دیگری هم برای این کلمه در میـان ایرانیان وجود دارد: «زا» در گفتار مـردم تات‌زبان (آل ‌احمد، 151)، «زَق» در میان اهالی مجن (نصیری، 142)، «زاخ» در میان کردزبانان (رهو، 186)، «زِیْ» در میان مردم ایل شاهسون (حسنی، عطاءالله، 363)، و «زَیْ» در میان مردم ترک‌زبان آذربایجان (ماهیار، 1333). انواع زاج نیز نام خاص خود را دارند؛ برای مثال، در سمنان زاج سیاه را اِخشار (آذرلی، 22)، و زاج سفید را زَمه گویند (هدایت، 195).
طبیعت زاج گرم و خشک است و بهترین زاج آن است که در آتش زود بسوزد و تغییر شکل دهد (نصیرالدین، 185). 
زاج در ایران به مقدار فراوان یافت می‌شود. در مناطق مختلفی ‌از ایران، مانند دماوند، فارس، کاشان، اردبیل، خراسان، بلوچستان و قزوین، معادنی وجود دارند که حاوی زاج‌اند؛ نیز در اطراف شهر قزوین، قصبه‌ای است که آن را به‌سبب فراوانی ‌زاج، زاگان خوانند و اصل آن زاجگان است که کان زاج سیاه بسیار دارد ( آنندراج، ذیل واژه).

صنعت

زرگران از زاج در مراحل زرگری (ه‍ م) بهره می‌برند (نک‍ : آملی، 3/ 174-177؛ ملک‌الکتاب، 73-75). ترکیب زاج و آب به نام زاقاب (زاق یا زاج + آب) محلولی است که برای پرداخت و تمیزکاری ظرفها و ابزارهای نقره‌ای به کار می‌رود (ثابت، 34). در آهنگری (ه‍ م) نیز، زاج از جملۀ مواد لازم برای آب‌دادن تیغ است ( تحفة ... ، 209). 
از کارکردهای مهم زاج استفاده از آن در رنگرزی (ه‍ م؛ نیز نک‍ : دنبالۀ مقاله) و صنعت چرم‌سازی است (اولیویه، 173-174؛ پارسا، 91). یکی از انواع چرم که در ایران تهیه می‌شود، چرم سفید یا تیماج است؛ این چرم به دو طریق به دست می‌آید که یکی از آنها تیماج زاغی (زاجی) است؛ سبب این نام‌گذاری، زاج‌زدن پوست است (جانب‌اللٰهی، چهل ... ، 85). گیوه‌سازان نیز برای آماده‌سازی چرم گیوه، محلول نمک، آب و زاج سفید به کار می‌برند (افشار، 58). پینه‌دوزان هم از زاغ (زاج) و روغن بزرک برای برق‌انداختن و سیاه‌کردن کفش استفاده می‌کنند (بقیعی، 39). همچنین شمع‌سازان برای درست‌کردن انواع شمعهای کوچک و بزرگ، خمیری از ترکیب چربی دامها با مقداری آهک و زاج درست می‌کردند و سپس آن را در قالب می‌ریختند و شمع می‌ساختند (شکوهی، 146). از این ماده در صنعت کاغذسازی نیز استفاده می‌شود؛ کاغذ ساخته‌شده را با مخلوطی از زردۀ تخم‌مرغ با زاج آهار می‌زنند (برند، 98). 
کاتبان نه‌تنها از زاج در ساختن مرکب استفاده می‌کردند، بلکه برخی از مکتوبهایشان را برای نامرئی‌شدن خط، با آب زاج سپید می‌نوشتند و برای ظاهر‌شدن مکتوب، بر آن چیزی از عصفر (درخت گاجیره) می‌انداختند (ابن‌خلکان، 2/ 50).
در رنگرزی سنتی در مناطق مختلف ایران، برای ثابت‌کردن رنگ از جیفه یا ثابت‌کننده استفاده می‌کنند که در مواردی قبل از رنگ و گاهی بعد از رنگ، آن را به نخ یا پشم می‌زنند؛ از جملۀ این جیفه‌ها زاج است (رسولی، 394، 396). افزودن زاج به دیگ رنگرزی را برای دوام رنگ، دراصطلاح «رنگ‌بس» گویند (همایونی، 236). در برخی مناطق، از‌جمله لرستان، نیز زاج‌خور‌شدن پشم را «دندانه‌دادن» خوانند (حیدری، «بررسی و شناسایی گیاهان ... »، 63). زاجی که برای رنگرزی استفاده می‌شود، به‌سبب استفادۀ مداوم در رنگرزی، باید از شرایط و خواص لازم برخوردار باشد (همو، «بررسی و شناسایی رنگرزی ... »، 98). برای به‌دست‌آوردن رنگهای مختلف، میزان زاج به‌کار‌برده‌شده متفاوت است؛ برای نمونه، برای به‌دست‌آوردن رنگ کرم کهنه یک کیلوگرم زاج سفید نیاز است، برای کرم استخوانی 3 کیلوگرم، و برای کرم موزی 5 کیلوگرم (همان، 97). برای رنگ‌کردن ابریشم که هرگز هیچ رنگی به خود نمی‌گرفته است، در گذشته، آن را اول به آب زاج می‌کشیدند (طوسی، 147). از این شیوۀ رنگرزی در نساجی، نمدمالی و قالی‌بافی هم استفاده می‌شود. 
در سفال‌سازی نیز برای به‌دست‌آوردن برخی رنگها زاج به کار می‌برند (زمانی، 16). در رنگ‌آمیزی کاغذ ابر‌و‌باد، شب قبل از رنگ‌آمیزی، کاغذها باید زاج‌اندود شود تا رنگ در سطح آن بهتر پخش شود (امیدی، 38). در کردستان، در روز آخر اسفند و یا روز اول فروردین، مردم تخم‌مرغهای هفت‌سین را رنگ می‌کنند؛ گاهی برای رنگ‌کردن این تخم‌مرغها، آنها را در ترکیب زاج و کاه می‌جوشانند تا به رنگ نارنجی درآیند (معروفی، 84).

پزشکی

در کتب طب قدیم، این مادۀ معدنی را از جملۀ داروهایی معدنی دانسته‌اند که با وجود سمی و خطرناک‌بودن برای ششها (حاجی‌زین، 197)، استعمال درست انواع آن، به‌تنهایی یا با ترکیبات مناسب، موجب معالجۀ برخی بیماریها می‌گردد؛ برای نمونه، برای گوش‌درد و اخراج کرم معده از زاج سبز (حکیم‌مؤمن، 223؛ عقیلی، 461)، برای بند‌آوردن خون از زاج سفید (همو، 460؛ جرجانی، کتاب 4-5/ 91؛ کاسانی، 330-331؛ ابومنصور، 176)، برای درد دندان و سیاه‌شدن موی سر از زاج سیاه (عقیلی، 461؛ حکیم‌مؤمن، همانجا؛ رازی، 20/ 306؛ ابن‌بطلان، 161-162)، برای ازالۀ گوشت زائد زخمها از زاج زرد (عقیلی، همانجا؛ حکیم‌مؤمن، 222)، و برای درمان بواسیر از زاج زرد (همانجا) و یا از زاج سفید (عقیلی، 460) استفاده می‌شده است. 
در طب مردمیِ برخی از مناطق ایران، مانند دوان فارس، برای ترکیدن زخمهای تراخم، دارویی به نام درَیه‌سی‌دیشک، ساخته‌شده از دَرِزرد، آرد گندم، زاغ (زاج) و شیر مادر، درست می‌کنند (لهسایی‌زاده، 322). شکسته‌بندها در باغوکناره (روستایی در استان گلستان) و شاهرود، برای درمان کوفتگیها و دررفتگیها از مرهمی استفاده می‌کنند که در آن زاج به کار رفته است (حسنی، حمیدرضا، 99؛ همو و دیگران، 305). در خراسان، برای معالجۀ چشم‌درد، زاج را با مقداری شاهدانه، ریشۀ مرجان، پر سیاوشان و مروارید ناسفته می‌کوبیدند و با سفیداب و آب‌غوره مخلوط می‌کردند و با میل به چشم می‌کشیدند (شکورزاده، 247). در سراب، زاج را با مقداری تریاک (ه‍ م) گرم می‌کنند (می‌سوزانند) و می‌سایند و با روغن حیوانی مخلوط می‌کنند و دورتادور چشم می‌مالند (فلسفی، «سراب»، 251). زاج را در مناطق مختلفی چون سپیدان (ثابت‌قدم، 244)، دیواندره (رهو، 186)، پاکدشت و ورامین (ابوالفضلی، 128)، ایذه (طلاییان‌پور، 67) و مهرنجان (حمیدی، 366) برای درد دندان نافع می‌دانند. 
در ممسنی، برای جلوگیری از خون‌ریزی، جوشاندۀ پوست بلوط با زاج سفید به‌صورت محلول شست‌وشو به کار می‌رود (ازکیا، 32). طب مردمی از زاج در بیشتر جاها برای معالجۀ قولنج (جانب‌اللٰهی، پزشکی ... ، 99) و ورم لوزه (فلسفی، همان، 257)، در پیرانشهر برای درمان بواسیر و زگیل (سپهرفر، 142، 146)، در اردبیل برای بواسیر و زرد‌زخم (همو و دیگران، 43، 49)، در سلماس نیز برای زردزخم (همو و علی‌اکبرزاده، 283)، در خراسان برای تورم پوست سر (شکورزاده، 242)، در قشم برای گوش‌درد (فلسفی، «قشم»، 340)، در سراب برای گلو‌درد (همو، «سراب»، 251)، در سراب و قشم برای نازایی (همان، 256، «قشم»، 347)، و در دیواندره و قشم برای زخم کچلی (رهو، 192؛ فلسفی، همان، 345) نیز سود می‌برد. در مناطقی مانند خوزستان، بعد از استحمام، از زاج برای کم‌کردن تعریق و از‌بین‌بردن بوی بد استفاده می‌کنند (غفوری). 

آشپزی

در آشپزی، زاج سفید برای سفید‌کردن برنج مناسب است و آن را هنگام جوشیدن برنج می‌افزایند (آشپزباشی، 8). همچنین زاج سفید در پختن کله‌پاچه، برای خوش‌بو و مطبوع‌ساختن آن به کار می‌رفته ‌است (ابن‌اخوه، 126). از زاج برای کپک‌نزدن مربای خانگی، و در برخی از مناطق ایران، از‌جمله همدان، برای درست‌کردن خیارشور نیز بهره می‌برند (غفوری). 

فرهنگ مردم

مردم از زاج برای رفع چشم‌زخم (ه‍ م) استفاده می‌کنند. به باور مردم، هنگامی که کودکی دچار چشم‌زخم می‌شود، یا برای اجتناب از چنین مسئله‌‌ای، اطرافیان او با در آتش انداختن و سوزاندن زاج، نسبت به رفع این مشکل اقدام می‌کنند؛ برای این کار، کمی زاج سفید برداشته، افرادی را که چشم شرور و زیان‌کار دارند، نام می‌برند و زاج را در آتش می‌اندازند. عشایر فارس باور دارند که اگر در زاج حفره‌ای ایجاد نشود، چشم بدی در کار نبوده است و اگر حفره ایجاد شود، یکی از اشخاص نام‌برده به آسیب‌دیده نظر کرده است (بهمن‌بیگی، 78). در بوشهر، مردم معتقدند که زاج در اثر سوختن به شکلی در‌می‌آید و اینْ شکلِ کسی است که فرد را نظر کرده است، و با حدس آن شخص را پیدا می‌کنند (احمدی، 1/ 140). به نوشتۀ هدایت، در اثر سوختن زاج سفید اَشکالی پدید می‌آیند که هر‌کدام تعبیر خاص خود را دارد: اگر به شکل چشم باشد، شخص را چشم کرده‌اند و خوب می‌شود؛ اگر به شکل نامنظمی باشد، جن‌زده شده است؛ و اگر به شکل چهارپایه‌ای شود، می‌گویند می‌میرد و این تابوت او ست (ص 195). 
پس از سوزاندن زاج، برای شفای بیمار کارهای مختلفی می‌کنند: گاه زاج را آب می‌کنند و پیشانی، کف دست، کف پا و سینۀ بیمار را با آن خال می‌زنند، سپس آن را در کاسه‌ای می‌ریزند و کسی کاسه را به سر کوچه می‌برد و می‌ریزد و برمی‌گردد (همانجا)؛ گاه نیز زاج را له می‌کنند تا نرم شود و دوباره در آتش می‌ریزند و باور دارند که با این کار، بچه خوب می‌شود (رنجبر، 496). در برخی از مناطق نیز زاج را به همراه اسفند می‌سوزانند (برزآبادی، 165). 
در کازرون برای رفع چشم‌نظر، مراسمی به نام «زاغ‌دونشتک» (زاج‌اسفند) اجـرا می‌کنند: ابتـدا منقلـی را روشن می‌کنند. زاغ ـ دونشتک‌کننده کنار بستر بیمار می‌نشیند و در آغاز مقدار کمی از خاک برون و درون آستانۀ دروازه را ــ که نمادی از واردشدگان به خانه است ــ در آتش می‌ریزد؛ آنگاه نخی از لباس آشنایان و حاضران در خانه را نیز در آتش می‌اندازد؛ سپس قطعه‌ای کوچک از زاج را در دست راست می‌گیرد و نام یکایک افرادی را که مشکوک بـه چشم‌زخم‌زدن‌اند، بـه زبان می‌آورد؛ بعـد زاج را بـه دندان می‌زند و پس از آنکه آن را 3 بار به دور سر بیمار گرداند، در آتش می‌اندازد؛ پس از این، 7 دانه دونشت (اسفند) را یکی‌یکی در میان دو انگشت شهادت و سبابه می‌گیرد و می‌خواند: شنبه‌زاد، و دانۀ اسفند را میان دو انگشت می‌فشارد و خرد می‌کند و گرد سر بیمار می‌چرخاند و در آتش می‌ریزد. این کار را تا نام‌بردن همۀ متولدان در همۀ روزهای هفته ادامه می‌دهند (حاتمی، باورها ... ، 186-187). گاهی نیز به این ترکیب فلفل و نمک افزوده می‌شود (لاریمر، 61). در کرمان، به زاج و اسفند (دشتی)، کندر، اشترک، نمک، نبات، یک پیمانه آرد و کمی بنشن می‌افزایند و طی مراسمی به نام «بوخوش»، این مخلوط را در خانه، حمام محله و یا پایاب می‌سوزانند (گلاب‌زاده، 129-130). 
در برخی از مناطق ایران، مانند فارس، برای دورکردن نظر شوم از زائو و فرزندش، زاج را افزون بر سوزانیدن، روی خشت می‌گذارند. در فارس، شب چهارشنبه، پس از سوزاندن زاج و اسفند، مقداری از آن را به همراه پولی که به دور سر زائو و کودکش گردانده‌اند، روی خشت می‌گذارند؛ سپس آن را بر سر 4 کوچه می‌نهند تا قضا‌و‌بلا رفع شود و افراد فقیر هم از آن پول استفاده ‌کنند (زیانی، 32؛ فقیری، 15-16)؛ اهالی فارس این کار را «خشت‌در‌کردن» می‌نامند (همو، 16). در کازرون، اگر زنی بعد از چند سال ناامیدی باردار شود و یا پس از چند دختر، پسر بزاید، برای سالم و زنده‌ماندن بچه بر روی او نامهای مختلفی از‌جمله زاغی (نسبت‌داده به زاج) می‌گذارند (حاتمی، «آیین ... »، 111). 
از زاج به‌عنوان باطل‌السحر (ه‍ م) نیز استفاده می‌کنند. زاجی را که 7 دختر کوبیده‌اند، با سرکه می‌آمیزند و شب چهارشنبه‌سوری، این مخلوط را بالای دری رو به قبله می‌گذارند و صبح روز بعد، در همه‌جای خانه می‌پاشند (حالت، 44). در لار، تکه‌ای از زاج سفید را بـرای دفع چشم‌زخم بـه گردن کودک می‌بندند که بـه آن زاقو می‌گویند (آذرلی، 205). 
در برخی مناطق برای ریختن ترس بچه، زاج به کار می‌برند. در دوان فارس، دو زن که بچۀ اولشان پسر است، بر سر چهارراهی آتشی درست می‌کنند و تابه‌ای روی آن قرار می‌دهند و 7 بار کودک را از روی این تابه به آغوش هم می‌اندازند؛ سپس آب‌نمکی را که قطعه‌ای زاج در آن انداخته‌اند، بر روی تابه می‌ریزند و صبر می‌کنند تا آب‌نمک تبخیر شود؛ با بررسی تصویر به‌جا‌مانده از تبخیر آب‌نمک، عامل ترس بچه را مشخص، و نسبت به ریختن ترس او اقدام می‌کنند (لهسایی‌زاده، 113-114). در میبد، این کار را در شب شنبه انجام می‌دهند: زاج را ابتدا یک شب تا صبح به سر بچه می‌بندند و صبح آن را در آتش می‌اندازند؛ زاج به هر شکل درآید، همان شکل، عاملِ ترس بچه است؛ زاج را از آتش بیرون می‌آورند و در آب جاری می‌اندازند و می‌گویند: درد و بلای بچۀ ما را آب ببرد (جانب‌اللٰهی، چهل، 432). 
اگر زنی بعد از زایمان اول، دچار نازایی شده باشد، مقداری زاج را زیر بالش سرش قرار می‌دهند و صبح آن را برمی‌دارند و می‌سوزانند و خاکسترش را در آب می‌ریزند؛ این خاکستر بر روی آب شکل خاصی به خود می‌گیرد؛ سپس نزد دعانویس می‌روند و دعای مخصوص را از وی گرفته، مقداری از دعا را در آب حاوی زاج ریخته، آن را به دست دختر نابالغی می‌دهند تا از ناودان بر سرش بریزد و چله‌اش بریده شود (فلسفی، «سراب»، 256). 
زاج در زبانزدهای مردم سهمی اندک دارد. در فرهنگ مردم، گاه می‌گویند که شخصی زاج و مازویی خرج چیزی نکرده است؛ این به معنای ضرر‌نکردن در انجام کاری‌ است (امینی، 1/ 457). اما در مورد مثل معروف زاغ‌سیاهِ کسی را چوب‌زدن، گفته می‌شود که به استعمال زاج در رنگرزی مربوط می‌شود: زاغ (زاج) سیاه بیشتر به مصرف رنگ نخ قالی و پارچه و چرم می‌رسد. اگر کسی ببیند کـه نخ یـا پارچه یا چـرم همکارش خـوش‌رنگ‌تر یـا شفاف‌تر و براق‌تر از کارهای خودش است، درصدد برمی‌آید که در موقع مقتضی، خود را به ظرفی‌که زاغ در آن حل شده است، برساند و چوبی در آن بگرداند و با دیدن و بوییدن، پی ببرد که چه‌چیزی به آن زاغ اضافه کرده‌اند، یا نوع و مقدار و نسبت ترکیبش با آب یا چیز دیگر چیست (خضرایی، 25). 
از میان زاجها، دیدن زاج سبز در خواب بهتر است. از‌آنجا‌که سیاهی دلیل بر هلاک است، دیدن زاج سیاه به معنای مصیبت و غم و اندوه است؛ سیاه‌کردن لباس نیز تعبیر بدی دارد. در کل دیدن زاج در خواب چندان سودمند نیست (حبیش، 244-245).

مآخذ

آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ آشپزباشی، علی‌اکبر، سفرۀ اطعمه، تهران، 1353 ش؛ آل ‌احمد، جلال، تات‌نشینهای بلوک زهرا، تهران، 1352 ش؛ آملی، محمد، نفائس الفنون، به کوشش ابوالحسن شعرانی، تهران، 1379 ق؛ آنندراج، محمد‌پادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ ابن‌اخـوه، محمد، آیین شهرداری، تـرجمۀ جعفر شعار، تهـران، 1367 ش؛ ابن‌بطلان، مختار، تقویم الصحة، ترجمۀ کهن فارسی، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، 1366 ش؛ ابن‌خلکان، احمد، وفیات الاعیان، ترجمۀ احمد شجاع سنجری با عنوان منظر الانسان، به کوشش فاطمه مدرسی، اورمیه، 1381 ش؛ ابوالفضلی، محمد و دیگران، «پاکدشت و ورامین»، پیام بهارستان، تهران، 1390 ش، س 3، شم‍ 13؛ ابومنصور موفق هروی، الابنیة عن الحقایق الادویة، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1346 ش؛ احمدی ریشهری، عبدالحسین، سنگستان، شیراز، 1382 ش؛ ازکیـا، مصطفى و جلال یوسفی، «دانش بومی استفاده از بلوط در شهرستان ممسنی»، نامۀ انسان‌شناسی، تهران، 1383 ش، شم‍ 6؛ افشار قوچانی، دارا و زهرا نیکویی، «گیوه‌سازی»، رشد آموزش هنر، تهران، 1388 ش، شم‍ 18؛ امیدی، زهرا و فرانک کبیری، «رنگ‌آمیزی ابری (تهیۀ کاغذهای ابروباد)»، همان، 1389 ش، شم‍ 21؛ امینی، امیرقلی، فرهنگ عوام، اصفهان، 1353 ش؛ اولیویه، گیوم آنتوان، سفرنامـه، ترجمۀ محمدطاهر میرزا، به کوشش غلامرضا ورهرام، تهران، 1371 ش؛ برزآبادی فراهانی، مجتبى، چهارشنبه‌سوری، از آغاز تا امروز، تهران، 1389 ش؛ برند، باربارا، «هنر تذهیب و جلدهای اسلامی در ایران»، هنر، تهران، 1373 ش، شم‍ 26؛ برهان قاطع؛ بقیعی، غلامحسین، معرفی مشاغل قدیم مشهد، مشهد، 1384 ش؛ بهمن‌بیگی، محمد، عرف و عادت در عشایر فارس، شیراز، 1324 ش؛ پارسا، نکیسا، «چرم همدان، از فرهنگ تا صنعت»، فرهنگ مردم، تهران، 1387 ش، شم‍ 26؛ تحفة ‌الغرائب، منسوب به محمد بن ایوب حاسب، به کوشش جلال متینی، تهران، 1371 ش؛ ثابت، عبدالرحیم، «واژگان و اصطلاحات نقره‌کاران شیرازی»، فرهنگ مردم، تهران، 1388 ش، شم‍ 31-32؛ ثابت‌قدم، مژگان و دیگران، «سپیدان»، پیام بهارستان (نک‍ : هم‍ ، ابوالفضلی)؛ جانب‌اللٰهی، محمدسعید، پزشکی سنتی و عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1390 ش؛ همو، چهل گفتار در مردم‌شناسی میبد، تهران، 1390 ش، دفتر چهارم؛ جرجانی، اسماعیل، ذخیرۀ خوارزمشاهی، به کوشش محمدرضا محرری، تهران، 1384 ش؛ حاتمی، حسن، «آیین و مراسم ازدواج در کازرون»، رفتارها و پندارها: مجموعه‌ مقالات فرهنگ مردم، به کوشش مهدی تقی‌نژاد، شیراز، 1390 ش؛ همو، باورها و رفتارها، گذشته در کازرون، بی‌جا، 1385 ش؛ حاجی‌زین‌عطار، علی، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات)، به کوشش محمدتقی میر، تهران، 1371 ش؛ حالت، ابوالقاسم، «نوروز در راه است: چهارشنبه‌سوری و آیینهایش»، حافظ، تهران، 1383 ش، شم‍ 12؛ حبیش تفلیسی، کامل التعبیر، تهران، 1326 ش؛ حسنی، حمیدرضا، «بندر گز»، پیام بهارستان (نک‍‌ : هم‍‌ ، ابوالفضلی)؛ همو و دیگران، «شاهرود»، همان؛ حسنی، عطاءالله، تاریخ فرهنگی ایل شاهسون بغدادی، تهران، 1381 ش؛ حکیم‌مؤمن، محمد، تحفة المؤمنین، به کوشش روجا رحیمی و دیگران، تهران، 1386 ش؛ حمیدی، علی‌اکبر، «کازرون»، پیام بهارستان (نک‍ : هم‍ ، ابوالفضلی)؛ حیدری شکیب، رضا، «بررسی و شناسایی رنگرزی سنتی کاشـان»، کتاب مـاه هنـر، تهـران، 1389 ش، شم‍ 142؛ همو، «بـررسی و شناسایی گیاهان رنگ‌زای فراموش‌شدۀ استان لرستان»، همان، 1391 ش، شم‍. 166؛ خسروی، عبدالعلی، فرهنگ بختیاری، تهران، 1368 ش؛ خضرایی، امین، «سیری در ریشه‌های مثلهای فارسی»، فرهنگ مردم، تهران، 1383 ش، شم‍ 8- 9؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، ترجمۀ سلیمان افشاری‌پور، تهران، 1384 ش؛ رسولی، غلامحسن، پژوهشی در فرهنگ مردم پیرسواران، تهران، 1378 ش؛ رنجبر، حسین و دیگران، سرزمین و فرهنگ مردم ایزدخواست، تهران، 1373 ش؛ رهو، روشنک و دیگران، «دیواندره»، پیام بهارستان (نک‍ : هم‍ ، ابوالفضلی)؛ زمانی، عباس، «هنر سفال‌سازی در مند گناباد»، هنر و مردم، تهران، 1351 ش، شم‍ 119-120؛ زیانی، جمال، دل‌نوشته‌هایی از فرهنگ، آداب، رسوم و باورهای مردم شیراز، شیراز، 1388 ش؛ سپهرفر، حسن، «پیرانشهر»، پیام بهارستان (نک‍ : هم‍ ، ابوالفضلی)؛ همو و دیگران، «اردبیل»، همان؛ همو و سیروس علی‌اکبرزاده، «سلماس»، همان؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ شکوهی، فرهنگ، حرف و مشاغل قدیم مردم سمنان و کشور، سمنان، 1390 ش؛ طلاییان‌پور، پرویز و دیگران، «ایذه»، پیام بهارستان (نک‍ : هم‍ ، ابوالفضلی)؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛ عقیلی علوی شیرازی، محمدحسین، «مخزن الادویه»، همراه اختیارات بدیعی، تهران، 1371 ش؛ غفوری، عاطفه، تحقیقات میدانی؛ فقیری، ابوالقاسم، گوشه‌هایی از فرهنگ مردم فارس، شیراز، 1357 ش؛ فلسفی میاب، علی و دیگران، «سراب»، پیام بهارستان (نک‍ : هم‍ ، ابوالفضلی)؛ همو و دیگران، «قشم»، همان؛ کاسانی، ابوبکر، ترجمه [و تحریر] کهن فارسی الصیدنۀ بیرونی، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، 1358 ش؛ کریمان، حسین، قصران ( کوهسران)، تهران، 1356 ش؛ گلاب‌زاده، محمدعلی، زن کرمانی، روشنای زندگانی، کرمان، 1390 ش؛ لاریمر، د. ل. ر.، فرهنگ مردم کرمان، به کوشش فریدون وهمن، تهران، 1353 ش؛ لهسایی‌زاده، عبدالعلی و عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دوان، تهران، 1370 ش؛ ماهیار نوابی، یحیى، «زبان کنونی آذربایجان»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی تبریز، تبریز، 1333 ش، شم‍ 30؛ معروفی، سیروس، «نوروز در کردستان»، کتاب ماه هنر، تهران، 1379 ش، شم‍ 29-30؛ ملک‌الکتاب شیرازی، «کشف الصناعة»، مجموعۀ طلسم اسکندر ذوالقرنین، کشف الصناعة، زبدة الالواح، چ سنگی؛ نصیر‌الدین طوسی، تنسوخ‌نامۀ ایلخانی، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1363 ش؛ نصیری، معصومه و مریم اسمعیلی، مجن، بهشت پنهان، تهران، 1389 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1334 ش؛ همایون‌فرخ، عبدالرحیم، «آیین نگارش»، اخگر، تهران، 1326 ش، شم‍ 21؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، مشهد، 1371 ش.

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.