رنده
رُنْده، یا رونده، شهری کهن واقع در منطقۀ کوهستانی جنوب شبهجزیرۀ ایبری، در اندلس اسپانیا.
ضلع جنوبی شکل چهارگوشۀ نامنظم شبهجزیرۀ ایبری، در میانه، با زاویهای اندک از هر دو طرف، به مثلث کوچکی ختم میشود. رأس این مثلث بهسوی جنوب، و تقریباً مقابل بندر طنجه در افریقا ست و تنگۀ مشهور جبلالطارق در میان این دو نقطه واقع شده است. رنده در کوهستانی که بخش اعظم این مثلث را فراگرفته است، جای دارد و تقریباً دور از دریا ست (قلقشندی، 5/220).
رنده شهری کهن است که پیش از فتح نیمۀ جنوبی اسپانیا، مشهور به اندلس (ه م)، وجود داشته، و از شهرهای مهم آنجا شمرده میشد (یاقوت، 2/825؛ حمیری، 79؛ عنان، الآثار ... ، 271). پس از ورود مسلمانان به اندلس، رنده بهعلت موقعیت مهم راهبردی ـ نظامی آن، همراه با چند شهر کوهستانی دیگر اهمیت یافت و قلعۀ آن بهدست مسلمانان مرمت و استوار گشت.
بخشی از منطقۀ کوهستانی جنوب اندلس که رنده در آن جای دارد، تاکُرُنا (ه م) نامیده میشد که دراصل واژهای بربری است (نیز نک : عنان، دولة ... ، چ 2001 م، 1/227) و نشان از آن دارد که پس از ورود مسلمانان به اسپانیا نامگذاری شده است، درحالیکه رنده نام کهن و شاید باستانی خود «ارندا» (نک : ابنخطیب، مشاهدات، 95، حاشیۀ 4)، را حفظ کرده است. به گفتۀ منابع اسلامی، رنده از شهرهای تاکرنا بوده است (حمیری، یاقوت، همانجاها)، ولی چنانکه پیدا ست، سپستر بهعلت اهمیت رنده، نام این شهر بر آن منطقۀ کوهستانی اطلاق، و آنجا به ناحیۀ رنده یا کوهستان رنده معروف شده است (قس: گنثالث، 6؛ عنان، همان، 1/ 308). بههمینجهت، برخی از نویسندگان رنده را کوره خواندهاند (ابنسعید، 1/237، 334؛ ابوالفدا، 200)، که به معنی ولایتی است که خودْ شماری شهر تابع دارد.
اما در منابع، رنده یا کورۀ رنده گاه از جهت سیاسی، گاه جغرافیایی، و گاهی از جهت حوزۀ مالیاتی، به شهرهای گوناگونی، ازجمله قرطبه/ کردوا که زمانی پایتخت اندلس بود (دمشقی، 242)، اشبیلیه/ سویل (ابوالفدا، قلقشندی، همانجاها) و غرناطه/ گرانادا (عنان، الآثار، همانجا) منسوب، و گاهی حتى از شهرهای مالقه/ مالاگا شمرده شده است (نک : شبانه، 16؛ عنان، دولة، چ 1408 ق، 4/55). در اینجا دو نکته قابل ملاحظه است: نخست آنکه بهمناسبت شکلگرفتن نوع حکومتهای تقریباً مستقل اندلس در دورۀ امیرنشینهای مسلمان که هریک، اگرنه کشور، دستکم امارتی مستقل محسوب میشدند و حتى در دورههای تمرکز قدرت، این استقلال داخلی در بسیاری از ولایتها کمابیش موجود بود؛ دوم آنکه گوناگونی تابعیت سیاسی و جغرافیایی و مالیاتی رنده، پیرو تغییر و تحولهای عمده و پرشمار سیاسی در طول چندین سده از تاریخ مسلمانان در اندلس است، چنانکه با پیروزی شاهان و فرمانروایان بر منطقه، رنده نیز ناگزیر تابع آنان میشده است. بااینهمه، بهسبب ویژگیهای محلی و سختگذربودن منطقۀ کوهستانی و جنگجویی بربرهایی که در این منطقه ساکن و صاحب حکومت شده بودند و همیشه بر امرای کوچک و بزرگ میشوریدند، کوهستان رنده، با قلعههای دور از دسترس خود، مرکز سرکشان و داعیهداران به شمار میرفت (عنان، همان، چ 2001 م، 1/227؛ میراث ... ، 1/117؛ گنثالث، 5-6). چنان پیدا ست که پس از انقراض حکومت مسلمانان بر اندلس و بهدنبال آن، غلبۀ عنصر اسپانیایی در طول سدهها بر سرتاسر این سرزمین (عنان، الآثار، 9)، به گزارش پژوهشگری معتبر، کوهستان رنده به همان علتِ دور از دسترس بودنش، چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح، همچنان تا آغازهای سدۀ 20 م، اندکی از خلقوخوی ساکنان آن روزگاران را در خود محفوظ داشته بوده است (نک : دوزی، 309-311؛ قس: ابنسعید، همانجا).
رنده واقع در میان جنوب اشبیلیه و غرب مالقه (سلفی، 148)، بلندترین قلعه و درعینحال زیباترین شهر این کوهستان وصف شده است (ابنبطوطه، 685). درواقع، از غرناطه به سمت غرب، 5 قلعۀ مهم مالقه، مربله/ ماربلا، ببشتر، رنده و قادس/ کادیز قرار داشتند که رنده بلندترین و راهبردیترین آنها در اندلس به شمار میرفت. قلعه بیشتر وقتها در احاطۀ ابرها قرار میگرفت و افزونبر چندین جویبار و رودهای کوچک، رودی در آن جاری بود که در بخشی از کوهستان در دل زمین فرومیرفت و پس از طی مسافتی نسبتاً زیاد در زیر زمین، در جایی باز آفتابی میشد (ابنسعید، 1/53؛ حمیری، 79؛ دمشقی، همانجا؛ ابوالفدا، 200-201؛ یاقوت، 2/825). نام این رود که از مجرایی بسیار ژرف از میان شهر میگذرد، وادیاللبین (امروزه به زبان اسپانیایی: گوادالبین) بود. ویرانههای قلعۀ رنده، بخشهایی از دیوارها و برجهای آن و چند اثر دیگر هنوز بر جا مانده، و شهر تا حدودی شکل کهن خود را حفظ کرده است (عنان، همان، 274).
بهسبب آب فراوان و گوارای رنده، کشاورزی و باغداری در آن رونق داشت و شهر تقریباً نیازهای خود را برمیآورد. از رنده تا جزیرةالخضراء/ الجسیراس، در جنوب غربی مالقه در کنار آب، 3 روز راه بود (قلقشندی، 5/221؛ ابنخطیب، همان، 95-96). قلعۀ رنده بهسبب ارتفاع زیاد و استواری آن، سختگذربودن مسیر دسترسیاش، و اشراف آن بر راههای میان اشبیلیه و مالقه، و اشبیلیه و تنگۀ جبلالطارق، از دیگر قلعهها مهمتر شمرده میشد؛ ازاینرو، در بیشتر رویدادهای تاریخی اندلس، میان امیران مسلمان با همدیگر و نیز میان مسلمانان و شاهان اسپانیا، از آغاز تسلط مسلمانان تا انقراض آنان، نقش و سهم داشته است؛ به سخنی دیگر، تاریخ رنده تقریباً با بیشتر رویدادهای اندلس جنوبی و رویدادهای ناشی از ورود و سلطۀ مغربیها بر اندلس گره خورده است (نک : دنبالۀ مقاله).
اندلس از زمان فتح آن در 92 ق/711 م تا 138 یا 139 ق/ 755 یا 756 م، در زیر فرمان امویان شام قرار داشت. نخستین سپاهیانی که وارد اندلس شدند، بیشتر بربر بودند و بسیار کمتر عرب، و همین بربرها در شهرهای مختلف، ازجمله رنده، قدرت یافتند و به طبقۀ اشراف تبدیل شدند و در بسیاری از جاها به حکومت هم رسیدند. با برافتادن خلافت اموی شام و ظهور عباسیان بغداد، که در تعقیب و کشتار امویان بودند، عبدالرحمان ابن معاویة بن هشام بن عبدالملک از بیم جان فراری، و سرانجام به یاری امویان اندلس وارد آنجا شد و نخست در مالقه (ریّه) فرود آمد، سپس در قرطبه استقرار یافت. این شهر پایتخت گردید و عبدالرحمان قصر و مسجد جامع آن را ساخت (ابناثیر، 4/561، 5/493-495؛ میراث، همانجا). عبدالرحمان سوم، از امیران قدرتمند سلسلۀ اموی اندلس، در 317 ق/ 929 م عنوان خلیفه بر خود نهاد (آیتی، 2)، و ازآنپس حکومت آنان به خلافت بدل شد.
در طول تقریباً 300 سال خلافت امویان اندلس، بارها بربرهای کوهستان رنده ــ یا تاکرنا ــ بر آنان شوریدند. در این شورشها، افزونبر عامل اقتصادی و نظامی، عنصر فرهنگی نقش مهمی داشته است. امویان اندلس که در پی سدههای طولانی حکومت و اشرافیت خاندانهایشان، افزونبر شمشیرْ اهل ادب و فرهنگ نیز بودند، موجب گسترش زبان و ادب عربی در اندلس گردیدند؛ اما سپستر، بهقولی، گرفتار عصبیت شدند و در نتیجۀ مقاومت کل کشور، چه مسلمانان و چه مسیحیان، بهسوی خشونت روی آوردند. برآیند این خشونتها، شورشهای محلیِ گاه بسیار فراگیر بود؛ زیرا حتى بسیاری از سران مسلمانان در شهرهای گوناگون، با پیروی از سنتهای بربری خویش، در مقابل فرهنگ تحمیلشده از قرطبه سر فرود نیاوردند. یکی از این شهرها، و به تبع آن، کل کوهستان تاکرنا از مالقه تا ارکش، رنده بود (نک : گنثالث، 5-6، 109). ازجمله در 178 ق/794 م، فتنۀ بزرگی ایجاد کردند و شهرها را غارت و راهها را ناامن ساختند؛ هشام اموی سپاهی بزرگ به دفع آنان فرستاد و آنها را چنان سرکوب کرد که اندک جانبهدربردگان آنجا به جاهای دیگر گریختند و کوهستان رنده برای 7 سال ساکنی نداشت. همچنین در سالهای 211، 235 و 261 ق/ 826، 849 و 875 م، اهل کوهستان و بربرهای مهاجر بارها بر خلافت اموی قرطبه شوریدند (نک : ابناثیر، 6/144، 406، 7/51، 289؛ عنان، دولة، چ 2001 م، 1/227).
به نوشتۀ پژوهشگران نوین، خطرناکترین این سرکشیها برای دولت قرطبه، شورش دو تن از رهبران کوهستان رنده، عمر بن حفصون و همراهش ابنحمدون، بود که افزونبر بربرهای زیر فرمان خویش، از حمایت و یاری مؤثر مسیحیان بومی و نیروی مولدان نیز برخوردار بودند. مولدان به نسلی برآمده در اندلس اطلاق میشد که یا دورگه بودند و یا با تولد در اسپانیا، از فرهنگی متفاوت از آنِ حاکمان اموی متأثر بودند. شورش ابنحفصون و ابنحمدون، که در برابر ارتشهای اعزامی اموی از قرطبه همواره در قلعههای کوهستان پناه میگرفتند، از 265 ق/ 879 م تا تقریباً 305 ق/ 918 م به طول انجامید. علت دقیقنبودن تاریخ این شورش و مقاومت، آن است که مورخان مسلمان آن را جز شورش داخلی کماهمیتی به شمار نیاوردهاند؛ درنتیجه، از اندیشه و آرمان دو رهبر شورش هم آگاهی چندانی در دست نیست. آنان زمانی طولانی، با بهرهگیری از قلعههای رنده و ببشتر، راههای ارتباطی جنوب اندلس را بسته بودند. امیر محمد ابن عبدالرحمان اموی و پسرش، منذر نیز با آنان مقابله میکردند. ابنحفصون حتى از اغلبیان تونس هم استمداد کرد. سرانجام، ابنحفصون که عمرش به 70 رسیده بود، گویا خسته از 30-40 سال مبارزه، به تقاضای خود با امیر عبدالرحمان سوم صلح کرد و بهاینترتیب فتنه خوابید (میراث، 1/90، 117؛ آلعلی، 181، 210-211).
دربارۀ اهمیت شورش یادشده میتوان گفت که با توجه به مشارکت و اتحاد مولدان و مسیحیان با بربرها، اگر قیام از کوهستان رنده بیرون میرفت، میتوانست موجی بلند و ویرانگر برضد سلطۀ امویان در سرتاسر اندلس ایجاد کند. با وجود کمتوجهی مورخان مسلمان به رویدادهای این قیام طولانی (مثلاً نک : ابناثیر، 7/361، 416، 420، تنها با چند سطر گزارش کلی) که البته خود معلول فقر منابع پیشین است، برخلاف تحلیلگران غربی که بیشتر مایلاند آن را قیامی ملی به شمار آورند (نک : همان، 1/ 308؛ قس: آلعلی، 211)، چنین به نظر میآید که از یک سو، آرمانی فراگیر در میان نبوده است و درنتیجه ائتلاف 3 نیروی درگیر در آن را باید تنها عاملی مقطعی و زودگذر یا ناپایدار به حساب آورد که نمیتوانست تضاد دستکم میان گروه بربرها با دو گروه دیگر، مولدان و مسیحیان بومی، را حل کند؛ از دیگر سو، وجود قلعههای بلند و غیرقابل دسترسی، مانند رنده و ببشتر و بسیاری دیگر، که با توجه به طبیعت منطقه میتوانست افزونبر امنیت قیامکنندگانْ نیازهای غذایی آنان را نیز تأمین کنند، همواره عاملی بود که نیروهای ائتلاف را در میان دیوارهای طبیعی کوهستان زندانی کرده بود و از سرایت آن به سراسر اندلس جلوگیری میکرد.
نزدیک به زمان انقراض امویان اندلس در 422 ق/1031 م، خاندانهای حاکم محلی اندکاندک سر برآوردند و دورۀ نخست امیرنشینان مسلمان اندلس آغاز شد؛ ازجمله خاندانی از قبیلۀ بنییفرن از اصل بربری زناته امارت رنده یافت و ابونور هلال ابنابیقره از 405 تا 445 ق/1014-1053 م در آنجا فرمان راند. وی پس از آنکه دولت بنیعامر تجزیه شد و بربرها در داخل اندلس پراکنده شدند، در کوهستان تاکرنا به ولایتگیری پرداخت و کل ولایت ریه را، از کوهستان تا ساحل و از مالقه تا رنده، به زیر فرمان خود درآورد و رنده را مرکز خویش قرار داد (عنان، همان، چ 1408 ق، 2/152؛ آیتی، 137). از برخی از گزارشها چنین پیدا ست که ابونور حاکمی دوراندیش و سیاستمداری عاقبتنگر بوده است؛ چنانکه در ارتباط با دیگر حاکمان اندلس و همسایگانش، همواره جانب مصلحت و صلح، و شاید حتى دوستی را رعایت میکرد (قس: ابنعذاری، 3/214، 270؛ عنان، همان، چ 2001 م، 2/675).
معتضد، امیر بنیعباد، با حفظ ظاهر دوستانه، همواره در پی فرصتی برای پیوستن رنده به ملک خویش بود. سرانجام نیز در 445 ق، با خدعه، ابونور هلال را همراه دو امیر دیگر به بند درآورد و آن دو تن را کشت، ولی ابونور را فقط زندانی کرد. در غیاب ابونور، پسرش بادیس بر جای او نشست؛ اما برخلاف پدر، رفتاری بس ناپسند و ناروا با مردم در پیش گرفت، چنانکه همه را برضد خود برانگیخت. ابونور در 449 ق/1057 م، آزاد شد و به رنده بازگشت. وی پسر بدکار را به مجازات رفتارش به قتل رساند، اما خود نیز چند ماه بیشتر زنده نماند.
اهل شهر رنده و دیگر شهرهای کوهستان تا مالقه (ریه) با پسر دیگر ابونور، ابونصر فتوح، بیعت کردند. وی امیری خوب و عادل، ولی شرابدوست و تقریباً همیشه مست بود و معتضد بن عباد سرانجام در 457 ق/1065 م، با دسیسهای او را از میان برداشت. مردم رنده مقاومتی نکردند و ازآنپس رنده به تصرف بنیعباد درآمد (عنان، دولة، چ 1408 ق، 2/45-47، 140، 153؛ آیتی، 112، 137). تردیدی نیست که خاندان بنیعباد، بهویژه معتضد بن محمد، سیاستی تمرکزگرا در پیش گرفته بودند که اگر در دوران معتمد بن معتضد و پسرانش با توفیق همراه نشد، در زمان خود از گسترش نیروهای بربرها در رنده و سرایت از رنده به دیگر جاهای اندلس جلوگیری کرد (قس: شحنه، 60, 75).
گزارشهای مربوط به سال 478 ق/1085 م حاکی از آن است که سالها از تجزیۀ سرزمین اندلس به امارتهای گوناگون گذشته بود و مقتدرترین این امارتها خاندان بنیعباد در اشبیلیه و قرطبه بودند و بسیاری از شهرهای اندلس یا در دست آنان بود یا از آنان تبعیت میکرد (ابناثیر، 10/142؛ ابنخلکان، 5/ 28). درواقع میتوان گفت که بنیعباد که قرطبه پایتخت امویان و چندین شهر بزرگ دیگر اندلس را در تصرف داشتند، بهنوعی میخواستند جای خلافت پیشین را بگیرند، که سیر رویدادها در جهت ظهور خاندانهای رقیب، چه مسلمان و چه مسیحی اسپانیایی، مانع از تحقق آن شد. ظهور امیرنشینهای مسلمان در اندلس و رقابت و ستیز آنان با یکدیگر، موجب ضعف خاندانهای حاکم شد؛ چنانکه آلفونس/ اذفونش، شاه لیون، با استفاده از این وضع بیشتر ثغرهای مسلمان (شهرها و ولایتهای سرحدی مسلمانان و غیرمسلمانان) را تصرف کرد؛ ازجمله طلیطله/ تولدو را پس از 7 سال کوشش و محاصره، در 478 ق/ 1085 م از القادرباللٰه، امیر بنیذیالنون، گرفت. معتمد بن عباد، معتبرترین امیر اندلس، نیز هرچه تلاش کرد، از پس آلفونس برنیامد (ابناثیر، 10/142، 151؛ ابنخلکان، 5/27). معتمد حتى راضی به پرداخت باج و خراج به آلفونس شده بود، اما آلفونس ــ که افزونبر طمع به شهرهای بزرگ اندلس، اکنون با ملاحظۀ چنددستگی و ضعف مسلمانانْ انگیزۀ جاهطلبانۀ انتقام از مهاجمان را هم پیدا کرده بود ــ نپذیرفت و معتمد را تهدید کرد و خواست که تسلیم او شود.
بیم بنیعباد از قدرت روزافزون آلفونس، سرانجام منجر به طلب یاری از سلطان یوسف بن تاشفین، امیر مرابطان مراکش، گردید؛ هرچند معتمد از خطرهای احتمالی این دعوت آگاه بود (همو، 5/ 28- 29، 7/115). سلطان مرابطی دعوت اندلس را پذیرفت و گویا شرط کرد که چند نقطۀ راهبردی از ساحل تا دل کوهستان، بهویژه جزیرةالخضراء و رنده، به او واگذار شود (قس: میراث، 1/156). با دنبالکردن سیر رویدادها، چنین برمیآید که یوسف بن تاشفین از آغاز طرحی برای دستانداختن بر روی اندلس اندیشیده بوده است؛ بههمینجهت نیز درست بر روی راهبردیترین نقطهها، یعنی مدخل شبهجزیره و قلعههای مشرف بر راههای ارتباطی، انگشت گذاشته بود. سپاهیان مرابطی یا مراودین وارد اندلس شدند و با پیوستن به سپاه بنیعباد، ارتش آلفونس را بهشدت در هم شکستند.
اما امیر مرابطی دیگر نمیتوانست از اندلس دل برکند. پس از چند سال مماشات، در 484 ق/1091 م، اشبیلیه محاصره، و پس از تسلیم شهر، به بدترین وجهی با مردم شهر رفتار شد. معتمد در بند به اغمات، در مراکش، تبعید گردید. پیشازآن، راضی، پسر معتمد که امیر بنیعباد در رنده بود، پس از تسخیر شهر کشته شده بود و بهاینترتیب، اندکی سپستر، پس از تسخیر تقریباً قسمت اعظم اندلس به دست مرابطان، این سرزمین برای نزدیک به 100 سال یکی از استانهای مرابطان مراکش گردید (ابناثیر، 10/153-155، 187، 189، 190، 192-193؛ ابنخلکان، 5/30، 32، 7/117، 122-123؛ قلقشندی، 5/ 258؛ عبدالله، 171؛ مقری، نفح ... ، 6/30).
افزونبر حرکتهایی که مسیحیان اسپانیا برضد حکومتهای اندلس ایجاد میکردند، بخشی از سرنوشت اندلس هم در مراکش، در دعوای میان مرابطان و موحدان، تعیین میشد. در سالهای آغازین نیمۀ دوم سدۀ 6 ق/12 م، عبدالمؤمن موحدی کار مرابطان را تمام کرد. وی سپس به قلمرو آنان در اندلس پرداخت و چون وارد آنجا شد، امیران همۀ شهرها، ازجمله رنده، برای اظهار فرمانبرداری به حضورش رسیدند (آیتی، 167- 168). عبدالمؤمن در 552 ق/1157 م، پسران خود را به حکومت بر شهرهای اندلس گماشت (نک : ابناثیر، 11/211، 223).
ابنمردنیس/ مردنیش که در شرق اندلس حکومت داشت، از بیم موحدان با فرمانروایان مسیحی همپیمان شد؛ اما آنان از سپاهیان ابویعقوب یوسف، جانشین عبدالمؤمن، در 556 ق/ 1161 م، شکست خوردند (همو، 11/ 358). چنان پیدا ست که با بازگشت ابویعقوب یوسف به مراکش، خاندانهایی که بهویژه در ربع پایانی دورۀ مرابطان اندکاندک در اندلس پا گرفته بودند، به قدرت داخلی دست یافتند و ظاهراً همین تعدد قدرتها موجب فشار فرمانروایان مسیحی بر خاندانهای مسلمان شد؛ چنانکه بنیاحمر (که در دورۀ بعدی بیشتر به بنینصر شهرت یافتند) از غرناطه/ گرانادا با احساس جدیبودن خطر بهناگزیر از موحدان یاری طلبیدند. ابویوسف نیز همانند یوسف بن تاشفین، تملک چند نقطۀ راهبردی، ازجمله رنده را شرط کرد (مقری، همان، 6/166؛ میراث، همانجا). وی در 568 ق/1173 م، از اشبیلیه به رنده آمد و آنجا را پایتخت جنگی خویش برضد آلفونس اسپانیایی که در طلیطله موضع گرفته بود، ساخت. پدیدارشدن قحطی به زیان مسلمانان تمام شد؛ سلطان به اشبیلیه رفت و تا 3 سال بعد در آنجا ماند، و جنگ میان دو طرف مرتب ادامه داشت (ابناثیر، 11/390).
در سالهایی که زمینۀ شورش برضد مرابطان در اندلس، بهویژه در مثلث جنوبی، فراهم آمده بود، رنده نیز به حکومتی مستقل دست یافت. مردی شاعر و ادیب به نام اخیل بن ادریس که در آغاز کاتب مرابطان بود، پس از سقوط قرطبه بهدست ابنغانیه، به شهر رنده، زادگاه خویش، بازگشت و شهر را مستعد دعوی خود دید؛ پس خود را امیر خواند و به حکومت پرداخت. ابنعزون که در شرایطی مشابه امارت شریس را به دست آورده بود، بر او حمله آورد و البته با خدعه و بدون جنگ، رنده را هم تصرف کرد. اخیل به مالقه گریخت، از آب گذشت و در مراکش به وزیر موحدان، ابنعطیه، پیوست. وزیر او را دریافت و کمک کرد به دارایی ازدستشدهاش برسد. اخیل سپستر، با ورود موحدان به اندلس، به سِمت قضای قرطبه، و پس از آن اشبیلیه منصوب شد (عنان، دولة، 3(1)/321).
هرچه زمان از نیمۀ دوم سدۀ 6 ق/12 م به آغاز سدۀ 7 ق نزدیکتر میشد، فشار اسپانیاییها و سپس پرتغالها بر مسلمانان اندلس افزونی مییافت. موحدان همانند مرابطانْ تمرکزگرا نبودند و بههمینجهت امیران از خاندانهای ریشهدار در همۀ ایالتها رشد کردند، و این چیزی بود که شاهان اسپانیا و پرتغال ضعف مسلمانان میانگاشتند و ازهمینرو بر جرئت آنان هم افزوده میشد. در سال 578 ق/1182 م، ازیکسو پادشاهی از پرتغال، و پس از او آلفونس هشتم از کاستیل، غرناطه، مالقه و رنده را مورد محاصره و حمله قرار دادند. موحدان بیشتر از اشبیلیه دفاع میکردند. آلفونس بهویژه رنده را هدف تخریب و کشتار قرار داده بود و افزونبر گرفتن 400‘1 اسیر و غنیمت بسیار از دارایی و چهارپا، همۀ کشتزارهای رنده را ویران ساخت. ابویعقوب یوسف در برابر آنان سپاهی عظیم از مراکش فراهم کرد و به اندلس آمد. آمادهشدن سپاه بزرگ نزدیک دو سال طول کشید، درحالیکه شاه کاستیل همچنان نیروهایش را در رنده و جنوب مستقر ساخته بود. ابویعقوب یوسف حاکمان شهرها را معین کرد، ابنرشد فیلسوف مشهور را به قضای قرطبه گماشت، و در 579 ق، بهسوی دشمن حرکت کرد (همان، 3(2)/102-103، 114)؛ اما با فرارسیدن زمستان سخت منطقۀ کوهستانی شنترین و طغیان رود، ناگزیر از بازگشت به اشبیلیه شد. امیر در راه بازگشت در 580 ق درگذشت و پسرش، ابویوسف یعقوب، جانشین او شد (ابناثیر، 11/505؛ ابنخلکان، 7/135-136).
در سال 591 ق/1195 م، آلفونس نامهای تحریکآمیز به ابویوسف یعقوب نوشت و او را به جنگ دعوت کرد. گویا انگیزۀ او تلافی شکستی بود که در 586 ق/1190 م از ابویوسف خورده بود. اینبار نیز امیر موحدی بهسختی سپاه طلیطله را شکست داد، چنانکه آنان طلب صلح کردند؛ او نیز صلحی پنجساله با ایشان کرد و به مراکش بازگشت (ابناثیر، 12/113-116).
در سال 632 یا 633 ق/1235 یا 1236 م، فرناندوی سوم، شاه کاستیل / قشتاله ازیکسو، و محمد بن احمر، امیر غرناطه ازدیگرسو، موحدان را در فشار گذاشتند و درنتیجه اندلس از فاس جدا شد و دورۀ دوم امیرنشینان مسلمان اندلس آغاز گردید؛ با این تفاوت که اینبار قدرت فرمانروایان مسیحی اندلس بیشتر بود. فرناندو بر قرطبه دست یافت و ابناحمر توانست کل جنوب، از شرق تا غرب، بهویژه رنده را به تصرف خود درآورد (آیتی، 115؛ عنان، همان، 3(2)/ 466). بااینهمه، ابناحمر بهزودی به خطای خود در بریدن از مراکش واقف شد و از ابویوسف یعقوب بن محمد بن یعقوب، کمک خواست. ابویوسف پذیرفت و شرطش باز همان مالکیت بر ساحل و کوهستان رنده بود، که پذیرفته شد و سپاه فاس در 674 ق/ 1275 م، در رنده و طریف و جزیرةالخضراء فرود آمد (عنان، دولة، چ 1408 ق، 4/ 99). در همین سفر جنگی، در 681 ق/1282 م، سانچو پسر آلفونسوی دهم، شاه کاستیل که بر پدرش شوریده بود، در لشکرگاه رنده به خدمت سلطان ابویوسف رسید و تاج خود را به او تقدیم کرد (میراث، 1/156). این آخرین قدرتنمایی بزرگ مسلمانان در اندلس بود. ازآنپس، وضعیت همواره به سود مسیحیان تغییر یافت، زیرا باز میان فاس و غرناطه فاصله افتاد و امیران مسلمان اندلس نیز باهم به دشمنی برخاستند.
در سال 709 ق/ 1309 م، حملۀ وسیعی از سوی کاستیل صورت گرفت و سقوط غرناطه تأثیر ناخوشایندی بر مسلمانان اندلس گذاشت. ابناحمر از سلطان مراکش، ابوربیع یاری طلبید و از پیش جزیرةالخضراء و رنده را به او واگذاشت. در 722 ق/ 1322 م که امیر نصر، امیر وقت غرناطه، درگذشت و کاستیل در دست فردیناند چهارم بود، سراسر اندلس در آتش جنگ و نزاع میان حاکمان محلی با همدیگر و با مسیحیان میسوخت (همان، 1/157؛ عنان، همان، 4/116). در این زمان، بسیاری از امیران مسلمان اندلس برضد یکدیگر با مسیحیان متحد میشدند، و با استفاده از همین اختلافها، شاه پرتغال در 727 ق/1327 م، رنده و مربله / ماربلا را تصرف کرد (ابنخطیب، اللمحة ... ، 80؛ شکیب، الحلل ... ،2/337). محمد بن احمر که از حکومت خلع شده بود، میخواست با کمک پدروی دوم، شاه کاستیل، باز به قدرت برگردد، اما پدرو ترجیح داد با امیر جدید غرناطه ارتباط داشته باشد. سرانجام به کمک عمر بن عبدالله، وزیر بانفوذ مرینیها، عامل انقلاب غرناطه که به مالقه و سپس رنده فرار کرده بود، ساقط شد و رنده به ابناحمر داده شد (مقری، نفح، 7/102؛ ازهار ... ،1/ 208- 209؛ عنان، همان، 4/141؛ میراث، 1/ 158).
در سال 763 ق/1362 م، محمد بن یوسف، امیر بنینصر، در معرض حملۀ بزرگ مسیحیان قرار گرفت و از رنده کمک خواست؛ اما سرانجام این رویارویی منجر به تسلیم امیر به خواستۀ دشمن، و خود او نیز ناچار به اقامت در رنده شد (ابنخطیب، همان، 102). در 767- 768 ق/1366-1367 م، آخرین پیروزی بزرگ بنینصر به دست امیر الغنیباللٰه روی داد. سپاه کاستیل از شمال و غرب، با تصرف رنده و دستیافتن بر راه ارتباطی مهم رنده ـ مالقه، با قتل و غارت، روی به جانب غرناطه داشت. الغنیباللٰه با مقاومت و جنگی بسیار سخت، دو قلعۀ برغه و جیره را تسخیر کرد و بر اشبیلیه که در آن زمان مرکز کاستیل شده بود، دست یافت و اسیر بسیار گرفت (عنان، همان، 4/ 148). بنینصر، آخرین خاندان نسبتاً مقتدر مسلمان اندلس، توانستند تا یک سدۀ دیگر نیز در جنوب اسپانیا دوام آورند.
دهۀ پایانی سدۀ 9 ق/15 م، زمانی حساس برای تاریخ اسپانیا بود. فردیناند و ایزابلا، شاهان کاستیل و آراگون، با یکدیگر ازدواج کردند و مسیحیان قدرت گرفتند. در 890 ق/ 1485 م، پس از مرگ سلطان ابوالحسن، دو مدعی برای حکومت غرناطه برخاستند: یکی مشهور به زغل، و دیگری ابوعبدالله محمد. فردیناند و ایزابلا که عزم بر پایاندادن به اشغال مسلمانان جزم کرده بودند، ابوعبدالله را با خود همراه کردند و دست به حملههای گسترده زدند (وات، 177؛ شحنه، 102). زغل با همۀ کوششهای خود، سرانجام تنها ماند و تسلیم شد و پس از یک سال به افریقا تبعید گردید (آیتی، 195). ابوعبدالله نیز وقتی فهمید سهمی از حکومت ندارد که دیر شده بود و اسپانیاییها بهکلی بر همهجا مسلط شده بودند. تنها ناحیهای که سخت مقاومت کرد، رنده و چند قلعۀ کوهستان بود. سپاهیان کاستیلْ رنده را محاصره کردند، آب بر روی آن بستند، با فنّ «نفتاندازی» به تخریب برجها و دیوارهای مستحکم آن پرداختند و سرانجام پس از مدتی تسلیم شدند؛ بهویژه ازآنجهت که اهل قلعه دریافتند که دیگر امیدی به جایی دیگر نیست و تنها ماندهاند (شکیب، خلاصة ... ، 205-206؛ شحنه، همانجا؛ عنان، همان، 4/206).
سقوط رنده بهمنزلۀ پایان اقتدار مسلمانان بر اندلس بود. از آنجا راه برای حمله و تسخیر جنوب شرقی اندلس باز شد، و مسیحیان توانستند تا 892 ق/1487 م بر مالقه و سپس غرناطه دست یابند (وات، 178؛ مقری، نفح، 6/311؛ میراث، 1/163). بهاینترتیب، کاستیل توانست مسلمانان را از شمال به جنوب تا دریا براند. با سقوط رنده، اهل غرناطه نیز از پیشْ دست به هجرت زدند و در اندکزمانی، همۀ شهرها، از غرناطه، مالقه، جزیرةالخضراء و رنده، از جمعیت خالی شد و مردم آنها به آن سوی آب، به بادیس، تلمسان، طنجه و تطوان گریختند و پایان تقریباً 7 سده سلطۀ مسلمانان عرب و بربر بر اسپانیا فرارسید.
نزدیک به 80 سال بعد، رنده همچنان شاهد ناآرامیهایی بود. قوم دیگری از افریقا، به نام موریسکوها، به اندلس آمدند و به فرمان فیلیپ دوم از غرناطه به مکانهای متفاوت فرستاده شدند. اجرای این حکم انتقال، با خونریزی و قساوت فراوان همراه بود و سربازان بهویژه در رنده به کشتار مردان و زنان و کودکان آنان دست زدند (عنان، همان، 4/375). رنده در طول تاریخ طولانی سلطۀ مسلمانان بر اندلس، افزونبر پایگاهی دائمی برای شورش و مقاومت، جایگاه خاندانهای بزرگ نیز بود و همچنین مردان مشهوری در سیاست و عرفان در خود پرورش داد (قس: ابنخطیب، مشاهدات، 95، الاحاطه ... ، 3/252؛ مقری، ازهار، 2/340-341).
مآخذ
آلعلی، نورالدین، اسلام در غرب، تهران، 1370 ش؛ آیتی، محمدابراهیم، آندلس، تهران، 1363 ش؛ ابناثیر، الکامل، بیروت، 1386 ق/1966 م؛ ابنبطوطه، رحلة، به کوشش محمد عبدالمنعم عریان و مصطفى قصاص، بیروت، 1407 ق/ 1987 م؛ ابنخطیب، محمد، الاحاطة، به کوشش محمد عبدالله عنان، قاهره، مکتبة الخانجی؛ همو، اللمحة البدریة، به کوشش محبالدین خطیب، قاهره، 1347 ق؛ همو، مشاهدات، به کوشش احمد مختار عبادی، اسکندریه، 1958 م؛ ابنخلکان، وفیات؛ ابنسعید مغربی، علی، المغرب فی حلی المغرب، به کوشش شوقی ضیف، قاهره، 1965 م؛ ابنعذاری، احمد، البیان المغرب، به کوشش کولن و لوی پرووانسال، بیروت، 1983 م؛ ابوالفدا، تقویم البلدان، ترجمۀ عبدالمحمد آیتی، تهران، 1349 ش؛ حمیری، محمد، صفة جزیرة الاندلس، به کوشش لوی پرووانسال، قاهره، 1937 م؛ دمشقی، محمد، نخبة الدهر، به کوشش مرن، لایپزیگ، 1928 م؛ سلفی، احمد، اخبار و تراجم اندلسیة، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1405 ق/1985 م؛ شبانه، محمد کمال، مقدمه بر کناسة الدکان ابنخطیب، به کوشش همو، قاهره، 1386 ق/1966 م؛ شکیب ارسلان، الحلل السندسیة، بیروت، 1355 ق؛ همو، خلاصة تاریخ الاندلس، بیروت، 1403 ق/1983 م؛ عبدالله زیری، مذکرات، به کوشش لوی پرووانسال، قاهره، 1955 م؛ عنان، محمد عبدالله، الآثار الاندلسیة الباقیة فی اسبانیا و البرتغال، قاهره، 1381 ق/1961 م؛ همو، دولة الاسلام فی الاندلس، قاهره، 1408-1411 ق؛ همو، همان، 2001 م؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، قاهره، 1383 ق/1963 م؛ گنثالث پالنثیا، آنخل، تاریخ الفکر الاندلسی، ترجمۀ حسین مونس، قاهره، 1955 م؛ مقری، احمد، ازهار الریاض، مراکش/ امارات، صندوق احیاء التراث الاسلامی؛ همو، نفح الطیب، به کوشش یوسف محمد بقاعی، بیروت، 1406 ق/1986 م؛ میراث اسپانیای اسلامی، به کوشش سلمى خضرا جیوسی، ترجمۀ عبدالله عظیمایی و دیگران، مشهد، 1380 ش؛ وات، ویلیام مونتگمری، اسپانیای اسلامی، ترجمۀ محمدعلی طالقانی، تهران، 1359 ش؛ یاقوت، بلدان؛ نیز:
Chejne, A. G., Muslim Spain, Its History and Culture, Minneapolis, 1974; Dozy, R., Spanish Islam, tr. and ed. F. G. Stokes, London, 1913.