رجال
رِجال، اصطلاحی در علوم حدیث ناظر به شخصیتهایی که بهعنوان راوی شناخته شدهاند. معرفی و نقد این شخصیتها، سنتی دیرپا در علوم اسلامی است که منجر به شکلگیری دانشی به نام «علم رجال» شده است که هم نزد اهل سنت و هم شیعه، از جایگاهی مهم برخوردار است.
باوجود آنکه واژۀ «رجال» بهعنوان جمع مکسر «رَجُل» از نظر واژگانی به معنای مَرد و انسان بالغ مذکر است، ولی در کاربرد اصطلاحی مورد بحث، جنسیت در آن ملحوظ نیست و در منابع رجالی، بانوان راوی حدیث نیز در کنار مردان معرفی شدهاند (مثلاً نک : حاکم، تسمیة ... ، 269 بب ؛ نجاشی، 304، 319؛ طوسی، الرجال، 51، 52، 89، جم ؛ ابنحجر، 554 بب ؛ تفرشی، 5 / 305 بب ).
اصلیترین کاربرد علم رجال در نقد اسناد احادیث است و بیش از همه برای فقیهان کاربرد دارد (صاحب فصول، 9). ازهمینرو رجال در علوم اسلامی بهعنوان یک علم آلی (ابزاری) شناخته میشود و دانستن آن از ضروریات برای اجتهاد فقهی محسوب میگردد (فخرالدین، 6 / 35؛ علامۀ حلی، مبادئ ... ، 243). باوجودآنکه سابقۀ نخستین بحثهای رجالی به سدۀ 2 ق / 8 م بازمیگردد، استفاده از تعبیر «علم الرجال» تنها از سدۀ 6 ق / 12 م نمود یافته است (مثلاً قاضی عیاض، 1 / 374؛ ابنبشکوال، 1 / 392؛ ابنصلاح، 274). در سدههای بعد هم عالمان اهل سنت از این تعبیر استفاده کردهاند (مثلاً حاجیخلیفه، 1 / 582)، ولی بیشتر شهرت آن در محافل امامیه است.
در سدههای اخیر، اصطلاح «رجالی» برای اشاره به عالمان رجال، بیشتر نزد شیعه استعمال یافته است، بهطوریکه نمونههای کاربرد آن از اوایل سدۀ 14 ق / 20 م، هم در آثار اصولیان و هم عالمان رجال دیده میشود (مثلاً آخوند خراسانی، 328؛ خاقانی، 305، 328، جم ؛ کلباسی، 1 / 108، 362، جم ؛ بغدادی، 2 / 110).
الف ـ گذاری بـر ابعـاد مفهـوم رجال
در مطالعـۀ مراحـل تاریخی رجال لازم است مفهوم رجال، نقد رجالی و علم رجال، بهطور تفکیک شده مورد توجه قرار گیرند؛ باوجودآنکه مفهوم رجال بهعنوان محوری برای اتصال، نقد رجالی و علم را به هم پیوند میدهد، چنانکه دیده خواهد شد، مطالعۀ تاریخ آنها به طور جداگانه سودمندتر است.
اگر مفهوم رجال را آنگونه که اشاره شد، همان شخصیتهای روایتکنندۀ حدیث در نظر گیریم، دنبال کردن بحث از مراحل تاریخی نقد رجالی و علم رجال بدون مقدمه ممکن به نظر میرسد؛ ولی واقع آن است که این ارزش ساختیافته و تثبیت شده برای مفهوم، خود محصول یک روند تاریخی است و مراحل قوام یافتن اصل مفهوم نیز باید به روش تاریخ مفهوم مورد بحث قرار گیرد.
با تکیه بر پارهای روایات از تابعان، برمیآید که شیوۀ اِسناد ــ یعنی بازگرداندن یک گفتار یا کردار منسوب به پیامبر (ص) یـا یکی از اصحـاب او ــ در نیمۀ دوم سدۀ نخست هجری اگرنه رایج، ولی مطرح بوده است. در سالهای انتقال از سدۀ 1 به سدۀ 2 ق نیز روایاتی از ابنسیرین (د 110 ق / 728 م) عالم بصره در اختیار داریم که نشان از قوت یافتن گفتمان اسناد در آن سالها دارد (نک : ه د، 8 / 709).
برخاستن موج اسنادطلبی و غلبه یافتن این گفتمان بر محافل حدیثی، همزمان با شکلگیری جریان صنفیِ «اصحاب حدیث» بود و از اواسط سدۀ 2 ق، این صنف به اصلیترین حامیان اسناد تبدیل شدند. ابنشهاب زُهری (د 124 ق / 742 م) عالم پرنفوذ مدینه کسانی چون اسحاق بن ابیفروه را از آن رو که اسنادی برای روایات خود ارائه نمیدادند، به نقد میگرفت (حاکم، معرفة ... ، 6؛ ابونعیم اصفهانی، 3 / 365) و ذکر اسناد را یک ضرورت میدید. نقد رجالی که از عراق آغاز شد، تا میانۀ سدۀ 2 ق به محافظهکارترین بوم، یعنی مدینه رسیده بود (نک : ه د، 17 / 723).
این سطح از اهمیت دادن به اسناد، بهروشنی از آن رو بود که امکان ارزیابی مستندات هر حدیث وجود داشته باشد و معلوم گردد چه کسانی در نقل آن از پیامبر (ص) یا صحابه واسطه بودهاند؛ بههمانسان نزد امامیه نیز چنین حساسیتی دربارۀ نقل از پیامبر (ص) و ائمه (ع) وجود داشت. دقیقاً در همین راستا ست که از همان سدۀ 2 ق، مواجهۀ انتقادی با اسناد و شخصیتهای مطرح شده در اسنادها آغاز شده است؛ چنین نقدهایی نهتنها همزمان با خود اسناد به میدان آمده، بلکه در اصل فلسفۀ وجودی اسناد بوده است. از همین سده است که بحثها دربارۀ ارزشیابی شخصیت راویان ــ به تعبیر اصطلاحی رجـال حدیث ــ پـای گرفت و بهتدریج بـا افزون شدن اهمیت حدیث مسند برای دستیابی به سنت نبوی ــ یعنی همگام با اندیشۀ تضییق سنت به حدیث و آنهم حدیث مسند که در طی سدههای 2 و 3 ق روی به رشد بود ــ بر اهمیت نقد رجال حدیث نیز افزوده میشد.
عصارۀ آموزههای این دو قرن در نوشتههای آغاز سدۀ 4 ق / 10 م بهخوبی بازتاب یافته است. به گفتۀ ابنابیحاتم رازی (د 327 ق / 939 م)، تنها راه دستیابی به سنت، «آثار صحیحه» از پیامبر (ص) است و تنها راه رسیدن به صحت آنها، تکیه بر نقد عالمان زبردست است ( الجرح ... ، مقدمه، 2-3، 5 بب ). ابنحِبّان بُستی (د 354 ق / 965 م) نیز یادآور میشود که در حفظ سنن نبوی، شناختن صحیح از سقیم یک ضرورت است و برای دستیابی به چنین شناختی، ابزاری برای بازشناسی محدثان ضعیف ضرورت دارد ( الثقات، 1 / 3؛ نیز نک : ابنعدی، 1 / 1).
باوجودآنکه مفهوم رجال حدیث از همان آغاز با مفهوم نقد شخصیت گره خورده، ولی این مفهوم در آن دورۀ آغازین، ابعاد دیگری نیز در برداشته که در سدههای بعد کمتر درک شده است. با فهم متأخری که از نقد اسناد وجود دارد، باید صلاحیت یکایک راویان موجود در اسناد یک حدیث وارسی شود تا از برآیند این نقدهای انفرادی، بتوان در کلیت یک اسناد به برآیندی دست یافت. ولی از آنجا که پدیدۀ اسناد خود در طی سدههای نخست در مراحل شکلگیری و استواری بوده، نکتههای دیگری هم در مفهوم رجال وجود داشته که متناسب با گفتمان آن عصر بوده است.
یکی از چالشهای مهم در سدههای 2 و 3 ق، آموزش از طریق ارتباط شفاهی با استاد یا از طریق مراجعۀ مستقیم به کتب بود. آنچه این مراجعه به کتب را پرمسئله میساخت، کیفیت خط عربی در آن روزگار بود که بهسبب شباهت میان شماری از حروف و فقدان نقطه و حرکت، خواندن کتب بدون داشتن سابقهای شنیداری یا تجربی را پرمخاطره میساخت. باوجود این، افرادی از اهل دانش بودند که بدون آنکه مطلبی را از استادی شنیده باشند، صرفاً با تکیه بر متن نوشتاری مطلب را فراگرفته، به دیگران آموزش میدادند؛ کسانی که در آن عصر به طعنه به آنان «صُحُفی» گفته میشد (احمد بن حنبل، العلل ... ، 1 / 364؛ کلینی، 8 / 364).
این مشکل در حوزههای مختلف علوم، آنجا که متکی بر نقل بودند، از شعر و لغت و تاریخ گرفته تا قرائت قرآن و حدیث دیده میشد. دقیقاً در پیوند با اهمیت ارتباط شفاهی بود که مفهوم رجال برای محدثان اهمیت ویژهای یافت و بر این نکته تأکید میشد که علم ــ در اینجا احادیث ــ را باید از دهان رجال (افواه الرجال) فراگرفت و نباید بر ضبط کتب بهتنهایی اعتماد کرد.
کهنترین نقل در این باره از مُصعَب بن زبیر (د 71 ق / 690 م) دیده میشود که در صورت قابلتکیه بودن، این باور را مطرح میکرد که «اگر به دنبال آموختن ادب هستی، آن را از دهان رجال بازگیر» (جاحظ، 6؛ بیهقی، 7). گفته میشود که وقتی حمزۀ قاری (د 156 ق / 773 م) در کودکی قرآن را غلط میخواند، پدرش او را امر کرد که «مصحف را رها کن و ( قرآن را) از دهان رجال فرابگیر» (ابواحمد عسکری، 55-56). نقلهای مشابهی در امر به آموختن از دهان رجال از ادیبانی چون ابوزید انصاری (د 214 ق / 829 م) و عبدالملک اصمعی (د 216 ق) نیز در منابع آمده است (ابنعساکر، 37 / 61؛ مزی، 10 / 336).
باید گفت در این میانْ محدثان بیشازهمه درگیر مسئله بودند، تاحدیکه کسی چون اوزاعی (د 157 ق / 774 م) ــ فقیه اصحـاب حدیث شام ــ بر این باور بود که «شرف این علم (حدیث) تا زمانی است که از دهان رجال برگرفته شود و در دیدارها مورد مذاکره باشد؛ اما آنگاه که در کتب ثبت شود، روشنایی از آن میرود و به غیر اهلش میرسد» (نک : ابنعبدالبر، جامع ... ، 1 / 68؛ خطیب، 64).
گزینش میان برگرفتن از دهان رجال یا خواندن در کتب، در مکالمات شاگردان امام صادق (ع) (د 148 ق / 765 م) با آن حضرت نیز بهعنوان گفتمان زمینه دیده میشود (صفار، 479-480؛ کلینی، 1 / 273) و بنابر آنچه از آن حضرت نقل میشود، وی گرفتن آموزههای دینی از زبان رجال را خطر، و زمینهای برای گمراهی میدیده است (همو، 1 / 7؛ مفید، 72).
بعد مفهومی دیگر که باید بدان توجه شود، کاربرد واژۀ «رجُل» بهعنوان یک حلقۀ ناشناس در اسناد است. در برخی از اسنادهای متقدم، در یکی از حلقههای زنجیرۀ اسناد مشاهده میشود که ارائه کنندۀ اسناد به جای تصریح به نام راوی، از تعبیر کلی «عن رجلٍ» استفاده کرده است (مثلاً مسلم، 3 / 1295؛ ابوداوود، السنن، 1 / 143). چنین تعبیری یا از آن رو ست که راوی در نام یکی از حلقههای سند تردید دارد، یا به ملاحظهای مایل به نام بردن از او نیست. در چنین مواردی نقادان حدیث، برای شناسایی آن رجل کوشیدهاند تا راه نقد را هموار سازند. از جمله بخاری، بارها کوشیده است با مقایسۀ اسانید به شناسایی فرد ناشناس بپردازد (صحیح، 4 / 1652، 1653، 5 / 2212، 6 / 2594) و نمونههای مشابه آن نزد دیگر متقدمان از اهل حدیث، چون صنعانی (1 / 70، 3 / 505)، ابن ابیشیبه (1 / 290) و احمد بن حنبل (مسند، 3 / 363) نیز دیده میشود.
در برخی اسنادهای کهن، تعبیر «عن رجالٍ» نیز مشاهده میگردد که غالباً با توضیحی همراه است؛ مثلاً رجالی از اهل بیت (ع) (ابنبابویه، علل ... ، 248)، رجالی از اصحاب پیامبر (ص) (بخاری، التاریخ ... ، 8 / 308)، رجالی از قومی که راوی بعدی بدان تعلق دارد (ابونعیم فضل، 214؛ مسلم، 3 / 1294)، از قومی با نامبریِ معین مانند رجالی از انصار از اصحاب پیامبر (ص) (احمد بن حنبل، همان، 5 / 432؛ ابوداوود، السنن، 4 / 179)، بنیعبدالاشهل از انصار (واقدی، 1 / 97)، رجالی از کنده (ترمذی، 5 / 363)، یا رجالی از شهرِ معین مانند حمص (ابنابیشیبه، 4 / 543). در این موارد راوی بدان سبب بهسوی استفاده از واژۀ عام «رجال» سوق یافته است که از ذکر نام افراد متعدد رهایی یابد؛ ولی به وضوح نقل او از افراد متعدد است. همین امر موجب اعتماد بیشتر محدثان بر اینگونه اسناد شده است، بهگونهایکه احمد بن حنبل در مسند خود، ابوابی مستقل را برای «حدیث رجال من اصحاب النبی (ص)» گشوده است (4 / 36 بب ، 5 / 24 بب ).
بعد دیگر از مفهوم رجال که جا دارد بدان توجه شود، انصراف آن به تابعین و راویان پس از ایشان است. ظاهراً در اوایل سدۀ 2 ق، آنگاهکه این گفتمان مطرح شد که کدام گروه از شخصیتهای دینی گفتار و کردارشان بایسته برای پیروی است و کدام شخصیتها تنها میتوانند راوی و ناقل باشند، فرقی میان صحابه و تابعین نهاده میشد؛ درحالیکه برخی این بایستگی را به تابعین هم تعمیم میدادند و البته فراتر نمیآمدند، برای برخی دایره ضیقتر بود و بایستگی فقط به پیامبر (ص) یا اصحاب آن حضرت محدود میشد. این چالش، آنجا به مفهوم رجال گره میخورد که توجه شود تعبیر رجال در کاربرد مطلق، در گفتمان آن روز ناظر به کسانی بود که شخصیت بایسته برای پیروی ندارند. دراینباره، عبارتی کلیدی از ابوحنیفه (د 150 ق / 767 م) وجود دارد که موافق و مخالف به نقل آن پرداختهاند. اینکه وی ضمن پذیرش بایستگی پیروی دربارۀ گفتار و کردار صحابه، دربارۀ تابعین چنین بایستگی را نفی میکند و میگوید: «آنها رجالی بودند و ما هم رجال هستیم» (نک : ابنعبدالبر، الانتقاء ... ، 144؛ سرخسی، 11 / 3؛ ابنحزم، 4 / 573). دستکم در این گفتمان، اگر با قیدی تصریح نمیشد که رجالی از صحابه مورد نظر است (مثلاً بخاری، همانجا)، تعبیر رجال به تابعین و راویان حلقههای پسین انصراف داشت.